September 19, 2003

... كاين طايفه از كشته ستانند غرامت

سه شنبه 9 تا جمعه 12 سپتامبر

پيشدرآمد: نامه زهرا عموجاني همسر رسول عباسي را حتماً بخوانيد.
خانم عموجاني بانوئي تحصيلكرده و آزادانديش است كه در كنار همسر مبارزش، از چند سال پيش فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي و سياسي گسترده اي را در زنجان دنبال ميكرد و به عضويت شوراي شهر زنجان نيز انتخاب شده بود. تنها در قبيلة آدمخواران، از انواع چپ و راست و مذهبي آن، زني را در زندان مياندازند و به گروگان ميگيرند، خانه و زندگيش را مصادره ميكنند تا شوهر گريخته از وطنش را وادار سازند، بازگردد و خود را به قوه قضائيه ولي فقيه معرفي كند... من اين نامه را بارها خوانده ام و پيش از آن دهها نامه از همسران و مادران و فرزندان زندانيان سياسي در ايران در برابر ديدگانم نقش بسته است.
واژه ها در اين نامه ها چنان آزاردهنده است كه گاه روزها و هفته ها گريبان خواننده اش را رها نميكند. شايد تنها در رژيم صدام حسين و خلافت ملاعمر با مواردي مشابه روبرو بوده ايم كه همسر و فرزند و مادر و خواهر را گروگان ميگيرند تا فرد تحت تعقيب خود را معرفي كند.

اين شيوه البته در وطن گرفتار ولايت جهل و جور و فساد ما، شيوه اي تازه نيست، بلكه سربازان خدا و رهروان مكتب اسلام ناب انقلابي محمدي از همان آغاز انقلاب اين شيوه را در تعامل با مخالفانشان آزموده اند. فرزند يك افسر بلندپاية نيروي دريائي به علت عضويت در سازمان مجاهدين تحت تعقيب بود، پدر را به زندان بردند، خلع درجه و لباسش كردند و شكنجه اش دادند تا پسر خود را معرفي كند. سرانجام پسر طاقت نياورد واز مخفيگاه خارج شد و پس از مذاكراتي با واسطه حاضر شد با آزادي پدرش، خود را تسليم كند. روزي كه پسر به اوين مراجعه كرد، پدر آزاد شد اما در زندان چنان با او كرده بودند كه چند روزي بيش زنده نماند. و چند هفته بعد پسر را نيز اعدام كردند...
به يكي از دوستان من كه اتهامي واهي به او بسته بودند و بابت آن، خانه و زندگيش را در غياب او توقيف كرده بودند يك مقام بلندپايه در حفاظت اطلاعات قوه قضائيه ولي فقيه تلفني گفته بود، همسرت را ميبريم و اقرارهائي از آن نوع كه از همسر سعيد امامي گرفتيم از او ميگيريم و فيلمش را هم با DHL برايت ميفرستيم. و چند هفته بعد كه دوست من فهميد همسرش را گرفته اند عليرغم توصيه هاي ما به ايران بازگشت و حالا هم او و هم همسرش در زندان هستند. (اجازه ندارم نامش را فاش كنم چون خانواده اش به من چنين اجازه اي را نداده اند، شايد هنوز اميدوارند كه معجزه اي شود و «زفرقندي» او و همسرش را آزاد كند.)
يادم نميرود يك روز صبح «پرتو نوري علاء» شاعر و همسر و مادر نمونه كه نمادي از يك بانوي پاكدامن عاشق با همة زيبائي هاي ظاهر و باطن بود، افسرده و رنگ پريده به مجله فردوسي آمد. نيمه اش، سپانلوي شاعر عزيز را برده بودند. آن روزها ساواك بود و شكنجه گران هنوز به نام الله قاصم جبار به زنداني تجاوز نميكردند و با آهن داغ نام ولي فقيه را بر سينه ها نقش نميزدند، به قول آقايان رژيم ديكتاتور و وابسته و فاسد بود. عباس پهلوان متوجه نگراني «پرتو» شد بلافاصله گفت از فردا شروع كن گزارش و مطلب بنويس و هيچ نگران سندباد پسرت مباش... سپانلو از زندان بيرون آمد، زندگيش تكان نخورده بود و حتي در دوران بازداشت حقوقش را، به دستور لاجوردي رئيس گروه صنعتي بهشهر به در خانه اش برده بودند. آن لاجوردي تاجري بزرگ بود كه صنعت كشور دين بزرگي به او دارد. در جمهوري اسلامي اما لاجوردي ديگري آمد كه پنج پنج و ده ده آدم ميكشت و شكنجه گرانش دوشيزگان پاكدامن را در شب اعدام با يك عبارت انكحت... تصرف ميكردند.
سعيد مرتضوي قاتل دكتر زهرا كاظمي و مردي كه نام خود را در تاريخ به عنوان جلاد مطبوعات به ثبت رسانده است، در يك نشست دو سه ساعته به عباس عبدي گفته بود، حكم بازداشت همسرت را صادر كرده ام. خوب فكر كن اگر آنچه را ميگويم ننويسي، زنت را ميدهم به دست جواد آزاده و احمد شيخا و جعفر نعمتي (جواد و احمد را در ويديوي شكنجه خانم فهميه دري همسر سعيد امامي ديده ايم و جعفر نعمتي همان است كه دكتر زهرا كاظمي را تا مرحله مرگ شكنجه داد). حال عبدي را ميتوان تصور كرد. (دوستي به من ميگفت كاري كرده اي كه خانم دكتر مرتضوي زن دادستان ولي فقيه اتاقش را از او جدا كرده، گفتم بايد كاري كرد كه اين جاني امكان حضور در هيچ جائي را به جز اتاق مرگ گرفته اش در اوين نداشته باشد)
آن پدر و پسر با همة عيبها و خطاهايشان هرگز حريم خانواده ها را به اين دليل كه مرد خانواده يا فرزند خانواده در جمع مخالفان بود، نشكستند. مهندس بازرگان و مرحوم آيت الله طالقاني در زندان بودند مثل خيليهاي ديگر، فرزندانشان با آزادي كامل زندگي ميكردند. يكي همكلاسي من در دانشكده بود و مهدي فرزند آيت الله طالقاني با من و رضا امامي همدل و همراه بود و هرگز آزاري از دستگاه نديد. آقاي سيدعلي رهبر حتماً به ياد دارد زماني كه به ايرانشهر تبعيد شده بود خانواده اش در رنج و عذاب نبودند و كساني مثل پدر من يافت ميشدند كه از طريق خويشي كه همدل و همراه دكتر اقبال بود، مقرري براي همسر و فرزندانش برقرار كنند... بالاتر از اين وقتي از درد استخوان و ناله هاي نيمه شب علي ابن جواد باخبر ميشدند، پزشك معالج به بالينش بفرستند. آقاي شيخ علي اكبر بهرماني كه حالا اهل انديشه و مبارزان جوان ميهن مرا ننر و بچه سوسول و بچه ساواكي و بدكاره ميخواند و زنداني شدن هزار هزار آنها را توجيه ميكند، در دوران كوتاهي كه در زندان بود هيچكس متعرض شركت ساختماني و بساز بفروشيهاي او نشد وعفت خانم را تهديد نكرد كه جواد آزاده نامي را به سراغش ميفرستد.
آقاي خاتمي به يكي از بستگانش گفته بود اگر نگران زهره (زهره صادقي همسر خاتمي) و ليلا (دخترش) و همسران برادرانم نبودم ديروز استعفا داده بودم. تجلّي اين وحشت را فرداي آن شبي كه گوشه هائي از ويديوي شكنجه همسر سعيد امامي را در برنامه عليرضا ميبدي در تلويزيون NITV براي نخستين بار پخش كردم، در واژگان مهدي كروبي رئيس مجلس شوراي اسلامي به تكان دهنده ترين وجه مشاهده كرديم. كروبي ضمن اشاره به پاكدامني همسرش و اينكه حاجيه خانم انشاءالله در پناه خداست و خلاصه دست جواد آزاده ها به او نخواهد رسيد، يادآور شد كه از ديشب خوابش نبرده و حتي نتوانسته مستقيماً برنامه را تماشا كند فقط مطالبي را دربارة فيلم شكنجه شنيده است...
پيش از اين دربارة الياس محمودي رئيس حفاظت اطلاعات قوة قضائية ولي فقيه بسيار نوشته ام. محمودي كه دوست گرمابه و گلستان سعيد مرتضوي است و سوابق طولاني در شكنجه و قتل افسران آزاده و مبارزه ارتش دارد، از زماني كه از طريق شريك مرموزش كه هم نام اوست اما در خارج نام آنتوني را برگزيده، به دستگاه هاي اطلاعاتي چند كشور خارجي از جمله روسيه و اسرائيل وصل شد، و در زوريخ برايش حساب بانكي باز كردند سوگند سربازي و شرافت حرفه اي را تقديم شريكش كرد و آنگونه كه جوانمردي از قوه قضائيه برايم نوشته است در يك ماجراي خانوادگي، الياس محمودي شكنجه گر مشتركش با سعيد مرتضوي يعني برادر جعفر نعمتي را به جان بانوئي انداخت كه از ارتباطات همسر مافيائي اش با اطلاعات سپاه و الياس محمودي باخبر شده بود و اسناد زيادي به دستش افتاده بود كه نشان ميداد كه شريك مرموز الياس محمودي در قاچاق مواد شيميائي، تجهيزات اتمي، دلار قاچاق و نيز بعضي از عمليات خارجي اطلاعات سپاه و واحد قدس دست داشته است. دكتر منوچهر گنجي كه به طور شگفتي آوري از دامي كه از طريق يكي از شركتهاي وابسته به شريك مرموز الياس محمودي در بلغارستان كه عنوان صادرات تكنيك برآن گذاشته بودند، بر سرراهش گسترده بودند، به سلامت رست به خوبي ميتواند در اين زمينه گواهي دهد كه چگونه فردي در اين شركت با ارسال نامه و فاكس به او و با اعترافاتش باعث دستگيري تني چند از عوامل رژيم در فرانسه شد، چند نوبت با اين شخص تلفني صحبت كرده ام. هم او برايم گفت، كه چگونه پس از شاگرد اول شدن در دانشگاه به دام شبكة مافيائي برادر آنتوني افتاده كه با انتقال او به بلغارستان در صدد تسهيل مأموريت واحدهاي قتل سپاه در خارج كشور بوده است. باري به موجب اطلاعاتي كه يك مسئول شرافتمند قوه قضائيه برايم فرستاده، جعفر نعمتي، طعمه اي را كه الياس محمودي به دست او داده بود، در مقابل همسرش كه همدست الياس بود پس از شكنجه هاي فراوان به تجاوز تهديد كرده بود. و اين بانوي دردمند و شرافتمند براي جلوگيري از جنايت نعمتي حاضر شده بود زير شكنجه اقرارنامه هاي از پيش آماده شده توسط نعمتي را يكي پس از ديگري امضاء كند. از زندگي و فرزند خود بگذرد، بپذيرد كه ضدانقلاب بوده و با خارجيها ارتباط داشته است!!
رهبر كبير انقلاب همة اين داستان را ميداند، و كاملاً باخبر است كه با منصوب كردن لشكري از انسانهاي شرف باخته و خودفروش و جنايت پيشه در قوه قضائيه و دستگاه اطلاعات سپاه، به اين از خدا بيخبران جواز داده است تا ملتي سرفراز و متمدن را در عرصة وحشيگري و بيفرهنگي خود، به ذلت و فلاكت بكشانند.
آن پدر و پسر مدعي اتصال با مهدي موعود و ديدار با «آقا» در جمكران نبودند اما آنقدر انصاف داشتند كه اگر كسي اظهار ندامت از كردة خود ميكرد، رهايش كنند. اما در عصر ولايت، سه هزار انسان را در پايان دوره زندانشان، در مدت پانزده روز اعدام كردند و هستي و دودمانشان را به باد دادند.

شنبه 13 تا دوشنبه 15 سپتامبر

1 ــ آن هفته از سفر فرزانه آزاده اي به ديدار باقي نوشتم و اينكه به سختي ميتوان جاي خالي «وزيري» را پر كرد. شنبه دوستان و آشنايان و همة آنها كه در طول چهل سال، با قلم و انديشة هوشنگ وزيري جهانشان روشن شده بود در پرلاشز پيكر او را به امانت به خاك سپردند تا در روز رهائي ميهن، در دل سبزه زاران شمال در خانة پدري به خاك ميهنش سپارند. اگر چه من امكان حضور در اين مراسم را نيافتم اما دورادور با بدرقه كنندگان همراه بودم و اشكهاي بي امان، را همراه مردي ميكردم كه در زندگي حرفه اي ام از او بسيار آموختم.
اين هفته نيز دوست ديگري را از دست دادم. بيك ايمانوردي هم رفت. با دوست همة سالها اسماعيل نوري علا دو سه ماهي همراه بيك و پوري بنائي و قدكچيان و حبيب بلور تجربه سينمائي خود را سر كرديم. نوري علا فيلم «مردان سحر» را كه نماي امروزين «رستم و اسفنديار» بود ميساخت و من دستيار او بودم. تا آن زمان بيك براي من يكي از فيلمفارسيها بود كه به بركت صداي دو دوبلور سرشناس وقت كه به جايش سخن ميگفتند، از يكه بزن فيلمها به كمدين خنزرپنزري فيلمفارسي نقل مكان داده بود. اما در جريان ساخته شدن «مردان سحر» بيك ديگري را شناختم پر از احساس و عاطفه و بازيگري با انعطاف ؛كه ميتوانست همة احساس نوري علا را دربارة شخصيت اسفنديار قصه اش، تجلي دهد... وقتي سال پيش در آمريكا ديدمش، رانندگي كاميون را پيشه كرده بود و قرار بود سهراب اخوان فيلمي از زندگي او بسازد. حالا بيك ايمانوردي هم به صف هفت هزار سالگان پيوسته است. و در دفتر تلفنم يك شماره ديگر هم خط ميخورد. اما در دلم نقش رفيقانم زايل شدني نيست.
2 ــ بگذاريد حكايتي را براي شما نقل كنم تا علي اكبر بهرماني نوقي ملقب به رفسنجاني و اهل بيتش را بهتر و بيشتر بشناسيد.
الف: مهدي و عباس خيلي زود در نخستين هفته ورودشان به كالج با هم دوست شدند. پدر مهدي رئيس مجلس شوراي اسلامي بود و پدرعباس كارمندي ساده كه به سختي زندگي خوانده اش را تأمين ميكرد. مهدي در بهترين نقطه شهر، آپارتماني شيك داشت، با اتومبيلي آمريكائي كه سي هزار دلار استراليا براي آن پرداخت كرده بود. عباس اتاقكي داشت در نزديك كالج و دوچرخه اي كه با آن به كالج ميآمد. از هفته دوم آشنائي عباس كه زبانش بهتر بود، هم در درسها به مهدي كمك ميكرد و هم شبها با او به شبكده ها سر ميزد. به مرور وضع مالي عباس بهتر شد و به لطف بذل و بخششهاي مهدي به ويژه زماني كه به بوتيكها سر ميزد تا براي خود لباس بخرد، سر و وضعي به هم زد كه به كلي با آن عباس نحيف روزهاي نخست ورود به كالج فرق داشت.
در پايان سال نخست دوستي، مهدي تصميم گرفت به ايران بازگردد چون پاپاجان ميخواست رئيس جمهور شود و علاقمند بود مهدي نيز در كنار محسن كه از بلژيك بازگشته بود، مشغول رتق و فتق امور شود. مهدي به تهران بازگشت وخيلي زود پاپاجان رئيس جمهور، دستش را توي شركت نفت بند كرد. مهدي دوست عزيزش عباس را از ياد نبرد. و زماني كه دريافت ميتواند خدمتي در درجه اول به خود و بعد به او بكند، برايش پيغام فرستادكه بشتاب غفلت موجب پشيماني است. عباس آقا كه هنوز در دل پرتو «يزداني» داشت، گيوه وركشيد و راهي وطن شد و خيلي زود به عنوان مرد اول يك معامله جلو افتاد اما رقبا كار خودشان را كردند واو كه هنوز طعم پورسانتاژ را نچشيده بود به زندان افتاد. البته آقا مهدي نيز ناچار شد بخشي از درآمد معامله را به علي رضا اكبريان معاون فلاحيان بدهد و شكم «كمالي» را نيز در بخش اقتصادي وزارت اطلاعات سير كند.
ب: عباس آقا به ظاهر براي ادامه تحصيل با كمك آقا مهدي به لندن آمد. خيلي بي سرو صدا در گوشه اي دفتري گرفت و نام شركت سرمايه گذاري «هورتون» را بر آن گذاشت. دو سه ماه بعد سر و كله آقا مهدي پيدا شد كه از طريق يك وكيل زبردست شركت را در يكي از جزاير موسوم به بهشت مالياتي به ثبت رساند. البته سهامدار عمده شركت آقا مهدي بود و چند سهمي نيز براي خانم والده اش عفت خانم و آبجي فائزه و آبجي فاطمه و اخوي ياسر منظور شد. عباس آقا نيز الف و نون را از وسط اسمش برداشت كه در آن زمان «يزدي» بودن بيش از يزداني بودن به صرفه بود.
در جريان معامله نفتي با شركتهاي ايتاليائي براي پالايشگاه جنوب، آقامهدي همه جا عباس آقا را جلو ميانداخت و به شركتهاي نفتي توصيه ميكرد به جاي هرصحبتي نخست براي مشاوره به سراغ عباس آقا بروند. در جريان توتال نيز همين وضع ادامه داشت.
ج: روزي كه قرار شد در رابطه با بخشي از پروژه پارس جنوبي شركت نفتي «استات اويل» نروژ وارد كار شود، آقا مهدي به اتفاق عباس آقا عازم اسلو شد. (درست در همين تاريخ ما در راديو «ياران» رسيدگي به پرونده غارت بيت المال توسط آل بهرماني را شروع كرده بوديم. برنامه ما علاوه بر ماهواره از طريق موج كوتاهي كه از يك شركت نرژوي اجاره شده بود به ايران ميرفت. روز بعد از سفر آقامهدي به بروكسل بدون هيچ دليلي شركت نروژي برنامه را قطع كرد. و عليرضا ميبدي و مهندس ميرچي ناچار شدند با هزينه اي سنگينتر موج كوتاهي ديگر در نقطه اي ديگر پيدا كنند).
د: شركت استات اويل قرارداد نان و آبدار مشاركت در بهينه سازي و استخراج نفت و گاز در حوزة پارس جنوبي را امضا كرد. عباس آقا با دريافت بخشي از حق مشاوره كه بالغ بر 35 ميليون دلار ميشد در منطقه نايتز بريج لندن خانه خريد، بنز آخرين مدل سوار شد و بدون آنكه ارتباط خود را با آقا مهدي فاش كند با اسم تازه اي كه در گذرنامه انگليسي اش ثبت بود، در جلسه هاي «بيبا» كه با تلاش بابك اماميان برپا شده است شركت ميكرد و به عالم و آدم فخر ميفروخت كه اين منم طاووس عليين شده... اما روز جمعه گذشته با رسوائي اسلو عباس آقا هرچه تلاش كرد با آقا مهدي تماس بگيرد، موفق نشد.

September 19, 2003 03:26 AM






advertise at nourizadeh . com