September 12, 2003

كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران...

سه‌شنبه 2 تاجمعه 5 سپتامبر

پيشدرآمد: يكباره سي سال از عمر انسان پر مي‌كشد و مي‌رود، و تو مي‌ماني با مشتي خاطره، آخرين ديدار و تلفن عصر يكشنبه كه مثل هميشه به بحث درباره ايران واينكه چه چيزي را بايد در اين مرحله بر فراز اولويتها قرار داد، ختم شده بود.
در سپتامبر سال پيش استاد و رهروي عزيز و آزاده يعني «اسماعيل پوروالي» را از دست دادم و سپتامبر امسال، هوشنگ وزيري، بدون هيچ پيشدرآمدي، ناگهان «ديگر نيست».
از زمان تأسيس كانون نويسندگان در ايران و آن جلسة تاريخي در تالار قندريز مقابل دانشگاه، كم و بيش با هوشنگ وزيري همراه و همسفر بوده‌ام. با واژگان او دل به تروتسكي بستم و هم در عقلانيت و اعتدال او، فهميدم كه مي‌توان مدافع حقوق فلسطيني‌ها بود و سياستهاي سركوبگرانه اشغالگران اسرائيلي را محكوم كرد اما در عين حال نبايد مصائبي را كه قوم يهود به آن دچار شد فراموش كرد، و نگرانيهاي آنها را نسبت به سرنوشت فرزندانشان در برابر حملات انتحاريها نيز بايد درك كرد.

وزيري به معناي واقعي كلمه يك روشنفكر خردگرا بود كه از بستر فلسفه و ايدئولوژي سوسياليسم انساني به روزنامه‌نگاري كشانده شد.
علي‌رغم سي و پنج سال پرسه در مطبوعات كه دوسوم آن را وزيري در مقام سردبير سر كرد، و با آنكه زندگي او از طريق نوشتن و روزنامه‌نگاري تأمين مي‌شد،‌ اما وزيري هرگز قالبهاي رايج را براي يك روزنامه‌نگار موفق پذيرا نشد. مي‌توان گفت «روزنامه» وزيري را از «دانشگاه و مدرسه» براي زماني كه تمام عمر حرفه‌اي او بود، قرض گرفت. به همين دليل نيز هر بار وزيري فرصت مي‌يافت به هيأت اصلي خود باز مي‌گشت، و به جاي قضاوت در ظواهر و گزارش حوادث، بر تأمل در چراها و ارائه راهها مي‌پرداخت.
غياب او در دفتر كيهان، آنقدر ناگهاني بود كه من هنوز به خود نيامده‌ام. اميدوار بوديم كه تن نازنين هوشنگ به ناز طبيبان چندان نيازمند نماند و او خيلي زود شفاخانه را ترك كرده و به خانة خود در كيهان باز گردد. اما چنان شد كه امسال سال خاموشي بزرگان شود كه به سالي هم پوروالي و هم دكتر سمسار و هم هوشنگ وزيري سر در نقاب خواب كشيدند و با هفت هزار سالگان برابر شدند.
و باز مرثيه مي‌نويسم كه از بركت انقلاب اسلامي ناب محمدي ولايتي، در ولايت تبعيد اين مهم كه در فراق ياران،‌مرثيه سردهم،‌ نصيب و قسمت من شده است.
(شگفتا كه اين هفته پرويز اصفهاني رفيقمان در نيمروز هم داغدار است. برادري كه اخوت و ابوت را با هم داشت و پرويز در كودكي يتيم شده را هم چون پدر بود، براثر تصادف درگذشت. كيهان و نيمروز هر دو داغدار شدند. با اين تفاوت كه پيكر وزيري را به امانت تا زمان آرميدن در خانه پدري در ميان جنگلهاي سرسبز مازندران، در خاك تبعيدگاه به امانت مي‌نهيم، پرويز اما از بركات سلطة ولايت جهل و جور و فساد، بخت آن را نيافت تا بر چهرة خونين برادر نظر اندازد و پيشاني‌اش را براي آخرين بار ببوسد).
1 ــ باري از وزيري بگويم از آن مهربان يار مشفق كه در تالار قندريز در كنار آل احمد و ساعدي و هزارخاني و اسلام كاظميه و نوري علا و نادرپور و سپانلو و... سلامم را گرم پاسخ گفته بود و كتاب «ترورتسكي‌»اش را به من بخشيده بود كه تا زمان مصادره خانه و كتابخانه‌ام توسط حاج آقا نيّري، بر بلنداي قفسه‌ها جا داشت.
وقتي عباس پهلوان به هجده ساله جواني كه تازه وارد دانشكده حقوق شده بود اين مجال را عرضه كرد كه در كنار بزرگان آل قلم بنويسد و ترجمه كند، وزيري كه همسايه ديوار به ديوار من در مجله فردوسي بود و تفسيرهايش را با چشم دل مي‌خواندم كه به جان و جهانم رنگ و طعم عقلانيت مي‌بخشيد، خيلي زود در آن جمع با من الفت و مهر پيدا كرد. گاهي روزهاي دوشنبه كه در كافه فيروز جمع مي‌شديم تذكري مي‌داد كه فلاني در فلان موضوع خيلي تند رفتي، حيف است كه قلم تو يك طرفه حركت كند،‌ و اشاراتش اغلب به مطالبي بود كه دربارة مساله فلسطين مي‌نوشتم.
با اينهمه قلم وزيري آن زمان كه اشغالگران اسرائيلي شهرهاي ساحل غربي رود اردن و صحراي سينا و بلنديهاي جولان را يكي پس از ديگري مي‌كوفتند و زير پا مي‌گرفتند، روشنگرانه‌ترين تفسيرها را در حمايت از حقوق مردم فلسطين و در مذمت عملكرد دولت اسرائيل،‌ رقم زد. من درحاشية صفحات او، پرجوش و عصبي، شعرهاي محمود درويش و سميح‌القاسم را ترجمه مي‌كردم و در لابلاي مطالبي كه نگاه به فلسطين داشت، گهگاه واژة مهري نثار عبدالناصر مي‌كردم كه در آن سالها در انديشة نسل من جايگاه ويژه‌اي داشت... روزي كه ناصر در پي آشتي دادن عر فات و ملك حسين در كنفرانس سران غرب در سپتامبر 1970 خاموش شد، جشني در سنديكاي نويسندگان براي بزرگداشت از ذبيح‌الله منصوري برپا بود (محل جشن در يكي از هتلهاي تهران بود). خبر مرگ ناصر را فريدون فرخزاد به ما داد. من جوش آوردم و اشك مجال نمي‌داد كه به مصلحتها بينديشم. پهلوان مرا از سالن بيرون برد و كوشيد كه آرامم كند. و بعد اين مأموريت را به وزيري واگذار كرد كه در حاشيه خيابان پهلوي ساعتي با من راه سپرد و سخن گفت. وقتي به هتل محل جشن بازگشتيم آرام شده بودم. آنوقت وزيري پيشنهاد كرد بروم و آنچه را حس مي‌كنم بر كاغذ آورم. شمارة بعدي مجله فردوسي هم تفسير وزيري را دربارة مرگ ناصر و آثار آن در جهان عرب و منطقه داشت و هم نوشتة مرا كه همچنان، عاطفه و احساسات بر آن سنگيني ميكرد. با كودتاي ساواك عليه پهلوان و كابينه‌اش در فردوسي، هركدام به گوشه‌اي فرا رفتيم. وزيري كه در آيندگان جاي ويژه‌اي داشت و به مرور حرف اول را در روزنامه‌ مي‌زد،‌ سردبيري روزنامه صبح كشور را عهده‌دار شد. و با آنكه آيندگان روزنامه‌اي كاملاً طرفدار نظام بود، اما نگاه ويژه داريوش همايون به عنوان مدير مسئول و هوشنگ وزيري به عنوان سردبير به ايران و جهان، خيلي زود اين روزنامه را به جمع جامعة روشنفكري ايران كشاند. سياست در روزنامه آيندگان محوريت داشت اما اين امر باعث آن نشد كه سينما و هنر و فرهنگ و مسائل اجتماعي در حاشيه قرار گيرد. وزيري هر روز يادداشتي مي‌نوشت كه حتي بدون امضا نيز واژه واژه آن هويت نويسنده‌اش را يادآور مي‌شد. در اوج روزهاي خونين آخرين ماههاي دولت شاهنشاهي و زماني كه روزنامه‌نگاران دست به اعتصاب زدند، به همراه دو سه تن از همكاران به آيندگان رفتم. سالن تحريريه پر از غم بود. فيروز گوران عزيز را ديدم كه مي‌كوشيد دوستان پرشور انقلابي را آرام كند. چند روز قبل با او و داريوش نظري و حسين زوين، غروب هنگام از زندان كميته آزاد شده بوديم. از نزد او به اتاق وزيري رفتم. سخت افسرده بود. حال آنكه سردبيران و دبيران روزنامه‌ها در آن روزها، پرشور و فعال به گمان اينكه ديو چو بيرون رود فرشته درآيد، شاه را به جاي ديو و حضرت آقا را در جايگاه فرشته گذاشته بودند.
نشستم و سبب افسردگي وزيري را پرسيدم. بعد از اندكي تأمل گفت چرا افسرده نباشم؟ فرصتي تاريخي نصيب ملت ما شده كه تحقق اهداف و مباني انقلاب مشروطيت را براي نخستين بار در هفتاد سال گذشته، شاهد شود، اما متأسفانه آنها كه تا ديروز حكومت را به زير پا گذاشتن قانون اساسي و بي‌اعتنائي به مباني مشروطه مثل حاكميت ملي و عدالت اجتماعي، متهم مي‌كردند حالا عليه مشروطيت شمشير كشيده‌اند و به دنبال برافراشتن پرچم شيخ فضل‌الله نوري و مشروعه‌خواهان هستند. اشاره مستقيم وزيري به «دكتر سنجابي» بود كه از دستبوسي خميني بازگشته بود و با اعلان سه اصلي كه مضمونش از جانب آقا به او ديكته شده بود، عملاً بيعت ملّيون را با وارث شرعي و سياسي شيخ فضل‌الله نوري اعلام كرده بود.
وقتي از او جدا مي‌شدم گفت، خبر داري كه شاه مشغول مذاكره با دكتر صديقي و دكتر شاپور بختيار است. اگر خبري گرفتي مرا نيز آگاه كن. با احترام بسيار از صديقي و بختيار ياد كرد. و اين حرمت نهادن را در 37 روز زمامداري دكتر بختيار،‌ به نحوي چشمگير در نوشته‌ها و تيترهايش انعكاس داد. چپهاي بساز و بفروش و مديران ميليونر بعضي گروههاي صنعتي كه با وزيدن باد انقلاب از نجف ناگهان سلولهاي مردة انقلابي‌شان، جان تازه گرفته و سجاده رو به مسكو را بار ديگر اما رو به نجف پهن كرده بودند،‌ هر جا پايش مي‌افتاد از نيش زدن به وزيري و چند روشنفكر ديگر كه مصلحت وطن و عقل‌گرائي را فراتر از مصلحت حزبي و رؤياپروري، قرار مي‌دادند، خودداري نمي‌كردند. شبي در آغاز بهمن ماه، در آستانة ورود آيت‌الله خميني به كشور، در منزل يكي از دوستان مشترك با وزيري، و شاعري درگذشته كه مدح‌نامه‌اش براي پدر امام و پدر كيا از يادها نرفته است و دو سه تن ديگر، به گفتگو نشستيم. رفيقي خميني را ابرمردي خواند كه مي‌آيد تا شربت سياه سرفه و عدالت و آزادي را شبهاي جمعه كاسه كاسه به امت هديه دهد.
رفيق شاعر سروده‌اي خواند كه در آن مفهوم امام در كنار مفهوم رفيق استالين برابر نهاده شده بود. وزيري اما جمله‌اي گفت كه خيلي‌ها را تولب كرد. او گفت خميني، انفجار كينة آنهاست كه روز اعدام شيخ فضل‌الله نوري در خلوت مجلس عزا گرفتند.
بعد مثل يك پيشگو گفت، او مي‌آيد و با وضعي كه مشاهده مي‌كنم تا پايان همين ماه قدرت را به دست مي‌گيرد و حتي اين بادة خلار را كه آقايان به سلامتي او مي‌نوشيد از كف‌تان خواهد گرفت و به جايش زهر در كامتان خواهد ريخت... رفقا با نيش و كنايه و بعضاً به صراحت حرفهاي وزيري را بي‌پايه خواندند و يكي گفت ممكن است در كام شما كه با رژيم شاه همراه و همصدا شديد، زهر بريزد اما حضور او در ايران، خير و بركت و عدالت و آزادي را نصيب ملت ما خواهد كرد.
2 ــ امام آمد و زهر در كام ما ريخت، بادة خلار به همراه آزادي و امنيت و عشق و دوستي مصادره شد. و خيلي‌ها در انتظار بودند حالا كه فهرستهاي چپ و راست عوامل ساواك و وابستگان رژيم پيشين منتشر مي‌شود،‌ حتماً نام وزيري نيز كه سردبير آيندگان بوده در يكي از اين فهرستها و جزوه‌هاي ريز و درشت ذكر خواهد شد. اما همگان ديدند كه نام بعضي از انقلابي‌ترين روزنامه‌نگاران و نويسندگان كه از ملامت‌گران وزيري و همة آنهائي بودند كه عنان قلم را به دست احساسات و ايدئولوژي‌هاي راديكال نمي‌دادند،‌ در ميان 8 هزار ساواكي وحقوق بگيران دستگاههاي امنيتي رژيم پيشين حضور داشت،‌و وزيري هيچگاه به ميثاق نانوشتة دولت قلم پشت نكرده و به خدمت اين و آن درنيامده بود.
طبيعي است براي روشنفكر خردگراي آزادانديشي چون هوشنگ وزيري فضاي پس از انقلاب قابل تحمل نبود. از اين رو پس از مدتها تلاش براي يافتن راهي در جهت تعامل با وضع جديد، البته بدون فدا كردن اعتقادات و مباني همان ميثاق نانوشته، وزيري ناچار شد مثل خيلي از ياران و همكارانش، با چشمهاي پر از اشك دريا و جنگل زادگاهش را بدرود گويد و خانة پدري را به اين اميد كه بار ديگر در فاصله‌اي نه چندان دور، زيارت كند، با چمداني از خاطرات تلخ و شيرين پشت سر گذارد.
3 ــ وزيري به فرانسه آمد، و طبيعي بود كه بيش از هر كس، بختياري به او خوشآمد گويد كه در روزهاي كوتاه صدارتش، همه گاه، از قلم او، تحسين و حمايت ديده بود...
و پس از آن كيهان بود كه يكبار در زمان اشغال وطن در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم به همت دكتر مصباح زاده با شعار پاكسازي وطن از بيگانه، به جمع مطبوعات پيوسته بود و حالا نيز در پي سلطه يافتن جمعي آشناي بدتر از بيگانه، بار ديگر به همت دكتر مصباح‌زاده و ياران و شاگرداني كه هم چون او درد وطن داشتند، در غربت سر بر مي‌افراشت. از همان آغاز كيهان راهي را برگزيد كه نمي‌توانست مورد پسند آنها باشد كه از يك نشريه اپوزيسيون انتظار داشتند، بوقي باشد در جهت ترويج و تبليغ براي آنها، و وزيري كه علي‌رغم همة تلخي‌ها و فشارها در ماههاي سخت انقلاب و پس از آن، همچنان اعتدال و خردگرائي را به عنوان دو اصل مهم در كار خود منظور مي‌داشت در اين ميان بيش از هر كس هدف حملات و انتقادات كساني بود كه بيطرفي و بي‌غرضي او را نمي‌پسنديدند.
در طول سالهاي همكاري با وزيري چندين بار به علت حذف عبارتي و يا تغيير واژه‌اي در نوشته‌ام با لحني اغلب پرخاشگر با وزيري به بحث نشستم. چه آرام بود اين آزادمرد و چه منطقي داشت كه به دقايقي آتش مرا چنان فرو مي‌نشاند كه در پايان مي‌پذيرفتم حذف آن عبارت و تغيير آن واژه به مصلحت خودم بوده است. گاهي نيز تلفن را بر مي‌داشت و زنگي مي‌زد كه فلان اشاره تو مرا تكان داد و يا آن بخش كه دربارة مردان آزاده حوزه نوشته بودي كاملاً درست بود چون... پيغامي برايم فرستاده است كه با نوشته تو تطبيق مي‌كرد.
چند هفته پيش كه پيرامون الياس محمودي رئيس حفاظت اطلاعات قوه قضائيه و نقش او و سعيد مرتضوي و جلادانشان جعفر نعمتي و الله بخشي در كشتن دكتر زهرا كاظمي نوشته بودم و از شريك مرموز الياس،‌ مستر kaiko ياد كرده بودم، وزيري زنگ زد كه از طريق دوستي از هويت اين شريك مرموز باخبر شده است و بعد اطلاعات جالبي به من داد از جمله دست داشتن اين باند در چاپ و توزيع دلارهاي تقلبي و خريد مواد شيميائي كه در توليد سلاحهاي شيميائي مورد استفاده بوده است.
قرار شد وزيري مرا به دوستش وصل كند تا اطلاعات دقيق‌تري دربارة الياس محمودي و شريك مرموز او و يك وكيل دادگستري شمالي همدست آنها به من بدهد. در واقع آخرين بار كه با وزيري صحبت كردم، ده روز پيش از مرگ او بود كه شماره تلفن دوستش را به من داد...
حالا نيمه بالاي صفحه 8 كيهان از حضور وزيري خالي است اما دل و انديشة نسل من و نسل پيش و نسل پس از من از ياد و آثار او لبريز است. هر بار احساسات بر من غلبه مي‌كند و به قولي جوش مي‌آورم، ياد وزيري و آرامش و خردورزي او براي آنكه از جوش و خروشم بكاهد، كافي است. از نوجواني با او همسفر شدم،‌ اينك او از رفتن بازمانده است اما نگاهي كه او به جهان داشت روز به روز در جمع بيشتري از ايرانيان مورد پذيرش قرار مي‌گيرد.
وزيري با مشاهده جنبش آزاديخواهي ايران كه پرچمداران اصلي آن جوانان و زنان هستند،‌آنچنان اميدوار شده بود كه در پي حوادث خردادماه گذشته به دوستي گفته بود خرداد آينده در ايران خواهيم بود. او خود فرصت ديدار با وطن را در خرداد آينده پيدا نكرد اما تحقق آرزوي او، چندان دور از ذهن نيست. به همسر و فرزندان و ياران و خوانندگان آثارش خاموشي او را تسليت مي‌گويم. و افسوس مي‌خورم كه چرا انسانهائي چون وزيري، بايد دور از خانة پدري با نگاهي پرحسرت به سوي وطن، در غربت ره به حريم مرگ كشند.


شنبه 6 تا دوشنبه 8 سپتامبر

1 ــ در جريان سمينار سالانه سفرا و روساي هيأتهاي نمايندگي جمهوري اسلامي در خارج اتفاقي رخ داد كه هنوز هم پس از دو هفته، محل بحث و گفتگوي كاركنان وزارت خارجه و دولتمردان رژيم است.
در يكي از روزها كه سيد محمود هاشمي نجفي رئيس قوه قضائيه به همراه عزيزدردانه‌اش سعيد مرتضوي قاتل دكتر زهرا كاظمي و عباسعلي علي‌زاده رئيس فاسد دادگستري تهران در سمينار حاضر شده بودند، سفير جمهوري اسلامي در فرانسه، يعني آقاي صادق خرازي به عنوان يكي از سخنرانان پشت تريبون رفت و سخناني ايراد كرد كه با تشويق مكرر همكارانش روبرو شد و همانجا براي خيلي‌ها آشكار شد كه در دل آنها كه نمايندگان رژيم در خارج كشور هستند مهر به ولايت جائي ندارد بلكه عيالوارند و... و براي لقمه‌اي نان خدمت حاكم جائر مي‌كنند اما زماني كه يكي در جمعشان حرف دلشان را مي‌زند، بي‌اختيار مي‌شوند و مصلحت و مقام از يادشان مي‌رود.
سفير اسلامي در پاريس گفته بود: ماهها تلاش و گفتگو و زمينه‌سازي توسط وزارت خارجه و ديپلماتهاي ايراني در خارج و به ويژه در اروپا، با عملكرد يك فرد ناآگاه كه شايستگي نشستن بر مسند قضا را ندارد به باد رفت...
صادق خرازي كه برخلاف عمويش سيد كمال وزير خارجه، به علت حرمت نهادن به اهل انديشه و خرد و رفتاري كه با شخصيتهاي علمي و فرهنگي كشور در زمان مأموريتش در نيويورك و سپس فرانسه داشته، كمتر مورد حمله و ملامت قرار مي‌گيرد، در ادامه سخنانش سخت به سعيد مرتضوي حمله كرد و جنايت قتل دكتر زهرا كاظمي را به شدت محكوم نمود.
او قوه قضائيه را به اين سبب كه با عملكردش در برابر دانشجويان و نويسندگان و اهل انديشه، آبروي رژيم را برده و در جهان ايران را انگشت‌نما كرده است، دستگاهي خواند كه كارش ناراضي‌تراشي در داخل، و ايجاد نفرت و دشمني در خارج كشور است.
سيد محمود هاشمي نجفي رئيس بي‌ ارادة قوه قضائيه و سوگلي‌اش سعيد مرتضوي در اعتراض به سخنان صادق خرازي، سمينار را ترك گفته بودند، اما دست زدن شركت كنندگان در سمينار براي صادق خرازي مدتها ادامه داشت.

× همه گاه مصرعي از حافظ تيتر نوشته من در كيهان بود اينبار اما در سوگ وزيري حالتي رفت كه...


September 12, 2003 02:37 AM






advertise at nourizadeh . com