October 24, 2003

من اين دو حرف نوشتم چنان كه غير ندانست...


سه‌شنبه 14 تاجمعه 17 اكتبر
پيشدرآمد: از دعاي «الهي پير شوي جوان» كه ورد زبان سائليني بود كه سكّه‌اي در كف‌شان مي‌نهاديم، گاه در راه مدرسه، و زماني جلو در امامزاده صالح و... دلم مي‌گرفت. اصلاً اين دعا را دوست نداشتم. راستي چرا بايد پير شدن من آرزوي گدائي باشد كه به او محبت و احساس كرده بودم. در مقابل دعاي «جوان الهي عاقبت به خير شوي» مرا به تأمل وا مي‌داشت. عاقبت به خير شدن حتماً به‌معناي پير شدن نبود،‌آدم مي‌توانست عاقبت‌به خير و درعين حال جوان باشد. مرحوم آقا تقي مستخدم محضر استاد و سرور بزرگوارم حضرت دكتر احمد مهدوي دامغاني، مكرّر من و ناصر فرزنداستاد را، به عاقبت به خيري دعا مي‌كرد. من و ناصر به شوخي آقا تقي را دست مي‌انداختيم كه پس چرا عاقبت خودت به خير نشد و او همه گاه مي‌گفت عاقبت از اين به خيرتر كه در خدمت آقاي دكتر هستم و نياز به احدي ندارم.

در تعبير آقا تقي، در خدمت فرزانه‌اي بودن و نياز به احدي نداشتن عين عاقبت به خيري بود. بعد از اينهمه سال كه «رفتند يكان يكان عزيزان»، مفهوم «عاقبت به خيري» همچنان د رهمان قلمروي كه مرداني چون آقا تقي به رسميت شناخته بودند كم و بيش به رسميت شناخته مي‌شود.
انسان در خدمت صالح باشد و بي‌نياز از همه خلق جهان. اين يك نوع عاقبت به خيري است. نمونه‌هاي ديگري هم داريم كه بخصوص بعضي از آنها در حوزة ولايت قدرت واقعاً تأمل‌برانگيز و قابل مطالعه هستند. فكرش را بكنيد دعاي خير چه كسي مستجاب شده بود تا پسر حاج آقا روح‌الله يزدي سر از كاخ رياست جمهوري درآورد! روزي كه خاتمي با آن شور و عشق و زمزمه‌اي كه در چهار گوشه وطن ديده مي‌شد و به گوش مي‌رسيد در برابر خبرنگاران داخلي و خارجي حاضر شد و با غرور و شوقي وصف‌ناپذير اعلام كرد از اينكه خداوند بخت خدمت به ملت بزرگوار ايران را به او عطا فرموده، بر خود مي‌بالد. كه چه سعادتي بالاتر از خدمت به خلق و تلاش براي تحكيم پايه‌هاي مردمسالاري و عدالت اجتماعي و فرهنگ ملي... به عبارت ديگر آقاي خاتمي مي‌گفت خدارا شكر كه عاقبت به خير شدم و در خدمت صالح ــ ملت ــ نياز به هيچ احدي از جمله «ولي فقيه» ندارم. به آقاي خاتمي غبطه مي‌خوردم كه ببين خداوند چقدر او را دوست دارد كه جايگاه والاي رئيس منتخب دولت ايران را به او عنايت كرده است...
هفته پيش اما با شنيدن سخنان آقاي خاتمي پيرامون خانم دكتر شيرين عبادي و جايزه صلح نوبل،‌ دريافتم كه پروردگاري كه به لطف و كرمش، سيدي از اهل ولايت فضل و اخلاق را به دولت و قدرت مي‌رساند، و درهاي ماندگاري و اعتبار را به روي او مي‌گشايد، در دستگاه كبريائي خود اهل امتحان و حسابرسي هم هست. به طرف راه نشان مي‌دهد كه صاحب دلهاي يك ملت شود و جهاني به احترام او كلاه از سر برگيرد. آنوقت طرف مربوطه در برابر اينهمه مرحمت و موهبت، به جاي آنكه تسبيح‌گوي مهربانيهاي ملتش شود،‌از ترس آنكه نمرود فقيه ملامتش كند و به ديدنش پشت چشم نازك فرمايد، يك جهان اعتبار و عزت را توي سطل خاكروبة ولايت جهل و جور و فساد مي‌ريزد.
چه عاقبتي يافت پسر حاج آقا روح‌الله خاتمي. ‌در دومين سال رياست جمهوري‌اش، نام او را به كميته انتخاب جايزه صلح نوبل، پيشنهاد داده بودند، ‌حالا اما در ششمين سال رياست، مي‌فرمايند جايزه صلح نوبل ارزش هم‌عرض نوبل ادبيات و پزشكي و... ندارد.
اما آنچه بيش از اين عبارت، اعتبار و منزلت آقاي خاتمي را زير سئوال مي‌برد، انگشت تحذير و اخطار كشيدن به سوي خانم عبادي است. اينكه خانم عبادي بايد حواسش جمع باشد كه مورد سوءاستفاده قرار نگيرد. و لازم است اعتبار بين‌المللي‌اش را در جهت دفاع از اسلام ناب انقلابي محمدي و نظام هزينه كند...
چه دعاي پرمعنائي بود دعاي آقا تقي، آدمهاي عاقبت به خير را مي‌توان از چهره‌هاشان تشخيص داد. اين سيدعلي آقاي رهبر در سالهاي نوجواني و جواني و تا آن روزي كه به وصال معشوق فتان ولايت رسيد، چهره‌اي آرام و دلچسب داشت. موزون و مؤثر سخن مي‌گفت. شجاعت بسيار داشت تا آنجا كه سر ماجراي سلمان رشدي با خود آقاي خميني سرشاخ شد. تا آن زمان مي‌شد گفت سيدعلي آقا، كم و بيش عاقبت به خير شده است. از آن دو تا اتاق بالا خيابان به كاخ رياست جمهوري منتقل شدن البته در نگاه خيلي‌ها نشانة عاقبت به خيري است اما هنوز پرده آخر بالا نرفته بود و كسي نمي‌دانست ملاي اهل سلوك عاشق ساز كه با سه تار عبادي به خلسه مي‌شد و با بانگ بنان به گريه مي‌آمد، قرار است در ترازوي امتحان، سنگين‌تر از «نمرود» و «معاويه» از كار درآيد.
اين هفته آقا به زنجان رفته بود و در جمعي از اهالي ولايت «خاندان معظم شهدا» سخن مي‌گفت. حرفهايش را به دقت شنيدم و چهره‌اش را نيز با تأمل نگريستم. اين نه آن سيدي بود كه مي‌شناختم انساني مسخ شده بود كه مدح و ثناي بوزينگان عرصة سلطاني، هوش و حواسش را يكجا برده بود. مسلوب الاراده‌اي را ديدم كه مي‌پنداشت «در هيچ جائي از جهان نظامي به صلاحيت و صلابت و آزادگي و محبوبيت جمهوري اسلامي وجود ندارد، مردمسالاري كه در ايران برقرار شده در هيچ نقطه‌اي از عالم نظيرش يافت نمي‌شود». مسخ شدن سيد خامنه‌اي با عناصري كه دور خودش جمع كرده قابل درك است. خاتمي چرا؟ او كه به هر حال اين بخت را داشته است كه هر چند يكبار مصاحباني از تيره بابك داد و هادي خانيكي و دكتر صادقي ابوالزوجه آزاده و همين سيدابطحي داشته باشد. (بيچاره ابطحي چه تلاشي كرد خرابكاري پرزيدنت را در رابطه با جايزه صلح نوبل و خانم عبادي ترميم كند. گاهي فكر مي‌كنم ايكاش ابطحي همانطور كه دلش هميشه مي‌خواست در بيروت مي‌ماند و براي يكي از تلويزيونها تفسير و گزارش مي‌نوشت و با اهل ولايت رسانه‌ها همنشين بود. مي‌دانم كه ابطحي بارها غبطه خورده است كه چرا خداوند به او ياري نرساند تا در جايگاهي قرار گيرد كه «وليدالعمري» خبرنگار تلويزيون الجزيره در فلسطين صاحب آن است. عمامه و عبا به سر و تن ابطحي زار مي‌زند. توي نيويورك در هتل Unplaza كت و شلوار مي‌پوشيد و شب و روزش در مصاحبت با خبرنگاران مي‌گذشت. او نيز مي‌توانست عاقبت به خير شود، حالا اما ماله به دست گرفته تا خرابكاريهاي رفيق به رياست رسيده‌اش را ترميم كند...)
دعاي غريبي بود... «خدا عاقبت به خيرتان كند»... راستي كداميك عاقبت به خيرتر شدند، بختيار و فروهر كه سر و سينه‌شان را شكافتند يا خميني و خامنه‌اي كه به عشق و اميد ملتي بزرگ خيانت كردند و نفرتي به وسعت سه نسل نثارشان مي‌شود؟
محمدرضا شاه عاقبت به خير شد كه وقتي فهميد به هر دليل و سببي ملتش او را نمي‌خواهد ره تبعيد پيش گرفت و در آرامگاه موقت مسجد الرفاعي به خواب رفت يا روح خدا كه جنازه‌اش بر دست سرسپردگانش بند نشد، عورتش آشكار شد و بر خاك فرو افتاد و سه روز بر در و ديوار گلاب پاشيدند تا جنازه‌اش بو نگيرد و حالا نيز قبه و بارگاه برايش برپا كرده‌اند و از ضريحش كرامت مي‌طلبند حال آنكه نواده‌اش حسين در پايتخت شيطان بزرگ، به نفي او و نظام و دولتش مشغول است و ولايتش را بدعت نامبارك مي‌خواند. دعاي غريبي است، خدا ما را عاقبت به خير كند.


مقتدي، هادي غفاري به توان 2
خبرنگاران غربي حق دارند از رفتار و احوال جانوري به نام مقتدي صدر تعجب كنند و گاه در نوشته‌هاي خود تا آنجا بروند كه از او به عنوان يك شخصيت ديني كه داراي پايگاه اجتماعي و سياسي در عراق است ياد كنند. اما براي ما كه هادي غفاري و محمد منتظري را ديده‌ايم و پيش از آن نيز پدران ما با كسي مثل نواب صفوي سرو كار داشته‌اند، حضور فردي هم چون مقتدي صدر در عراق نبايد تعجب برانگيز باشد. به قول آقاي خاقاني منشي آيت‌الله سيستاني و يكي از محارم او، مقتدي صدر رقمي نيست كه در معادله قدرت به حساب آيد، او بچه پر روي بيسوادي است كه با كارچرخاني يك قدرت خارجي وسط ميدان جست و خيز مي‌كند. آقاي خاقاني ملاحظه كرده و اسم اين قدرت خارجي را بر زبان نياورده است.
بنده ملاحظه‌كار نيستم و مي‌گويم كه دستگاه تزوير و رياي ولايت از طريق سپاه قدس و اطلاعات سپاه، خيمه‌شب بازي سيد مقتدي را هدايت مي‌كند. اين آقا بعد از به قتل رساندن مرحوم عبدالمجيد خوئي، سخت مورد تشويق سردار سيف‌اللهي و علي آغا محمدي و سيد ميرحجازي قرار گرفت اما براي آنكه ظاهرسازي كرده باشند، به اسم مشاركت در مراسم سالروز مرگ آيت‌الله خميني به تهرانش آوردند و بعد از ملاقاتهاي پنهاني با مسئولان سپاه و نيروي ويژه قدس و البته آغا محمدي و ميرحجازي و سردار ذوالقدر و سردار سيف‌اللهي، او را نزد هاشمي رفسنجاني بردند تا عكس يادگاري بگيرد و حواله مالي‌اش را از دست مبارك سردار مربوطه سازندگي دريافت كند. مقتدي صدر با سه چهار ميليون دلار كمك به عراق بازگشت تا به يارگيري بپردازد. مي‌دانيد كه صدام حسين پيش از برنامه‌ريزي براي مقابله با جنگ در راه، نزديك به سي چهل هزار تن از زندانيان عادي عراق را آزاد كرد. در جمع اين عده صدها تن از آدمكشان، متجاوزان به عنف، سارقان مسلح، توزيع كنندگان و معتادان به مواد مخدر و... از زندانها به داخل شهرها ريختند. به گفته دوستي كه از مدينه‌الصدام كه بعد از سرنگوني رژيم نام صدر را بر آن گذاشتند و بخشهايي از آن عرصه ديوانگيهاي عوامل مقتدي صدر است، سه چهار هزار تن از جنايتكاران و دزدهائي كه صدام آزادشان كرد در اين شهرك زندگي مي‌كنند و همه آنها با سيد مقتدي صدر بيعت كرده‌اند و با كمك او در گوشه و كنار اين شهرك و البته در كوفه و گوشه‌هائي از نجف و كربلا كميته‌هائي شبيه همان كميته‌هائي كه امثال هادي غفاري اوائل انقلاب در ايران برپا كرده بودند،‌ به راه انداخته‌اند. اوباش شيعه با كسب مشروعيت مذهبي از سيد مقتدائي كه به قول آقاي خاقاني خودش سرتا پا غيرمشروع است، به جان مردم عراق به ويژه شيعيان افتاده‌اند و با اخاذي، تهديد، آدم ربائي و تجاوز به پسران و دختران جوان، نمايشي از نوع حكومتي را كه مقتدي صدر در پي برپائي آن است،‌ در معرض ديد عراقي‌ها قرار داده‌اند. جيش مهدي سيد مقتدي، در واقع لشكر اوباشي است كه صدام حسين به عمد از زندان آزادشان كرد تا به جان مردم عراق بيفتند،‌ و روزگارشان را چنان سياه كنند كه حسرت دوران خوش امنيت را در عصر تكريتي خونريز در دل داشته باشند.
عدنان حسين دوست روزنامه‌نگار عراقي‌ام كه در «الشرق الاوسط» مسئول اخبار مربوط به عراق است، پس از ديداري از كشورش در پي 20 سال تبعيد، به من كه نگران رويش مقتداها در عراق بودم با قاطعيت اطمينان مي‌داد كه جانوراني از تيره مقتدي، خيلي زود جوانمرگ خواهند شد. از نظر عدنان كه اوضاع ايران را نيز از نزديك مشاهده كرده بود برخلاف تصور خيلي‌ها اكثريت مردم عراق از آخوند جماعت بيزارند. البته كساني مثل آقاي سيستاني و يا سعيد الحكيم قدر و اعتبار خاص خود را دارند به اين دليل كه به دنبال قدرت سياسي نيستند اما برادران حكيم (هنوز آيت الله محمد باقر حكيم زنده بود) چون به دنبال قدرت سياسي هستند خيلي زود اعتبار و منزلت خود را نزد مردم عادي از دست مي‌دهند. دو ماه پيش آيت‌الله حكيم خواب فرمانروائي بر عراق از نوع خميني گونه‌اش را مي‌ديد. امروز پاره گوشتي از او در قبري سبزپوش جا گرفته است و برادرش عبدالعزيز كشكول به دست از تهران تا قاهره را زير پا گرفته تا موقعيت خود را در غياب برادر تثبيت كند. مقتدي صدر نبايد كسي را نگران كند. جاهلي چون او كه آلت دست ذوب شدگان در ولايت جهل و جور و فساد مي‌شود جائي در عراقي كه به قول هوشيار زيباري وزير خارجه عراق، در كمتر از يكسال، به سرزميني محل حسادت همسايگان تبديل خواهد شد، ندارد. پرونده او نيز مثل حكيم نيز خيلي زود بسته خواهد شد كه عاقبت انسانهائي از تيره او، حتي اگر به دولت برسند، عاقبت خير نخواهد بود.

شنبه 18 تا دوشنبه 20 اكتبر
1 ــ اطلاعات تازه‌اي از سعيد مرتضوي و مأموريتهايش به دستم رسيده كه آن را مرور مي‌كنيم. مي‌دانيد كه مرتضوي به اين دليل طرف توجه مافياي قوه قضائيه و حضرت رهبر قرار گرفت كه در تجربه رياستش بر دادگاه مطبوعات آشكار شد كه او از دو ويژگي قضات مسئول و خداترس، بي‌بهره است، وجدان حرفه‌اي ندارد، و چيزي به نام شرافت در فرهنگ او يافت نمي‌شود. آن شب كه از دفتر رهبري به او تلفن زدند كه آقا فرموده‌اند: «ببنديد اين دكانهاي توطئه را، من روزنامه‌هاي پيگير اصلاحات را نمي‌خوانم و...» مرتضوي در ساعت 11 شب حكم تعطيل ده روزنامه و در فاصله 48 ساعت 8 روزنامه و مجله ديگر را صادر كرد. براي او مهم نبود كه تعطيل اين روزنامه‌ها به معناي بي‌كاري و بي نان شدن صدها روزنامه‌نگار و كارمند و كارگر فني روزنامه‌ها و خانواده‌هاي آنهاست. وقتي به خامنه‌اي گزارش كردند كه كار مرتضوي انعكاس بسيار بدي در داخل و خارج كشور داشته است، پاسخ داده بود اگر من صدتا مثل مرتضوي داشتم صدا در ايران از كسي در نمي‌آمد. يكي از قضات شرافتمند كه پرونده‌هاي فساد اخلاقي و مالي مرتضوي را در كرمان و سپس قم و تهران پيگيري كرده بود در جريان دادگاه اكبر گنجي، اين پرونده‌ها را به جريان انداخت. و از آنجا كه قاضي برجسته‌اي بود و پرونده كاري‌اش حتي يك نقطه سياه نداشت، به سادگي نمي‌توانستند جلوي او را بگيرند و مانع ازكارش شوند. چون در نبود دادسراها (در آن تاريخ) قضات رؤساي شعب مي‌توانستند خود در مقام دادستان پيگير پرونده‌اي شوند. به هر حال كار پرونده مرتضوي در مرحله رسيدگي نهائي بود كه روزي خانم جواني به قاضي پيگير پرونده مرتضوي مراجعه كرد. اين خانم پس از گريه و زاري بسيار، مطالبي را در رابطه با همسرش و نشست و برخاستهاي پنهاني او با سعيد مرتضوي عنوان كرد كه قاضي شرافتمند حاضر شد جهت يافتن اطلاعات عيني به همراه خانم به محلي كه ظاهراً مرتضوي و همسر ايشان و چند تن ديگر از عوامل مافياي علي‌زاده ــ الياس محمودي در قوه قضائيه سرگرم عيش و نوش بودند، برود.
قاضي بيچاره خبر نداشت كه دامي بزرگ براي او گسترده‌اند. قاضي محترم به همراه خانمي شاكي وارد خانه‌اي در شميران شده بود كه از يكي از اتاقهايش صداي ساز و آواز به گوش مي‌رسيد. بقيه ماجرا قابل حدس است. چون در جمهوري ولايت فقيه شانتاژ و پرونده سازي اخلاقي براي آدمهاي شرافتمند و متهم ساختن دگرانديشان و آزاديخواهان و مسئولين باوجدان، از جمله متداول‌ترين كارهاست. در اتاقي كه قرار بود مرتضوي و همسر خانم مورد اشاره با دوستانشان گرم لهو ولعب باشند، بر سر قاضي بيچاره ريخته لباسهايش را كنده و در وضع ناهجاري از او و خانم محترمه شاكيه فيلم و عكس گرفتند. روز بعد اين قاضي استعفاي خود را به شاهرودي داد و به شهر خود در استان خراسان رفت و ديگر از او خبري نشنيديم.
آقاي مرتضوي با اين نوع بي‌شرافتي‌ها توانست بر كرسي دادستاني تكيه زند و بانوئي از اهل قلم و انديشه به نام دكتر زهرا كاظمي را به قتل رساند. و در جريان 18 تير شكم دانشجوي جواني را بدرد و آب هم از آب تكان نخورد... چند روز پيش كه ديدم مجامع بين‌المللي حقوقي در صدد تهيه پرونده‌اي عليه «حسين حبره» ديكتاتور سابق چاد هستند تا او را در دادگاه ويژه رسيدگي به جرايم مجرمان عليه بشريت محاكمه كنند، به دوستي در سازمان عفو بين‌الملل يادآور شدم مثل حسين حبره ما بسيار داريم. ريشهري، محمدي گيلاني، موسوي تبريزي، علي فلاحيان و سعيد مرتضوي از اهل و قبيله حسين حبره مي‌باشند. آنها نيز پوست قربانيانشان را كنده‌اند، در زندانهايشان شكنجه و تجاوز از جمله رايج ترين روشهاي گرفتن اعتراف بوده و هست. گفت: اين ديگر مسئوليت شما ايرانيهاست كه با تهيه مدارك و مستندات قابل عرضه در دادگاه، پيگير محاكمه آنها شويد.
2 ــ دو ماه پيش در رابطه با ظهور بعضي از انواع بيماريهاي پوستي، و نيز حساسيتهاي شديد و دردهاي معده و روده در اطراف دانشكده صنعت آب و برق در شمال شرقي تهران برايتان نوشتم. اين دانشكده به‌ظاهر وابسته به وزارت نيرو است، اما عملاً زير نظر سازمان انرژي اتمي است و به دست كساني مثل دكتر آيت‌اللهي معاون سابق سازمان انرژي اتمي و سرپرست پروژه غني كردن اورانيوم در آزمايشگاههاي مخفي، اداره مي‌شود. در اطراف دانشكده با «سوله» چند آزمايشگاه برپا كرده بودند و گهگاه نيز آزمايشگاههاي سيار كه روي تريلي‌هاي عظيم سوار شده بود به محل دانشكده آورده مي‌شد. عبور يك نهر كوچك از اراضي واقع در شمال دانشكده كه زمينهاي مزروعي اطراف را مشروب مي‌كند، در طول سه دهه اخير باعث كوچ بسياري از كشاورزان منطقه شمس‌آباد و سلطنت آباد به اين ناحيه شده بود. تقريباً از فروردين ماه گذشته، با به روي آب آمدن لاشه صدها ماهي مرده، شايعه پخش ويروس يك بيماري ناشناخته در دانشكده و مزارع اطراف آن،‌دانشجويان و اساتيد و ساكنان منطقه را به شدت نگران كرد. اما آنچه باعث وحشت همگاني شد، ظهور بيماري پوستي وحشتناكي بود كه نخست به سراغ كودكان و سالخوردگان رفت و سپس به صورت يك اپيدمي دهها تن را گرفتار كرد.
به دنبال اين مساله، بيماريهاي ديگري نيز مشاهده شد كه به علت تعطيلات تابستاني دانشكده خبر آن به بيرون منطقه درز نكرد. ولي زماني كه مسئولان دانشكده در پايان تعطيلات به دانشجويان خبر دادند كه به علت ناتمام ماندن ساختمان جديد دانشكده و آزمايشگاهها امكان دارد شروع ترم جديد چند هفته‌اي به عقب افتد، يكي از استادان با ارسال نامه‌اي به من خبر داد كه به علت پخش مواد راديواكتيو با بارم پائين، جان صدها انسان در خطر مرگ و انهدام قرار دارد، من در مطلبي موضوع را فاش كردم و به دنبال آن خبر شدم كه رژيم نگران از انعكاس ماجرا، بخصوص با توجه به فشارهاي بين‌المللي و آژانس بين‌المللي انرژي اتمي، به سرعت دست به كار برچيدن آزمايشگاههاي اطراف دانشكده و انتقال تجهيزات سري و دستگاههاي پيچيده از اين آزمايشگاهها به مكان ديگري است.
آخرين خبري كه از دانشكده صنعت آب و برق دارم حكايت از آن دارد كه تعدادي از استادان و دانشجويان نيز به بيماري پوستي دچار شده‌اند.

October 24, 2003 05:22 AM






advertise at nourizadeh . com