January 22, 2004

ستاره ميشمرم تا كه شب چه زايد باز...

سه شنبه 13 تا جمعه 16 ژانويه

پيشدرآمد: هيچكس از قدرت بدش نميآيد، منتها ميزان دلبستگي به قدرت است كه يكي را مثل آقاي خميني، از فراز منزلت فقر و عرفان و فلسفه به حضيض ديكتاتوري و جدائي و «ابتعاد» از حقيقت ميكشد و يكي را كه در همان نگاه اول چهرة واقعي قدرت خانم را كشف ميكند و فريب غمزه و عشوه اش را نميخورد و طينت اژدها زده اش را در مييابد به جايگاه بوسعيدي و حلاجي صعود ميدهد. پيكر خميني بر فراز دست سحرشدگان در شعبده اش تاب نميآورد و فرو مي افتد، پيكر منصور اما رقص كنان بر فراز دار شكوه بي نيازي و قدرت ايمان را از بغداد عباسي تا فراسوي «همه زماني» به تلألو در ميآورد.

دو سه بار نوشته ام كه در جريان انقلاب؛ قدرت خانم چه بلائي بر سر بعضي از اجلّة ديار ايمان و اسوه هاي مملكت فقر و فحول سرزمين تتبع و تأمل آورد. با اشاره دوباره به بعضي از اين «دين و دنيا به نگاه قدرت خانم فروختگان» آرزو ميكنم دم سوختة صاحب اين قلم در جان هاي سرمازده و دلهاي وحشت گرفته يكي دو تن از آنها كه وحشت مرگ و نكير و منكر چندي است گريبانشان را گرفته اثر كند.

ولايت عظما سر سلسله خودباختگان

1 ــ عنوان يكي از كتابهاي من مصراعي از خواجه بزرگ شيراز است كه پارة نخست نامه اي بود كه به علي بن جواد حسيني تبريزي ملقب به خامنه اي نوشتم. «از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه...». كروبي مشغول تدارك كفن و دفن استادش خميني بود كه رفسنجاني در خبرگان بر منبر شد و پس از بيرون آوردن چند قول و حديث از كيسه مارگيري اش از 53 تن از اعضاي خبرگان (هفتاد و دو سه تن حاضر بودند) براي سيدعلي آقا بيعت گرفت. سياهي و تُنگي ريش به كمك رنگ مرتب نكردن محاسن حل شد. عصائي به دست سيد دادند و كفشهاي ستاره مشهد جايش را به نعلين داد. پيپ ها را سيد يكجا به اخوي آقا هادي بخشيد كه اهل بزم و واليبال و تنيس در باشگاه شاهنشاهي است. قباي خوش دوخت خياطي يگانه جايش را به لباده گشاد بازارچه عباسعلي داد و تسبيح چوبي ده توماني به جاي سبحه فيروزه اي اهدائي مرحوم باقر پيرنيا، و انگشتر عقيق بدلي، مكان لعل خوش نماي بدخشاني را گرفت. مثل صحنه هاي نمايش كه ناگهان هنرپيشه اي پس از بازي در يك صحنه به پشت صحنه رفته و با گريم و تغيير چهره و لباس، در پرده دوم در قالب شخصيتي ديگر ظاهر ميشود.
سيد علي آقا نيز در اتاق گريم چسبيده به مجلس خبرگان انگار زير دست مشاطه گر ماهر يعني شيخ علي اكبر نوقي بهرماني، به فرد ديگري بدل شد. در آن نامه به او نوشته بودم كه قدرت خانم اگر مهار نشود، از سيدعلي پسر آقا جواد زاهد فاضل، خليفه اي جبار خواهد ساخت كه در بين دو نماز حكم اعدام صادر ميكند و هنگام مناجات اگر قدرت خانم طلب كند، قرآن را ميبندد و يكي دو تا سر ميبرد كه دل قدرت خانم خنك شود. سرنوشت خامنه اي را پيش بيني ميكردم. مشكل نبود كه دريابم عاقبت سيد چه خواهد شد. اما ديرسالي سيد را شناختن و شاهد احوالات او بودن، خاصه آندم كه استاد بهاري يال بر كمانچه ميكشيد و مرتضي خان ورزي (كه همين دو سه هفته پيش ناگهان خانه اش را در آمريكا پس داد و زندگيش را بخشيد و به ايران رفت و چند روز بعد در دل خاك خانة پدري جا گرفت) پنجه به جان سه تار مي انداخت و اميرالشعراي فيروزكوه قصيده اي غرا با مضمون عشق و عرفان زمزمه ميكرد، وادارم ميساخت كه خطابش كنم كه سيدنا از كيد قدرت خانم و دلالش شيخ علي اكبر برحذر باش.
ديري نگذشت كه «تو گوئي كه بهرام هرگز نبود» آن انسان عاشقي را كه ميشناختم در محاصره بوزينگاني ديدم كه با ريشهاي تا پر شال آمده و بعضي شان با پيراهن هاي چرك و شلوارهاي زانو انداخته، به نعلين آقا را جفت كردن و آفتابه اش را آب ريختن و تفاله چايش را به تبرك بردن، مشغول بودند. زبان و كلام آقا نيز به مرور دگرگون شد. پيش از انقلاب در جلسات تفسير قرآن و بحثهاي ديني و سياسي (عباس سليمي نمين در آن جلسات چاي ميآورد) آقاي خامنه اي سخن با شعر عمادجان خراساني مي آغازيد و چون به «انّا اعطيناك الكوثر...» ميرسيد جام در كوثر عرفان مولانا ميزد و چون راهش به روضه رضوان ميافتاد از خواجه شيراز مدد ميگرفت كه روضة رضوان به دانه اي جو ميفروخت. سيدعلي آقا نيمي از شعرهاي اخوان ثالث را در سينه داشت و بنان و دلكش و مرضيه و قوامي و شهيدي با آوايشان مصاحبان هر شبة او بودند. چه بلائي اما قدرت خانم بر سر سيد آورد. نگاهش كنيد، حرف عاديش فحش و ناسزا و هجو و لغو است. واژة مهر و لطف از دهانش اگر بيرون زند براي قدرداني از اوباش حزب الله و اجامر بسيجي است. منتظري را كه در محضرش زمين ادب ميبوسيد و از نظر فقاهت او را حتي بالاتر از آقاي خميني ميدانست. شيخ ساده لوح نادان خطاب كرد و خواستار تأديب او توسط اوباش حزب الله شد. (بايد پاي صحبت اميرفرشاد ابراهيمي دانشجوي شجاعي كه سر از اطاعت آقا برداشت و پرده بالا زد و اهل ولايت تزوير و جنايت را رسوا كرد بنشينيد تا روايت كند ماجراي حمله به خانة آقاي منتظري پس از نطق 13 رجب ايشان چگونه تدارك ديده شد).
فقه اللغه سيد علي رهبر با فرهنگ آن سيدي كه ما ميشناختيم خيلي فرق دارد، حالا اگر آقاي خامنه اي چند فحش و ناسزا نثار رهبران آمريكا و اسرائيل و اروپا نكند، نمازش مورد قبول قرار نميگيرد. خدا رحمت كند علي بن جواد حسيني تبريزي را كه در برابر مجلس خبرگان به دست شيخ علي اكبر نوقي دلال قدرت خانم اعدام شد.
2 ــ يكي ديگر از تباه شدگان در پيش پاي قدرت خانم، ناصر ابوالمكارم شيرازي است. او از جمله نخستين روحانيوني بود كه در كنار امام موسي صدر و اخوي مهترش مرحوم حاج آقا رضا صدر، علامه سيدهادي خسروشاهي، و مرحوم سيدمحمد بهشتي باب علوم و مباحث جديد را در بحثهاي حوزوي باز كرد.
مرحوم آيت الله شريعتمداري كه حقاً مرجعي آزادانديش و روشن بود و تشكيلات دارالتبليغ را زير نظر داشت باحمايت از مكارم و همفكرانش، با گشاده دستي آنها را به انتشار نشريه اي در خور پسند جوانان و دانشگاهيان وا داشت. مكتب اسلام يگانه مجله منظم و خواندني با زمينه ديني فرهنگي بود كه در ايران انتشار يافت. ناصر مكارم در هر شماره مهمترين مقاله را مينوشت و گهگاه به سئوالات ما كه شوق و حيرت را با هم داشتيم پاسخ ميگفت. اوائل انقلاب مكارم هنوز آستانبوس حضرت شريعتمداري بود اما به مرور مجلس علي وانهاد و ره به سوي «شام» قدرت كشيد كه در آنجا هم پول بيشتر ميدادند و هم مقام و امتيازات مادي و معنوي مرحمت ميكردند. با اينهمه فروافتادن ابوالمكارم زماني آغاز شد كه رژيم به مرجع تراشي اقدام كرد و هفت تن را به عنوان مراجع عظام معرفي كرد. نام ايشان را نيز در جمع مراجع هفتگانه ذكر كردند. و امتياز ورود قند و شكر را همراه با سهام كارخانجات قند در دو سه نقطه كشور به ايشان واگذار كردند. و آقا نيز بلافاصله آقازاده اش را مأمور رتق و فتق امور تجاري و خريد و فروش سهام و وارد و صادر كردن شكر كرد.
امروز ناصر ابوالمكارم كه چهل سال پيش در باب اسلام و دمكراسي و اخلاق و عرفان مقاله مينوشت، لقب با مسماي ابوالارتجاع را از آن خود كرده است و دست در دست مشكيني و مصباح و فاضل قفقازي با پيشكاري آقازاده ها به جمع ثروت و مكنت مشغول است. چراغ علم آقا خاموش و آن حق زدنها و صفا كردنها فراموش شده است. و اين يكي دردانة اهل علم بود و حقاً كه قلمي و استدلالي يگانه داشت. چه خوش كه محك تجربه به ميان آمد و معلوم شد ابوالمكارم نيز در برابر پتياره قدرت سر و دستار نداند كه كدام اندازد.

و آنها كه سر از عهد عشق برنداشتند

در اين ميان هستند اما آنها كه سر از عهد عشق برنداشته اند، و دستشان همچنان در بيعت با حضرت حق است. در قم استاد فاضل عارف محقق داماد را داريم كه همه قبيلة او عالمان دين بوده اند و اين يكي و برادران كهترش، آقا جعفر مهندس فقيه در خدمت و يا مصاحبت مرداني هم چون علامه طباطبائي و شريعتمداري و علامه رضا صدر و زنده ياد سيد محمد روحاني معرفت الله و خدمت به خلق آموخته اند و ديناري به ارباب قدرت حتي اگر كوس نيابت امام زمان بزنند، باج ريش و سبيل نميدهند. بلكه در بين علما هنوز داريم آزادگاني كه تخته پوست پاره پارة قناعت و درويشي را با هزار فرش زربفت اهدائي خليفه عوض نميكنند. در كنج مدرسه و مسجد در فقر مادي اما با غناي معنوي خاموش ميشوند و حتي رژيم متولي اسلام و حوزه مجلس ختمي براي آنها برپا نميكند.
در خبرها ميخواندم كه جمعي از اوباش كه لباس طلبگي پوشيده اند و از سفرة حرام شيخ علي مشكيني تغذيه ميكنند (مثل همان طلابي كه آقا نجفي اصفهاني هر فرد متمكني ميمرد خاصه اگر از اهل ذمه بود، آنها را راهي خانه و محل كسب او ميكرد و سهميه از ميراث ميطلبيد. شيخ فضل الله نوري نيز از اين اوباش بسيار داشت. نمونه هاي معاصر اوباش ملبس به عبا و عمامه را پس از انقلاب به فراواني ديديم، صادق خلخالي، هادي غفاري، ملاحسني، موسوي تبريزي از اين نمونه ها بودند) در نامه اي به امام زمان يادآور شده اند آقاي خامنه اي سر پيچ اُحد است و اگر فشار بياورد كه نمايندگان اصلاح طلب و ملي مذهبي رد صلاحيت شده، تأييد صلاحيت شوند به خودي خود منعزل است. و بعد هم بفهمي نفهمي ــ لابد به دستور خود مشكيني ــ به آقا امام زمان از نايبش شكايت برده اند كه در برابر تعديات به ساحت مقدس اسلام ناب انقلابي محمدي و بدحجابي زنان نماينده مجلس و نوه امام خميني (زهرا اشراقي همسر محمدرضا خاتمي) با قاطعيت عمل نميكند. و اين عرصه، شيربيشه مشكين شهر را ميخواهد كه دو دامادش ريشهري و علي حائري را در يمين و يسار لشكر دعا مأمور فتح قلعه ولايت كند.
خبر را ميخواندم به همراه گزارشي در باب وحشت بي اندازه ولي فقيه از آدمخواران مؤتلفه و دايناسورهاي حوزه و البته وزغهاي لشكر دعا كه خود خامنه اي طي سالهاي اخير ميلياردها تومان از بيت المال را خرج آنها كرده است به اين اميد كه در هنگامة بلا، به ياريش بشتابند.
اما ظاهراً پيداست كه حالا مقام ولايت عظما بايد به ساز مشكيني و جنتي و مصباح و نوري همداني و اوباش دور و بر آنها برقصد. حداقل آقاي خميني اين اقتدار و جربزه را داشت كه با يك تشر همه را سر جاي خود بنشاند اما سيدعلي آقاي حسيني تبريزي، هم ميخواهد سلطان فقيه باشد و به نيابت از مهدي موعود اصحاب خرد و انديشه و قلم و نظر را قلع و قمع كند و هم گاه به گاه سايه ابوت خود را بر سر امت بگسترد. هم آش شيخ علي مشكيني را هم بزند و هم در دمپختك نذري ملت سهيم باشد.

شنبه 17 تا دوشنبه 19 ژانويه

باز هم در باب سيد العلما سيستاني

در جريان انقلاب مشروطيت سيدين سندين طباطبائي و بهبهاني بدون حمايت نجف قادر نبودند از پس ملاي با فضل ارقه اي مثل شيخ فضل الله نوري برآيند. محمد عليشاه از اهميت همصدائي نجف غافل نبود، به همين دليل نيز پول و پيام براي شيخ يزدي ميفرستاد تا او را كه شيخ الطايفه بود جلب كند و با صداي او در نجف و شيخ فضل الله در تهران و سه چهار تا ملاي درجه دو و سه در اصفهان و تبريز، بساط مشروطه را برچيند. اما آخوند خراساني و ملاي مازندراني كه با شيخ يزدي در رقابت سخت بودند فتوا به تأييد مشروطه و تكذيب استبداديون دادند و مشروطه را به پيروزي رساندند. در آن تاريخ طبيعي بود كه بابت اين همدلي با ملت، آقايان نجف و دو سيد تهران، امتيازاتي را ميخواستند، اما چون ميدان داران انقلاب اگر نه همگي ولي اكثريتشان به دنبال جدائي دين از حكومت بودند و با آنكه در متمم قانون اساسي حضور پنج مجتهد را در مجلس پذيرفتند (چيزي شبيه به شوراي نگهبان) تا قوانين مصوبه در تقابل و تغاير با اصول شرع انور نباشد، اما در عمل از آن پنج ملا، يكي گردنفراز عرصه سياست شد، و موضوع بررسي قوانين به كلي از يادها رفت. به عبارت ديگر سيدحسن مدرس كه به عنوان يكي از پنج ملا به مجلس آمده بود ترجيح داد كه در دوره بعد به عنوان نماينده منتخب مردم به مجلس بيايد و با آنكه سخت ملتزم به مبادي مذهب بود و با درويشي زندگي ميكرد، اما هيچ خط قرمزي را براي رسيدن به اهدافش به رسميت نميشناخت و به همين دليل نيز با هر كه به سازش ميرقصيد از هر قوم و مذهب و طايفه اي ائتلاف ميكرد و همصدا ميشد.
باري پس از مشروطه، در عراق نيز ملايان شيعه اغلب ايراني، در چند برهه تاريخي، مواضعي شرافتمندانه در حمايت از نيروهاي آزاديخواه غيرديني سكولار ــ با متر و معيارهاي آن زمان ــ اتخاذ كردند. كه از جمله ميتوان به جنبشهاي استقلال طلبانه ضدانگليسي مردم عراق اشاره كرد. كساني از روحانيون يا اولاد و احفادشان به وزارت و رياست پارلمان و حتي نخست وزيري رسيدند (سيد محمد صدر يكي از آنها بود) اما به محض ورود به سياست اگر هم چون صدر عمامه را نگاه ميداشتند اما با زبان سياست سخن ميگفتند و هيچگاه تلاش نميكردند با چوب اسلام سر بشكنند و با سلاح تكفير و تفسيق حريفان را كنار زنند و اهداف خود را محقق سازند.
در سالهاي پس از انقلاب ژوئيه 1958 رهبران مذهبي برجسته شيعه عراق چه آنها كه ايراني الاصل بودند (سيد محمود شاهرودي، ابوالقاسم خوئي، سيد علي شاهرودي، سيدعلي بهشتي، عبدالاعلي سبزواري و بروجردي و غروي و...) و چه عرب نژادان هم چون سيد محمد حكيم و سيد محمد باقر صدر و سيد محمد صادق صدر اغلب همانطور كه در شماره گذشته اشاره كردم نظر لطف و مرحمت به سوي ايران داشتند و با دولتهاي مختلف نرد دوستي ميباختند البته، شاه نيز رعايت احوال آنها را ميكرد و معمولاً سفراي ايران، ديدار از اين مراجع و ابلاغ مراحم اعليحضرت و احياناً كمكها و مساعدات نقدي را جزو مهمترين وظايف خود در دوران مأموريت در عراق ميدانستند. در جريان انقلاب سفيد و حق رأي به زنان دادن و اصلاحات ارضي، ملاهاي نجف به مراتب حرارت كمتري در مخالفت با شاه نسبت به ملاهاي قم و شيراز و مشهد از خود نشان دادند. و سپس در جريان 15 خرداد، تلگرافهاي واصله از نجف بيشتر به يك نوع كار از سر واكردن مي مانست. مثلاً آقاي حكيم چندان موضع حادي نگرفت و حتي زماني كه آقاي خميني به تركيه و سپس نجف تبعيد شد حاضر به اعلام حمايت از او و موضعگيري عليه شاه و دولت ايران نشد.
بعد از انقلاب ايران، فرزندان آيت الله حكيم به ويژه سيد مهدي و سيد محمد باقر كه از سالهاي پيشتر با دولت ايران در اتباط بودند و از حمايتهاي دربار و ارگانهاي امنيتي ايران برخوردار ميشدند خيلي زود زير چتر حمايت حكومت اسلامي قرار گرفتند و با آنكه رابطه آل حكيم با آقاي خميني خوب نبود، اما مصالح مشترك باعث همكاري آنها شد. محمدباقر صدر نيز در انديشه به راه انداختن انقلابي شبيه به انقلاب ايران به قتل رسيد. از آن پس مراجع نجف، با آنكه نظر لطفي به رژيم عراق نداشتند و حتي شماري از آنها بر سر معارضه خود با صدام حسين جان باختند اما هيچكدام ــ حتي اگر برايشان امكان ابراز عقيده آزاد وجود داشت ــ حاضر به تأييد آقاي خميني و رژيمش نبودند.
آيت الله خوئي تا پايان عمر سرسخت ترين مخالف ولايت فقيه بود و اين اصل قانون اساسي جمهوري اسلامي را بدعتي نامبارك ميدانست كه در تعارض با اصل ولايت صاحب الزمان است.
مرحوم محمد صادق صدر كه حالا پسرش مقتدا دشمن ايران و ايراني است اما وجوهات از كيسه ولي فقيه و سپاه قدس ميگيرد، دشمن سرسخت رژيم ايران بود.
اين مقدمه را آوردم تا در رابطه با مواضع آقاي سيستاني در زمينه انتقال حاكميت به عراقيها توسط آمريكا، و به ويژه اصرار ايشان به برگذاري انتخابات جهت گزينش اعضاي مجلس مؤسسان عراق يادآور شوم كه از نظر اصولي سيستاني كه شاگرد خوئي بوده و به جدائي دين از دولت معتقد است، نميتواند در انديشه برپاكردن بساطي هم چون بساط ولي فقيه ايراني، در عراق باشد. چانه زدنهاي او نوعي ابراز قدرت است. اين قدرت نمائي اگر هم چون جريان مشروطيت و انقلاب عراق و جنبش ضداستعماري، با هدف كسب امتيازات بيشتر به نفع مردم صورت گرفته باشد، امري پسنديده است و بايد سيستاني را در اين راه ياري كرد. اما اگر ايشان نيز زير وسوسه آقازاده ها و دامادها، در پي دستيابي به كرسي قدرت و ولايت است، ضروري است كه روشنفكران و آزادانديشان و زنان عراق خاصه شيعيان، به حضرت آقا تفهيم كنند كه زمان حكومت كردن اصحاب ايدئولوژي هاي حزبي و مذهبي چه از نوع بعثي و چه از طايفه آخوندي، به سر آمده است. و آقاي سيستاني بهتر است قدر جايگاهي را كه به علت نيالودن خود به سياست و تقوا و درستي و علم و حسن عمل خويش به دست آورده بداند. عراق به يك سيستاني دور از آلودگيهاي سياسي كه نقش مصلح مشفق و پندگوي ناصح را بر عهده داشته باشد بيش از يك ولي فقيه تازه نياز دارد.
ولايت فقيه در ايران در حال ورشكستگي است، بنابراين لزومي ندارد تجربه اي ورشكسته را بار ديگر در عراق تكرار كند.

January 22, 2004 04:55 PM






advertise at nourizadeh . com