March 11, 2004

...سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت.

سه شنبه 2 تا جمعه 5 مارس

پيشدرآمد: اسكار حق شهره بود، اگر نصيب او نشد بدون قائل شدن به تئوري توطئه بايد گفت حريفانش از حمايت اقطاب هوليوود بيشتري برخوردار بودند. بازي شهره آغداشلو در فيلم «سوته دلان» در آن سالهاي دير و دور مرا چنان شگفتي زده كرد كه دسته گلي به خانه علي حاتمي بردم چون هنوز شهره را نميشناختم و نيز هنوز هوشنگ توزيع دوست هنرمندم در زندگي شهره ظاهر نشده بود. اما در نوشته اي بازي شهره را ستودم.

علي حاتمي نابغه اي بود كه سينماي روايتگر عشق او، از نخستين فيلمش تا آخرين آن «دل شدگان» كه اين بار با بازي ليلا دخترش و امين تارخ سركشي هاي عشق را در هيأت شمسي كه در قالب شاهزاده خانم ترك ظاهر ميشد و مولانائي كه در مونپارناس پاريس فرياد ميزد «مرده بدم زنده شدم / دولت عشق آمد و من، دولت پاينده شدم» تجلي داده بود، مرا هم چون سحرزده اي به دنبال خود كشيده است. حتي كار به آنجا رسيد كه وقتي علي به لندن آمد، نحيف و شكسته و به اميد معجزه اي از طبيب بريتانيائي، در بيمارستان ديالوگهاي سوته دلان را در گوشش ميخواندم و او آرام آرام ميگريست. شبي پس از يك سلسله آزمايش و درمان كه استخوان و دلش را پوك كرده بود، به تلخي گريست كه: «زري را عاشقانه دوست دارم چرا بايد او را تنها بگذارم» و بعد از ليلا دخترش گفت كه بعد از شهره آغداشلو، بهترين بازيگر زن سينماي ايران خواهد شد. اگر علي در شب اسكار حضور داشت، لابد با غرور سر بلند ميكرد و ميگفت، ربع قرن پيش يا بيشتر، شهره در سوته دلان اسكارش را از مردم ايران گرفته بود. دوربين در شب اسكار هر بار روي شهره و نيمه اش هوشنگ تأمل ميكرد، علي حاتمي در برابر ديدگانم جان ميگرفت.
سينما در ولايت ما در عصر علي، هنوز سينمائي بود كه با لحظه هايش عاشق ميشدي، شعر ميسرودي، به ميخانه ميزدي و... هنوز تصويرهاي مات و بيرنگ و ده دقيقه رانندگي بيهوده در جاده، و لانگ شات هاي بي هدف با شبحي كه آن دورها لاي برنج زارها حركت ميكرد، به عنوان سينماي ناب به خورد ما داده نشده بود و منتقد «كايه دوسينما» براي ما سينماگر نابغه كشف نميكرد. سينما عشق بود، عصر جمعه بود، پاپتي هائي بود كه همه هستي شان همان سه تومان بليط سينما بود.
در فيلمها مادران فرزند از راه رسيده را در آغوش ميگرفتند و مرد وقتي زنش بيمار ميشد بغلش ميكرد، دست به پيشاني اش ميگذاشت و بوسه بر گونه اش ميزد. زنان در خانه از فرزندانشان رو نميگرفتند و زن مجبور نبود جلوي شوهرش چادر سر كند.
اگرچه در عرصه سينماي امروز زناني مثل ميلاني و بني اعتماد و پوران درخشنده، دوست و همكار قديمي ام در راديو پيدا شده اند تا روايتگر دردهاي زن ايراني شوند، اما حضور زن در سينما همچنان يك حضور تزئيني است و در عصر ولي فقيه ثاني كه اتفاقاً ــ با استناد به چند شاهد از جمله فيلمسازي كه چهارده معصوم نويسي جواد فاضل را، در سينما دنبال ميكند ــ عاشق سينما است و شبي يكي دوتا فيلم را به رگ ميزند، جائي براي تجلي هنر و توانائي هاي شگفتي برانگيز ستاره اي هم چون شهره آغداشلو نيست. يكي از ويژگي هاي شهره، قدرت او در اعتبار مضاعف بخشيدن به هر نقشي است كه اوعهده دار ايفاي آن است. همين نمايش «بوي خوش عشق» را كه هوشنگ نويسنده و كارگردان و بازيگر مرد آن بود، در نظر آوريد. از يك روايت عادي و تكراري كه همه ما كم و بيش در غربت با آن سر و كار داشته ايم، يك نمايش ديدني خلق ميشود كه شهره در همه سوي آن حضور سنگيني دارد.
به هرحال شب اسكار مرا به آن خانه قديمي در اميريه برد كه جمشيد مشايخي و فخري خوروش دو عاشق صبور و خسته، از پشت ششدري هايش شاهد تبلور عشقي جنون زده از يك برادر عقب افتاده كه بهروز وثوقي هنرمند نقش او را عرضه مي كرد و لولي سرمست كه شهره در نقشش ظاهر شده بود ــ بودند. اگر علي در شب اسكار زنده بود، بيشك تمام قد از جا بر ميخاست و از راه دور به شهره ميگفت جايزه حق تو بود. پيروزيت را تبريك ميگويم. كسي در قالب طنز در يكي از وب لاگها نوشته بود كه ولي فقيه نگران از پيروزي شهره و حرفهائي كه او بر صحنه اسكار عنوان خواهد كرد به عمله و اكره ولايت فقيه فرمان داده بود با استكبار و صهيونيستها تماس بگيرند مبادا جايزه اسكار را به شهره بدهند. در جمهوري ولايت فقيه البته چنين طنزهائي شماي كاملي از واقعيت دارد.
زماني كه خانم شيرين عبادي به دريافت جايزه صلح نوبل نائل شد سايت دريچه (يكي از سايتهاي مافياي لاريجاني ــ آغامحمدي) ناگهان كشف كرد كه محمد علي ابطحي معاون رئيس جمهوري در تماس با من توصيه كرده است به محافل استكبار و البته صهيونيست جهاني مؤكداً گوشزد كنم جايزه حتماً بايد نصيب شيرين عبادي لائيك شود و نظر آقاي خاتمي هم همين است... و البته آمريكا و اسرائيل و آكادمي صهيونيستي نوبل نيز به نوشته صادره از مغز معلول شاگردان حسين شريعتمداري و علي آغامحمدي و آن يكي علي اردشير لاريجاني، با پيشنهاد من موافقت كرده و جايزه را به عبادي دادند. در روزگار نوجواني و دانشجوئي آنگونه كه حسين شريعتمداري در جزوه اي كه در سلسله نيمه پنهان درباره من بيرون آورده، بنده بيست ساله دانشجو در آن زمانها، شهردار تهران را وادار ساخته بودم كاخ جوانان درست كند و در دانشكده حقوق نيز دكتر منوچهر گنجي رئيس دانشكده، توصيه هاي مرا به گوش جان ميپذيرفت و نمونه اين توصيه ها برپائي شبهاي شعر در دانشكده بود...

روياهاي طلائي رهبر...
1 ــ زماني كه آقاي خامنه اي مقام رياست جمهوري را عهده دار بود، اقتدار و اختيارات و نيز اعتبار حضرتش به روي هم چيزي ميشد در حد اقتدار و اختيارات و اعتبار رئيس ثبت احوال رباط كريم. كه اين يكي حداقل با تفكيك زمينه اي روبروي فرودگاه جديد، پول هنگفتي به جيب زد. خميني با يك تشر همه را سرجايشان مينشاند و در سلطنت مستبده او، جائي براي يك رئيس جمهور عاشق شيره گل كوكنار نبود. فرماندهي كل قوا عملاً در كف باكفايت سردار بهره ماني بود و كارهاي اجرائي را نيز ميرحسين موسوي برعهده داشت. در سفرهاي خارجي نيز چون خامنه اي مجبور بود تظاهر به دينداري و ورع كند و مثل خاتمي نبود كه به سادگي در سر ميز غذاي رئيس جمهوري ايتاليا در كنار دختر او بنشيند و با وزير خارجه مؤنث اسپانيا گپ و گفت خودماني داشته باشد، لاجرم اين سفرها براي او عذابي به حساب ميآمد كه بدترينش را در جريان كنفرانس سران غيرمتعهدها در زيمبابوه مشاهده كرديم. در شام رسمي رابرت موگابه كه گوش تا گوش سران غيرمتعهدها با همسرانشان نشسته بودند و دسته موزيك نغمه هاي هوشربا اجرا ميكرد، سيدعلي آقا به محض مشاهده وضع سالن ميهماني خواستار خروج زنان و قطع موزيك شد و موگابه به ايشان پيغام داد بهتر است شما شامتان را در اتاق هتل محل اقامتتان نوش جان كنيد و مزاحم عيش ما نشويد. در چنان اوضاعي دل آقاي خامنه اي خوش بود كه هرچند يكبار سري به مراسم اعطاي سردوشي به فارغ التحصيلان آموزشگاه گروهباني و يا افسران دانشكده افسري بزند و با دست مبارك سردوشيها و درجه هاي فارغ التحصيلان را بدهد. پس از مرگ آيت الله خميني و به تخت نشستن خامنه اي حضرتش براي مدتي همچنان سردر گم بود كه جايش كجاست. سالها در برابر اظهارنظرش ولي فقيه به او تشر زده بود كه اين حرفها به شما نيامده. حتي وقتي با ميرحسين موسوي اختلاف پيدا كرد، آقاي خميني با لحن زننده اي به او گفته بود ما آدم نداشتيم كه قبول كرديم شما رئيس جمهور شويد به محض آنكه آدمش را پيدا كنيم شما به مسجد باز خواهيد گشت و تازه اين حرفها به شما نيامده و بهتر است دهان فرو بنديد... در آغاز رفسنجاني كه در جاي سابق او يعني بر كرسي رياست جمهور نشسته بود سعي ميكرد با هندوانه زير بغلش گذاشتن، دايره نفوذ و اقتدار خود را گسترده تر كند. و زماني كه بار ديگر رهبر معظم در مدرسه گروهباني ظاهر شد تا جايزه و سردوشي فارغ التحصيلان را به آنها بدهد، كاملاً آشكار بود كه ايشان از زمره «شيران عَلَم» هستند. حالا اما قصه دگرگون شده است. عفريته قدرت چنان حضرتش را از وصال خود سرمست كرده، و تملق و ستايش بوزينگان مافيا به گونه اي احوالاتش را منقلب ساخته كه صراحتاً در هيأت فرعوني و نمرودي آواز ميدهد كه ما خود خدائيم و امام زمان نيز اگر دو هفته يكبار به جمكران سر ميزند، در واقع ميآيد تا ما دستورات لازم را به او بدهيم.
اگر فرعون ادعاي خدائي ميكرد و يا نمرود قدرت و اقتدار خويش را جاودانه فرض كرده بود، در مورد ولي فقيه ثاني، كار از اين حرفها گذشته است. پاسخ او را به نامه مشترك خاتمي و كروبي بار ديگر بخوانيد تا اشاره مرا بهتر هضم كنيد.
دوستي كه در مجلس دوشنبه شبهاي آقاي خامنه اي حاضر شده بود تصويري را به من ارائه كرد كه پشتم لرزيد و برايم كاملاً مسلم شد كه سيد عاقبتي به مراتب بدتر از محمد علي شاه خواهد داشت. اين تصوير را در روايت دوستم مشاهده كنيد: «شام دوشنبه معمولاً جمعي كه در ميانشان ملا و فكلي و بازاري و تكنوكرات، در كنار هنرمند و شاعر ديده ميشود، در مجلس انس آقا حاضرند. البته اقدامات امنيتي و بازرسيها باعث شده كمتر آزاده اي حتي به ضرورت، حاضر شود دو ساعت از نوك سر تا سوراخهاي آشكار و پنهان بدنش را بگردند، انگشتر و قلمش را ضبط كنند و پس از عبور دادنش از پشت دستگاه XRAY براي اينكه مبادا بمبي در امعاء و احشائش كار گذاشته باشد، به شبستان انس حضرت سلطاني وارد شود. در آغاز مجلس پيش از ورود آقا، وزير دربار خلافت عظما آقاي محمد گلپايگاني ضمن بيان چند لطيفه و مطايبه با بعضي از حاضران در باب اينكه تأثير وياگرا برايشان چگونه بوده است و آيا از معجون قوه الـ (باه) كه اخيراً از عربستان وارد شده استعمال كرده اند، چند بيتي از آخرين غزليات و يا قصائد حضرت سلطاني را قرائت ميكند. اگر آقاي علي موسوي گرمارودي در مجلس حاضر باشد ايشان نيز براي گرم شدن مجلس، يكي از اشعار غيرسپيد خود را قرائت ميكنند. حدود يك ساعت پس از شروع مجلس حضرت سلطان در حالي كه ميرزا علي اكبرخان طبيب ولايتي در دست راست و ميرزا مصطفي خان ارشاد باشي ميرسليم در دست چپ و اصغرآغا امنيت چي ملقب به ميرحجازي در عقب سرشان قرار دارند، وارد مجلس ميشوند. صلوات حاضران به آسمان برميخيزد و سپس همگان زمين ادب ميبوسند و از اينكه نايب امام زمان اجازه فرموده آنها از مجلس انسش بهره مند شوند خداي را سپاس ميگويند. آقا به روي مبلي جلوس ميفرمايند و اگر برادر احمدي نژاد خاصه مداح (يعني همين شهردار فعلي تهران كه پس از پوشيدن لباس سپوري آشكار ساخت كه هر كسي كو دورماند از اصل خويش / باز جويد روزگار وصل خويش،) در مجلس نباشد سردار سرتيپ آهنگران با دف سردار سرتيپ غديري چند نوحه جانانه را در دستگاه ماهور تقديم حاضران ميكند. آنگاه پيري از ميان جمع و اغلب از اهل منبر خطاب به آقا آواز ميدهد؛ همگان تشنه لب چشمة گفتار تواند؛ بچكان قطرة آبي كه لبم تازه شود... پس آنگاه آقا شروع ميكند. مقدمه اي در اخلاق، اشارتي به آداب، حكايتي از معراج شبانه از خيابان پاستور تا عرش اعلا، و بعد سخنان سياسي كه طي آن سلطان فقيه ثابت ميكند به زودي پرتو اسلام ناب ولايتي از پس كوه هاي استكبار در امريكا و اروپا تجلي خواهد يافت و شاه و گدا با دستار فروهشته با پاي برهنه جهت دستبوسي و كسب فيض از مسيح دوران ــ يعني خود حضرت رهبر ــ راهي ديار عشق خواهند شد. و به ديدار جمال مبارك، سر و دستار ندانند كجا اندازند. بعد از سخنان مقام ولايت عظما، سفره در اتاق پهلوئي پهن ميشود و مطابق قاعده آقا روي مبلي مينشيند و در برابرش ميزي ميگذارند تا در عظمت و جبروت نمرودي خللي ايجاد نشود. حضرتش با هر كه سر مهر باشد اشاره اي ميكند ظرف او را جلو ميآورند و آقا با دست مبارك يك تكه گوشت يا يك پر سبزي و گاهي بريده اي نان در ظرف او ميگذارند. و همانطور كه حسين شريعتمداري امروز افتخار ميكند در دوران كودكي تفاله چاي آقاي خميني را خورده است به همين دليل نيز نور الهي از چهره اش ساطع شده است، كساني كه مشمول عنايات ويژه ولي اعظم ميشوند از فردا با آب و تاب تعريف ميكنند كه بله خودشان نصف پيازچه در بشقاب من گذاشتند...»
سيد با چنين احوالاتي حالا عزم خويش جزم كرده كه حكومت عدل اسلامي حاج حبيب مؤتلفه را در كشور برقرار سازد. خاتمي در نامه اي به او تقاضا كرده انتخابات رياست جمهوري به جلو افتد چون او قادر به همكاري با مجلس پنجم نيست. آقا هنوز به نامه پاسخ نداده اما خاتمي دست به كار شده و پس از ارسال فرشهاي اهدائي به خويش در دوران رياست جمهوري، به موزه فرش، كليه هدايائي را كه از پادشاهان و رؤساي جمهوري كشورهائي كه به آنجا سفر كرده و يا رهبرانش به ايران آمده اند، به موزه مجتمع كاخهاي سعدآباد، فرستاده است. (رفسنجاني همة هدايا را بالا كشيد از جمله شمشير و سپر طلاي الماس نشاني را كه امير عبدالله وليعهد سعودي به او داده بود. آقا مهدي فرزندش نيز يك كيف جواهرات را بالا كشيد).
در كاخ رياست جمهوري اوضاع و احوال شبيه احوال خانه اي است كه صاحبش در بستر نزع افتاده و نزديكان او در عين غمزدگي، نگران فردائي هستند كه سايه صاحبخانه بر سرشان نيست و بايد جواب شحنه و محتسب و قاضي را بدهند. چه تلخ بود سرنوشت سيد پاكدل اردكاني كه فرصت سوزترين چهره تاريخ ايران شد. ملتي جايگاهي را كه پس از مصدق به هيچكس نداده بود به او عرضه كرد، سيد اما ترجيح داد بر صندلي فرو دست سلطان جائر (عجب سخناني كديور در باب اين سلطان فقيه جائر در شب عاشورا ايراد كرد. حتماً اين سخنان را بخوانيد چون با برنامه اي كه براي كديور ترتيب داده اند كه كمترينش خلع لباس اوست ممكن است مدتها از شنيدن و يا خواندن سخنان او محروم شويم) بنشيند. حالا خامنه اي خيز برداشته كه وضع را يكسره كند. مجلس منقاد و مطيع، دولت گوش به فرمان ميخواهد، براي امور خارجه هم كه حسن خان فريدون روحاني و ميرزا علي اكبر طبيب ولايتي را داريم. اين چهار پنج تا صداي مزاحم را هم خفه ميكنيم، پس از آن دنيا به كام است و تا ظهور حضرت دولت ما مستدام... فرعون و نمرود نيز چنين ميپنداشتند بيخبر كه موسي و ابراهيم يكي با آتش عشق و ديگري با تبر براي سوزاندن و شكستن اصنام و برهم ريختن بساط فرعوني و نمرودي آماده ميشوند. اندك اندك جمع مستان ميرسند.

شنبه 6 تا دوشنبه 8 مارس

در ساحل خليج هميشه فارس، درست روبروي آبادان و بهمنشير، جهان طعم وطن دارد. آنسوي آبها خانه پدري است. لابد در اين لحظه مادر چشم به آسمان دوخته و خداي عاشق زيبا را سوگند ميدهد هرچه زودتر به قصه هجران فرزند پايان دهد.
آنسو در اصفهان در اين ساعات پاياني شب لابد هزاران زن و مرد گرفتاري كه هستي شان را صندوقهاي قرض الحسنه مافيا بالا كشيده اند در برابر دفاتر اين صندوقها صف كشيده اند تا اول صبح در بكوبند و پول خود را مطالبه كنند. در خواف لابد پيرمردي بر زخم فرزندش مرهم مينهد. فرزندي كه طاقت نياورده بود امام جمعه شهر و نماينده رهبر به خلفاي راشدين ناسزا بگويد. در مشهد شيخ عباس واعظ طبسي در تختخواب سلطنتي با صيغه تازه غرق در روياست و آنسو هزاران زائر، ضامن آهو را قسم ميدهند كه گره از كار فروبستة آنها بگشايد. وضع در تبريز و همدان و كرمانشاه و اهواز و شيراز و كرمان و بلوچستان نيز بهتر از خراسان نيست... به آبها چشم دوخته ام بوي نفت و ماهي به هم آميخته است. غروب وقتي با نماينده آقاي سيستاني سخن ميگفتم برايم اطمينان حاصل شد كه با همه خونريزيها و كشتار در عراق، و با اينهمه سرها كه بيجرم و جنايتي برخاك افتاده اند، طرح برپائي نظام ولايتي در عراق با شكست روبرو شده است. آقاي سيستاني براي بار صدم به سفراي ريز و درشت ولي فقيه گفته است برويد و اين دام بر مرغ دگر نهيد كه عنقا را آشيانه بلند است.
پيش نويس قانون اساسي عراق كه بشارت برپائي نظامي در عمل سكولار را ميدهد به تصويب اكثريت اعضاي شوراي موقت حكومتي عراق ميرسد. عبدالعزيز حكيم و سه چهار عتبه بوس ديگر ولايت فقيه دبّه درآورده اند كه كردها نبايد از امتيازات خاص برخوردار شوند. طالباني شگفتي زده از بدعهدي كساني كه تا ديروز بر سفره اش ميخوردند و از طريق منطقه تحت كنترل او وارد عراق ميشدند گذرنامه سياسي اهدائي رژيم را پس ميفرستد و در سرتاسر مرز منطقه خودمختار كردنشين عراق با ايران نيروهاي پيشمرگه خود را مستقر ميكند. حالا براي همگان آشكار شده است كه تروريستهاي انصارالاسلام از ايران وارد عراق ميشوند. بعد از ظهر كه در برنامه تلويزيون فضائي «اوربيت» درباره انتخابات ايران با دكتر سحر استاد دانشگاه كويت شركت داشتم، بحث به عراق كشيد. دكتر سحر به دنبال پاسخ به اين سئوال بود كه چرا بايد حكومت شيعه ايران، به ادعاي من در آشوب به پاكردن وخونريزي در عراق درگير باشد؟ گفتم؛ يك عراق آزاد و دمكرات كه همه گونه امكانات پيشرفت را در عرصه هاي اقتصادي و فرهنگي و اجتماعي در اختيار دارد، بدون شك خار چشم اهل ولايت فقيه است بنابراين براي جلوگيري از تحقق آرزوهاي مردم عراق و نيز ايجاد بحران و مشكلات امنيتي براي آمريكا، رژيم ولايت فقيه دست به دست كساني داده است كه شيعه را رافضي ميدانند و قتل او و تصاحب زندگي و همسر و فرزندش را نه تنها مباح بلكه مستحب فرض ميكنند. ملاعمر طالبان پس از سلطه يافتن بر مزار شريف به اوباشش فتوا داده بود كه برويد و تا ميتوانيد دختران و زنان شيعه را بي عصمت كنيد.

March 11, 2004 03:04 PM






advertise at nourizadeh . com