June 09, 2003

روياي بازگشت...

كاش ميتوانستم آ نجا باشم ؛ در زير آسمان خانه پدري در جستجوي آن ستاره عاشق كه نيمه شبي

چشم مرا سرشار نور كرد ؛ با نسل زيبا ؛ عاشق ؛ جاري؛ نسل اميد و بيداري ؛ ميرفتم تا دانشگاه

آنجا كه سروهايش شايد هنوز هم ؛ نام مرا بر سينه داشته باشند .۱۸تير از همين غربت اجباري با

همه جان با شما خواهم بود. شما نسل سرفرازتر از تاريخ .

وقتي فكر ميكنم لحظه ديدار با خانه پدري چه جلوه اي و چه غوغائي در دل خواهم داشت ؛ ميلرزم ؛

از عشق ميلرزم ؛ از وحشت اينكه يارانم مرا نشناسند.... و مينويسم؛

...من آن ني ام كه تو ميدا نستي

وكوچه ام ؛

نه آن كه ميدا نستم.

درخت كودكيم ؛

- توت هاي كوچك شيرين -

غباري از نفس آ تشي است كه ديگر حتي ؛

ستاره اي را روشن نميكند

ونام حك شده ام بر تن جوانش لابد؛

شكسته ميزي در خانه اي شكسته تر از ميز است.

من آن ني ام كه تو ميدانستي

* * *
حضور غربت ؛ جا نم را

به آ سماني پيوند داده است كه از من نيست

كه دوست دارم آ ن آ سمان سر كش ايرانم را .

اگر چه با من نيست ؛

هميشه اما در من هست.

شكوه صبح پر از آ فتاب

از آ شيانه دل رخت بسته است

صداي يكنفس باران

مي

بارد.....................

خروسخوانان ؛

عبور خاطره اي است ؛


كه گاه گاه

صدا ميزند

و نا گهان وقتي ؛

بيدار ميشوم

در تلخي حقيقت غربت

با آسمان باراني ؛

تكرار مي شوم.


لندن ۶ژوئن ۱۶خرداد

June 9, 2003 04:35 AM






advertise at nourizadeh . com