February 02, 2003

زاهد ار راه به رندي نبرد، معذور است

سه شنبه 3 تا جمعه 7 فوريه

پيشدرآمد: بي شك بسياري از خوانندگان اين ستون طي دو هفته اخير حداقل از خبر گريختن حميدرضا ذاكري يكي از مقامات بلندپايه امنيتي رژيم جمهوري اسلامي به خارج مطلع شده اند. و از آنجا كه بنا به تقاضاي خود آقاي ذاكري، كار پرس و جو و بررسي و تحليل مطالب ايشان با من است و طي چند برنامه مستقيم راديويي در راديو ماهواره اي «ياران» همراه با عليرضا ميبدي، مطالب تكاندهنده اي در رابطه با سياهكاريهاي نظام تافته جدا بافته، عنوان شده است لازم ديدم ضمن معرفي ذاكري و اهميت جدايي او از نظام و دستگاه عريض و طويل امنيتي اش، چند مطلب مهم را كه تنها نميتوان به انتشار شفاهي آن بسنده كرد، با خوانندگان اين ستون در ميان گذارم.

حميدرضا ذاكري كه پيش از اين نامش را به عنوان يكي از كادرهاي وزارت اطلاعات در چند مورد آورده ام و در دو كتابم پيرامون قتلهاي زنجيره اي از او ياد كرده ام، چهل ساله مردي از يك خانواده مذهبي در اصفهان است كه هنگام بالا رفتن رايت انقلاب جوان شانزده ساله اي بوده با همه شور و شر جواني و البته نگاه و عاطفه اي سرشار از علائق ديني و باورهاي مذهبي.
او نيز چون ميليونها جوان ايراني با اين اميد كه كاروان انقلاب به سارباني آيت الله خميني، ره سوي كعبه آزادي و عدالت اجتماعي و اخلاق اسلامي و انساني دارد، خيلي زود جذب انقلاب ميشود. به قول خودش روز پيروزي انقلاب، در نگاه او، روز فرو افتادن پرچم شيطان و فرا شدن رايت به قول خودش «آقا امام زمان» بود. موج فرياد و خشم و خروش، حميدرضاي نوجوان را چنان در خود گرفت كه ديگر به چيزي به جز انقلاب، مبارزه با هر كه و هرچه در خط مقابل انقلاب قرار داشت، و دفاع از آرمانهايي كه ميپنداشت خميني فرشته براي تحقق آنها از سوي حضرت حق مأمور شده است، نميانديشيد. در آغاز رو سوي كميته ها و سپس سپاه داشت و هنوز به بيست سالگي نرسيده در جبهه هاي جنگ جان و جوانيش در آتشي كه جنون صدام حسين و آرزوهاي اهل ولايت فقيه براي برافراشتن پرچم اسلام ناب محمدي انقلابي بر فراز قصر رياست جمهوري بغداد، باعث آغاز شدن و ادامه يافتنش بود، سوخت و خاكسترنشين شد. با اينهمه، حميدرضا نيز همچون هزاران جوان ديگر از همنسلانش فريب لقبي را خورد كه ولي فقيه و اصحابش بر آنها گذاشتند. «سربازان گمنام امام زمان».
با آنكه امام زمان ولي فقيه در سلطنت آباد و مقر سابق ساواك مقيم بود، اما حميدرضاها تصورشان اين بود كه در جبهه ها «آقا» با لباس سپيد و شال سبز گهگاه به سراغشان ميآمد و آنها چنان به شبح او دلبسته بودند كه وقتي تلويزيون بغداد سه چهار تا از آنها را كه اسير شده بودند به نمايش گذاشت، پوزخندي زده بودند كه صدام عفلقي كور خوانده است و با اين نمايشها نميتواند خللي در ايمان ما ايجاد كند.
حميدرضا ذاكري آنطور كه خودش ميگويد، دستي آلوده به خون ندارد اما همكاراني را كه بسادگي آب خوردن سر ميبريدند و سينه ميدرديدند ملامت نميكرد چون به تصور او، دشمنان اسلام و انقلاب و البته ولي فقيه را بايد نابود كرد. و هركه بيشتر نابود كند، نزد خداوند مقربتر و جايگاهش در خلد برين والاتر است.
ذاكري تنها هنگامي به خود آمد و تكان خورد كه از ماجراي بمبگذاري در حرم امام رضا مطلع شد. براي انساني مؤمن و معتقد چون او كه بارها در حرم امام هشتم دست به دامان ضامن آهو شده بود كه نظام را حفظ كند و از عمر او بكاهد و بر عمر رهبر بيفزايد قابل قبول نبود كه با اطلاع وزير اطلاعات علي فلاحيان كه مورد عنايت و لطف ويژه مقام معظم رهبري!! و سردار مربوطه سازندگي و رئيس جمهوري وقت است، معاون وزير يعني سعيد اسلامي (امامي) براي بد نام كردن اهل سنت و توجيه سركوبي و قتل روحانيون سني مذهب و نيز ضربه اي معنوي به مجاهدين زدن، در حرم امام رضا و يكي دو مسجد و ميدان شهر مشهد، بمبگذاري ميكند، سي چهل نفر در اين حوادث كشته و مجروح ميشوند و در پايان نيز سه چهار دختري را كه روزگاري طرفدار مجاهدين بودند و حالا در زندان هستند به همراه دو بلوچ و يك طلبه اهل سنت حوزه تايباد به عنوان عاملان اين اعمال ضد بشري، محاكمه و محكوم ميكنند و اعترافات تلويزيوني نيز از آنها ميگيرند.
ذاكري با به ياد آوردن جنايت مشهد از صميم دل متأثر شده بود. از همانجا او تصميم گرفت براي رسوا كردن دكانداراني كه متاع دين را عرضه ميكنند اما در پستوهاي دكانشان سر ميبرند، آتش ميزنند، به نواميس مردم تجاوز ميكنند، و بيت المال ملت دردمند و گرفتار را چون ارثيه پدري بالا ميكشند، از جان خود مايه بگذارد.
اگر ذاكري نبود، خيلي از اطلاعات تكان دهنده به دست من و خيلي از ما نرسيده بود. مسائل پشت پرده قتلهاي زنجيره اي، فيلم شكنجه همسر سعيد امامي و بعضي از متهمان در پروندة قتلهاي زنجيره اي از كانال ذاكري به خارج راه يافت. و از اين بابت، من به سهم خود از او بسيار سپاسگزارم. گفتگويي طولاني با ذاكري داشته ام كه اميدوارم به صورت كتابي مشروح از گذشته و حال امنيت خانه مباركة ولي فقيه تقديم هموطنانم شود، بعضي از گفته هاي ذاكري را اما به مرور در كيهان خواهم آورد. يكي از مهمترين نكاتي را كه بازرس ويژه دفتر اطلاعات رهبري و رابط شورايعالي اطلاعات و مقابله با بحران با ديگر ارگانهاي امنيتي مطرح كرد، نقش ناطق نوري بعد از دوم خرداد در مسائل امنيتي و چرخاندن چرخ دستگاه اطلاعات رهبري است. علي اكبر ناطق نوري را اگر قبل از انقلاب ميشناختيد و مسير زندگي او را تا امروز دنبال ميكرديد، مثل من از حضور او در رأس سازمان بازرسي رهبري و نيز عضويت و نقش اجرايي اش در كميته عالي اطلاعات، شگفت زده ميشديد. پيش از انقلاب، ناطق نوري در بين اقرانش، از همه بيسوادتر بود و چون به روي منبر دهان و صدايي گرم نداشت، هيچگاه به جمع منبريهاي سرشناس راه پيدا نكرد و دستمزدش نيز از ده تومان بالاتر نرفت. در تكيه سارويها (اهل ساري) در دهة اول محرم ناطق ميان پرده خوان بود يعني دو سه آخوند حسابي كه در مجلس بودند، اجازه ميدادند اواسط مجلس او چند دقيقه اي عاشوراخواني كند. معمولا آقايان علما كه عبا و عمامه بر تن و سر دارند، شئون اهل علم!! را رعايت ميكردند اما ناطق در كوتاهترين فرصت عمامه را بر ميداشت و لباده را از تن خارج ميكرد و با اخوي كشتي ميگرفت. داداش احمد نيز باستاني كار بود و گاهي با علي اكبر ميل ميگرفتند و كباده ميزدند. تصوير بي عمامه ناطق در كنار آقاي خميني روز بازگشت آقا از فرانسه، در بهشت زهرا در ميان تصاوير انقلاب جاي ويژه اي دارد. ناطق در اين تصوير، عمامه هشته و قيافه عزادار و غمگين گرفته است. هر بار آقاي خميني اشاره اي به مصائب ملت ميكرد، ناطق نوري بر سر و سينه ميكوفت. به هرحال با آنكه او از رفقاي احمدآقا و آفتابه آبكنه اي ولي فقيه بود اما هرگز در جمع اصحاب صاحب قدرت آقا جايي نداشت. حتي دوران وزارت كشورش با مصيبت و ناكامي به پايان رسيد و استيضاحش هنوز از يادها نرفته است. دوران رياست او بر مجلس نيز از خنثي ترين دورانهاي مجلس بود. در سال پاياني مجلس پنجم كه با سال اول دولت خاتمي تقارن پيدا كرد، علي اكبرخان كه سيلي سختي در انتخابات رياست جمهوري از ملت دريافت كرده بود و با چشم گريان شاهد به خانه خاتمي رفتن عروس فتان رياست جمهوري شده بود، مردي كه بر كرسي مؤتمن الملك و احتشام السلطنه و سردار فاخر حكمت تكيه زده بود، رهبري اكثريت ضد اصلاحات را به دست گرفت اما آنقدر بي عرضه بود كه يك تشر مجيد انصاري طرفدار دولت، باعث جا زدنش ميشد.
به هرحال ولي فقيه كه در بازي انتخابات با حمايت از ناطق نوري آن «نه» بزرگ معروف را از ملت تحويل گرفته بود و تتمة آبرويش را علي اكبرخان به باد داده بود، شيخ را نزد خود خواند و رياست كل بازرسي رهبري را در كف با كفايت او گذاشت. و حالا آقاي ذاكري فاش ميكند، شيخ بي دانش عاشق پول و ثروت، در كنار ساختمان سازي و زمين خواري و پورسانتاژگيري، از سفره خونين قدرت نيز سهمي گرفته است و در پرونده سازي و توطئه عليه آزاديخواهان ايران، و بگير و ببندهاي اخير، نقشي فعال بازي كرده است، ناطق نوري داماد آقاي رسولی محلاتی است كه از نزديكان آقاي خميني بود و اينك در صف دشمنان خاتمي و اصلاح طلبان قرار گرفته است. دامادهاي ديگر آقاي رسولی محلاتی يعني باجناقهاي ناطق نوري، يكي آقاي آخوندي. وزير مسكن سابق و زمينخوار كم اشتهاست كه اينك در رويال هالوي مشغول گرفتن دكتراست تا انشاءالله در بازگشت به ايران، با عنوان دكترا، صندلي خالي كنار دست محمدجواد لاريجاني را اشغال كند. (راستي به ميمنت و مباركي اخوي ابن زياد لشكر ولي فقيه يعني حاج آقا سلمان رحيم صفوي ــ برادر يحيي رحيم صفوي ــ ماه گذشته در ميان جشن و سرور و پايكوبي اهالي مؤمن و ذوب شده نمايندگي ولي فقيه در لندن، دكتراي خود را دريافت كرد و قرار است بزودي پس از داماد شدن آقاي دكتر، شغل نان و آبداري در وزارت خارجه سيد كمال خرازي به ايشان داده شود.) داماد ديگر آقاي رسولی محلاتی، روضه خواني است مثل ناطق نوري به نام شهيدي كه براي داشتن برگ سابقه خدمت در خارج به عنوان سرپرست مسجد و حسينيه فرانكفورت چندي به اين شهر اعزام شد و از آنجا به عنوان سركنسول ايران به جده اعزام شد. و مثل دو ديگر باجناق و بر سيره اجدادي، از همان روزهاي نخست با مشاهده سفره پررنگ و رونق سعوديها فراموش كرد ايراني است و حافظ حقوق شهروندان كشورش. آستينها را بالا زد، سوگند و شرف كنسولي كنار گذاشت و به قول صمدآقا دو لُپي مشغول خوردن و پر كردن جيبها شد. و در مقابل، مثل بلبل هرچه را از او ميخواستند گفت و اوراق و اسناد محرمانه و خيلي محرمانه را به حراج گذاشت. (از اين موارد بسيار است. آقازاده آقاي موحدي كرماني نماينده ولي فقيه در نيروهاي انتظامي، چمدان چمدان اسناد محرمانه و نوارهاي جلسات شورايعالي امنيت ملي را به آن سوي آبهاي خليج فارس ميبرد و ميفروخت و وقتي ما در كيهان نوشتيم و گريبانش راگرفتند به فرمان ولي امر مسلمانان ناكجاآباد، او را آزاد كردند. آن وقت عبدي و قاضيان را به 8 سال و 9 سال زندان محكوم ميكنند چون نظرسنجي كرده اند، ميزان محبوبيت ولي فقيه را بين مردم آشكار ساخته اند و سرانجام به درخواست شورايعالي امنيت ملي، نظر كارشناسي نسبت به بعضي از گزارشهاي محرمانه داده اند.)
فرزند ارشد علي اكبر خان ناطق نوري نيز چون ابوي و عموها و دايي جانش عاشق پول و چيزهاي ديگر است. در زماني كه آقازاده در لندن اقامت داشت و قرار بود مثلا در همان هالوي كالج درس بخواند، اهالي قريه همپستد در شمال لندن، شاهد شيرينكاريهاي ايشان بودند. شبهاي شنبه كه آقازاده ميل ديسكو ميكرد و دوستان هم عهد را به «توكيوجو» و «استرينگ فلو» ميبرد نيز شبهاي به يادماندني است كه اگر آقاجان براي شفا دادن فرزندش از بعضي عادات ناپسند او را به تهران نبرده بود، خدا ميداند كه امروز ايشان در كجا و چه حالي بودند. بله، فردي كه از اداره خانواده و كنترل فرزند خود عاجز است امروز در يكي از مهمترين مناصب امنيتي كشور مشغول خدمت به ولي فقيه است.

February 2, 2003 04:42 AM






advertise at nourizadeh . com