October 17, 2003

... نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسيد

يكهفته با خبر

سه‌شنبه 7 تا جمعه 10 اكتبر

اميرفرشاد با دلهره و ترس به همراه خواهرش كه بزرگترين مشوق او براي گسستن از حلقة حزب بي‌خداياني بود كه نام الله را در خون چنان شسته بودند كه رنگ خدا به كبودي خون دلمه بسته بود، از پله‌هاي دفتر خانم دكتر بالا رفت. در دلش وسوسه‌اي مي‌جوشيد كه او را به فرياد زدن مي‌خواند.
يادش آمد آن شبي كه محمد هاشمي و حسين مرعشي، چكهاي تضميني را توي دست الله كرم و حاج بخشي مي‌گذاشتند كه برويد و سخنراني فائزه خانم را به هم بزنيد و شعار عايشه با شتر آمد و فائزه با موتور را سردهيد كه جايگاه شازده خانم شيخ علي اكبر نزد مردم بالاتر رود و عوام كالانعام آراي خود را به نام نامي او به ثبت رسانند.
.


به ياد آن روزي بود كه جنتي با چشمهاي ريز شيطاني‌اش به او و دوستانش نظر مي‌دوخت و بعد با صداي زيرش مي‌گفت: توي شما يك باغيرت پيدا نمي‌شود كه كلك اين سيد جدكمر زده يزدي را بكند و عبدالله نوري و عطاي مهاجراني را به جهنم بفرستد.
ده نمكي گفته بود آقا خودمان ترتيبش را مي‌دهيم. اما قرعه به نام او اصابت كرده بود. او كه آدمكش نبود. او كه نمي‌خواست خون از دماغ كسي بريزد. فيلمساز كه شكنجه‌گر و آدمكش نمي‌شود!!
در زدند،‌ خانم دكتر در را باز كرد، عمامة دكتر رهامي را ديدند كه به همراه علي و محمد و فرشيد مبلهاي دفتر خانم دكتر را اشغال كرده بودند. اميرفرشاد قبلاً با تلفن به دكتر رهامي همه چيز را گفته بود به همين دليل معطل نشدند، يكي از بچه‌ها دوربين را كاشت و اميرفرشاد سخن گفتن را آغاز كرد.
سه ساعت تمام نوار گرفتند. وقتي حرفها تمام شد اميرفرشاد تب كرده بود وصورت خانم دكتر و رهامي و ديگر حاضران نيز به سرخي مي‌زد. اين حرفها باوركردني نبود.
مطابق قراري كه داشتند نوار ويديوئي در پنج نسخه تكثير شد، يكي به دفتر خاتمي رفت دومي به وزارت كشور، سومي به وزارت اطلاعات و چهارمي به قوه قضائيه. يك نسخه نيز نزد خانم دكتر و همكارش دكتر رهامي باقي ماند.
دو روز بعد دوستي به من تلفن زد. از تهران آمده بود و قصد سفر به نيويورك را داشت. در آن روزها به عنوان يك كارشناس با سازمان ملل همكاري داشت. به ديدنش رفتم. نواري به دستم داد و گفت به دنبال منبع نوار مباش. فقط آن را ببين و اگر خواستي محتواي آن را منتشر كن.
تماشاي نوار بهت‌زده‌ام كرد. جواني خوش‌سيما، گوشه‌هاي ديگري از دارالفساد ولايت فقيه را عريان در برابر من مي‌گذاشت. تازه از چاپ سخنراني حجت‌الاسلام پروازي فارغ شده بودم كه نوار تازه رسيد. دو روز در را بستم و محتواي نوار را پياده كردم، عربي‌اش را به الشرق‌الاوسط سپردم كه در دو شماره به چاپ رساند و فارسي‌اش علاوه بر راديوهاي فارسي‌زبان در همين ستون به چاپ رسيد.
روز بعد روزنامه‌هاي اصلاح‌طلبي كه هنوز بي‌رمق نشده بودند به نقل از الشرق‌الاوسط گوشه‌هائي از مطلب را بازچاپ كردند. عسكراولادي تازه مسلمان به فرياد آمد و جنتي شمشير كشيد. بادامچيان دست به تكذيب زد و الله كرم ره تهديد گرفت. اميرفرشاد را به محبس ولي فقيه بردند تا سينه‌اش را بدرند اما چاپ اعترافات او به گفته خودش در يك نشريه بين‌المللي مانع از اينكار شد. خانم دكتر را نيز دستگير كردند، اتهامي به بزرگي توطئه براي براندازي نظام و... به او زده بودند. نخست پاي ابطحي و تاج‌زاده را به ميان آوردند كه نوار ويديو را به من رسانده‌اند بعد اما خانم دكتر متهم شد كه نوار را به دست من داده است حال آنكه نوار از جاي ديگري به دست من رسيده بود.
نيازي عربده كشان اطلاعيه صادر كرد كه اگر كسي كلمه‌اي به نقل از ادعاهاي خانم دكتر و آن نوري‌زاده ضدانقلاب خائن چاپ كند، پوستش را مي‌كنم. خانم دكتر به زندان رفت، در كنار مهرانگيز كار عزيز، دلاورانه در قلعة سنگباران ولي فقيه دست به چنان مقاومتي زد كه ناچار شدند پس از مدتي آزادش كنند. مهرانگيز با سرطان بيرون آمد و خانم دكتر با هزار درد و اندوه. با اينهمه از پاي ننشست. پروانه وكالتش را لغو كردند، ره به مدرسه گشود، درسش را تعطيل كردند،‌ جمعيت دفاع از حقوق زيان و كودكان را برپا كرد. كتابهايش را مصادره كردند، شبنامه در حمايت از حقوق زنان بيرون داد.
آن شب كه در دانشگاه S.O.A.S با هم پرونده قتلهاي زنجيره‌اي را ورق زديم، خانم دكتر از ناگفته‌هائي ياد كرد كه در پرونده متهمان به شكافتن سينه پروانه و داريوش و مختاري و پوينده به چشمش خورده بود. همكار مبارزش ناصر زرافشان را به زنجير كشيده بودند و او يك تنه به نبرد با اهريمنان برخاسته بود. همانگونه كه شعله اميد شده بود و در دل فرج سركوهي كه حكم مرگش را ولي فقيه با دو امضاي محكم شيخ علي اكبر بهرماني و شيخ علي فلاحيان و فتواي محسني اژه‌اي تضمين كرده بود، در آن ساعات تلخ زندان و شكنجه، اميد به زنده ماندن را رويانده بود، آن شب در دانشگاه لندن، به شنوندگان مشتاقش يادآور شد كه رود خروشان مقاومت را سر باز ايستادن نيست. من آن شب از سعيد امامي گفتم و ازمقتدايش كه لواي علي را برافراشته است منتها لواي علي خامنه‌اي را نه علي قريشي.
خانم دكتر به ايران بازگشت، حكومت ريش و نفاق، تحمل او را نداشت. درها را به رويش يك به يك مي‌بستند اما پريروي عاشق انسان، از روزنه‌هائي هرچند كوچك، سر بيرون مي‌كرد و فرياد آزادي سر مي‌داد. به دفاع از دختركان نه ساله‌اي پرداخت كه اهل ولايت فقيه زن كاملش مي‌خواندند و مزرعه سبز‌ي‌اش مي‌دانستند كه متنعم شدن از همة زوايايش فرمايش آسماني است. از مادراني گفت كه جگرگوشه‌هاشان را حكومت رجال از آنها مي‌گرفت و به جد و عمو مي‌سپرد، هر زمان فرصتي مي‌يافت با نوشته و گفته‌اي زبان به ملامت قضات شرف باخته و محتسبان با ابليس ساخته مي‌گشود.
هفته پيش كه به پاريس آمد تا در كنار همكار مبارزش عبدالكريم لاهيجي و يك دو سه عاشق سر و پا سوختة استبداد ولايت فقيه از مردمي سخن گويد كه بيزار از فقيهان ريائي، انسانشان آرزوست تا روز جمعه صبح كه تلفنش زنگ زد و از آن سوي خط دوستي خبر را به او داد، هرگز باور نداشت كه روزي برنده جايزه صلح نوبل شود. گفته‌هاي تلفني را باور نكرد، اما تلويزيون با پخش تصوير او خبر داد كه دكتر شيرين عبادي حقوقدان و نويسنده و فعال سياسي آزاديخواه از سوي كميته گزينش جايزه صلح نوبل به عنوان برنده سال 2003 انتخاب شده است.
خبر پيروزي خانم دكتر را در چهار گوشة جهان به جز وطنش، آواز مي‌دادند. در آنجا اما جنتي با چهرة دژم و بانگ آزاردهنده‌اش به ميهمانان نشست مجمع اهل البيت خوشآمد مي‌گفت. دو خط خبر از خبرگزاري دانشجويان و يكي دو سايت ديگر، با احتياط از برنده شدن يك زن ايراني، ياد مي‌كرد، اما هزاران خط در وصف او بر صفحة روزنامه‌هاي بين‌المللي و بر پهنة‌ تلويزيونهاي شرق و غرب نقش بسته بود.
هفته پيش مهدي هاشمي و عباس يزدان‌پناه و فائزه خانم و آقا وحيد رنگ ننگ بر نام و اعتبار ايراني مي‌پاشيدند،‌ و اين هفته يك بانوي حقوقدان و آزاده به نام دكتر شيرين عبادي، منزلت و جايگاه انسان معاصر ايراني را در بالاترين نقطة آزادگي از آن خود مي‌كرد.
اميرفرشاد دور از وطن به شنيدن خبر پيروزي خانم دكتر، مشتي به آسمان زد و فريادي در فضا، دختركان نه ساله‌اي كه در حكومت رجال به بيع و شري مي‌روند، لبخند بر لب آوردند، زنان مسلمان كه در چهارسوي جهاني كه رنگ تعصب بر آن پاشيده‌اند جائي ارزنده‌تر از كنج مطبخ و اتاق خواب نيافته‌اند، در دل قند سائيدند. اهل ولايت فقيه، و طالبان و القاعده و الجهاد از غضب دندان به هم سائيدند... خانم دكتر اما با جان و دل مي‌خنديد. او به نمايندگي از سوي همه آنها كه در اوين جان باختند و شكنجه شدند و امروز صدها تن از آنان هم چون اكبر گنجي، يوسفي اشكوري، علي افشاري، علي باطبي، محمدي‌ها، لهراسبي و... همچنان در حصار قلعة سنگباران ولايت جهل و جور و فساد اسيرند، جايزه صلح نوبل را دريافت كرد. اين جايزه، با نام شيرين عبادي، شكوه و جلوه خاصي پيدا كرده است، و مي‌دانم كه شيرين عبادي در اين لحظات به ياد ناصرزرافشان و مهرانگيز كار و همه آنهائي است كه چون دكتر عبدالكريم لاهيجي در همة‌ اين سالها، چه در خانة پدري و چه در غربتكده‌هاي عرصة تبعيد، نگذاشتند چراغ عدالت‌خواهي و مبارزه خاموش شود.
با همة دل اين پيروزي بزرگ را به شيرين عبادي و همه زنان ميهنم، تبريك مي‌گويم.

شنبه 11 تا دوشنبه 13 اكتبر

1 ــ دلم مي‌خواست چهره ولي فقيه و اصحابش را به شنيدن خبر دريافت جايزه صلح نوبل توسط شيرين عبادي مي‌ديدم. البته از سخنانشان مي‌توان احوالشان را مجسم كرد. دستيار پدرخوانده مافياي حاج حبيب مؤتلفه، يعني بادامچيان، كه در نوار اعترافات اميرفرشاد چهره واقعي‌اش تصوير شده بود، با تكرار عبارات ملال‌آور استكبار جهاني و صهيونيسم و سادات و بگين و... كوشيده بود از اعتبار جايزه بكاهد. اما طه هاشمي كه به گفتة سيدعلي رهبر گربة خانگي ولايت است، چون رويش نمي‌شد بگويد جايزه صلح نوبل حق ارباب فقيهم بود، ادعا كرده بود اگر ريگي به كفش كميتة جايزه صلح نوبل نبود،‌ آنها بايد آقاي خاتمي را انتخاب مي كردند. همينجا بگويم كه دوستي نيز مدعي بود جايزه حق آقاي منتظري بوده است.
در مورد آقاي خاتمي بايد بگويم كه ديرگاهي است ايشان مصداق شعر شاملو شده است كه «هيچكس به كشتن خود اين چنين برنخاست كه من به زندگي نشستم». سيد ابراهيم نبوي چه زيبا خاتمي را با «ال سيد» در صحنة پاياني فيلم مقايسه كرده بود.
24 ميليون رأي را اين گونه به ابطال كشاندن، زيبندة مردي نبود كه شيرين عبادي‌ها، حضورش را در صحنه با شادماني استقبال كردند. آقاي خاتمي مي‌توانست مستحق دريافت جايزه صلح نوبل باشد اگر همان ابتداي كار زماني كه ديد سلطان فقيه و اصحابش، از يكسو و شيخ علي اكبر نوقي از سوي ديگر گرم توطئه براي از سكه انداختن آراي مردم هستند، با مردم به صراحت سخن مي‌گفت، و ولي فقيه را سر جاي خود مي‌نشاند و دست جمعي سياهكارِ خونريز فاسد را از سر مردم كوتاه مي‌كرد،‌اگر در سازمان ملل وقتي كلينتون به احترامش به پا خاست و اولبرايت آنگونه حرمتش نهاد، با سر برافراشته جلو مي‌آمد و با احترام با آنها به سخن گفتن مي‌پرداخت، اگر پرونده قتلهاي زنجيره‌اي را آنچنان كه در آغاز كار مشاهده شد به دست كساني مثل دكتر زرافشان و شيرين عبادي و دكتر نعمت احمدي مي‌داد تا جزئيات امر را پيگيري كنند و نتايج تحقيقات خود را در اختيار افكار عمومي قرار دهند و اگر نصايح استاد و پدر گرامي همسرش دكتر صادق فرزانة عارف را پذيرفته بود و روزي كه دو لايحه‌اش را احمد جنتي توي سطل زباله مي‌انداخت،‌ او نيز نظام ولايت جهل و جور و فساد را در زباله‌داني تاريخ پرتاب مي‌كرد، آنوقت شايسته دريافت جايزه‌اي بالاتر از نوبل صلح مي‌شد. كه براي يك زمامدار هيچ جايزه‌اي بالاتر و والاتر از حضور در دلهاي مردم نيست.

هوشيار، با عشق ايران در عراقي آزاد
پنجشنبه شب با هوشيار زيباري وزير خارجه دولت موقت عراق ميهمان عبدالرحمت الراشد سردبير الشرق الاوسط هستيم. هوشيار در آغاز هفته به همراه چند تن از مسئولان وزارت خارجه عراق به لندن آمده بود و پس از ديدار با جك استراو وزير خارجه بريتانيا در يك مصاحبه مطبوعاتي شركت كرد كه خانم نازنين انصاري خودمان نيز در اين مصاحبه حاضر بود.
ديدار شبانة ما اما بيرون از تعارفات و تشريفات و مجاملات،‌ديداري بين دوستاني بود كه تا يكسال پيش خوابش را هم نمي‌ديدند كه كاك هوشيار به فاصله چند ماه از يك تبعيدي كرد و نماينده حزب دمكرات كردستان در بريتانيا، تا وزير خارجه عراق شدن را به سرعتي باورنكردني طي كند. من با هوشيار از سالها پيش دوستي دارم. در سفرهاي مسعود بارزاني رهبر حزب دمكرات كردستان به لندن همه گاه اين هوشيار بود كه خبرم ميكرد و وسيله ديدارم را با مسعود فراهم مي‌ساخت.
سال گذشته در ماه دسامبر در جريان نشست سه روزه نمايندگان اپوزيسيون عراق در لندن در حضور زلماي خليل زاد نماينده ويژه پرزيدنت بوش، هوشيار همه كاره كنفرانس بود. به علت تسلطش بر زبان انگليسي و البته عربي و كردي و آشنائيش با روزنامه‌نگاران و دولتمردان و ديپلماتهاي غربي، مسئوليت كنفرانس با او بود و چه خوب اين جلسات را اداره كرد. در واقع پايه‌هاي شوراي حكومتي و دولت موقت عراق در همين نشست لندن ريخته شد. و از همانجا مي‌شد حدس زد كه هوشيار نقش مهمي در آينده عراق خواهد داشت.
نام هوشيار زيباري به عنوان بهترين فرد براي وزارت خارجه عراق، نه تنها از سوي مسعود بارزاني يار و رفيق و خويش نزديك او، و جلال طالباني رقيب ديروز و رفيق امروز بارزاني و دكتر محمود عثمان شخصيت برجسته كرد بلكه از جانب اغلب اعضاي شورا از شيعه و سني و تركمن و آشوري، مطرح شده بود. به عبارت ديگر در رابطه با او اتفاق نظر كامل وجود داشت.
به او گفتم روزي كه از تلويزيون الجزيره تصويرش را مشاهده كردم كه در برابر در ورودي اتحاديه عرب به عنوان وزير خارجه و رئيس هيأت نمايندگي عراق در اجلاس وزراي خارجه عرب، سخن مي‌گفت، به عراق حسوديم شد. يك كرد آمده بود تا از حقوق كشورش و ملتش دفاع كند. اين جايگاه از زمان روي كار آمدن رژيمهاي انقلابي نظامي در عراق همه گاه در اختيار كساني بود كه از پستان قوميت عربي شير تعصب نوشيده بودند حالا اما شش ماه از سرنگوني تكريتي خونخوار گذشته، هوشيار زيباري به نمايندگي از مردم عراق به اجلاس جامعه عرب آمده بود. پيش خود مي‌انديشم اگر در ايران ما نظامي دمكرات و منتخب مردم بر سر كار بود امكان داشت به جاي آنكه حكومت تروريستهايش را به سراغ زنده يادان دكتر عبدالرحمن قاسملو و دكتر صادق شرفكندي بفرستد، آنها را به عضويت در حكومت دعوت مي‌كرد.
باري به شب لندني باز گردم. جائي نشسته‌ايم بر فراز شب لندن، هوشيار سخن مي‌گويد از اميدهايش، از ناجوانمردي‌ تلويزيونهاي فضائي عربي كه قيم مردم عراق شده‌اند و مشتي تروريست بعثي و وابستگان به رژيمهاي همسايه را به عنوان قهرمانان مقاومت به مردم معرفي مي‌كنند. هوشيار نيز مثل همة كردها ايران را دوست دارد، مگر كردها نخستين سلسله پادشاهي را در ايران تاريخي برپا نكرده‌اند؟ و مگر دياآلو پدر همة كردها نيست؟ «مي‌داني عليرضا، ما آنقدر به ايران علاقه داريم كه حاضر نيستيم هيچ ملامتي را نسبت به ايران تحمل كنيم. براي همين متأثر مي‌شويم وقتي مي‌بينيم عملكرد و سلوك بعضي از ارگانها در ايران، رنگ دشمني با عراق را مي‌گيرد.» مي‌گويم خبر داري يكي از كساني كه درعمليات خرابكاري در عراق از جمله قتل آيت‌الله محمد باقر حكيم دست داشته موفق به خروج از ايران شده است و ما اميدواريم به زودي او را به نقطه‌اي امن برسانيم كه بتواند جزئيات ماجرا را به اطلاع افكار عمومي برساند، هوشيار آرزو مي‌كند كه چنين ماجرائي صحت نداشته باشد. چون در آن صورت دولت عراق ناچار مي‌شود عليه عاملان قتل حكيم موضع بگيرد. و ما هرگز نمي‌خواهيم گامي عليه ايران برداريم.
هوشيار به آينده بسيار اميدوار است و اقدامات تروريستي بقاياي مزدوران رژيم بعث، فدائيان صدام و عناصر القاعده (و البته عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه كه او از يادآوري‌شان در مي‌گذرد) هرگز خللي در ارادة مردم عراق براي برپائي يك نظام مردمسالار فدرال در عراق وارد نخواهد كرد.
وزير خارجه عراق بر اين باور است كه با نوشته شدن قانون اساسي جديد كه حتماً ناظر بر برپائي يك نظام سكولار خواهد بود، بلافاصله انتخابات پارلماني در عراق انجام خواهد گرفت و در پي آن رئيس دولت و نوع نظام از سوي مردم انتخاب خواهد شد. در رابطه با قانون اساسي، هوشيار از مشكلات بي‌خبر نيست حالا هر جوجه ملائي مثل مقتدي صدر به دنبال برپائي نظام اسلامي و به تخت نشستن است. اما روحانيون آگاه و مسئول شيعه مثل آيت‌الله سيستاني كه اخيراً با مسعود بارزاني ديدار كرده و ملاهاي روشن انديش سني، علاقمندند كه ساحت دين به قدرت و سياست آلوده نشود.
هوشيار زيباري نماينده يك عراق جديد است، سرزميني كه در آن هويت عراقي رشتة وحدت اقوامي است كه ديگر به آنها به عنوان شهروند درجه دو و سه و چهار نگاه نمي‌كنند. «صبر كنيد تا دو سال ديگر عراق الگوي مردم خاورميانه وجهان اسلام خواهد شد. كساني كه از برپائي چنين عراقي وحشت دارند با همة توان مشغول توطئه و خرابكاري‌اند تا مانع از عراق آزاد و دمكرات شوند...»
هوشيار نامي از جمهوري اسلامي نمي‌برد اما مي‌دانم دل او و يارانش از كجا خون است. علي آقا محمدي و محمد باقر ذوالقدر را خوب مي‌شناسد و با سلوك و اطوار و توطئه‌هاي آنها آشناست.

October 17, 2003 01:30 AM






advertise at nourizadeh . com