February 20, 2004

خواب و خورت ز مرتبه خويش دور كرد…

سه شنبه 10 تا جمعه 13 فوريه

پيشدرآمد: دوست نازنيني كه در همه عمر مظهر پاكدامني، عشق به ايران، و پايبندي به اصول و قواعد نانوشته اخلاقي در روابط انسانها بوده است، همان اصول و قواعدي كه مردمي را با گويشها و لهجه ها و حتي زبانهاي مختلف چونان موزائيكهاي خوش نقش و رنگ در كنار هم قرار داده و طي سه هزار سال از پي مهلكه ها و جنگها و توفانهاي سهمگين تاريخي سرفراز ــ اگرچه زخمين و گاه بال شكسته ــ همدل و پيوسته به بيرون آورده است، اين دوست چندي قبل كه من سخت سينه چاك ميدادم كه انقلاب پرنكبت، باعث عقب ماندگي شديد ايران در عرصه صنعت و اقتصاد شد و كشوري را كه ميتوانست امروز ژاپن خاورميانه باشد به بنگلادش خاورميانه تبديل كرد، در يك e-mail طولاني كه از تهران فرستاده بود، مطلبي را عنوان كرد كه همچنان جمله جمله آن در گوشم زنگ ميزند.

اجازه بدهيد بخشي از نامه او را بياورم تا ادامه اين بحث ملموستر و ساده تر باشد. دوستم نوشته بود: «اغلب شما از اين ناراحتيد كه شاگرد دوچرخه سازها و سوهان پزان قمي و هندوانه فروشهاي ميدان امين السلطان امروز بر صدر نشسته اند و جان و مال و ناموس 65 ميليون ايراني را در دست دارند. ميبينيم مرتب در نوشته ها و گفته ها، افسوس ميخوريد كه چرا ملتي در يك شعبه بازي رياكارانه، جان و جهان خود را به مشتي ملا و بازاري و جوجه انقلابي واگذار كرد و قطار توسعه را كه به سرعت در حركت بود در ايستگاه ولايت فقيه متوقف ساخت و پس از غارت آن و قتل عام و حبس و به آوارگي كشاندن راننده و سوزنبان و مسافران اين قطار، قاطر و كجاوه را جانشين آن ساخت. بله ناراحتيد كه چرا هنوز صنايع اتومبيل ما در مرحله مونتاژ باقي مانده و كره جنوبي كه كارشناس به ايران ناسيونال ميفرستاد تا در آنجا آموزش ببينند و مديران صنايع اتومبيل سازي اش، محمود خيامي را دعوت ميكردند تا راز پيشرفته اي حيرت آور صنعت اتومبيل سازي در ايران را براي آنها بازگو كند و مديريت او را پيروي ميكردند، امروز شانه به شانه ژاپن به يكي ازمعتبرترين صادركنندگان اتومبيل به ويژه به ايالات متحده تبديل شده است. شماها مرتب از فرصت سوزيها در عرصه اقتصاد و صنعت و توسعه صحبت ميكنيد. گاه نيز از گسترش بيكاري و اعتياد و فحشا، در حاليكه همه آنچه را ميگوئيد در پرتو يك برنامه ريزي دقيق و صحيح با مديراني كاردان و عاشق و صادق ميتوان جبران كرد. ميتوان پسماندگي را با همتي والا، و بر سكوي پرش يك حكومت ملي، به سرعت پشت سر گذاشت آنچه را كه بدان توجهي نداريد، اثر تخريبي انقلاب و نظام منبعث از آن در ريشه كن ساختن اصول و قواعد اخلاق تاريخي ملتي است كه بيش از هر چيز اعتماد به نفس تاريخي خود را از دست داده است.
بگذار چند نمونه بدهم تا بهتر درك كني، اين انقلاب و نظام ولايت فقيه چه بر سر جامعه ما آورده است. از همان روزهاي نخست انقلاب آغاز ميكنم. آن روزهائي كه همسايگان با ارشادات ناصحان ريائي عمامه به سر و جاي مهر بر پيشاني، به جنگ با يكديگر برخاستند و بر در و ديوار خانه هاي يكديگر نوشتند «ساواكي». آن روزهائي كه نخست برادرزاده عموي ژنرالش را كه در خانه برادر پنهان شده بود لو داد و عمه خانم بر سر سفره ابوالفضل از برادرزاده منافقي گفت كه به خانه او به پناه آمده بود و بعد كار از اين هم بدتر شد و برادر برادر را تسليم آدمخواران كرد و مادر زير چوبه دار فرزندش رقصيد و كوپن دريافت يخچال و كولر گرفت. «مرگ» فرهنگ «زندگي» را كنار زد و تزوير و تقيه و فريب جاي «ايمان» و «ايثار» و «صداقت» را گرفت.
در تمام دوران آن پدر و پسر كه حكومت غيرديني داشتند و به قول آقايان علما چادر از سر زنان برداشتند و زن و مرد را به هم آميختند، هرگز نشنيديم و نخوانديم كه برادر با زن برادرش بگريزد و پدرشوهر با عروسش رابطه جنسي برقرار سازد، و دختري در قم سه بار از پدرش حامله شده باشد. هرگز نشنيديم كه دختران جوان ما را به كنيزي نه فقط به دبي و كويت و قطر بلكه به افغانستان و تركيه ببرند. هرگز نشنيده بوديم كه زنان سه برادر در يك خانه، روزها فرزندانشان را نزد مادرشوهر بگذارند و براي كاسبي از خانه خارج شوند و شبها ثمره تن فروشي خود را بر سفره گذارند. اين انقلاب و نظام برخاسته از آن، رحمت و رأفت، پاكدامني و عشق و آزادگي را نيز هم چون خانه و دولت و ارتش ما مصادره كرد. نسل جوان در مدرسه جاسوسي ياد گرفت و مامور شد هر بامداد رفتار شبانه پدر و مادر خود را به آقاي مدير و خانم معلم گزارش كند. نسلي را پرورديم كه بدون آنكه خود بخواهد نقاب تزويري گران را بر چهره دارد. در خانه رفتاري دارد، در مدرسه و دانشگاه رفتاري ديگر و در اجتماع نيز با هيأتي ديگر ظاهر ميشود.
تار سبيل پيشكش، حالا حتي گروه دادن خانه و زندگي نيز، سند اعتبار براي كسي نيست. با چشم دل كه نگاه كني دست همه در جيب هم است. آن افسانهها كه كسي به سفر ميرفت و خانه و اهل خانه خود را به جوانمرد محل ميسپرد، قصه هاي مضحك خيالي در جامعه امروز، تلقي ميشود. حالا رفيقي كه ديرسالي در كار ستيز با استبداد بوده به زندان ميافتد و وقتي چند هفته اي از همسرش بيخبر ميماند و در مقام پرس و جو بر ميآيد خبردار ميشود كه نزديكترين رفيق همعهد و پيمانش و يار دبستاني عزيزش، با همسرش دار و ندار او را فروخته اند و به خارج گريخته اند. در زمان آن پدر و پسر با چند نمونه از اين دست روايات روبرو شديد؟ حالا اما خود شما حداقل ده نمونه از چنين رخداد تلخي را در جمع آشنايان خودمان سراغ داريد…
آري توپخانه انقلاب فقط اقتصاد و صنعت را نابود نكرد، بلكه اصول و قواعدي را درهم شكست كه قرنها ما را در پيوند با يكديگر به ملتي نمونه تبديل ساخته بود. در فرهنگ ما صله ارحام، دستگيري از فروافتادگان، و زير بال گرفتن درهم شكستگان، صداقت در گفتار و كردار، امانت در مال و مناعت در منال و… جاي ويژه اي داشت، امروز هيچ اثري از اين مفاهيم در جامعه نميبيني،حتي سريال تلويزيون لاريجاني كه جاي مرادبرقي و خانه قمرخانم را گرفته است حكايت پدري خودپرست و ديكتاتور است كه فرزند را به خاطر ازدواج با دختري كه باب ميل او نيست به روز سياه مينشاند. چرا راه دور برويم ولي فقيه و به قول شما قمر وزيرش هاشمي رفسنجاني و شمس وزيرش محمدي گلپايگاني و يك دوجين از دستار به سران حاكميت، شاگردان دست به سينه و گوش به فرمان آقاي منتظري بودند. آقاي خامنه اي افتخار ميكرد كه چندماهي در محضر حضرت استاد كسب فيض كرده است. ديديد همينها با منتظري چه كردند؟! به دستور آقاي خامنه اي دندان منتظري را شكستند، عمامه از سرش كشيدند، به گوش فرزندانش سيلي زدند و دامادش را تهديد به تجاوز كردند. مگر سعيد امامي يار غار و مونس معتمد حضرت آقا نبود؟ خود شما نوشتيد كه همسرش خانم فهيمه درّي كه زني متدين و حقاً پاكدامن است، نديمه خانم خامنه اي بوده و دو ماه قبل از دستگيري شوهرش با او به سفر شام رفته بود. ديديد به دستور رهبر با اين زن بيچاره در زيرزمين زندان 59 چه كردند؟ بله اگر اخلاقيات جامعه اي تا اين درجه سقوط نكرده بود جواد آزاده اي كه از بركشيدگان سعيد امامي بود و خانم درّي را خواهر صدا ميزد، شلاق بر سر و روي او نميزد تا اعتراف كند كه چگونه با سه نفر همزمان مضاجعت ميكرده است… نگران اقتصاد و صنعت نباشيد. تخريب درجاي ديگري صورت گرفته است و شما ها به كلي از آن غافل مانده ايد…»
من بارها و بارها اين نامه را خوانده ام و هر بار محتواي آن بيشتر از پيش مرا لرزانده است. دردناك آنكه اين بياخلاقي و عدم پايبندي به كوچكترين اصول اخلاقي به خارج نيز سرايت كرده است به گونهاي كه حتي اگر انسانهائي در ميان ما باشند كه هنوز جان و جهانشان روشن از پايبندي به اصول اخلاقي و رحمت و مروت است، چنان در برخورد با آنان رفتار ميكنيم كه آزرده و غمگين پاي از ميدان همدلي و صله ارحام و نوع دوستي بيرون كشند. از آنجا كه در ماه هاي اخير با چند نمونه از اين عملكرد روبرو بوده ام به يكي به اختصار اشاره ميكنم.
چندي قبل در برنامه راديوياران، كودكي پر از درد از اردوگاهي در اسكيشهر تركيه تلفن زد و از دستان خونين برادرانش گفت كه در بازار ماهي فروشان، براي امرار معاش تيغهاي ماهيها را پاك ميكنند. صداي او دلهاي ما را به درد آورد، اما در اين ميان فقط جوانمردي به اسم محمود خيامي بود كه مثل هميشه در كارهاي خيريه و كمك به هموطنان پا پيش گذاشت و با سخا و جوانمردي، مبلغي در حدود سي و دو هزار دلار براي كمك به اين پناهجويان اختصاص داد. با توجه به مشكلات حواله پول براي تركيه بعد از مقررات جديد و كنترل شديدي كه در ماه هاي اخير بر كار نقل و انتقال پول به تركيه و بسياري از كشورهاي خاورميانه اعمال ميشود نخست قرار بود اين كمكها به صورت انتقال توسط نماينده اي انجام گيرد اما پس از سفر اين نماينده و گزارش او از وضع پناهجويان، كمكها براي پنج تن از اعضاي هيأت سرپرستي پناهجويان ارسال شد. سپاس و تشكر پناهجويان، به صورت كتبي و شفاهي از طريق راديو ياران اعلام شد و خيامي عزيز شادمان از اينكه كمكهايش علي كوچك و چند خانواده پناهجو را در زمستان سياه تركيه، حداقل براي مدتي، به زندگي اميدوار كرده است، بر اين باور بود كه بايد مركزي ايجاد كرد و شماري از ايرانيان توانمند از نظر مالي را تشويق كرد در اين مركز فعالانه به ياري هموطنان پناهجو، همت كنند. اما همان بي اخلاقي هائي كه دوست من در نامه اش به آن اشاره كرده بود از پس سناريوئي عجيب ظاهر شد. آمدند و قصه ساختند و ميزان كمكها را تا دويست هزار دلار بالا بردند و ربوده شدن دو كيف مرا از صندوق تومبيلم كه در اداره پليس آكسفورد ثبت است وصل به كمكها كردند و… در حاليكه آنچه را در كيف من بردند با ده ميليون دلار نيز نميتوان جبران كرد. شماره هاي تلفن مرا بردند آدرسهايم را، پاسپورت و گواهينامه رانندگيم و دهها برگ از نوشته ها و شعرها و مدارك مهمي را كه ياران آزاده از ايران در رابطه با جنايات و دزديهاي اهل ولايت فقيه برايم فرستاده بودند. نتيجه اين ناجوانمرديها اين شد كه خيامي دل آزرده، از اين بازيها ضمن دلداري دادن به من، افسوس ميخورد، حال كه ما ايرانيها احوال يكديگر را نميپرسيم، آيا لازم است كساني را كه با جان و دل كمر به خدمت هموطنان ميبندند، با اتهام و شايعه از كار بازداريم؟
داريوش كه من همه گاه او را به عنوان هنرمندي متعهد و آگاه ستايش كرده ام پس از به راه انداختن طرح بزرگ پاكسازي روح و جسم جوانان ايران از بلاي اعتياد، حالا كمر همت بسته است كه پناهجويان ايراني را از طريق برنامه اي در راديو ياران، كمك كند. بايد بدون اخلال در كار او و قبل از آنكه آزرده دل دست از كار بزرگ خود بردارد، او را همراهي كرد. نخستين گام را براي بازسازي اخلاقي جامعه خود، ميتوانيم در همين تبعيدگاه هاي ناخواسته برداريم. اگر ما بار ديگر چتر اخلاق و عادات پسنديده تاريخي خود را بر سر گيريم، لجني كه نظام ولايت فقيه بر سر و روي جامعه ميپاشد ما را آلوده نخواهد كرد.

شنبه 14 تا دوشنبه 16 فوريه

ولي فقيه و استبداد صغير
1 ــ سخنراني رهبر در مراسم نماز جمعه، بيش از آنكه نشانة از دست شدن نهائي مردي باشد كه در وصلت با قدرت، نه تنها همه هيبت و هيأت ظاهري و باطني خود را باخته است، بلكه عملاً به بندة بي اختيار قدرت خانم تبديل شده است، گوياي اين نكته بود كه سيد خود برچيدن سفره ولايت را عهده دار شده است.
ساده انگاري است اگر تصور كنيم سيد علي خامنه اي واقعاً بر اين باور است كه در ايران يگانه دمكراسي جهان برپا شده است و شرق و غرب دست به هم دادهاند تا مانع از پيدائي يك ژاپن اسلامي شوند. قدرت البته انسان را كور ميكند بخصوص اگر فرد سيدعلي بن جواد پائين خياباني باشد كه بارها پيش از انقلاب به علت فقر شديد ناچار ميشد در دل شب به خانه اين و آن سر بزند بدين اميد كه در خانه اي درد استخوان را فرونشاند و در خانه اي ديگر درد معده خالي را. طبيعي است كه ولي فقيه شدن، انسان را چنان دگرگون ميكند كه حاضر به شنيدن حقيقت نشود و اگر دوستي از سر صدق به او گفت سيد 60 ميليون ايراني صبح و شب نفرينت ميكنند، علي اكبر و لايتي و علي فلاحيان و شيخ محمد حسن اختري و محمد باقر ذوالقدر را نشان دهد كه پس اينها كجائي هستند؟ نميبينيد كه از بامداد تا شام تسبيح گوي حضرت ما ميباشند. با اينهمه خبر دارم كه سيد از حقايق باخبر است. دو كانال ارتباطي دارد كه در محضرش به صراحت سخن ميگويند. يكي يحيي رحيم صفوي فرمانده كل سپاه و ديگري محمدي گلپايگاني رئيس دفتر او ميباشد. اين هر دو در ميبندند و به سيد جزئيات امور را ميگويند. به همين دليل نيز وقتي سيد به فكر ميافتد لباس محمدعلي شاهي بر تن كند، آزاديخواهان را طناب بيندازد و مجلس را به توپ ببندد، يحيي رحيم صفوي را به مكه ميفرستد و محمدي گلپايگاني را به دنبال نخود سياه. پس آنگاه چنانكه پنجشنبه شب، يعني ساعاتي پيش از نماز جمعه، ترتيب داده شده بود، خادمان درگاه ولايت به حضور انور طلبيده شدند، ولايتي از چپ آمد و فلاحيان از راست، از روبرو اختري و پورمحمدي سينه خيز آمدند و از پشت سر ميرسليم و غلام حداد عادل زانوزنان يكي آفتابه سلطاني در دست داشت و ديگري گرز گران فقاهتي، محمد باقر ذوالقدر با شمشير مرصع شمر ذي الجوشن سر برآستانه آقا گذاشت و احمد وحيدي كمان معاويه بر شانه اظهار بندگي كرد. خبري از حاج آقا محمدي و سردار صفوي نبود، اما علي لاريجاني و علي آغا محمدي مثل دو طفلان مسلم به ديدن خليفه فقيه از شوق ميگريستند. حاج حبيب مؤتلفه هم به شيوه اجدادي مأمور چيدن سفره بود. سرانجام شيخ علي اكبر بهرماني نيز از راه رسيد و همگان فرياد زدند صل علي محمد، يار علي خوش آمد.
نتيجه اين نشست را در خطبه نماز جمعه سيدعلي آقا مشاهده كرديم. سخنان صد تا يك غاز در باب مردمسالاري و ژاپن اسلامي شدن و دعوت مردم به مشاركت در انتخابات… پوزخندي كه بر لبان ملت نقش بست پاسخ صريحي به سخنان رهبر بود. تا جمعه آينده صبر كنيد آنگاه صداي فروريختن كرسي سلطاني آقا را خواهيد شنيد.
آنچه خامنه اي گفت، نشانه اقتدار نبود، بلكه بازتاب فروشكستن نظامي بود كه امروز بي آبرو و مفلوك، نه از اعتبار داخلي برخوردار است، و نه در عرصه جهاني دوست و متحد و پشتيبان واقعي دارد. من فروريختن بساط اموي را در سرزمينم ميبينم. ترديدي نكنيد كه حضرت آقا خود در كار برچيدن خلافت جهل و جور است. همانگونه كه محمدعلي شاه به دست خويش بر حكم زوال خود صحه گذاشت.

سفر پرنس چارلز و قصه ها و غصه ها

2 ــ تصوير پرنس چارلز را بر خرابه هاي بم ميديدم، و سپس مصافحه اش را با خاتمي،.
مقاله تايمز آشكار ساخت كه سفر او به تهران به توصيه آقاي جك استراو وزير خارجه بريتانيا، از فرداي انتشار گزارشهائي مبني بر اينكه محافظه كاران، مشغول برپائي كانالهاي ارتباطي با آمريكا هستند، به عنوان يك اقدام پيشگيرانه براي جلوگيري از بازگشت ظفرمندانه آمريكا به ايران بدون عبور از جاده لندن، از سوي آقاي جك استراو طرح شده است.
دوستي ميگفت آمريكا در افغانستان وعراق حرف اول را ميزند و بريتانيا در مقام مشاور مشفق قرار گرفته است. در ليبي اما آمريكا از راه لندن وارد شد. ورودش به تهران نيز بايد از دروازه لندن باشد كه به هر حال دولت فخيمه در ايران حق آب و گل دويست ساله دارد.
من اما سفر را نشانه فلاكت و زبوني رژيمي ميدانم كه 25 سال گوش ما را از فرياد استقلال و رژيم مستقل آزرده است. كار اينان به جائي رسيده كه براي نشان دادن حقانيت خود و اينكه رفتني نيستند، به سفر پرنس چارلز آويزان ميشوند. تا ديروز مسيح مهاجري كاتب حضور رهبر، خواستار آتش زدين پرچم انگليس و اشغال «جاسوس خانه» لندن ميشد حالا اما خاك پاي وليعهد بريتانيا را توتياي چشم ميكند. حال آنكه در بريتانيا پرنس چارلز تصميم گيرنده نيست، و احوالپرسي او از آقاي خاتمي و توصيه هايش براي رفع كمر درد، هيچ تأثيري در جهت گيري دولت بريتانيا ندارد. و ديديم كه بلر چند روز بعد از اين سفر در برلين اعلام كرد گريبان جمهوري اسلامي را رها نخواهد كرد و در زمينه پژوهشهاي هسته اي و تلاش براي ساختن سلاح اتمي، فشارها را به همراه فرانسه و آلمان بر جمهوري اسلامي بيشتر خواهد كرد.

February 20, 2004 01:26 PM






advertise at nourizadeh . com