August 08, 2003

چون نيك بنگري همه تزوير ميكنند...

سه شنبه 29 ژوئيه تا جمعه 1 اوت

پيشدرآمد: انگار حكايت ما با نامه دكتر سروش همچنان ادامه خواهد يافت. البته خود سروش در آخرين نوشته اش، پاسخ منتقدان خود را داده است و من نيز در مقام دفاع از او نيستم، اما چون اين هفته مطلب عمده من در رابطه با خروج (به معناي برخاستن برضد...) يكي ديگر از چهره هاي سرشناس انقلاب اسلامي بر ضد ولايت فقيه و نظام ديني است، پيشاپيش اشاره به چند نكته را ضروري ميدانم تا بار ديگر دوستان و اساتيد من به كنايه و نيش نگويند و ننويسند فلاني ميخواهد قهرمان بتراشد و چهره علم كند و دو روز ديگر از كار خود پشيمان شود.

1 ــ من از گذشته خود و آنچه گفته و نوشته ام نه تنها پشيمان نيستم بلكه اگر امروز به نقطه اي رسيده ام كه ميتوانم بدون عقده و فارغ از قيدو بند ايدئولوژي و دلبستگي هاي شغلي و عاطفي و مقامي، مسائل را حلاجي كنم، هم از سر آن تجارب و گفته ها و نوشته هائي است كه چون اغلب از عاطفه ام سرچشمه ميگرفته، بنابراين غل و غشي در آنها نبوده است. من اصلاً پشيمان نيستم از اينكه ميپنداشتم انقلابي مردمي با آن جلوه و منزلت نخستينش ره به سعادت ملت ايران و آزادي انديشه خواهد برد. در واقع وقتي زنده ياد دكتر شاپور بختيار به نخست وزيري رسيد انقلاب من به ثمر نشسته بود. حال اگر آقايان علماي صغار و كبار پشت پرده با هويزر و ژنرالهاي چهار ستاره با يك خروار مدال و شجاعتي مفقود و وفاداري معدوم، به همراه بعضي از رجال عصر پهلوي از مجلسي ها گرفته تا شهردار اسلام زده، ساختند و طرح براندازي بختيار و به تخت نشاندن آقاي خميني را پرداختند، نه گناهش متوجه من است و نه متوجه آن ميليونها ايراني كه دل به انقلاب بسته بودند.
2 ــ اين منطق كه هركسي با انقلاب همراه بود و احتمالاً مسئوليتي و وظيفه اي را پس از انقلاب عهده دار شد خائن و جاني بالفطره است و حتي اگر توبه كرد و خطاي خود را در باور كردن شعارها و وعده هاي آقاي خميني و همفكرانش يادآور شد، بايد صم بكم در گوشه اي بنشيند و دهان از گفتن فروبندد، همان منطقي است كه حزب الله و مافياي حاكم بدان توسل جسته است تا ميليونها تن از ايرانيان را كه بسياريشان با خلوص و عشق عهده دار مسئوليت و وظيفه اي قبل از انقلاب بودند خانه نشين كرد و به سكوت و عزلت گزيني واداشت.
نميتوان گفت دكتر سروش ها و گنجي ها و باقي ها چون حامي انقلاب بودند و نقشي در اداره امور برعهده داشته اند حق اعتراض به رژيم و مبارزه براي براندازي آن ندارند. (همين كار ارزنده باقي را در كتاب تازه اش در نظر آوريد كه به سالها دروغ و فريب خميني و حاكميت در مورد دهها هزار شهيد انقلاب و قبل از انقلاب خاتمه داد و روشن كرد كه از سال 42 تا 57 جمعاً سه هزار و صد و شست و چهار تن در درگيريها، زندانها، عمليات چريكي و تروريستي، خودكشي با سيانور، و تيربارانها و اعدامها به قتل رسيده اند و نه صدهزار و دويست هزاري كه در اسناد رسمي جمهوري به آن اشاره شده است. حال آيا بايد اعتراض كرد چرا باقي توبه نكرده و در گوشه اي خاموش مشغول زاري و ندبه براي پاك شدن گناهانش، خفقان نگرفته است؟!
روزي برحسب اتفاق به فردي از اهالي منطق حزب الله در نوع فرنگي آن گوش ميدادم، شادمان بود از اينكه عباس اميرانتظام در زندان دچار شكنجه و آزار است. با بي پروائي ميگفت «خوب شد، همه اين جنايتكاران بايد حساب پس بدهند. همين اميرانتظام بود كه در دولت موقت بازرگان نخست وزير بود». بي انصاف اشاره نميكرد كه همين اميرانتظام بود كه كوشيد مجلس خبرگان را منحل كند و به علت شهامت و دلاورياش در مقابله با ولي فقيه، در همان ماه هاي اول انقلاب، مورد قهر و غضب انقلابي قرار گرفت و تا امروز عليرغم همة فشارها و شكنجه ها و نابودي جواني و زندگي و از هم پاشيده شدن خانواده اش دلاورانه ايستاده و مبارزه ميكند. سروش را نبايد ملامت كرد. او حداقل پانزده سال است رهبري يك جنبش فكري را در جامعه دانشجويان و اهل انديشه و قلم برعهده گرفته كه جانمايه آن نفي خشونت و استبداد و ضدفرهنگ مرگ و روضه و گريه و جعليات را به اسم تاريخ دين به خورد مردم دادن است. شمس الواعظين و گنجي و باقي و ابراهيم نبوي و عليرضا رجائي و مرتضي مرديها در كدام مدرسه و مكتبي غير از حلقه هائي كه سروش محور آن بود، ره به ميداني كشيدند كه امروز به صحنة اصلي مبارزه با استبداد و جهل و فساد و قهر انقلابي تبديل شده است.
3 ــ امروز آنهائي كه مثل سروش در درون كشور (حضور انبوه جوانان در سخنراني هاي سروش در همين لندن نشانة آن است كه خطاب او در خارج نيز مشتاقان بسيار دارد) شنوندگان و خوانندگان بسيار دارند، مهمترين نقش را در بي اعتباركردن اهل ولايت فقيه، و خلع ردا و افسر ديني آنها بر عهده دارند. وقتي كديور در حوزه سخن ميگويد صدها تن از طلبه ها كه ديروز افسون شعبده بازهائي از نوع مصباح يزدي و نوري همداني و ابوالمكارم شيرازي ميشدند، گرد او حلقه ميزنند. و زماني كه سروش درجائي به سخن ميآيد، جوانان و دانشجويان سنگ و چوب انصار حزب الله را به جان ميخرند و پاي حرف هايش مينشينند. چرا ميخواهيم معلماني را كه درس تسامح و آزاد انديشي ميدهند تخطئه كنيم. دو هفته پيش نوشتم آيا در برابر فرهنگي كه دكتر شريعتي مروج آن بود، نبايد كار سروش را قدر نهاد كه همة سخنش نفي مطلق خشونت و قهر انقلابي است.
سروش ديرگاهي است جدائي دين از دولت را به عنوان يك ضرورت در تحقق مردمسالاري اعلام كرده است. از او نخواهيم دين خود را هم انكار كند. دين يك مقوله شخصي است. اما باورهاي شخصي در يك جامعه بدون شك در رفتار اجتماعي و روابط آحاد يك جامعه با يكديگر، تجلي پيدا ميكند. باور ديني اگر با قرائت سروش توأم باشد نه تنها بد نيست و آثار سيئه ندارد بلكه جامعه را از خيلي بليات حفظ خواهد كرد. اين نگاه با نگاه دينمداران رياكاري كه نماز به جماعت ميخوانند و تعزير و تعذيب در خلوت را جايز ميدانند، به اسم خدا ميكشند و ميچاپند و ميبلعند و در زمانة آنها مساجد صد صد از زمين ميرويد و حسينيه ها در هر گوشه سر بر ميكشند اما نه در مسجدشان اثري از خدا هست و نه در حسينيه هاشان اثري از فرهنگ ايثار و گذشت و جوانمردي و شهامت يافت ميشود، تفاوت بسيار دارد.
به هر حال اين مقدمه را آوردم تا به اصل موضوع بپردازم.
به ياد داريد كه دو هفته پيش در رابطه با سفر حسين خميني نواده ارشد آيت الله خميني به عراق مطالبي را عنوان كردم. مقاله اي نيز در رابطه با تمرد او عليه رژيم ولايت فقيه ساخته و پرداخته جدش در روزنامه الشرق الاوسط نوشتم كه مورد توجه راديوها و مطبوعات بين المللي قرار گرفت. اين هفته با حسين گفتگوئي داشتم. پيش از پرداختن به گفتگو اجازه دهيد چند نكته اي را جهت آشنائي شما با حسين و چگونگي ارتباط من با او عنوان كنم.
الف: هنگام بازگشت آيت الله خميني به ايران، حسين تازه جواني بود سخت محبوب پدربزرگش كه بعد از درگذشت فرزندش مصطفي (پدر حسين) به نوة خود مهر خاصي داشت و همه جا او را در كنار خود مينشاند. حسين باهوش و آگاه به مسائل روز بود. با روزنامه نگاران و اهل انديشه و قلم خيلي زود دوست ميشد و از ميان همراهان آقاي خميني، روابط بسيار نزديك و دوستانه اي با بني صدر و صادق قطب زاده داشت. زماني كه عرفات در سومين روز پيروزي انقلاب به تهران آمد، حسين برخلاف عمويش احمد كه به سختي دو سه جمله عربي را بر لب ميراند، با عربي بسيار فصيح با لهجة عراقي سخن ميگفت و كار مترجمي بين پدربزرگش و عرفات را عهده دار بود. با او گفتگوئي داشتم كه در اطلاعات در همان روزها به چاپ رسيد.
حسين از اعدامها آزرده بود و عجيب آنكه در همان روزها موضع بسيار تندي عليه هاشمي رفسنجاني و صادق خلخالي و عبدالرحيم رباني شيرازي داشت كه از قضات اصلي دادگاه هاي اوليه انقلاب بود. بعد از اطلاعات، مجلة جوانان نيز با او مصاحبه اي داشت كه در آن در رابطه با هنر و سينما و مسائل جوانان سخن گفت. با آنكه اصحاب آقاي خميني حسين و پيش از او عمويش احمد را قبول نداشتند و آنها را به بازي نميگرفتند اما در برابر خود آقا خيلي به حسين اظهار لطف و مهر ميكردند چون ميدانستند حسين مفتاح قلب آقا را در دست دارد. با اينهمه روزي آمد كه حسين آقا نوة محبوب مورد غضب پدربزرگ قرار گرفت. آقا حكم به عزل بني صدر داده بود اما حسين با تهور و شهامت ذاتي اش طي نطقي در مشهد، جانانه از بني صدر حمايت و از مخالفانش و در رأس آنها مرحوم سيد محمد بهشتي و علي اكبر هاشمي رفسنجاني، انتقاد كرده بود با سعايت شركت كنندگان در توطئه عزل بني صدر نزد آقا، قرار بر اين شد كه حسين مدتي به زندان بيفتد و يا در خانه اي تحت نظر باشد. خبر به گوش مرحوم حاج آقا مرتضي حائري يزدي فرزند بنيان گذار حوزه علميه قم و پدر بزرگ مادري حسين رسيد. مرحوم حائري پيغامي براي آقاي خميني فرستاد كه به قول مرحوم استاد مهدي حائري يزدي عموي مادر حسين، آقا را وحشتزده كرد. حسين به قم رفت و با جهد و عشق بسيار به آموختن پرداخت و در كمتر از ده سال دروس حوزوي را در كنار علوم جديد آموخت. بعد از درگذشت احمد خميني با آنكه توليت مزار آقاي خميني حق او بود، آن را به حسن فرزند احمد سپردند. (رابطه حسن با پسرعمويش حسين بسيار نزديك است چون حسن هم بعد از آنكه فهميد پدرش را به دستور رفسنجاني، مصطفي كاظمي ــ موسوي نژاد ــ نفر دوم پرونده قتلهاي زنجيره اي به قتل رسانده به كلي از رژيم بريده و مدتهاست رابطه اي با اهل ولايت فقيه ندارد)
حسين خميني در طول اين سالها در كنار تدريس و مطالعه، هر زمان فرصتي پيش آمد از حمله به رژيم ولايت فقيه كوتاهي نكرد. چند سال پيش در گفتگو با او پي بردم كه سخت تحت نظر است و حتي جلوي سفر او را به مكه گرفته بودند. اما او از طريقي ديگر توانست به مكه برود و وقتي ريشهري نماينده ولي فقيه و سرپرست بعثه حج در ميهماني ملك فهد و اميرعبدالله در پايان مراسم حج براي سرپرستان حجاج، با او روبرو شده بود مثل برق زده ها مجلس را ترك گفته بود. حالا حسين در عراق است. همانجائي كه پدربزرگش در سالهاي تبعيد، با عزت و احترام در آن زندگي ميكرد و در سال 56 بعد از درگذشت پدر حسين مرحوم مصطفي حميني، و روي كار آمدن دمكراتها در آمريكا، جنگ خود را عليه رژيم پادشاهي در ايران به صورت گسترده آغاز كرد.
حسين خميني هرگز افسانه به قتل رسيدن پدرش توسط مأموران ساواك را باور نكرد و اولين كسي بود كه در مصاحبه با من مرگ پدرش را براثر سكتة قلبي دانست. حالا او نيز به تهران اعلان جنگ داده است منتها جنگ او اينبار عليه ولي فقيه و رژيمي است كه پدربزرگش بنيانگذار آن بوده است. در گپ و گفتمان، خاطرات گذشته و سالهاي درد و رنج براي من تبعيدي و او كه تاكيد ميكند در خانة پدري در تبعيد و حصر بوده است، بخشي از گفتگوي ما را سرشار از تصويرهاي كم رنگ ميكند. تصويري از آن روز كه شتابان آمده بود تا خبرم كند عرفات تا سه چهار ساعت ديگر ميرسد. و من به فرودگاه رفته بودم، و آن شب كه بر سر سفرة آقا عرفات، قيمه پلو خورد و صداي خنده اش تا آسمان ميرفت... روز بعد از اعدام ها كه او با بهت به تصاوير خونين چهار ژنرال بر بام مدرسه علوي خيره شده بود...
از حسين ميپرسم آيا خبر داريد كه تيم ويژه اي براي كشتن شما به عراق اعزام كرده اند؟ از همه چيز باخبر است. در قم نيز يكبار قصد جانش را كرده بودند. رئيس تيم يك افسر نيروهاي قدس از بخش عمليات به نام «اسدي» است. و دو خبرنگار صدا و سيما كه در عراق دستگير شدند (سعيد ابوطالب از بچه حزباللهي هاي مسجد الشهدا در خيابان محلاتي و از دوستان سعيد عسكر، و سهيل كريمي از بچه هاي انصار حزب الله و نويسندگان يالثارات الحسين) با «اسدي» در ارتباط بوده اند.
حسين خميني ميگويد: سالها به نام اسلام و روحانيت به مردم دروغ گفتند و جنايت كردند. مردم از اين رژيم بيزارند. و مبارزات درخشان دانشجويان و آزاديخواهان ايران نشان ميدهد كه زمان حكومت دار و دسته هاي دين فروش به سر آمده است. جنبش مردم ايران در آينده اي نه چندان دور بساط اين نظام را برخواهد چيد.
حسين خميني مصمم است مبارزه خود را در پيوند با جنبش آزاديخواهي در داخل و خارج كشور، گسترش دهد. «امروز در عراق آزادي كامل وجود دارد. رژيم سركوبگري رفته است و عراق در صورت متوقف شدن مداخله ها و فتنه گريهاي هدايت شده از خارج، به زودي رنگ سعادت را خواهد ديد. و دور نيست روزي كه ما نيز مردمسالاري واقعي را تجربه كنيم».
از نگاه حسين خميني، تنها مجموعه اي محدود از روحانيون و دار و دسته هائي مثل مؤتلفه حلقة حكومتي را تشكيل ميدهند. روحانيون واقعي از اين رژيم بيزارند. با آنكه آيت الله خميني پدربزرگ حسين بنيانگذار جمهوري اسلامي است و همو بود كه راه ورود آخوندها را به حكومت باز كرد، اما حسين قاطعانه خواستار برپائي يك حكومت مردمسالار است كه ضمن احترام به دين و ارزشهاي ديني و اخلاقي از دين سوءاستفاده نكند. يك حكومت عرفي سكولار ميتواند ايران را به جايگاه شايسته خود در عرصة جهاني بازگرداند. مردم ايران مردمي ديندار هستند اما از ديني كه حكومت مبلّغ آن است تبري ميجويند.
حسين خميني خيلي ها را ميشناسد. بسياري از مسئولان بلندپايه در سپاه، قوه قضائيه، اطلاعات و ديگر دستگاهها با او در ارتباط هستند. آنها نيز از جنايت و فساد به تنگ آمده اند، و آرزو ميكنند روزي برسد كه بتوانند در جنبش مردم ايران به طور فعال مشاركت داشته باشند. حسين وارثان ولايت جدش را انسان هائي دور از خدا و حقيقت ميداند كه فقط به حفظ قدرت و امتيازهاي خود ميانديشيند و مثل آب خوردن دروغ ميگويند و تزوير ميكنند. حسين بر آن است تا پس از روشن شدن وضع استقرارش در عراق، به نجف برود و با كمك روحانيون واقعي همچون آيت الله سيستاني، مردم ايران و جهان اسلام را درجريان مسائل پشت پرده مهمي در رابطه با عملكرد رژيم بگذارند.

شنبه 2 تا دوشنبه 4 اوت

1 ــ مصاحبه دختر بزرگ صدام حسين «رغد» با سعد سيلاوي خبرنگار تلويزيون «العربيه» در عمان پايتخت اردن از هر حيث ديدني بود. نحوه سخن گفتن و شخصيت رغد كه كاملاً پيدا بود دلي پر از درد نه فقط از سرنگوني پدر و قتل برادرانش دارد، بلكه هنوز سوز دلش از قتل همسرش كامل حسين به دست حسن علي مجيد و ديگر اوباش آل تكريتي فرو ننشسته، كاملاً بيننده را حتي اگر مثل من از مخالفان رژيم بعثي و طرفداران اقدام آمريكا در سرنگون ساختن صدام حسين بود تحت تأثير قرار ميداد. رغد از پاسخ دادن به سئوالاتي كه به قول او، در شرايط مصيبت بار امروز باعث تكدر خاطر پدرش ميشد، هم چون نقش او در قتل همسرش و همسر خواهرش پس از بازگشت آنها در سال 1995 از اردن، خودداري كرد اما حمله شديد او به سه عمويش بارزان، وطبان و ابراهيم بسيار بي رحمانه بود.
رغد اين سه را از عوامل اصلي جناياتي كه در عهد پدرش صورت گرفت، دانست و تاكيد كرد، نزديكان پدرش به او خيانت ميكردند و در پايان نيز تنهايش گذاشتند. اما آنچه بيش از هر نكته توجه مرا جلب كرد، اظهارات رغد دربارة روابط خانوادگي شان بود. روابطي درست شبيه آنچه در فيلم پدرخوانده مشاهده كرديم. در خانه و دور ميز غذا هيچكس حق صحبت دربارة مسائل سياسي و حكومتي را نداشت. زنها به هيچ وجه اجازه نداشتند در مسائل سياسي وارد شوند. اين امر فقط خاص مردان بود. اخلاق قبيله اي كه رغد بارها آن را نكوهش كرد بر خانواده حاكم بود. يعني اگر صدام زن ديگري گرفت همسر اولش و دخترانش اين كار را حق او ميدانستند و اجازه اعتراض نداشتند. «اينكه پدرم زن ديگري داشت يا فرزندي ديگر مسأله اي شخصي مربوط به خودش بود و ما به خود اجازه نميداديم از او سئوالي كنيم. او با ما خيلي مهربان بود و شش روز پيش از حمله آمريكا او را ديديم. به خانه آمد. شيك و خوش برخورد، بچه ها را جمع كرد و ساعتي با ما گفت و خنديد و بعد ما را بوسيد و رفت...»

August 8, 2003 02:50 AM






advertise at nourizadeh . com