January 29, 2004

تو كه كيميا فروشي نظري به قلب ما كن...!

يك هفته باخبر
سه شنبه 20 تا جمعه 23 ژانويه

پيشدرآمد: در كنفرانس جمهوري خواهان در برلين که بر اساس ديده ها (از طريق فيلم ويديوئی کنفرانس که علی ليمونادی مدير تلويزيون IRTV آن را تهيه کرده است وعلی خود از مسئولان برگزاری نشست بود) وشنيده ها (دهها روايت وهر يک شنيدنی تر از ديگری) يکی از منظم ترين وپربارترين نشستهای سياسي در خارج کشور طی دودهه اخير بوده است, فرخ نگهدار چهره سرشناس چپ و از قطبهاي قديمي چريكهاي فدائي خلق و سپس سازمان فدائيان اكثريت، در پايان سخنرانيش جمله اي را عنوان كرد كه ديرسالي است سرفصل گفته ها و نوشته هاي من بوده است.

خوانندگان آثار من و نيز آنها كه سخنانم را در راديو تلويزيونهاي خارج كشور خاصله راديو ياران ميشنوند كاملاً آگاهند كه من از سالها پيش يادآور ميشدم تا زماني كه ضدفرهنگ مرگ و نفرت از فرهنگ سياسي ما، پاكسازي نشود، ما قادر نخواهيم بود از زندگي بگوئيم و از آزادي و مردمسالاري سخن به ميان آوريم.
آقاي خميني مرگ و شهادت را دو لنگة ترازوئي كرد كه در دستهاي او، ميزان توزين و اندازه گيري شرف انساني و ايمان و باورهاي ديني بود. هر دستي كه سريعتر سر ميبريد در نگاه ضدفرهنگ «خمينيسم» يدالله الغالب بود و هر حنجره اي كه طنين مرگ بر... گوش خراشتر از آن خارج ميشد، با حنجرة داودي برابر نهاده ميشد. ضد فرهنگ اما گريبان «آقا» را خيلي زود گرفت يعني همانها كه در لباس مجاهد و مناضل هم اسلامي و هم چپ كه جاده صاف كن حضرتش بودند و گرد سفارت آمريكا رقص كنان مرگ بر آمريكا سر ميدادند، با نخستين تشرها و سيلي ها، دستها را اين بار براي زدن اهل ولايت فقيه بالا بردند و خميني و جمهوري اسلامي و اركان ريز و درشت نظام را در جاي آمريكا نهادند. نخستين انتحاريها دستغيب و قاضي و اشرفي را در آغوش گرفتند و بمبهاي ساعتي كه قرار بود هتك استكبار را پاره كند، بر سر بهشتي و رجائي و باهنر و يكصد و اندي از راهيان كعبه قدرت مرگ آلود، آوار شد.
معلمي كه قرار بود قبيله ايران را عاشقي و عرفان و پاكدامني و صفا بياموزد، دسته دسته فارغ التحصيلاني را به بيرون فرستاد كه جان و جهانشان نفرت آلود و حرف و بيانشان، مرگ زده بود. اگر من با باطنيهاي مقيم ولايت بعث درافتادم و از ابتدا رجوي را يك جوجه ولي فقيه خواندم كه هواي آغشته به نفرت مايه حيات اوست و بوي باروت و گلوله جوانش ميكند و منظر پاره پاره شدن و ويراني، به اوج نشئه اش ميرساند هم از آن رو بود كه با مكتب مرگ و نفرت آشنا بودم و ميدانستم كه نميتوان از كيسه مارگيري شعبده بازاني چون سيد هندي زاده و شاه مسعود پائين خيابان مشهدي، كبوتر آزادي و صلح بيرون آورد.
در اين كيسه مار و عقرب لانه دارند و هر چند هم كه شعبده باز ماهر باشد نميتواند ماهيت محتويات كيسه را تغيير دهد. من از سالها پيش به اين باور رسيدم كه نابينائي ايدئولوژيك، ميتواند جواني لبريز از شور زندگي و عشق به زيستن را تبديل به انباني از نفرت كند كه فقط به مرگ خود راضي نيست بلكه دوست دارد، همراه با تكه پاره شدن خود، چند انسان عاشق زندگي را نيز از بهره وري از حيات محروم سازد. من چشمهائي را كه ميتوانست، چشمة مهر و عطوفت و عشق باشد، اما كاسه هاي نفرت و مرگ شده بود، ديدم. نه يكبار كه بسيار بار بر بام مدرسه علوي وقتي فرمان چهار اعدام نخست انقلاب به اجرا درآمد، بودند كساني كه زخم بسيار بر دل و جان از رژيم گذشته داشتند يكي چون رضائي پدر داغدار سه جوانش بود و ديگري مادر كبيري نام داشت و سياهپوش فرزندانش بود. مسلسل به آن دو دادند كه نخستين گلوله ها را در پيكر ارتشبد نصيري و سپهبد رحيمي خالي كنند. به جاي اين كار اين دو گريستند و بغض آلوده گفتند كه حاضر به شركت در ضيافت خون نيستند. دو همافر اما به همراه سه تيغ كش ميدان امين السلطان كه بعدها دو تنشان در جبهه ها پاره پاره شدند و يكيشان امروز با درجه ژنرالي از قارونهاي جمهوري اسلامي است تو گوئي به همخوابگي با زيباترين دوشيزگان باكره ميروند، مسلسلها را در ‎آغوش كشيدند و ماشه چكاندند و در آن لحظه انگار به اوج لذت جنسي رسيده بودند كه بلافاصله راهي حمام براي غسل واجب شدند.
كاسه هاي پر از نفرت و مرگ را بار ديگر در آن شبي ديدم كه ابراهيم اصغرزاده و محسن ميردامادي و عباس عبدي هم چون بلبلان تعزيه عاشورا از پشت جعبه تماشا، اسناد وابستگي من و چند روزنامه نگار ديگر را به آمريكا به نمايش گذاشتند. وجود چند شماره از اميد ايران در دفتر «بري روزن» وابسته مطبوعاتي سفارت آمريكا و نامه هاي او به واشنگتن مبني بر اينكه اميد ايران مهمترين مجله مستقل ايران است با هيأتي شبيه نيوزويك و تايم و اينكه سردبيرش ضد ملايان است و با نوشتن مطالبي در حمايت از دكتر شاپور بختيار و دفاع از خط و راه مصدق، آخوندها را سخت عصباني كرده است و تفسيري از يك روي جلد مجله (اسب تروا را در برابر مجلس شوراي ملي گذاشته بودم كه از شكم آن يك پاسدار و يك آخوند بيرون ميآمد و روي تن اسب چوبي نوشته بودم قانون اساسي جديد) براي اينكه مرا جاسوس هفت خط آمريكا كند كافي بود. اين عمل را آقايان خط امامي در شكلي به مراتب دردناكتر و ضدانسانيتر، در برابر عباس اميرانتظام انجام دادند. من اما روزي كه اصغرزاده به زندان افتاد در دفاع از او نوشتم، تعطيلي روزنامه ميردامادي را محكوم كردم و از زمان دستگيري عباس عبدي تا امروز كمتر روزي است كه نام او را به عنوان يك زنداني سياسي دلاور و آزادانديش بر زبان نياورم و خواستار آزادي او نشوم.
ضدفرهنگ مرگ و نفرت، از همان زماني كه حيدر تاري وردي موسوم به عمواوغلي بمب به كالسكه محمدعلي شاه انداخت و گلوله در مغز اتابكي شليك كرد كه پس از سفر به ژاپن و مشاهده معجزه ميكادو به قول مهدي قلي خان هدايت مخبرالسلطنه آمده بود تا به جبران شراب خواري هاي عهد استبداد، بيدار در ميانه مستان قدرت به تلاش افتد تا مشروطه جنيني ايران را دست گيرد و پا به پا ببرد تا لحظه اي كه بر پاي ايستد و زبان به سخن منطقي بگشايد، جان و جهان هزاران تن از با استعدادترين فرزندان سرزمين مرا سياه و تباه كرد.
خاطرات بعضي از توده اي هاي سابق هميشه اشك به چشم من ميآورد. انسانهائي صادق و عاشق كه در فريب بزرگ كمونيسم روسي و چيني و آلبانيائي، سوختند و خاكستر شدند. فكر كنيد ايران اگر اين قربانيان مانده بودند و به جاي آنكه، نفرت و مرگ محرك و راهبر آنها باشد، دل به مدار زندگي بسته بودند، امروز از چه ذخاير انساني برخوردار بود. آيا حيف نبود كه پايان كار خسرو روزبه و حسين فاطمي، كلانتري و جزني، صفائي فراهاني و رفيق و همكلاسي ام عبدالكريم حاجيان سه پُله شاگرد اول كنكور دانشگاه تهران، و آن نازنين شاعر پرعاطفة كوچه هاي جواني كه ديرسالي همسفر شبانه هاي سركشي و سر زدن به خانة خمار بوديم يعني خسرو گلسرخي و خياباني ها و ربيعي ها، هاتفي ها و بطحائي ها و صدها نه بل هزاران هزار انسان ديگري كه جان و جهانشان را نفرت و مرگ از عطر و طعم زندگي خالي كرده بودند، چند گلوله باشد كه به دست انسانهائي كه بر نيمكتهاي نصف ديگر كلاس مدرسه ايدئولوژي و تعصب و نفرت نشسته بودند در سر و سينه هاي آنها خالي شده بود؟
باري جمله فرخ نگهدار بشارت دهنده تحولي مهم، ميتواند باشد. اينكه عبارت را قطعيه نياورده ام از آن روست كه انتظارات ديگري از فرخ و همة آنها دارم كه روزگاري ميپنداشتند و بعضي هنوز هم، با فريادهاي مرگ بر... و گلوله هاي نفرت ميتوان به مدينة فاضله آزادي و دمكراسي (با شنل سرخ، عباي سياه يا نخودي نائيني، و در بيست و پنج سال اخير تاج شاهي و اخيراً شلوار جين و كراوات كمونيستي كارگري) رسيد.
از سخن فرخ نگهدار با همه جان و جهانم استقبال ميكنم اما از او و همة آنها كه در گذشته يا در سالهاي قدرت و سپس تبعيد، نفرت و مرگ را توجيه كرده اند انتظار دارم،آن دوران را با انتقاد و اعترافي صريح نفي كنند. فرخ نگهدار و دوستانش امروز در رفتار و كردار خود آزادانديشي را تبليغ ميكنند، اميدوارم كه به همين صداقت امروز، خطاي ديروز را در گرد آمدن زير علم و كتل فريب بزرگ قرن و البته مسلسل و هفت تير و نارنجك را نيز اظهار كرده و آن را نفي كنند. همين انتظار را از صف ديگر اپوزيسيون يعني مشروطه خواهان دارم.
اگر طيفهاي مختلف اپوزيسيون به اين نتيجه برسند كه ديگر «مرگ بر هيچكس...» آنگاه بايد در باب آن روزها كه «مرگ بر گفتن» فضيلت بود و به خون كشيدن انسانها، مدال قهرماني بر سينه ها مينشاند فراتر از يك اشاره كوتاه را انتظار داشت.

شنبه 24 تا دوشنبه 26 ژانويه

وحشت دو جناح...

1 ــ سوگند نامه نمايندگان متحصن در مجلس، فراتر از خط قرمزي رفت كه مستند شوراي نگهبان براي رد صلاحيتهاي فله اي بود. در واقع بسياري از رد صلاحيت شدگان به اين دليل از راهيابي به مبارزه انتخاباتي محروم شدند كه در حاشيه خط قرمز ولايت فقيه، حرفهائي زده بودند، حالا اما نگاه كنيد سيدعلي رهبر چه بلائي بر سر خويش آورده است كه 27 استاندار پس از ملاقات با او، به جمع نمايندگان متحصن ميپيوندند و جليل سازگار نژاد هنگام طرح سوگندنامه تاكيد ميكند، اعتراض نمايندگان با تاييد صلاحيت آنها پايان نخواهد گرفت چون اعتراض ما به مكانيسمي است كه براساس آن يك ارگان غيرمنتخب مي تواند فرادي را با اين توجيه كه التزام عملي به ولايت فقيه ندارند رد صلاحيت كند.
نامه كروبي و خاتمي (كه بر پايه اطلاعاتي دست اول به همت كروبي و كتابت تاج زاده نوشته شد) نخستين اشارة صريح به پيش فروش شدن 190 كرسي مجلس توسط ولي فقيه به مافياي موتلفه و شركا است و در عين حال در نامه صراحتاً به امام جمعه موقت تهران (كه بايد عادل و راستگو درست كردار باشد) و دبير شوراي نگهبان (كه عدل و فضل و فقاهت بايد در وجود ذيجودش جمع شده باشد) گفته ميشود اي شيخ كذاب مثل آب خوردن دروغ ميگوئي و به ديگران اسناد ميبندي... ولي فقيه حيران و سرگشته و درمانده، نه ميتواند تشرهاي خميني وار بزند كه اي شوراي نگهبان منتخب من، آن نامه سه چهار هفته پيش مرا نديده بگيريد و آنها را كه گفته بودم بيرون اندازيد بار ديگر به درون معركه گيري انتخابات راه دهيد. و نه ميتواند پيامدهاي تحريم انتخابات را توسط نيمه خودي هاي اصلاح طلب تحمل كند. خود را در مهلكه اي انداخته است كه به هر صورتي از آن بيرون شود بازنده خواهد بود.
در اين ميان بي اعتنائي مردم به آنچه در دارالشورا ميگذرد و فراتر از آن سنگين شدن كفة تحريم كنندگان با توجه به آنچه در مراسم يادروز وفات مهندس بازرگان گذشت (تحريم صريح از سوي دكتر پيمان و يارانش و بخش اصلي جنبش ملي مذهبي ها و اشارات هوشمندانه دكتر محسن كديور به اينكه بايد دين را از سياست جدا كرد و ولايت فقيه بدعتي نامبارك است كه نه بازرگان آن را قبول داشت و نه در قرن بيست و يكم ميتوان آن را به مردم ايران تحميل كرد...) سنگين تر ميشود.
يك نماينده خوزستاني كه با من در يك مصاحبه با تلويزيون فضائي همراه بود بعد از برنامه در گفتگوي خصوصي سئوال كرد «ولك جان اين مردم چرا تكان نميخورند شماها چرا دعوت نميكنيد كه بيايند و مارا حمايت كنند؟!» گفتم اخي، مردم از وجه المصالحه شدن ميترسند. تجربه 18 تير و تجربه هاي پس از آن مردم ما را چنان از بازيهاي پشت پرده ترسانده است كه به هيچ روي حاضر نيستند وارد بازي شوند كه پايانش را از هم اكنون، طراحي شده ميبينند.
با اينهمه اعتقاد من بر اين است كه اگر نمايندگان متحصن، ترديدها را كنار بگذارند و از كشتي شكسته جمهوري ولايت فقيه بيرون بپرند بدون ترديد جهازي به مراتب مستحكمتر از شكسته جهاز ولي فقيه خواهند يافت كه نفس ملتي عاشق آزادي و مردمسالاري بادبانش را برافراشته و به پيش ميراندش... مردم از بازيهاي پر از تزوير خسته شده اند. به همين دليل ياراني ميطلبند كه براي توجيه خود بار ديگر متوسل به اقاويل حضرت امام و مباني و اصول جمهوري ولايت فقيه نشوند. به عبارت ديگر وقتي فلان نماينده رد صلاحيت شده ميگويد اقدام شوراي نگهبان خلاف نظر امام خميني است و اگر امام بود چنين ميكرد و چنان ميگفت، نبايد انتظار داشته باشد ملتي كه همه مصائب امروز خود را از چشم مردي ميبينند كه ازماه فرود آمد و پا بر قلب ملتي عاشق گذاشت و ياهو زد كه پيش به سوي آزادي و آقائي و استقلال و مدينه فاضله، آنوقت سر راه، عده اي را در اوين سربريد. جمعي را در قصر، انبوهي را در شيراز و صفوفي را در مشهد. از جلفا تا سراوان چوبه دار برپا كرد، و در حوض خون بهشت زهرا وضو گرفت، به ياري او بشتابد. مردم از خميني آن «هيچي» بزرگ را به ياد دارند و آن هزار هزار جنازه هاي خونين جوان را. به ضريح او نچسبيد نه تنها معجزي نميكند بلكه اگر لالي به حلقهاش چنگ زد، كور و چلاق هم خواهد شد.

ادونيس: شيعه ام اما ضد ولايت فقيه...
2 ــ ادونيس بزرگترين شاعر معاصر عرب است. يك سوري آزاده كه ديرسالي تبعيدي شهرهاي فرنگ بود. شاعري كه در گسترة واژه، به امارت رسيده است و قصيده هايش اعضاي كميته ادبيات نوبل را دوبار چنان تكان داد كه اگر بعضي مصلحتهاي سياسي نبود، تاج امارت شعر را بر سرش مينهادند.
دو سه هفته پس از انقلاب ادونيس كه حماسه گيلگامش را برخلاف البياتي و عبدالصبور به تيغ واژگان خود، پاره پاره كرد و همراه شيخ الاشراق و حسين منصور حلاج، امپراطوران را از هر نوع جنس و قماشي، چنان به سخره گرفت كه قاضيان امنيت خانة حافظ اسد، در شام و حلب، و قصابان صدام حسين در بغداد، نطع و دار برايش فراهم آوردند، قصيدهاي در ستايش انقلاب نوشت.
ادونيس خود ميگويد چون شيعه در جهان عرب هميشه محروم و سركوب شده است، انقلاب شيعيان را در ايران آنهم عليه يك امپراطوري با همه دل و جان استقبال كردم. حالا اما وقتي يك آخوند را در لباس نظامي ميبينم به من حال تهوع دست ميدهد. ادونيس كه خود شيعه است ولايت فقيه را سياه ترين نوع ديكتاتوري ميداند. و دكان داران دين را در ايران، حقه بازاني ميخواند كه مردم را با ناجوانمردانه ترين شيوه ها يعني انگشت گذاشتن روي باورهاي مذهبي شان فريب داده اند. ادونيس با صداي بلند در آخرين شعر نوشته خود فرياد ميزند، اين حكومت جائر جاهل فاسد حاكم بر ايران با آن ولي فقيه نابكارش، هرگز نميتواند نماينده ملي بافرهنگ و تاريخ ايران باشد.

حضرت سيستاني تكليف ايران چه ميشود؟
3 ــ از آنجا كه اين روزها سخنگويان چپ و راست آقاي سيدعلي سيستاني ملاي سرشناس نجف مرتب سخن از لزوم برگذاري انتخابات آزاد در عراق ميگويند و مردم را به تظاهرات دعوت ميكنند (عدنان حسين دوست نويسنده عراقيام در الشرق الاوسط نوشته بود تظاهرات ده و صد هزار حتي يك ميليون نفره شيعيان درعراق دليل هيچ چيزي نيست و مگر صدام ميليونها عراقي را به خيابان نمي كشاند. در بلوا ميتوان مردم را فريب داد و سحر كرد همين كار را خميني در ايران كرده بود.) عده اي از مقلدان ايشان ضمن ارسال نامه اي از حضرتش پرسيده اند، چرا در باب انتخابات آزاد در وطن اصليشان ايران چيزي نميگويند. و اگر ايشان اينهمه نگران حقوق مردم عراق هستند و برگذاري انتخابات آزاد را حتي در شرايط غيرمناسب عراق، يك ضرورت تلقي ميكنند چرا پيرامون اعمال ولي فقيه و مافياي حاكم بر ايران و عدم برخورداري هموطنانشان از حق انتخاب سخني نمي فرمايند. به هر حال همه ما منتظريم تا جناب سيستاني، اشاره اي نيز به ضرورت برگذاري انتخابات آزاد در نياخاك خويش بنمايند.

January 29, 2004 12:56 PM






advertise at nourizadeh . com