ديوار خانه ي پدري...
ديوار خانه پدري
اينك هزار قصه به لب دارد
تصوير هاي خناسان
- آنها كه عشق را مصادره كردند ـ
يك يك فرو شكسته مي افتد
و يك جهان فريب
آوار مي شود
++++++++
ديروز بود وقتي ؛
سيد به روي موج اميدي كه تا سپيده سفر مي كرد
از كوچه باغ فلسفه آمد
يك شهر در حضورش ؛
آواز عشق خواند
او در حضور عشق ولي
تسبيح خوان حضرت ٬آقا٬ شد
ديروز بود وقتي
حجاريان و گنجي و باقي
در دفتر قديمي مولانا
زيباترين ترانه ي آزادي را
ـ تا از زبان سيد ؛
جاري شود ـ
از شاخه ي غزل مي چيدند.
ديروز بود آري ديروز بود
وقتي كه سينه هاي پر از عشق
از واژه هاي آزادي؛فردا ؛ آبادي
سرشار بود.
آقاي ابطحي
ـ مردي كه مي تواند؛
با شاعران عاشق همراه و همسفر باشد
باقي باشد ؛ گنجي باشد
اما زبان عاشق او را
چندي است
در پاي مصلحت
زنجير كرده اند
در ٬وب نوشت خود٬
تحرير مي كند:
گويا كه گفته اند كه سوپاپ است...
يعني كه خاتمي هم ؟!
+++++++++
ديوار خانه ي پدري
فرياد مي زند:
جائي براي خناسان
بر سينه ي شكسته ي من نيست.
لندن ۲/۱/۲۰۰۴
*ساعتي پس از مشاهده تصوير ٬ آقا ٬ بر ويرانه فرمانداري بم
January 2, 2004 08:24 PM