March 18, 2004

ساقي بيا كه عشق ندا ميدهد بلند...

يكهفته با خبر
سه شنبه 9 تا جمعه 12 مارس

پيشدرآمد: سه تصوير از سه نوروز پيش چشم من است، و تا آن زمان كه دم فروشده ديگر بر نيايد، اين سه تصوير و آهنگي را كه هر كدام در گوشم ميريزد از ياد نخواهم برد.
تصوير يكم: پدر بزرگ يك راديوي «ايلموناي» قديمي داشت كه گاه غدير ـ (به قول مشهدي ها خانه شاگردمان)-مرا بلند ميكرد تا از پشت آن لامپهاي بزرگش را از سوراخهاي كوچك تخته اي كه درون راديو را پنهان ميكرد، تماشا كنم. در آن سالهاي خردي چه معجزة شگفتي برانگيزي بود اين راديو كه هر بار صدايش بند ميآمد پدر بزرگ يا پدر پا به زمين مي كوبيدند و بار ديگر صداها از پشت پردة خفته روي بلندگوها ؛بيرون ميزد.

شمعها را روي خاكستر چيده بودند. سفره هفت سين در اتاق ششدري كه پنجره هاي رنگين داشت به زيباترين شكلي گسترده بود. و ناخنكهاي گاه و بيگاه من چيزي از عظمت آن نمي كاست. نوروز به نيمه شبان افتاده بود، و من كه در جنگ با خواب سرانجام به پيروزي رسيده بودم با موهاي خيس و كت و شلوار و كراوات كشي در همان نيمه شب در كنار بزرگترها مجال شركت در مراسم تحويل سال يافته بودم. راستي چرا به فرا رسيدن نوروزي كه قرار است من در آن اسكناسهاي نو، عيدي بگيرم، همه دارند گريه ميكنند؟ آن سال عموي ناكامم محمد ورپريده بود و بيست سال بعد كه برادر ناكام من احمد نيز ورپريد تازه در مييافتم كه بر سر سفره هفت سين نشستن و جاي خالي عزيزي را نگاه كردن چه انقلابي در دل و جانت برپا ميكند. پدر زمزمه آغازيد؛ «يا مقلّب القلوب والابصار، يا مدبّرالليل والنهار، يا محوّل الحول و الاحوال، حول حالنا الي احسن الحال...»
به زمزمه او همه بانگ برداشته بودند و دو ماهي كوچك سرخ با دنباله اي سفيد سر در پي هم گذاشته بودند. گمانم صداي تقي روحاني بود يا محمود سعادت كه سالها بعد هر بار اين صدا را با واژگاني ديگر ميشنيدم، آن شب سرد تحويل سال به يادم ميآمد. همه سكوت كرديم. آقاي حسينعلي راشد سخن ميگفت. و چه آزادمردي بود اين شيخ كه خميني را خيلي خوب ميشناخت و سالها پيش از ظهور حضرت امام، مثل مرحوم علامه رضا صدر و آيت الله شريعتمداري و مرحوم سنگلجي هشدار نسبت به روزي ميداد كه آخوند آنهم سيد روح الله موسوي خميني به قدرت برسد.
نقاره زدند، و بعد آغاز سال بود و پيام محمدرضا شاه جوان به ملت ايران، و سپس صداي پيراحمدآبادي كه پدر را به كنار راديو كشاند با انگشتي بر بيني... «ملت بزرگ ايران، امسال با پيروزي شما در عرصه تحقق استقلال و حاكميت خود، سالي بزرگ خواهد بود كه هرگز از خاطره تاريخ محو نميگردد. رجاء واثق دارم كه در پرتو توجهات الهي، و حمايت اعليحضرت و شما ملت بزرگوار، اين دولت خدمتگزار خواهد توانست همانگونه كه در صحنه بين المللي عليرغم توطئه هاي استعمار پيروز و سربلند از مبارزه عادلانه خود بيرون آيد، در مبارزه با فقر و تبعيض و بيسوادي و رفع ظلم از كشاورزان و كارگران، با سربلندي مسئوليتهاي ملي خود را ايفا كند.» ــ فكر نكنيد بچه سه ساله اينهمه عبارت را در ياد داشته است. سايه محوي با زنگي از آن بانگ با من است. اما عبارات را از دل تاريخ بيرون كشيده ام ــ چه نوروز خوشي بود آن سال خوب، وقتي بامداد عيد در كوچه ورزشگاه سرازير شديم كه خانة جد مادري در آن بود، و توقفگاه نخستين در اولين روز نوروز، چهره ها همه خندان بود. اين را ديگر خوب به ياد دارم. تنها چند ماه بعد بود كه لبخندها گم شد و صداي راديوي ايلمونا ديگر درنيامد. لامپها يك به يك خاموش شدند و سرانجام روزي مادر راديو را در برابر چند كاسه بشقاب به فروشنده دوره گرد واگذار كرد.
2 ــ آقا فرموده بودند كه امسال عيد نداريم. حضرتش دو ماه زودتر به عيد خونش رسيده بود. همان شبي كه زير بغلش را گرفتند تا بر بام مدرسه علوي نمازخون بخواند. پيرمرد چه كينه اي داشت. چند ماه پيش به حسين نواده اش كه از ولايت جهل و جور و فساد گريخته بود گفتم جز يك بار كه جد شما در كنار قطب زاده لبخندي به لب آورد، هرگز او را شادمان و متبسم نديدم. (محمد عبسي معروف به ابوخالد اللحام عضو سرشناس جنبش فتح و فرماندار سابق اريحا كه سالها نماينده عرفات در امور ايران و كشورهاي اسلامي غيرعرب بود نقل ميكرد شبي با حسين خميني در يك تابستان گرم در رستوران تراس هتل لاله شام ميخورديم. خانواده اي شادمانه از راه رسيدند و گرد ميزي نشستند. پدر و همسر و دختر و پسر هر يك به كلامي بر شادي دور هم بودن و به رستوراني بسيار گران و شيك آمدن، مي افزودند. حسين لباس روحاني بر تن نداشت اما، پدر خانواده وقتي براي سر زدن به دستشويي از جلوي ما عبور كرد او را شناخت. مثل برق زده ها به جاي خود بازگشت و پس از آن حتي صداي قاشق و چنگال نيز از ميز خانواده شاد و پرشور او به گوش نرسيد. حسين سخت متأثر شد و از من خواست زودتر آنجا را ترك كنيم. در راه به من گفت ببين جد من چه كرده كه مردم به ديدن من كه تازه نوه مغضوب او هستم زبان از كلام ميبندند و لبخند از لبانشان محو ميشود.
نخستين نوروز انقلاب بود و البته بهار آزادي و جاي شهدا خالي. (چه كار ارزنده اي كرد اين عمادالدين باقي، فرزند انقلاب كه نشان داد سالها چه دروغهائي از سوي چپ وابسته و دكانداران فيضيه و حقاني به خورد ما داده شده بود. در دوران آن پدر و پسر در 57 سال، حتي يك بيستم ارقامي كه توپخانه دروغ شليك كرده بود آدم نكشته بودند. من از زبان خميني شنيدم كه از صدها هزار كشته در انقلاب ميگفت و آقاي رفسنجاني در مجلس اول در رابطه با تنظيم شكايتي عليه آمريكا به خاطر حمايتش از رژيم پهلوي رسماًتعداد كشته شدگان در جريان انقلاب را، 60 هزار تن ذكر كرده بود. و به فرموده رهبر كبير و نايب امام زمان سابق، ــ در برابر سيد خامنه اي كه لاحق است ــ در 15 خرداد فقط ده هزار نفر را در قم كشتند. باقي، فرزند انقلاب دروغ آقا و اعوانش را برملا كرد. و با اين كار نام خود را به تاريخ سپرد تا در جايگاه يك محقق آزاده، پذيرايش شود. «آن پسر» پرويز نيكخواه و منصوري و شيروانلو و... را كه قصد جانش را داشتند به نامه اي بخشيد و اگر مثل خميني ميانديشيد امروز ما از خواندن خاطرات و نوشته هاي عباس سماكار و فيلمهاي ارزنده رضا علامه زاده نازنين محروم بوديم. ايكاش، رفيق رفيقانم عبدالكريم حاجيان سه پُله و خسرو گلسرخي و آن عاشقان خاكسترشده ديگر نيز بودند اگر حقارتها و كوته نظريهاي بعضي از عاملان و مأموران نبود ؛امروز آن عزيزان را در كنار داشتيم... . بعد از نخستين اعدامها، چنان دلهره اي داشتم كه مبادا شماري از افرادي را كه از نزديك ميشناختم و در سلامت روح و عملكردشان ذره اي ترديد نداشتم، شب عيدي اعدام كنند! دلم پيش پرويز نيكخواه بود، نزد محمود جعفريان، آن انسان آزاده كه به مراتب بيش از ولي فقيه اول و ثاني متدين بود و دلي خداجو و خدادوست داشت. به همسر زنده ياد دكتر عاملي تهراني گفته بودم دكتر حداكثر به يكسال زندان محكوم خواهد شد چون با هر متر و معياري كارنامه او مورد بررسي قرار گيرد، جز سربلندي نصيب او نخواهد شد. سخناني شبيه به اين را پس از ديدار با منوچهر آزمون و مهندس روحاني به خانواده آنها گفته بودم. آقا اما هم اسفند را به خون كشيد و هم فروردين را... دسته دسته آدمهايي كه اگر خطا و جرمي نيز مرتكب شده بودند مستحق مجازات مرگ نبودند، تيرباران شدند. بر سفره هفت سين صدها خانواده كه در فاصله يك سال عزيزترين عزيزان خود را آنهم به آن وضع فجيع از دست داده بودند، اشك و درد، و حسرت با خاطره سالهاي خوب به هم آميخته بود. آقا همانطور كه تصميم داشت عيد را به عزا تبديل كرد. مهندس بازرگان در برابر گفته آقا كه ما عيد نداريم در پيام نوروزي خود و سپس سخنراني به يادماندنيش در تبريز گفت «عيد داريم، خوبش را هم داريم». او به اعضاي هيأت دولت دستور داد بهترين لباسهاي خود را بپوشند و در نخست وزيري نيز ابوالفضل برادر زاده اش را مأمور كرد تا با كمك يكي از منشي هاي نخست وزيري، سفره باشكوه هفت سين را بگسترد. زنده ياد عزيز از دست شده، علي اكبر صفي پور كه از موفقيت شماره مخصوص نوروزي «اميد ايران» خيلي سرحال بود ضمن تبريك به چاپ سوم رسيدن مجله ظرف سه روز، كليد ويلايش را در نزديكي نوشهر به من داد گفت، برو و دور از قيل و قال سياست چند روزي استراحت كن.
رفتم و چه رفتني، كه روز سوم با تلفني كنده شدم و خدا ميداند راه را تا تهران چگونه طي كردم. گروه شاهين كه با حمايت خلخالي و توسط تني چند از بچه معاودين و كساني كه بعدها از فرماندهان سپاه شدند، نازنين انسان آزاده و روحاني سليم النفس دانشمند هنرمند، زنده ياد دكتر سيد محسن بهبهاني را بعد از نماز صبح در چهارچوب در خانه اش به قتل رسانده بودند. توان نگاه كردن در چشم احمد و طه و صدرا را نداشتم، به بانوي دردمند او و دخترش چه ميگفتم. معلوم بود كه آقا با به قتل رساندن ذبيحي و دكتر بهبهاني ؛مهياي قتل دكتر عباس مهاجراني است كه خدا ياورش بود و او را حفظ كرد تا در غربت هر بار دلمان از اندوه لبريز است، ره به محضرش بجوئيم. واقعاً بايد بگويم اين چند روحاني بيزار از ولايت فريب و جهل و جور و فساد كه سر از عهد خويش با حضرت باري برنتافته اند و در آواي شان طنين بانگ حضرت حق جاري است، دلخوشي بسياري از ما در غربت هستند. من هميشه از مصاحبت دكتر عباس مهاجراني، دكتر ميلاني، آيت الله زاده محمود طباطبائي قمي، و آن رفيق در خون نشسته عبدالمجيد خوئي و سيد بزرگوار حضرت ابوالقاسم ديباجي و البته آقاي برهان عزيز كه پير غربت ما است و همه گاه مرا به ياد منبري هاي سنتي آن روزهائي مي اندازد كه خدا را در پستوي خانه پنهان نميكرديم و ولي فقيه بارگاه الهي را مصادره نكرده بود، محظوظ شده و ميشوم.
بهار آزادي و نوروز انقلاب، به همان نحوست انقلاب بود. براي نخستين بار از لحظه اي كه به ياد ميآوردم، صداي شاه و ملكه از راديو پخش نشد و به جاي آنها، حضرت آقا بشارت خون و ويراني دادند و واژه هاي شيرين و گرم مهندس بازرگان نتوانست فضاي رعب و وحشتي را كه خليفه زمان با سخنانش ايجاد كرده بود تغيير دهد.
3 ــ با بهروز آفاق مدير بخش آسياي ميانه بي.بي.سي كه در آن سال دست راست باقر معين بود و تاجي باي روزنامه نگار تاجيك اهل ازبكستان و مطلوبه خانم نماينده فعلي بي.بي.سي در ازبكستان كه سال پيش چند ماهي در لندن بود و با حضورش خاطره نوروزي را كه باز ميگويم زنده كرديم، اتومبيلي دربست گرفتيم به صد دلار كه ما را از تاشكند به روستاي باغستان ببرد. روستائي در سيصدكيلومتري پايتخت ازبكستان با مردماني كه چنان ايراني باقي مانده بودند كه به ديدنشان ميپنداشتم به يكي از روستاهاي خراسان سفر كردهام. نيمه شب بود كه به روستا رسيديم و در خانه پدري تاجي باي فرودآمديم. پدر بيمار و مادر نازنينش نيمه شبان آتش افروختند و آش ــ پلو ــ بار گذاشتند. سفره نوروزي شان البته گسترده بود. در ازبكستان و تاجيكستان مثل ايران و افغانستان و كردستان عراق و تركيه و آذربايجان اول فروردين صبح عيد است اما در نقاطي كه زمستانها ي سخت مانع از برپائي جشن و پايكوبي است معمولاً جشنهاي نوروزي را اواخر فروردين كه برفها آب ميشود برپا ميكنند. در باغستان نيز وضع چنين بود. آن شب دهها ديگ سمنو و هليم برپا بود و خواب در روستا راه نداشت. با طلوع خورشيد به يگانه مدرسه روستا رفتيم. صدها زن و مرد و كودك و پير و جوان گردهم آمده بودند با لباسهاي رنگارنگ زيبا و در برابر هركدام كاسه هائي از غذاي عيد يعني سمنو و هليم. در گوشهاي از حياط مدرسه جمعي جوان گرم تماشاي جنگ خروسها بودند، و در وسط ميدان به افتخار حضور ما، تعدادي كودك با نواي ارگ كوچكي كه يكي از جوانان روستا مينواخت سرود اي ايران و ما بچه هاي ايرانيم را خواندند. شش پيرزن كه گروه مطربهاي محلي بودند با دف ترانه هاي كهن را خواندند و رقصيدند، يكي از ترانه ها را به ياد دارم:
«جواني ميروي، سياه قلم باش / بگو كه تركي يا ايكه قزلباش / قزلباشي بيا مهمان من باش / وگر تُركي به تركستان خود باش.» و قزلباش در اينجا به معناي ايراني بود.
آنجا بود كه بوي جوي موليان در مشامم نشست. «تورسن اوف» با سبيل سپيد و آويخته و كلاه تاجيكي برسر، با دهها مدال بر سينه از دو جنگ جهاني، در حالي كه ميگريست گفت، پدرم هنگام مرگ وصيت كرده بود كه حتماً از كعبه ايران ديدن كنم. حالا من اين وصيت را به فرزندان و نوادگانم تحويل داده ام. ديگر اميدي به سر نهادن بر خاك ايران را ندارم اما حتماً نوه ام رستم وصيت مرا تحقق ميبخشد. من و بهروز هر دو ميگريستيم. نوروز در باغستان، نوروزهاي پيش از ظهور خليفه را در دلهاي ما زنده كرده بود.
امسال بيست و سومين نوروز را در تبعيدگاه جشن ميگيرم. باز هم با جمال بزرگزاده همكار عزيزم دستمال كاغذي را در گاراژ دفترم آتش ميزنيم و ساعت 11 شب خسته از روي آتش ميپريم. ولي فقيه اول و ثاني خدا را مصادره كردند اما نتوانستند نوروز و چهارشنبه سوري را مصادره كنند.
سر عشق به ايران سلامت كه تا نفس هست، نوروز و عشق هست، تا باغستان هست، تا در كابل و اربيل و ديار بكر نوروز را جشن ميگيرند، تا پارسيان هند و ايرانيان ساحل خليج هميشه فارس در بحرين و قطر و دبي و كويت و مسقط به استقبال نوروز ميروند، سكه ولايت رونق نخواهد گرفت. مگر استاد استادان زنده ياد دكتر خانلري نگفته بود دوهزار و پانصد سال عمر دارم؟! ولايت جهل و جور در سرازيري است، در اين ترديد نكنيد.

شنبه 13 تا دوشنبه 15 مارس

1 ــ چند ماه پيش برايتان سخنان آقاي خامنه اي را در ديدار با مسئولان سازمان انرژي اتمي ــ بدون حضور غلامرضا آقازاده ــ نقل كردم. مقام عظماي ولايت فرموده بودند؛ اگر دو سه تا كلاهك اتمي بسازيد پايه هاي نظام را تا ابد تثبيت كرده ايد و امريكا هيچ غلطي نميتواند بكند. بعد هم سر كيسه شل شده بود و در حاليكه جلوي هزينه كردن 600 ميليون دلار براي بازسازي بم به امر ولي فقيه گرفته شد، دو ميليارد و سيصد ميليون دلار بودجه در اختيار علي شمخاني وزير دفاع و احمد وحيد رئيس سازمان هوا و فضا (مسئول پروژه هاي موشكي به ويژه از نوع بالستيكي) قرار گرفت تا هر چه زودتر با ياري امدادات غيبي وارده از پاكستان و اوكراين و كره شمالي و قزاقستان كلاهك هاي اتمي اسلامي ساخته شود. اينكه ميبينيد امريكا پيگير كار پروژه هاي اتمي جمهوري اسلامي است (به ويژه پس از پناهندگي دو تن از كارشناسان ارشد سازمان انرژي اتمي به امريكا) به اين دليل است كه دولت امريكا مي داند اگر سرداران ولايت دست به سلاح هسته اي پيدا كنند، جهاني با خطر نيستي روبرو خواهد شد. من ترديدي ندارم كه اسرائيل لحظه اي درنگ در حمله به تأسيسات اتمي ايران نخواهد كرد و طبيعي است حضرات موشكهاي شهاب 3 و رعد و نازعات را كه هم اكنون كلاهك ميكربي و شيميائي دارد براي نبرد نهائي با دجال ذخيره نكرده اند. آدمهائي مثل محمد باقر ذوالقدر و قاسم سليماني و احمد وحيدي، اعتباري براي انسان و بشريت قائل نيستند كه در دست زدن به يك جنايت بزرگ ترديد كنند. بعضي از هموطنان انتقاد ميكنند كه وقتي اسرائيل و پاكستان سلاح هسته اي دارند چرا ما نداشته باشيم. در پاسخ به اين منتقدان فقط به ذكر اين نكته بسنده ميكنم كه در اسرائيل سلاح هسته اي تنها يك ضامن است كه موضوع نابودي اين كشور را منتفي ميكند. و در پاكستان نيز سلاح هسته اي، هشداري به هند است كه مبادا روزي در انديشه حمله به پاكستان باشد. از جانب پاكستان خطري ما را تهديد نميكند. و با اسرائيل نيز ما مرز مشترك نداريم. و خود فلسطينيها و عربها نيز موجوديت اسرائيل را به رسميت شناخته اند. بنابراين امكان ندارد روزي مثلاً اجازه دهند ايران از طريق مرزهاي آنها با اسرائيل درگير شود. با اين اشارات، اين يك وظيفه ملي است كه به هر قيمت شده اسرار اتمي رژيم ولايت فقيه را برملا كنيم.

March 18, 2004 12:31 PM






advertise at nourizadeh . com