روياي بازگشت...
كاش ميتوانستم آ نجا باشم ؛ در زير آسمان خانه پدري در جستجوي آن ستاره عاشق كه نيمه شبي
چشم مرا سرشار نور كرد ؛ با نسل زيبا ؛ عاشق ؛ جاري؛ نسل اميد و بيداري ؛ ميرفتم تا دانشگاه
آنجا كه سروهايش شايد هنوز هم ؛ نام مرا بر سينه داشته باشند .۱۸تير از همين غربت اجباري با
همه جان با شما خواهم بود. شما نسل سرفرازتر از تاريخ .
وقتي فكر ميكنم لحظه ديدار با خانه پدري چه جلوه اي و چه غوغائي در دل خواهم داشت ؛ ميلرزم ؛
از عشق ميلرزم ؛ از وحشت اينكه يارانم مرا نشناسند.... و مينويسم؛
...من آن ني ام كه تو ميدا نستي
وكوچه ام ؛
نه آن كه ميدا نستم.
درخت كودكيم ؛
- توت هاي كوچك شيرين -
غباري از نفس آ تشي است كه ديگر حتي ؛
ستاره اي را روشن نميكند
ونام حك شده ام بر تن جوانش لابد؛
شكسته ميزي در خانه اي شكسته تر از ميز است.
من آن ني ام كه تو ميدانستي
* * *
حضور غربت ؛ جا نم را
به آ سماني پيوند داده است كه از من نيست
كه دوست دارم آ ن آ سمان سر كش ايرانم را .
اگر چه با من نيست ؛
هميشه اما در من هست.
شكوه صبح پر از آ فتاب
از آ شيانه دل رخت بسته است
صداي يكنفس باران
مي
بارد.....................
خروسخوانان ؛
عبور خاطره اي است ؛
كه گاه گاه
صدا ميزند
و نا گهان وقتي ؛
بيدار ميشوم
در تلخي حقيقت غربت
با آسمان باراني ؛
تكرار مي شوم.
لندن ۶ژوئن ۱۶خرداد
June 9, 2003 04:35 AM