June 20, 2003

بركش اي مرغ سحر نغمة داودي را…

سه شنبه 10 تا جمعه 13 ژوئن
پيشدرآمد: آنچه هفته گذشته به عنوان برگي از يادداشتهاي محمدي گلپايگاني وزير دربار سلطان فقيه با مددگرفتن از اخبار و احوال ولي فقيه نوشته بودم، ظاهراً مورد توجه بسياري از خوانندگان اين ستون از جمله تني چند از معارف آقاي خامنه اي قرار گرفته بود و جالب اينكه يكي از اين معارف كه خود از ارباب عمائم است قضيه راخيلي جدي گرفته بود و از من ميخواست صفحات ديگري از يادداشتهاي فرضي وزير دربار آقا را چاپ كنم. تصور نميكردم ولي فقيه، چنان دست تطاول به سوي دانشجويان و هموطناني كه به حمايت از آنها (برخلاف 18 تيرماه چهار سال پيش كه دانشجويان تنها ماندند) از سه شنبه شب اطراف كوي دانشگاه را با حضور سلحشورانه خود جلوه اي خاص داده بودند، بگشايد كه جايگاهي فراتر از محمدعلي شاه نصيب او نشود.
آقاي خامنه اي پس از آنچه در ساعات نخستين بامداد جمعه در خوابگاه طرشت و خوابگاه دانشگاه علامه طباطبائي توسط ذوب شدگان در ولايت جهل و جورش، رخ داد به حق عنوان پدرخوانده اوباش حزب الله و لباس شخصيها را از آن خود كرد. رهبري كه به اوباش فرمان ميدهد و كت حسين الله كرم و سعيد عسكر را ميبوسد و فرمان ميدهد قلمهاي پايشان را خرد كنيد (بعد از آنكه به فرمانش قاضي سعيد مرتضوي قلمهاي اهل نظر و انديشه را شكست) لياقت آن را ندارد كه حتي در عرصه يادداشتهائي طنزآلود اعتبار مصاحبت با شاعران و حضور در مجلس انس را پيدا كند. رهبر جمهوري اسلامي در روزهاي اخير نشان داد كه در دست هاشمي رفسنجاني، عروسكي است كه شيخ بهرماني، به هر طريق و شكلي كه ميخواهد، به رقصش در ميآورد. از مدتها پيش آشكار شده بود كه عمروعاص ولايت فقيه براي «آقا» خوابهائي ديده است. با آنكه خامنه اي در جايگاه ولي فقيه نشسته بود اما ديرگاهي خشم و خروش مردم متوجه رفسنجاني و ديگر اركان مافيا بود. دو سال پيش در اجلاس خبرگان، دو سه تن از نمايندگان نزديك به خامنه اي گفته بودند نظر آقا اين است كه مجلس موضوع انتخاب فردي را به عنوان قائم مقام رهبري به طور جدي مورد بررسي قرار دهد. و نظر ايشان به آقاي سيد محمود هاشمي رئيس قوه قضائيه است. ما همان وقت خبر را نوشتيم و از مخالفت شديد رفسنجاني با اين پيشنهاد و همدلي شيخ علي مشكيني با او ياد كرديم. رفسنجاني موفق شد مانع از پرداختن اجلاس به پيشنهاد نمايندگان نزديك به خامنه اي شود. و به اعتقاد من از همان لحظه او تصميم گرفت چنان ولي فقيه را به آتش كشد، كه در كوتاه زماني به منفورترين چهره رژيم تبديل شود.

درست دقت كنيد در روزهائي كه آقاي خامنه اي با متهم كردن آمريكا به دست داشتن در آنچه او آشوب و فتنه گري ميخواند. جهاد با شيطان بزرگ را حداقل در كلام سرلوحه سياست خارجي خود قرار ميدهد، شيخ علي اكبر در نماز جمعه به آمريكا توصيه ميكند با «عقلا»ي قوم به گفتگو بنشيند. و خبرهائي داريم مبني بر اينكه حضرت بهرماني، يكبار ديگر حسين موسويان و محمود واعظي شمس وزير و قمر وزير خود در امور بين المللي را راهي فرنگستان كرده است تا به گدائي محبت درهاي واسطه هاي نفتي را براي برقراري گفتگو با آمريكا بكوبند.
به هر حال با آنچه در طول تظاهرات خودجوش و پرشكوه مردمي در اطراف كوي دانشگاه (و از پنجشنبه به بعد در شيراز و اصفهان و ساير شهرها) شاهدش بوديم، حتي اگر فرض كنيم هنوز رشته نازكي (از ترس و يا احترام به سيد عمامه دار) حداقل بخشي از مردم را از حمله مستقيم به خامنه اي باز ميداشت، ابعاد وحشيگري ذوب شدگان در ولايت جهل و جور چنان بود كه اين رشته براي هميشه پاره شد. و خامنه اي همانطور كه نوشتم درست در همان جايگاهي قرار گرفت كه تاريخ نصيب محمدعلي شاه كرد. با اين تفاوت كه اين حضرت را حتي به سفارت سوريه راه نخواهند داد. آن يكي اين بخت را داشت كه به زرگنده پناه برد و از آنجا با خدم و حشم و برقراري حقوق و مواجب ساليانه، راهي تبعيدگاه شود. سيدعلي به كجا خواهد رفت. چمدانهاي پر از دلار اهل ولايت بعث نتوانست خانة امني براي آنها در سوريه برپا كند. تكليف ولي فقيه و اهل بيتش كه از هم اكنون روشن است. چقدر دلم ميخواست لحظه اي را كه به حضرتش خبر ميدهند هزاران تن شعار ميدهند «خامنه اي اعدام بايد گردد» و يا «مرگ بر ديكتاتور» چه حالي به او دست ميدهد.
فكرش را بكنيد، تقدير و يك سلسله رويدادهاي غيرقابل پيشبيني و اشتباه تاريخي يك ملت، روضه خوان نسبتاً جواني را از قعر گمنامي و فقر، به روي تخت سروري و قدرت پرتاب ميكند. آنوقت طرف به جاي اينكه از اين فرصت نادر بهره جويد تا در دل مردم راه پيدا كند و نام نيكي از خود به يادگار گذارد از همان روز نخست، كمر به سركوبي و خفه كردن ملت ببندد. شيفتگي و از خود باختگي ولي فقيه ثاني نسبت به قدرت خانم به مراتب بيشتر از خودباختگي استادش خميني بود. آن يكي حداقل قدر قدرت به معناي حقيقي بود، اين يكي در 18 تيرماه چهار سال پيش نشان داد تا چه حد وحشتزده و مرعوب است.
يادم هست حسين خميني نواده آيت الله خميني زماني نقل ميكرد كه در سالهاي تبعيد حاج آقا (او به جدش هميشه حاج آقا ميگفت) در نجف خيليها از جمله قطب زاده و يزدي و بعضي از انقلابيها هرچند يك بار نزد آقا ميآمدند كه بله شرايط براي انقلاب مساعد است و شما بايد كاري كنيد، ملت آماده خيزش است حاج آقا هميشه ميگفت هر وقت توي خيابانهاي تهران مردم فرياد «مرگ بر شاه» سر دادند سراغ من بيائيد. همينطور هم شد حتي بعد از نماز عيد فطر قيطريه حاج آقا تكاني نخوردند اما بعد از 17 شهريور وقتي كاستي براي ايشان آوردند كه در آن صداي فرياد مرگ بر شاه شنيده ميشد حاج آقا برخاست و به آقاي دعائي و محتشمي پور كه آنجا بودند گفت حالا موقع رفتن است. در شبهاي پرشور اميرآباد اين فرياد را اينبار با نام خامنه اي شنيديم. و ترديدي ندارم كسي كه در آواي فرياد اوباش حزب الله وقتي ميخواندند «حزب فقط حزب ولي،رهبر فقط سيدعلي» چنان به وجد ميآمد كه از همة وجودش خنده رضايت ميريخت، حالا كه بانگ مرگ بر ديكتاتور در گوشش زنگ ميزند دچار چنان كابوسي است كه هر آن امكان دارد با توصيه هاي رفسنجاني و مشكيني و ذوالقدر و حجازي، دست به كاري زند كه محمدعلي شاه به توصيه لياخوف و شاپشال و شيخ فضل الله نوري به آن دست زد. اينكه در شبهاي تظاهرات، مأموران الياس محمودي رئيس حفاظت اطلاعات قوه قضائيه به خانه هاي شماري از آزاديخواهان ريخته و آنها را دستگير كرده اند، جريان جلب آزاديخواهان صدر مشروطه را به باغشاه دريادها زنده ميكند. در آن زمان آزاديخواهان را طناب انداختند حالا چنان آزارشان ميدهند كه روزي صدبار مرگ را آرزو كنند. نگاه كنيد چند بار تا حالا رضا عليجاني را جلب كرده و آزار و شكنجه داده اند. گزارش تظاهرات را به طور مشروح دنبال كردهايد. و من به همين گفته ها بسنده ميكنم اما حرفهائي در حاشيه تظاهرات و گفته ها و كرده هاي اهل ولايت فقيه داريم.
1 ــ سردار عبدالله عقبائي فرمانده نيروي انتظامي تهران بزرگ بود. (همين جائي كه حالا در اختيار سردار طلائي است) لابد او را هنوز در خاطر داريد. او از ذوب شدگان در ولايت جهل و جور بود چنانكه ولي فقيه همه جا او را «ابوذر» خود ميخواند. در جريان شورشهاي قزوين، عقبائي با نيروهاي ويژه خود به قزوين رفت و طي چند ساعت با سركوبي مردم آنهم به صورتي وحشيانه شورش را خواباند و همان شب مورد ستايش و تكريم ولي فقيه قرار گرفت. چندي بعد ارتقاي مقام پيدا كرد و به معاونت لوجستيكي و تداركات رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح دامپزشك حسين فيروزآبادي منصوب شد. چندي بعد، استواري كه زيردست عقبائي كار ميكرد و مسئوليت تأمين مواد گوشتي را براي نيروهاي مسلح بر عهده داشت متهم شد كه يك ميليون و پانصدهزار تومان بالا كشيده است. روزي كه مأموران سازمان قضائي نيروهاي مسلح براي دستگيري اين استوار آمدند، عقبائي در برابر آنها سينه سپر كرد و آنها را از ستاد بيرون كرد. يك روز بعد خود عقبائي دستگير شد و با خفت و خواري او را به زندان 56 مخصوص جاسوسها بردند. پاسدار نقدي (شمس) بچه شمع فروش كربلائي عليه او پرونده اي ساخت كه بيش از سه ماه باعث شكنجه و آزار و بازجوئيهاي فراوان او شد. بعد از سه ماه از او عذر خواستند و رهايش كردند. عقبائي روز اول آزادي به ستاد رفت اما راهش ندادند از همان بيرون در اين بچة سلسبيل كه جان و جواني را براي حراست از نظام تزوير و فريب در طبق اخلاص گذاشته بود، ناسزاهاي ركيكي نثار حسين فيروزآبادي و سردار نقدي كرد و به خانه رفت. و امروز با حقوق بخور و نمير بازنشستگي در وضع بدي به سر ميبرد. جالب اينكه در دوران بازداشت او، همسرش را كه به تظلم به بيت رهبري رفته بود با اهانت و بي اعتنايي بيرون انداختند.
2 ــ سعيد جان امامي عزيز و نور چشم آقاي خامنه اي بود چنانكه آقا اگر هفته اي سه چهار بار او را نميديد كلافه ميشد. سعيد از معدود كساني بود كه هر زمان ميخواست قادر به ديدن آقا بود. گاهي با هم كوه ميرفتند و گاهي ساعتي در سوناي مجتمع رياست جمهوري ــ رهبري، درباره جزئي ترين مسائل دولت گفتگو ميكردند. سعيد جان يك ماه سرپرستي و مراقبت از حرم ولايت را عهده دار بود. خانم فاطمه دري همسر امامي نه تنها نديمه مخصوص همسر ولي فقيه بود بلكه با دختر بزرگ ايشان دوستي صميمانه داشت. روزي كه سعيد را گرفتند خانم دري به بيت مراجعه كرد و مثل هميشه انتظار داشت كه بلافاصله نزد حاج خانم برود اما جلوي دروازه مجتمع را به او گفتند ديگر پايش را آنجا نگذارد. آنچه بر سر سعيد جان آمد و رفتار شرمآور بازجويان امنيت خانه ولي فقيه را با خانم دري همسر سعيد امامي، همگان به ياد ميآوريد و نيازي به بازگوئي آن نيست.
3 ــ اكبر خوشكوشك (خوشكوش) كسي بود كه ازداخل هلي كوپتر مردم اسلامشهر را به مسلسل بست و در 18 تيرماه 59 از آقاي خامنه اي لقب عمار ياسر ولايت را گرفت. از خانواده شهيد بود و براي آقاي خامنه اي به راحتي سر ميبريد و سينه ميشكافت. وقتي او را گرفتند آنچنان شكنجه اش دادند كه پس از آزادي دو ماه بستري بود و هنوز هم آثار آن شكنجه ها را به صورت دردهاي نيمه شبان با خود حمل ميكند. همسر و دو فرزندش پس از دستگيري به بيت مراجعه كرده بودند. يكي از پاسدارها با ركيكترين ناسزاها او را بيرون انداخته بود و به گوش يكي از فرزندانش كه گريه ميكرد سيلي زده بود.
اين سه مورد را ذكر كردم براي آنها كه به نام «ولايت» و پاسداري از اسلام و انقلاب سر و سينه دانشجويان را ميدرند و به سوي زنان و دختران مبارز وطنمان دست تعدي ميگشايند و دلشان خوش است كه ولي فقيه از آنها راضي است و دنيا و آخرتشان را تأمين خواهد كرد، سعيد جان كه جايگاهي فراتر از برادر و فرزند نزد آقاي خامنه اي داشت با يك كاسه واجبي و آمپول هوا به لقاءالله فرستاده شد. واي به حال كساني كه نه اعتبار او را دارند و نه اقتدار و ذكاوت او را. سردار قاليباف و طلائي و ديگر فرماندهان انتظامي و امنيتي و نظامي به جاي تبعيت از دستورات فردي كه اگر مصلحتش ايجاب كند سر يكايك آنها را ميبرد و اوباشي مثل «جواد آزاده» را به جان همسر و فرزند آنها مياندازد، به سوي ملت باز گردند و از سرنوشت سعيدجان و عقبائي و خوشكوشك پند بگيرند كه ولي فقيه اول به فرزند خوانده اش قطب زاده و صحابه مكلايش بني صدر و ثمره حيات و ميوة سالهاي درس و مدرسه اش منتظري رحم نكرد و ولي فقيه ثاني اصلاً معناي وفاداري و وفاي به عهد و دوستي را ديرگاهي است از ياد برده است. به قول معروف برايش نميريد او نه تنها براي شما تب نخواهد كرد بلكه اگر پايش بيفتد در حال تب شما را به آتش خواهد كشيد.

شنبه 14 تا دوشنبه 16 ژوئن
بدون هيچ مقدمه اي به سراغ شيخ علي اكبر نوقي بهرماني ميروم. با دهاني كه از آن رايحة عفن فريب و دروغ و شئامت بيرون ميزند. در نماز جمعه فرزندان آزاده و دلاور ميهنمان را كه در تظاهرات شركت كرده اند مشتي سوسول و بچه ساواكي ميخواند. يكبار ديگر نيز چنين بيشرمانه دانشجويان و تظاهركنندگان 16 آذر را بچه سوسول خوانده بود. دو مورد از سوسول بودن را به يادش ميآورم با اين اميد كه در هفته هاي آينده پرونده خودش را بگشايم تا بر همگان معلوم شود سوسول كيست.
مورد اول: اكبر گنجي آزاده اهل قلم و نظر كه به اراده رهبر و توطئه گري شيخ بهرماني در زندان معاويه روزهاي تلخي را سر ميكند، يكبار در پيگيري ماجراي قتلهاي زنجيره اي و نقش عاليجناب سرخپوش، به بركناري آقاي «ب…» از معاونت وزارت اطلاعات اشاره كرد. و با زبان كنايه از نقش رفسنجاني در اين بركناري ياد كرد. ماجرا از اين قرار بود كه سازمان اطلاعات ايتاليا زني زيباروي را در هيأت خبرنگاري به تهران فرستاد كه خيلي زود دل و دين از محسن آقا وليعهد شيخ علي اكبر برد. محسن علاوه بر رياست دفتر پدرش همچنان با پروژه موشكهاي شهاب در ارتباط بود و هفته اي دو سه بار به مجتمع شهيد همت سر ميزد. «بشير» معاون ضدجاسوسي وزارت اطلاعات رفت و آمد مشكوك خبرنگار ايتاليائي را با حاج محسن زير نظر گرفت و سرانجام در شامگاه يك روز زمستاني به لانة عشق او در زعفرانيه حمله برد. حاج محسن و زن ايتاليائي را در وضع بدي دستگير كردند. سفير ايتاليا بلافاصله به ياري جاسوسه خود رفت و ترتيب خروج او را از ايران داد. حاج محسن در بازجوئي اعتراف كرد كه مدتهاست با جاسوسة ايتاليايي ارتباط داشته، و بعضي از مطالب محرمانه را در حضور او عنوان كرده است. اصرار بشير براي ادامه بازداشت محسن هاشمي سرانجام به عزل او منجر شد. بشير به تلويزيون رفت و محسن آقا به خانه بازگشت. حال روشن كنيد سوسول كيست؟
مورد دوم: در نزديكي هتل سابق واريان در كنار درياچه كرج ويلاي مجللي است كه فرزند دوم شيخ بهرماني يعني آقا مهدي مالك آن است. و زماني كه هوس اسكي روي آب و يا خوشگذراني به سرش ميزند به اين ويلا ميرود. دو سال پيش در يكي از بعد از ظهرهاي داغ تابستان تهران آقا مهدي به اتفاق قمروزير و شمس وزير پدرش يعني آقاي حسين موسويان سفير سابق رژيم در آلمان و محمود واعظي معاون سابق وزير خارجه و خانواده آنها به ويلا رفت. از ابتدا پيدا بود كه چشمان پر از تمناي آقا مهدي به دنبال دختر نوجوان واعظي است. ساعتي بعد آب بازي آقامهدي با دختر واعظي آغاز شد. و در برابر چشمان پدر و مادر دختر، آنقدر به او آب پاشيد كه پيراهنش خيس خيس شد… در بازگشت به تهران نيز دختر خانم در اتومبيل آقامهدي نشست در حاليكه همسر مهدي را آقاي واعظي به خانه اش رساند. حال بگوئيد سوسول كيست آن دانشجوئي كه با درد و رنج و فقر، شرافت خود را نميفروشد و با دلاوري در برابر كوي شعار آزادي و نابود باد استبداد سر ميدهد سوسول است يا آقا مهدي و ياسر و محسن؟
رفسنجاني لقب ديگري نيز به تظاهركنندگان داده بود، بچه ساواكي!! و من در شگفتم كه اين ساواك چيست كه بعد از 25 سال هنوز ادامه دارد و با اعدام و فرار و خانه نشيني و مرگ و بعضاً همكاري ساواكيها با واواك، همچنان بچه هاي ساواكي ميتوانند در فوجهاي هزاري خواب راحت از چشم ولي فقيه و شيخ بهرماني و اركان مافيا بربايند. ارتباط دادن تظاهركنندگان به آمريكا، سلاح كهنه اي است كه از فرط زنگ زدگي حتي بچه ها را فريب نميدهد.
فصلي نوين و پرافتخار در تاريخ مبارزات ملت ما آغاز شده است. و علي رغم وحشيگري و خشونت غيرقابل تصور مافياي انصار و لباس شخصيها هموطنان ما در خانه پدري مصمم به بركندن خيمه ولايت جهل و جور هستند. در اين ميان صاحب لقب تازه شدن ولي فقيه را به عنوان «پدرخوانده اشرار و اوباش حزب الله» به پيشگاه حضرتش تبريك ميگويم.

June 20, 2003 04:20 AM






advertise at nourizadeh . com