August 29, 2003

طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه...

سه شنبه 19 تا جمعه 22 اوت

پيشدرآمد: دوستان زيادي ازمن خواسته اند، دربارة حسين خميني نوه بزرگ رهبر انقلاب اسلامي و بنيان گذار جمهوري اسلامي ناب محمدي ولايتي بيشتر بنويسم. برپاية مثل مارگزيده از ريسمان سياه و سفيد ميترسد، طبيعي است براي بسياري از ايرانيان ظهور حسين خميني در عراق به ويژه در اين روزهائي كه جمهوري اسلامي با بحراني تمام عيار در داخل كشور و تهديداتي جدي، در خارج روبروست، يك خروج (تمرد) ساده تلقي نميشود بلكه بعضيها تا آنجا ميروند كه بله اينبار نيز استعمار مهره اي از طايفه آخوند علم كرده است و هدف به انحراف كشيدن جنبش آزاديخواهي مردم ايران است.

به دوستاني كه چنين ميانديشند حق ميدهم كه بدبين باشند اما در حصار بدبيني ماندن نيز شرط عقل نيست. من اين ادعا را نيز قبول ندارم كه كشتي جمهوري اسلامي چون در حال غرق شدن است، موشها بيرون ميپرند. يادمان باشد كه اين كشتي، از همان نخستين ماه هاي به آب انداخته شدن، وضع طبيعي نداشته و به قولي در حال غرق شدن بوده است. روند جدا شدن كادرهاي اصلي و پايوران صف اول رژيم از اهل ولايت فقيه اتفاقاً در سالهاي اخير شتاب كمتري داشته است چون خيليها كه قاعدتاً ميبايست كشتي را ترك كنند، بعد از انتخاب محمد خاتمي به اين اميد كه بتوانند مسير كشتي را تغيير دهند، ماندند و انواع سختيها را متحمل شده (و ميشوند) به زندان ميافتند، تهديد ميشوند، قصد جانشان را ميكنند اما همچنان اميدوار تلاش ميكنند راهي به سوي مردمسالاري در دل اين درياي توفان زده پيدا كنند.
حالا اگر كسي در حد و موقعيت حسين خميني كه از همان ابتدا، نغمه اي متفاوت از آواز جان خراش ولي فقيه و اصحابش، سرداده بود، به طور آشكار زبان به ملامت ملايان به تخت نشسته ميگشايد، نه تنها بايد اين كار او را تأييد و تقدير كرد بلكه، ضروري است كه آثار اين خروج را به دقت مورد بررسي قرار داد و من اين هفته برآنم كه حضور حسين خميني را در جمع مخالفان رژيم از همه زوايا و جوانب مورد بررسي قرار دهم. نخست چهارچوب مطالبي را كه نوادة خميني بنيانگذار جمهوري ولايت فقيه در طول شش هفته گذشته عنوان كرده به طور فشرده ذكر ميكنم.
الف: تحقق حكومت اسلامي در عصر غيبت غيرممكن است و اصول و مباني عقيده شيعه تأكيد ميكند، چنين حكومتي فقط به دست معصوم برپاشدني است. و معصوم در انديشة شيعه از چهارده تن فزوني ندارد كه آخرين آنها حضرت حجت است كه ما شيعيان در انتظار ظهور او هستيم.
ب: اين حكومتي كه امروز در كشورما برپاست، حكومتي جائر و استبدادي است كه در رأس آن جمعي از ارباب عمائم قرارگرفته اند كه با كمك مشتي آدمهاي از خدا بيخبر در جهت اهداف و مقاصد ضداسلامي و ضدشيعي خود از ارتكاب شنيعترين اعمال پروا ندارند. اين حكومت اسلامي نيست بلكه حكومت فرقه اي است و چون دين را وسيله كسب زرق و غارت و اعمال ظلم و جور قرار داده است بنابراين از هر حكومت ديگري بدتر و ناحقتر است.
ج: انديشة ولايت فقيه درشكلي كه پيش از انقلاب مطرح بود با آنچه امروز به عنوان يك نهاد فوق قانون و حتي احكام ديني به مردم تحميل شده، كاملاً متفاوت بود. پيشنويس قانون اساسي اصلاً به چنين مسأله اي اشاره نميكرد و در خبرگان بود كه چنين جامه اي بر قامت رهبر انقلاب دوخته شد. حال اگر فرض كنيم به قول مهندس بازرگان اين جامه فقط به قالب ايشان دوخته شده بود، آقايان بعدي نميتوانند ادعا كنند كه جامة مورد اشاره قالب تن آنها نيز هست.
د: مردم ايران بعد از ربع قرن نه تنها از اين نظام جائر بيزار شده اند بلكه چون همه چيز به حساب دين نوشته ميشود به مرور مردم اعتقادات خود را نيز از دست ميدهند. ادامة وضع موجود نه تنها باعث فلاكت بيشتر مردم و به خطر افتادن استقلال و موجوديت كشور ميشود بلكه مردم را به كلي از دين زده ميكند.
هـ : اصل جدائي دين از حكومت، اصلي ثابت و غيرقابل تغيير است. به معناي ديگر وقتي قيام حكومت اسلامي تا زمان ظهور امام غايب ميسّر نباشد، با هيچ توجيهي نميتوان ادعا كرد با حضور جمعي عمامه به سر حكومت ديني و اسلامي برپا شده است. اگر اصل مورد اشاره را بپذيريم آنگاه به اين واقعيت ميرسيم كه با يك حكومت عرفي كه در آن دين در جاي خود و قانون و حقوق اساسي مردم درجاي خود قرار ميگيرد، هزاران بار بهتر ميتوان مردمسالاري را تضمين كرد. روحانيون كه تا پيش از انقلاب نزد مردم اعتبار و منزلت ويژه اي داشتند، امروز همه اعتبار خود را از دست دادهاند. خروج آنها از ميدان سلطه و حكومت ميتواند در زماني نه چندان كوتاه اعتبار گذشته را آنهم به مرور به آنها بازگرداند.
و: وقتي من ميگويم روحاني نبايد در كار حكومت دخالت كند و مقام و منصب دولتي بگيرد، طبيعي است كه خودم نيز قصد مداخله در حكومت را ندارم. روحاني كارش تحقيق و تدريس و بحث و نوشتن در امور دين و نصيحت و موعظه مردم است. نگاه كنيد در كشورهاي غربي، به كليسا و روحانيون كه چه جايگاه معتبر و والائي دارند. نصيحت ميكنند، انتقاد ميكنند اما خود را آلوده به كار اجرائي و حكومت كردن، نميكنند.
ز: براي تغيير وضع موجود روحانيون مسئوليت مضاعف دارند. اگر ميخواهيم ايران و اسلام و مذهب تشييع را نجات دهيم بايد كمر همت بنديم و همگي يكصدا براي ايجاد يك حكومت عرفي منتخب مردم تلاش كنيم.
ح: آزادي و فرد در اسلام و در انديشة والاي ائمه جاي خاصي دارد. ذهن استبدادزده و دائماً سحر شدة ما يكروز فرد و آزادي او را فداي رهبر ميكند روز ديگر فداي امت. انگار نه انگار كه اين جهان را پروردگار خلق كرده تا انسان در آن مطابق فترت و خلقت خود از آزادي متنعم شود. چرا بايد فرد از حقوق فردي خود بگذرد به اسم اينكه امت و توده و خلق ها ارزش و اعتبار دارند. توي سر مردم ميزنند، آنها را به زندان ميبرند و شكنجه ميكنند، اعدامشان ميكنند و مدعي ميشوند براي سلامت امت بايد او شكنجه ميشد و بالاي دار ميرفت و ميسوخت و خاكستر ميشد.
من آزادي را مهمتر از نان ميدانم. استبداد هزار بار بدتر از گرسنگي است. و جامعهاي كه در آن حقوق فرد ارزش نداشته باشد و آزادي فقط در حيطة عملكرد حكامي كه هرچه ميخواهند ميكنند، تجلي پيدا كند، جامع هاي بيمار و محكوم به زوال است.
ط: به عراق آمدم چون با سرنگوني رژيم خونخوار بعث، عراق به پايگاه مردمسالاري و آزادي در منطقه تبديل خواهد شد. كمي حوصله به خرج دهيد، رهائي از آثار بيماري استبدادزدگي زمان ميخواهد. اگر آمريكا وارد عراق نميشد، چه كسي مردم بلازدة اين كشور را از چنگ صدام حسين نجات ميداد؟
اگر براي به دست آوردن آزادي و نجات از استبداد حاكم بر كشورمان ناچار شويم از آمريكا كمك بگيريم، نبايد ترديد به خود راه دهيم. البته من همچنان اميدوارم كه مردم ما خودشان تكليف اين رژيم را روشن كنند. اما همين حالا از ده نفر سئوال كنيد چگونه ميشود از اوضاع فعلي خلاص شد، نه نفرشان انگشت به سوي آمريكا ميكشند.
ي: در جامعة استبداد زدة ما كه همه تزوير ميكنند، در گرماي پنجاه درجه زن بيچاره را چادرچاقچور سفت و سخت ميكنند، تا مبادا تار مويش، باعث تحريك امت رجال شود. هيچكس به فكر حقوق اين زن نيست. يعني آزادي و حق گزينش لباس را از او سلب ميكنند تا امت رجال دچار وسوسه نشود. در همة كارهايمان همينطور هستيم. و البته چون به خلوت ميرويم آن كار ديگر ميكنيم.
آنچه آمد فشردة همة سخناني است كه حسين خميني از همان نخستين باري كه با هم سخن گفتيم (دو سه هفته پيش از چاپ مصاحبه او در يك روزنامه هلندي) تا امروز عنوان كرده است.
به اين ترتيب نه او را بايد «پروژه»اي فرض كرد كه رژيم پشت آن است و نه توطئه اي تازه كه هدف آن كمرنگ كردن اعتبار و منزلت عمرو و زيد اپوزيسيون ميباشد. حسين دنبال قدرت نيست كه ظهورش ما را نگران كند. جد مربوطه از همان سالهاي جواني خواب ولايت فقيه را ميديد و خود را در هيأت خليفه المسلمين فرض ميكرد. باز شدن زبان حسين گو اينكه براي خيليها تازگي دارد، اما آنها كه حسين را از گذشته ميشناسند به ياد ميآورند كه او از همان روزهاي آغازين انقلاب حسابش را از «حاج آقا» و اصحابش جدا كرد.
در مشهد از همين علي يونسي سي كيلوئي كه امروز روي كرسي ريشهري و فلاحيان و شيخ ماست بند درّي نجف آبادي، نشسته، به علت دفاع از بني صدر، سيلي خورد. و در قم آنقدر مأمور دور و برش گذاشته بودند كه گاه براي حرف زدن با دوستان و اقوامش سر به بيابان ميزد تا شنودهاي چپ و راست اطلاعات ولي فقيه، سخنانش را منعكس نكند.
حضور خميني جوان در نجف در صف جديترين مخالفان رژيم، حضرات را آنقدر كلافه كرده كه يكروز خبرنگار تروريست به سراغش ميفرستند، روز ديگر تيم ترور به رهبري محمد اسدي، روزي سردار سبزوار را مأمور به لجن كشيدنش ميكنند و بعد چون خوانندگان سايت بازتاب به سردار مربوطه ابتلاي رهبر معظم را به همان گرفتاري گوشزد ميكنند، اركان ولايت دستپاچه سردار سبزوار را به تغيير متن وا ميدارند.
استاد فرهيخته و عارفي از قم برايم نوشته است، صداي حسين فرياد در گلو خفته هزاران روحاني دردمند بود كه رژيم بني اميه معاصر، توسط اراذلي مثل محسني اژه اي و نكونام و رازيني و... دادگاه ويژه اطلاعات سپاه با تهديد به بي آبروئي و خلع لباس و تعرض به زن و فرزندشان، آنها را عملاً به مرگ تدريجي و سكوت محكوم كرده است. صداي حسين خميني را منعكس كنيد و مطمئن باشيد فقط روحانيت ميتواند شر اين رژيم را از سر مردم ايران كوتاه كند. آن روز شايد روحانيت بتواند در پناه يك نظام مردمسالار و قوانين عرفي، بر زخمهاي عميق روح و بعضاً تن خود مرهم گذارد. يادتان باشد تنها كسي كه در اين رژيم به امر فلاحيان و اژه اي به آتش كشيده شد آقا زاده مرحوم آقاي سيد محمد شيرازي بود. آقا مرتضي شيرازي را به آتش كشيدند تا پدرش سكوت كند. سيد بيچاره دق كرد و مرد. جنازه اش را هم دزديدند. يك روحاني واقعي پيدا نميكنيد كه از دست اين جنايتكاران به فغان نباشد. مرجع اعلاي ما حاج آقا حسن طباطبائي قمي را بعد از سالها زجر روحي و آزار، خانه نشين كردند. يك فرزندش مرحوم حاج آقا صادق را به دستور رهبر، در يك تصادف ساختگي هم چون دكتر صانعي به لقاءالله فرستادند. و پسر بزرگ او را كه ميبايست اين روزها در كنار والد عزير خود بود مجبور به ترك يار و ديار كردند. شما با ايشان در يك شهر هستيد. برويد و از آيت الله زاده حاج آقا محمود طباطبائي قمي سئوال كنيد در اين دنيا چه آرزوئي دارد و او بدون ترديد خواهد گفت آرزوئي به جز كمربستن به خدمت پدر پرهيزكار و آزاده خود ندارم. چرا بايد او از پدرش دور باشد؟ چون بني اميه جديد ميدانند با بودن كساني مثل او در كشور روحانيت تكان خواهد خورد. ببينيد با فرزندان آقاي منتظري چه كردند. پسر آقاي روحاني داماد مرحوم خميني بود. نوه اش همسر او بود اما هيچكدام از اينها مانع آن نبود كه پيرمرد شريف را با بدترين رفتار و گفتار تحت فشار شكنجه قرار دهند.
با اشكوري و كديور با استاد مجتهدي شبستري و آقاي وحيد خراساني چه كردند!؟ روحاني امروز غريبترين فرد در جامعه ما است. پنج شش هزار روحاني نماي از خدا بيخبر آبروي روحانيت و اسلام را برده اند. حال اگر نوة آقاي خميني به اين قوم الظالمين اعلان جنگ ميدهد لازم است صدايش را منعكس كنيد...
نامة روحاني آزاده مقيم قم را چند بار ميخوانم. به جز چند اشاره كوتاه، متن آن را كاملاً نقل كردم. باشد كه ديگر روحانيون نيز به تأسي از حسين خميني حداقل براي نجات خود و آبروي ديني كه پاسدار آن هستند به پا خيزند.

شنبه 23 تا دوشنبه 25 اوت

1 ــ بيست و دو سال پيش شماري از ايرانياني كه گهگاه راهشان به سفارت جمهوري اسلامي در بن پايتخت آلمان غربي آن روز ميافتاد، با جواني روبرو ميشدند سر به زير و مؤدب كه اگرچه سواد درست و حسابي نداشت و گاه موقع نوشتن اسم مراجعان، غلط هاي فاحش ديكته اي داشت،اما در مقابل، حتماً وقتي اسم آقاي خميني به زبان ميآمد سه بار صلوات مي‏رستاد، سر ساعت 12 كار را تعطيل ميكرد و اذان ميگفت. ولي هر بار كه قرار بود براي تأديب دانشجويان مخالف، حزب الله سفارت و طرفداران انقلاب راهي خوابگاه هاي دانشجويان و اجتماعاتشان شود او قاب عوض ميكرد و از جوان مودب سر به زير تبديل به يك لومپن تمام عيار ميشد، زنجير و پنجه بوكس به دست ميگرفت و اگر هم نميتوانست مشت و لگدي نثار مخالفان رژيم كند حداقل تظاهر به اين كار ميكرد. مدتي اين جوان كه «هادي صنوبري» نام داشت در سفارت بن خدمت ميكرد و بعد ناگهان غيبش زد. حتي همكارانش نفهميدند چرا بعد از شكست طرح به قتل رساندن زنده ياد دكتر شاپور بختيار توسط تروريست لبناني «انيس نقاش» و دستگيري او و دو تروريست ديگر، برادر صنوبري سر كار نيامد و به سرعت راهي تهران شد. در تهران برادر صنوبري مدتي در بخش رمز و اطلاعات وزارت خارجه كار كرد. به چند مأموريت كوتاه به همراه برادران سپاه به سوريه و لبنان اعزام شد و روزي نيز همانگونه كه ناگهاني از بن به تهران رفته و در وزارت خارجه ظاهر شده بود، بدون هيچ توضيحي غيبش زد. يكي از كاركنان وزارت خارجه كه از همكلاسي هاي قديمي من بود ميگفت براي مأموريتي به همراه وزير نفت وقت به اسپانيا رفتم در فرودگاه مطابق رسم معمول آقاي سفير و كاركنان به استقبال ما آمده بودند. وقتي از پله هواپيما پائين آمدم و چشمم به چهره سفير افتاد خشكم زد. اي داد و بيداد اينكه همان آقاي صنوبري خودمان است. اينجا چه ميكند؟ مگر سفير ما آقاي هادي سليمانپور نبود كه ميگفتند از بچه هاي اطلاعات سپاه است و به اين دليل به اسپانيا اعزام شده كه سپاه تصميم دارد نفراتي از طريق اسپانيا از لبنان به اروپا بياورد و بعد مسأله ارسال سلاح به لبنان نيز از طريق اسپانيا امكانپذير است. در برابر حيرت من يكي از همكارانم در گوشم گفت مبادا به روي خودت بياوري كه آقاي صنوبري را ميشناسي، با توصيه اين همكار، با آقاي سفير دست دادم و طوري وانمود كردم كه اصلاً او را نميشناسم...
بله برادر صنوبري با اسم جديد خود در شگفت آورترين نمونة ترقي يكشبه از سمت دربان و صلوات گوي سفارت جمهوري اسلامي در بن به مقام جمهوري اسلامي در مادريد منصوب شد.
در اسپانيا برادر صنوبري زير اسم جديد خود با سي سال سن، چنان عملكردي داشت كه چند نوبت دولت اسپانيا خواستار احضار او به تهران شد و سرانجام نيز در پي كشف يك شبكة شيعة لبناني كه در قوطي مربا مواد منفجره از لبنان به اروپا ميآوردند، عاليجناب سفير نيز ره به كشور جانان كشيد و به دستبوسي مقام ولايت نازل شد كه او را سردار اسلام و سفير فوق العاده مقام ولايت عظمي لقب دادند. برادر صنوبري در دوران اقامت خود در اسپانيا توجه ويژه اي به انيس نقاش داشت كه در فرانسه زنداني بود. هر بار حضرتش فرصتي پيدا ميكرد به ديدار انيس ميرفت. و توجيه كارش بر اين پايه بود كه در مقام سفير در اسپانيا مسئول است از احوال زندانيان ايراني و غير ايراني ذوب شده در ولايت در سرتاسر اروپا، رهبر مسلمانان جهان را مطلع سازد. از آنجا كه در دوران اقامت در اسپانيا برادر صنوبري كمي زبان اسپانيولي ياد گرفته بود و در عين حال مقام ولايت و وزير امنيتش طرح مهمي را با دريافت گزارشهائي از شيعيان مقيم كافرستان آرژانتين دربارة دشمني هاي صهيونيسم بين المللي در بوئنس آيرس با فرزندان انقلاب اسلامي، مورد بررسي قرار داده و اجراي آن را تصويب كرده بودند، برادر صنوبري را به عنوان سفير فوق العاده دربار معدلت پرور ولي فقيه به آرژانتين فرستادند. و براي اينكه او در انجام مأموريت خدائي مهم خود دست تنها نباشد برادر علي اكبر پرورش جانشين برادر منصوري در اطلاعات سپاه و البته آفتابه دار مخصوص حاج حبيب تازه مسلمان مؤتلفه، و برادر آقا محسن رباني از بچه هاي امتحان داده اطلاعات سپاه و برادر عبادي از بچه هاي وزارت و... را نيز به آرژانتين اعزام كردند. انيس نقاش نيز مسئوليت حلقة لبنانيها را كه مأمور گذاشتن مواد منفجره در برابر مركز يهوديان پايتخت آرژانتين بودند عهده دار شد. حالا ديگر همه ميدانستند چرا برادر صنوبري اينهمه به انيس نقاش دلبسته است. بالاخره هر فردي همسر خواهرش را دوست دارد و پايش بيفتد به خاطر خواهرش هم كه شده همه جور هواي او را خواهد داشت...
بقيه ماجرا را ميدانيد. انفجاري مهيب رخ داد، 85 انسان بيگناه كشته و يكصد و پنجاه تن زخمي شدند. برادر صنوبري و تيم مربوطه به ايران بازگشت، به دستور هاشمي رفسنجاني وقتي دادگستري آرژانتين پيگير قضيه شد، ده ميليون دلار به حساب كارلوس منعم رئيس جمهوري سوري الاصل وقت آرژانتين ريختند و... برادر صنوبري به عنوان سفير به استراليا و نيوزيلند فرستاده شد، بعد به مقام مديركلي ارتقاء پيدا كرد و چون قابليتهاي خود را به اطلاعات سپاه و اصغر حجازي در دفتر «آقا» ثابت كرده بود بورسي به او دادند تا برود مدتي آب تيمز را بنوشد و با كمك دكتر ابولي مدرك دكترا در محيط زيست از دانشگاه دورهام بگيرد...
كسي فكر نميكرد يك قاضي جوان به نام «گاليانو» بار ديگر پرونده را بگشايد و بعد هم حكم بازداشت 12 تن از جمله علي فلاحيان و برادر صنوبري را صادر كند. و پليس انگليس هم با اطلاع از حضور برادر صنوبري او را دستگير كند. روز جمعه در برابر قاضي دادگاه برادر صنوبري دوباره به همان جوان سربه زير آغاز دهه هشتاد در سفارت بن تبديل شده بود...

August 29, 2003 06:44 AM






advertise at nourizadeh . com