آه از اين جور و تطاول كه در اين دامگه است...
يكهفته با خبر
سهشنبه 23 تا جمعه 26 سپتامبر
پيشدرآمد: «افسانه نوروزي» در جامعهاي كه رئيس قبيلهاش عفت و عصمت زنان را تنها درمقنعه و چادر و تظاهر معنا ميكند (و يادش رفته آن روزها كه گرز ولايت را به دستش نداده بودند و به حضرت مولانا عرض ارادت ميكرد و پيرو مقتدايش در گنبد سبز مشهد بانگ حق و حق سر ميداد و او به بانگش هق هق ميكرد، بله در آن روزهاي سيدعلي بودن با جيب خالي و بدون القاب عريض و طويل و بودجة سه ميلياردي و تاج و تخت سلطنت فقيهي، خانم خامنهاي افتخار ميكرد كه سيدعلي آقا از هر مرد متجددي بيشتر به همسرش احترام ميگذارد و معتقد به برابري زن و مرد است) بايد اعدام شود.
در چنين جامعهاي زن آنجا كه بايد ادعا كرد اسلام عزيز حقوق زنان را به رسميت ميشناسد و ما كه پاسداران اسلام ناب محمدي هستيم و از امام زمان هم نيابت عظمي داريم، در هيأت زهرا شجاعي و معصومه ابتكار و فاطمه خانم كروبي و فائزه بانوي هاشمي زينت المجالس آنهم در عرصة بينالمللي ظاهر ميشود اما در عمل اگر هم دل ما كه ولي فقيه باشيم براي مظلوميت زنان به درد آمد و فرمان داديم پناهگاههائي به عنوان خانههاي هدايت اسلامي براي زنان و دختران بيسرپرست و فراري از ظلم و ستم اقوام و نزديكان از همسر و پدر و برادر گرفته تا عمو و دائي و پسرخاله، بر پاكنند، دادستان فاسد كرج را سرپرست بزرگترين خانهها ميكنيم تا اين دختران و زنان دردكشيده و زجر ديده را مورد استفاده قرار دهد و وقتي خود و عواملش خوب اشباع شدند آنها را به اجاره در اختيار برادران پاسدار و آقايان علماي انقلاب ذوب شده در ولايت جهل و جور و فساد، بگذارد. (حكايت خانة هدايت اسلامي كرج را من نخستين بار در همين كيهان فاش كردم و چند هفته بعد آقايان ناچار شدند حجتالاسلام منتظري مقدم دادستان كرج و سرپرست خانه و چند تن ديگر را بركنار كنند. بعد هم محاكمهاي ظاهري صورت گرفت... حالا اما حجتالاسلام مورد اشاره، بار ديگر به قوه قضائيه ولي فقيه بازگشته است).
«افسانه نوروزي» بايد اعدام شود چون در قبيله رجالهها، او رجوليت خود را ثابت كرده است. و هنگامي كه رئيس حفاظت اطلاعات نيروهاي انتظامي مقام معظم ولايت، در غياب همسر او كوشيد مردانگي خود را با تجاوز به او آزمايش كند، با آنكه ميدانست در سلطنت سيدعلي آقا، زن هميشه محكوم است و بايد توي سرش زد و به عنوان «اثاث المطبخ و الفراش» ــ آشپزخانه و رختخواب ــ از او استفاده كرد، دلاورانه به مقاومت پرداخت و زماني كه ديد برادر پاسدار با توسل به اسلحه قصد آن دارد كه خواست حيواني خود را، عملي سازد، همة جان و توان خود را بر سر او كوفت. لابد رئيس حفاظت اطلاعات نيروي انتظامي در جزيره كيش از برادراني بوده كه جاي مهر بر پيشانيشان نقش بسته است. حتماً اسم آقاي خامنهاي را كه ميآورد سه بار صلوات ميفرستاد. روزهاي عاشورا بر سر و سينه ميكوفت... حتماً ته ريشي داشت كه حكم سرورش را در كتاب احكامش كه در آن از ته تراشيدن ريش گناه بزرگ تلقي شده، رعايت كرده باشد.
برادر مربوطه بدون شك نظير همان برادر پاسداري كه در خانه هدايت اسلامي كرج به حجتالاسلام منتظري در اجاره دادن خواهران بيپناه مساعدت و ياري ميكرده، در امور منكراتي و امر به معروف بسيار كوشا بوده و به لقاءالله فرستادن او توسط افسانه نوروزي جنايت غيرقابل بخششي است كه فقط با ريختن خون قاتل ميتوان آن را عقوبت داد. اصلاً پرپر شدن اين برادر، فاجعه مؤلمهاي براي اسلام ناب محمدي و ذوب شدگان در ولايت سلطان فقيه است كه ابعادش را فقط ميتوان با فاجعه قتل شهيد مهراب مقايسه كرد.
بله افسانه نوروزي بايد اعدام شود تا از اين پس هيچ زني در برابر از دست شدن شرفش مقاومت نكند و اگر متجاوز آخوندي بود يا از طايفه پاسداران و اطلاعاتي، براي حفظ جان خود كه برپاية صيانت از جان عين ايمان است و بر هر مسلماني واجب فرض شده، خود را به دست متجاوز بدهد. اين معنا ندارد كه از فردا هر زني در تعرض وحشيگري كساني مثل الياس محمودي و سعيد مرتضوي و جعفر نعمتي و الله بخشي و برادر ميثم دوست و يار صميمي آقازاده رهبر يعني آقا مجتبي قرار گرفت، در مقام دفاع از خود، مثل افسانه نوروزي قتل نفس كند. لابد به همين دليل است كه قاتلان دكتر زهرا كاظمي يعني سعيد مرتضوي و جعفر نعمتي و ميثم مدال هم گرفتهاند و ولي فقيه پاداش نقدي هم به آنها داده است.
و بدون شك اگر دكتر كاظمي در نيمه شبي كه مورد تعرض وحشيانه مرتضوي و عوامل الياس محمودي قرار گرفت، فرضاً تكه آهني پيدا ميكرد و در مقام دفاع از خود آن را بر سر مرتضوي يا نعمتي ميكوفت و آنها را به عالم بالا ميفرستاد به جرم قتل نفس به اعدام محكوم ميشد. بنابراين سرنوشت او در نهايت همانگونه تقرير ميشد كه زير شكنجه تقرير شد.
عفو بينالملل از جهانيان خواسته است با ارسال نامههائي جهت حضرت سلطان فقيه و عاليجناب رئيس جمهوري و مقام مقدس سيد محمود الهاشمي النجفي رئيس قوه قضائيه از آنها بخواهند، مانع از اعدام افسانه نوروزي شوند. به گمان من بايد تنها به ارسال نامه و فكس و e-mail به اين حضرات اكتفا نكرد. به راه انداختن تظاهرات آرام، آگاه كردن رسانههاي بينالمللي و تماس با دولتهاي تأثيرگذار روي جمهوري اسلامي مثل بريتانيا كه رئيس حزب حاكمش معتقد است بين ايران و عراق بايد تفاوت قائل شد چون در ايران انتخابات و دمكراسي!! وجود دارد، براي نجات جان افسانه نوروزي و زنان بسياري كه در شرايطي مشابه او در تعرض بيعدالتي و تجاوز و ظلم قرار دارند، وظيفه ملي يكايك ما است.
يك قاضي باشرف در مجتمع قضائي امام خميني و يك مسئول بلندپايه در دفتر سيد محمود الهاشمي سه پرونده را برايم فرستادهاند كه در ارتباط مستقيم با عباسعلي عليزاده رئيس دادگستري تهران، الياس محمودي رئيس حفاظت اطلاعات قوه قضائيه و سعيد مرتضوي دادستان تهران است. در هر سه پرونده كسي كه مورد ظلم و تعدي قرار گرفته زني دردمند است.
مختصري از مطالب سه پرونده را برايتان نقل ميكنم.
پرونده الف:زني پس از مدتي زندگي با همسر ثروتمندش متوجه ميشود كه او با الياس محمودي رئيس حفاظت اطلاعات قوه قضائيه در كارهاي غيرقانوني و تروريستي شريك است. و درعين حال در چند نقطه جهان از جمله در كانادا و سويس داراي همسراني است كه از طريق يكي از آنها با سازمانهاي جاسوسي چند كشور ارتباط دارد. همچنين با تحقيقات بيشتر متوجه ميشود الياس محمودي با دريافت دو ميليون دلار از همسرش، اسرار نظامي و اطلاعاتي كشور را به روسيه و يك كشور غيرعربي خاورميانه به وسيله منشي خارجي همسرش تحويل ميدهد. از همه تكان دهندهتر نقش شريك الياس محمودي در قتلهاي خارج كشور در پوشش شركتهائي است كه در بلغارستان، روسيه، آلمان، نروژ و روماني تاسيس كرده است. بلاهايي كه بر سر اين خانم توسط الياس محمودي و عواملش به خواست، همسر ناجوانمردش نازل ميشود، غيرقابل توصيف است.
مقام قضائي نزديك به سيد محمود الهاشمي چون انسان آزادهاي است ميكوشد به اين خانم كمك كند اما خود او تهديد ميشود كه در صورت قدم گذاشتن در اين عرصه نابود خواهد شد چون الياس محمودي با گذاشتن شنود برايش از اسرارش باخبر است. كار به دفتر رهبري ميرسد. زن شكنجه شده و زجرديده كه در زندان اوين و زير شكنجههاي طاقت فرساي جعفر نعمتي ــ يكي از قاتلان زهرا كاظمي ــ از حق مادري خود، و از همة دارائياش در ايران و خارج كشور ميگذرد تا جانش را نجات دهد، در دفتر رهبري همة حكايت را با مسئول اطلاعات دفتر رهبري در ميان ميگذارد، به او همه نوع قولي ميدهند اما چند روز بعد فردي كه خود را نماينده مقام رهبري معرفي ميكند با نظر سوء پيشنهاداتي را مطرح ميكند كه زن درد ديده از وحشت، پيگير شكايتش نميشود. همين وضع در قوه قضائيه هم رخ مي دهد و اگر يك قاضي شرافتمند، يك مسئول آزادة نزديك به سيد محمود الهاشمي و يك وكيل دادگستري از جان گذشته به داد او نميرسيدند لابد امروز او در دل خاك در كناردكتر زهرا كاظمي آرميده بود و يا سرنوشت افسانه نوروزي در انتظارش بود. اين خانم با تسليم شكايتي به كميسيون حقوق بشر سازمان ملل و عفو بينالمللي و چند مرجع ديگر در صددآگاه كردن جهانيان از ظلمي است كه رژيم اسلامي ناب انقلابي محمدي بر زنان ايران روا ميدارد.
ب: بانوئي بسيار زيبا با جواني آراسته كه به ظاهر مديرعامل يك شركت صادرات و واردات در دبي است ازدواج ميكند. محل اقامت آنها در دبي است اما آقاي مدير تازه داماد، تنها سه چهار روز در ماه نزد همسرش در دبي ميماند و بقيه ماه را در سفر است. و در برابر اعتراض همسر جوانش همه گاه بهانه ميآورد كه براي آينده فرزندان به دنيا نيامدهشان مجبور است كار كند به سفر برود و انشاءالله تا يكي دو سال ديگر چنان وضعي به هم خواهد زد كه اصلاً نيازي به كار كردن نداشته باشد.
در يكي از سفرها، همسر جوان آقاي مدير به شركت او مراجعه ميكند و با شگفتي متوجه ميشود شركتي كه شوهرش پز آن را ميداد و مدعي بود بزرگترين شركت صادرات و واردات ايراني در دبي است چيزي بيش از يك اتاق با يك كارمند مشكوك نيست كه از نحوه گفتههايش ميشد فهميد از برادران پاسدار است. شوهر در بازگشت از ديدار همسرش از شركت باخبر ميشود و با زبان بازي همسرش را قانع ميكند كه به علت حساسيت كارش ناچار بوده ظاهر را رعايت كند و در كشوري كه دشمنان اسلام و انقلاب چهارچشمي مواظب او هستند به اصطلاح بيسرو صدا عمل كند. چندي بعد در غياب آقاي مدير، كارمندش به خانه او سر ميزند و به همسر او اطلاع ميدهد مردش داراي همسر و فرزند در ايران، و همسري جوان در آلمان است و تمام اين مدت به او دروغ ميگفته و در عين حال كارش غير از آن كاري است كه مدعي انجام آن است... زن بيچاره گريان و دردمند به توصيه كارمند شوهرش به نمايندگي ولي فقيه در دبي مراجعه ميكند و نزد مقام معظم رهبري سفره دل ميگشايد...
امروز اين زن جوان در دبي خودفروشي مي كند. و همسرش كه براي سازمان اطلاعات سپاه كار ميكرد به ايران بازگشته چون هويتش آشكار شده است. نماينده ولي فقيه پس از فريب دادن اين زن دردمند البته از راه وعدة كمك و مساعدت كردن به او براي ضربه زدن به شوهر فريبكارش، او را در اختيار يكي از ميهمانان عاليقدرش كه از قم آمده بود قرار ميدهد و سپس ميهمانان ديگري از راه ميرسند و...
ج: خانم «ر...» وقتي خبردار شد كه همسرش را بدون هيچ دليلي در تهران دستگير كردهاند علي رغم توصيههاي دوستان و اقوامش راهي تهران شد. او و همسر و تنها فرزندشان در سوئد زندگي ميكردند. همسر او پس از چهارده سال دوري از وطن به دنبال درگذشت پدرش جهت انجام امور مربوط به حصر وراثت به تهران رفته بود و چون پدرش ثروت قابل توجهي براي او و دو خواهر و يك برادرش به جا گذاشته بود در همان هفتههاي نخست مراجعت به اداره حصر وراثت و دادگستري، دريافته بود كه تا سهم قابل توجهي به بعضي از حاج آقاها ندهد دستش به جائي نخواهد رسيد اما مشكل در اين بود كه هريك از آنها را راضي ميكرد مدعي ديگري سر راهش سبز ميشد. سرانجام در ارديبهشت ماه گذشته او را هنگام مراجعه به دادسراي انقلاب، بازداشت و به زندان انداختند. جرم او ارتباط با ضدانقلاب بود.
زماني كه چشم آقاي عباسعلي عليزاده به خانم ايراني در بند مورد اشاره افتاد چنان از خود بيخود شد كه هم چون زليخا به ديدن يوسف، با قلمتراش انگشت خود را به جاي قلم بريد... مصيبت اين زن و شوهر تازه از اينجا به بعد آغاز شد. براي شوهر چنان پرونده سنگيني ساختند كه حداقل محكوميت در آن ده سال زندان بود. بعد او را وادار كردند همسرش را طلاق دهد و آقاي عليزاده كه خيلي آتشش تند بود به خانم يادآور شد چون شوهرش در زندان بوده و بين او و خانم ارتباطي حاصل نشده لذا لازم نيست عده هم نگاه دارد. زن بيچاره براي نجات جان همسرش تن به خواست حيواني عليزاده داد و صيغه او شد. رئيس دادگستري ولي فقيه پس از يك هفته خانم را رها كرد و اجازه داد به سوئد بازگردد. چند روز بعد مطابق وعدهاش آقا را نيز آزاد كرد. مرد بيچاره فروشكسته و دردمند، به دفتر ولي فقيه شكايت برده بود، در آنجا همين ميثم قاتل زهرا كاظمي كه رفيق نزديك مجتبي آقازاده ولي فقيه است، به مرد رنج كشيده گفته بود آقاي عليزاده كار خلاف شرع كه نكرده، شما زنت را طلاق دادي و او صيغهاش كرد كه گرفتار آدمهاي ناباب نشود!!... در رابطه با اين پرونده باز هم خواهم نوشت.
شنبه 27 تا دوشنبه 29 سپتامبر
1 ــ «ياس» نو را به امر سعيد مرتضوي بستند چون تيتر بزرگ براي مدعيات او دربارة عباس عبدي نزده بود. ده روز تعطيل موقت مقدمه تعطيل آخرين نشريه نيمه اصطلاح طلب ايران است. نامه محسن آرمين را حتماً بخوانيد. با شهامت بسيار نماينده تهران و عضو سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، شرح جامعي درباره مجرمي به نام سعيد مرتضوي داده است. قاتلي كه در مقام دادستان معترضان به جنايات خود را با پرونده سازيهاي مسخره، به محاكمه ميكشد.
ايكاش غيرت آرمين در تن شمار ديگري از نمايندگان كه با كارت اصلاحات و حاكميت ملي به مجلس آمدند نيز بود. ايكاش آقاي خاتمي عظمت و اعتبار از كرسي و مقام گذشتن و به عهد و ميثاق خويش با مردم وفادار ماندن را تجربه ميكرد. آنوقت به جاي چهرههاي پرملامت و آزردگي ياران و همراهانش و دلزدگي و غضب در چشمان هموطنانش، تقدير و مهر و عشق ميديد. از آن نوع كه هنگام ورودش به صحنة سياست نثار او شد.
2 ــ ملامتگراني كه ديرسالي است گذار دكتر عبدالكريم سروش را از جايگاه مجذوب سالك به كرسي ولايت نشسته، به سالك مجذوب آزادي شدن، درنيافتهاند به همين سبب همچنان از پشت شيشة كبود شوراي انقلاب فرهنگي كه زماني سروش عضو آن بود به استاد سرشناس علوم انساني مينگرند بايد در مجلس گفت و شنود او در لندن حاضر بودند تا سروش دستشان را بگيرد و از جهان سياست زده صدر درصديها به بارگاه فاخر و محتشم عرفان ايراني راهبرشان شود.
اگر جنبش فرهنگي و اجتماعي امروز ايران به كساني دين داشته باشد بدون ترديد سروش حقي بزرگ بر گردن نسلي دارد كه با شور انقلابي از ديوار سفارت آمريكا بالا رفت، در تيربارانها يا قرباني بود و يا مأمور رها كردن تير خلاص و يا آنكه ديوار گوشتي در برابر توپخانه تكريتي دشمن ايران شده بود. نسلي كه با نفرت شيرش را آغشته بودند و در پس لرزههاي فرود آمدن موشكهاي عباس و حسين گاهوارهاش را جنبانده بودند. عبدالكريم سروش كمتر از دو ماه پس از نامة آخرينش به دوستش محمد خاتمي كه حالا در نگاه جامعه شناسي سرشناس، خواجه قوالي است كه هزار وعدة خوبانش را يكي مجال تحقق نيست و به دنبال سفري كوتاه به خانه پدري كه در آن پلنگان خوي پلنگي را رها نكردهاند كه هيچ، نعرة ديوان و پنجة دريدن را نيز بر خوي و عادت خويش، افزودهاند، در شب دلگير لندني، از كوچة مثنوي، ره به حافظ ميزند كه در نامهاش به خاتمي از دم گرم او بسيار مدد گرفته بود تا در آه سرد اهل ولايت قدرت تأثيري ولو اندك بگذارد.
تأملات سروش در سالهاي اخير بيشتر روي تربيت نسلي دور زده است كه دلزده از دكانداران دين، هر آن بر لبه پرتگاه فروافتادن به دامان اعتيادي از هر نوعش، قرار داشته است.
به اعتبار نظر سروش، انصار حزبالله معتاد به قدرتند همچنانكه خط دهندگانشان و اين اعتياد از تعلق جسمي به گل كوكنار و مشتقاتش خطرناكتر است كه اين جسم و جان را ميفرسايد و اعتياد نخست جسم و جان را با چاقو و زنجير به خون ميكشد.
در لندن، سروش بيآنكه خود را گرفتار تعابير رايج در ميدان سياست كند. مثل هميشه فصيح و سرشار، از اعتبار انساني ميگويد و از فرهنگ ايراني، از عشق كه جوهره زندگي است و عرفان كه نفرت و خشم و جنون قدرت را بيرنگ ميكند.
باز يكي بانگ ميزند كه شوراي انقلاب فرهنگي چه شد؟ و مگر نه آنكه حضرت شما، قفل بر در دانشگاهها زديد.
سروش با نيم لبخندي ملامتگر را نوازش ميكند كه بستن كار حكام است و من اگر در شورائي بودم كارم گشودن بود كه ما اگر كاري بلد باشيم همانا ساختن كليدي بر درهاي بسته و قفلهاي ناگشوده است.
گاهي قفل عقده را در روان جوانان وا ميكنيم و زماني، زنجير و بند را از در دانشگاه و ايكاش پروردگار مددي كند، كه قفل حقارت و منيّت از جان اهل قدرت برداريم.
October 3, 2003 02:08 AM