April 01, 2004

بود كه لطف ازل رهنمون شود حافظ...؟

يكهفته با خبر
سه شنبه 23 تا جمعه 26 مارس
پيشدرآمد: هرچه زمان بيشتر ميگذرد، من قانعتر ميشوم كه انقلاب 57 در همة ابعادش يك فاجعه عظيم بود كه همه ما از شاه و شيخ گرفته تا نخبگان عرصه انديشه و فرهنگ، به نحوي در تحقق آن مشاركت داشتيم. هفته پيش فيلمي را كه «بي.بي.سي» درباره انقلاب و رابطه با ايالات متحده ساخته و پرداخته بود و من نيز در آن سخناني پيرامون انقلاب، روز بازگشت خميني و گروگانگيري ديپلماتهاي امريكائي عنوان كردم، دو سه نوبت بر صفحه تلويزيون ديديم. . در اين فيلم مستند افراد ديگري نيز هم چون ابراهيم يزدي و حسين شريعتمداري سربازجوي سابق وزارت اطلاعات و لاحق اطلاعات سپاه و نماينده ولي فقيه و مدير مؤسسه كيهان، و نيز خانمي كه بالاخره نفهميدم از آزادي هائي كه در پيش از انقلاب داشت راضي بود و يا آنكه عليرغم آرايش كاملش در فيلم، در صف مخالفان آن پدر و پسر جا داشت، شركت داشتند.

يزدي لحظه تاريخي بازگشت «امام» را به ياد ميآورد و من آن هيچي بزرگ را كه خميني مثل سنگي بر سر ما كوبيد، حسين شريعتمداري به دروغ از دوران زندان و شكنجه اش گفت كه سه ناخن انگشتان دستش و دو ناخن پايش را ساواك كشيده بود. من از احوالات حسين بازجو در زندان بسيار شنيده ام و به جز يك مسئول امنيتي سابق كه پرونده او را برايم گشود، يكي از همشهريان دماوندي اش كه در زندان با حسين شريعتمداري هم سلول بود، برايم به تفصيل شرح داد كه حسين آقا از همان آغاز ورودش به زندان، با مأموران همكاري نزديك داشت و در شناسائي دو هم سلول دانشگاهي از گروههاي چپ و چپ اسلامي، نقش بسيار مؤثري بازي كرد. نه كسي انگشت او را كشيد و نه كسي به آزار و شكنجه او پرداخت. مشكل او از جاي ديگري آب ميخورد كه چون به حيطة زندگي خصوصي و اخلاق و عادات او باز ميگردد لزومي به يادآوري اش نميبينم.
در اين فيلم «جيم ميور» خبرنگار بي.بي.سي در تهران كه در طول فيلم گوينده متن بود اما در هيچ صحنه اي چهره اش ظاهر نميشد، روي نفرت و خشم مردم ايران نسبت به ايالات متحده بسيار تاكيد داشت، و البته مثل هميشه نقش آمريكا در كودتاي 28 مرداد عامل نفرت مردم ايران و دشمني اهل ولايت جهل و جور و فساد، قلمداد ميشد تو گوئي طرح چكمه در لندن پي ريزي نشده بود و قصه «وودهاوس» و سفارت دولت فخيمه در بغداد و پيكهاي سري كه از خانقين تا تهران در آمد و شد بوده اند، ساخته و پرداخته خيالات است.
آيا مرگ و از كار افتادن يك ميليون ايراني و خروج حداقل دو نسل از ايرانياني كه بهترين فرصتها را براي آموختن در اختيار داشتند و هنگامي كه به بهره دهي به جامعه رسيدند ناچار به ترك وطن شدند و دو نسل بال و جان سوخته انقلاب كه حتي فرصت آموختن را نيز به طور كامل در اختيار نداشته اند، و ميلياردها دلار زيان مالي و ويراني وعقب ماندگي و بدنامي در عرصه بين المللي و از مهد تمدن و فرهنگ مشرق زمين به پايگاه و قبله تروريستهاي جهان تبديل شدن و... لازم بود تا ما به اين نتيجه برسيم كه انقلاب يك فاجعه بود كه همه ما در وقوعش به اندازه ابعاد حضور خود در خانه پدري سهيم هستيم؟ افسوس خوردن بر آن كارهائي كه ميشد انجام داد تا امروز كشورمان تحت سلطه مافياي حقاني و فيضه و مؤتلفه و... نباشد، درد ما را دوا نخواهد كرد. اما در عين حال ميتوان گذشته را چراغ راه آينده كرد و اجازه نداد فرصتهاي تاريخي با اشتباهاتي ديگر، به آساني از دست بشود.
شما جلد پنجم خاطرات اسدالله علم را كه ميخوانيد كاملاً و به وضوح ميبينيد كه وزير دربار مقتدر محمدرضا شاه از چند سال پيش از ظاهر شدن نخستين علائم انقلاب نگران برپائي انقلابي بود كه خشك و تر را با هم خواهد سوزاند. اين را ميدانم كه حداقل «پرويز ثابتي» كه تصويري بسيار غلط و دور از واقع از او در ذهن داشتيم، نسبت به وقوع انقلاب دو سال پيش از به پا خاستن شعله هاي شورش يا به قول زنده ياد شاپور بختيار «فتنه بزرگ» به پادشاه هشدار داده بود. كتاب خاطرات ملكه فرح را كه ميخواندم، اشارات مهمي را يافتم كه حكايت از نگراني وي و مقامات بالاي نظام از وقوع يك انقلاب آنهم با بافت مذهبي ميكرد. اما من و دوست و برادر و همكارم علي باستاني با تجاربي بسيار دورتر و ديرتر از من و داريوش نظري دوست نويسنده و حقوقدانم در آن روز سرد كه در زندان كميته مشترك نطق شاه را شنيديم كه ميگفت «من صداي انقلاب شما را شنيدم» هنوز باور نداشتيم كه واقعاً انقلابي در راه است كه ميتواند اساس و بنيان خانه پدري را زير و رو كند. تصور من اين است كه هيچيك از شهروندان ايراني كه در كوچه و خيابان فرياد ميزدند نيز باور نداشتند كه شاه به اين آساني ميرود، و خميني طي دو سه هفته زمام قدرت را در كشور در دست ميگيرد. 90 درصد از كساني كه با رفتن شاه و آمدن خميني از شادي رقصيدند و آواز خوانان رفتن ديو گريان وآمدن فرشته عبوس را با يك هيچي بزرگ، جشن گرفتند، بعد از نخستين اعدامها بر بام مدرسه علوي، گرفتار حيرتي شدند كه بعدها با شروع جنگ و تصفيه حسابهاي دروني از عزل بني صدر و كشتار مجاهدين گرفته تا در مرحله هاي بعد سركوبي خونين جنبش چپ و اعدام قطب زاده، عزل منتظري، و سرانجام فروافتادن پيكر بيجان آيت الله خميني از فراز دستها و در برابر چشمان مسخ شده ميليونها انساني كه هنوز هم پاسخي براي چراي بزرگ خود نيافته بودند، ابعاد گسترده تري پيدا كرد.
انقلاب با مرگ آيت الله خميني پايان گرفت. آنچه را از آن پس شاهديم، نمايشي تلخ و تراژيك و در عين حال مضحك است كه در دوم خرداد ميتوانست، پرده دومي جدي داشته باشد ولي سلطان فقيه كه گرفتار حسادتها و تنگ نظريهاي شگفتي آور است، مانع از آن شد كه نمايش با تشويق و تقدير تماشاگران پايان يابد و بازيگران با بدرقه اي گرم صحنه را ترك كنند. همينجا من نكاتي را از حسادت قائد اعظم برايتان نقل ميكنم تا ببينيد چگونه سرنوشت ملت ما در چنگ حسادتها و رقابتهاي ناسالم ديرگاهي است به لعتي سنگين دچار شده است. البته اين مسأله مربوط به امروز و ديروز نيست. سرهاي سرفرازي كه در طول تاريخ ما از تن جدا شد، اغلب با تفتين و عناد حاسدان ره به نطع و دار و ميدان تيرباران پيدا كرد. به همين دليل نيز وقتي روايت يكي از رقباي مرحوم هويدا را درباره او ميخوانيم جا به جا آثار اين حسادت را ميبينيم. حال آنكه دكتر عباس ميلاني اگرچه خود زنداني هويدا و رژيم گذشته بود، اما در شرح احوال هويدا بيطرفانه آنچه را با مطالعه اسناد و مدارك و گفتگو با آشنايان هويدا، يافته به همراه دريافتهاي خود عرضه ميكند.
در باب قائد اعظم، واكنش او در رابطه با حمايت آيتالله خميني از ميرحسين موسوي حتماً به ياد داريد. بيش از 17 سال از آن تاريخ گذشته است، هنوز سيدعلي كينه ميرحسين را در دل دارد. فراموش نكنيم كه اصل و ريشه اين هر دو با هم پيوند دارد. رفتار خامنه اي با آيت الله منتظري نمونه ديگري از تأثير حسد و كين در عملكرد انسانهائي است كه با داشتن ابزار اعمال قدرت و مشتي مداح و عمله قدرت، آنچه را در سينه نسبت به انساني هرچند در مقام استاد و مرجع خود، دارند به شنيع ترين شكلي اعمال مي كنند. حسادت رهبر به خاتمي ديگر قصه اي است كه در همين اواخر شاهد آن بوديم. روزي كه خاتمي در آغوش دانشجويان و با فريادهاي پر از اميد يك ملت به صحنه آمد، سيدعلي رهبر، دچار چنان خشم و كينه و حسدي شد كه به قول دوست جامعه شناس فرزانه اي، روز و شبش سياه شد و همه قدرت و امكانات خود را به كار بست تا رئيس جمهوري محبوب را ذليل و منفور كند بي آنكه چنين كاري، اعتبار و منزلتي براي خود او كسب كند. آدمهائي مثل خامنه اي حاضرند خانه را بر سر خود خراب كنند تا مبادا فرد ديگري از پنجره اش با آدميان به سخن پردازد.
باري از مقصود دور شدم. از انقلاب ميگفتم و اينكه بعد از ربع قرن در حالي كه همه ما به نوعي از آثار شوم اين انقلاب برخوردار شده ايم (انقلاب با ما چه كرد كه تركيب مثبت برخوردارشدن، در معناي منفي اعتبار پيدا ميكند) هنوز هم كساني از ما (و قصد من از ما، نخبگان و روشنفكران و فعالان در گستره هاي سياست و فرهنگ و هنر و ادب است) از اينكه اعتراف كنيم اين انقلاب نكبت بار ما را از صف مقدم به خطوط پشت سر پرتاب كرد، هنوز نوعي زبانمان دچار لكنت ميشود وقتي درباره دوران پيش از انقلاب سخن ميگوئيم. بهترين آثار و نوشته هاي ما اهل قلم در همان سالهاي طاغوتي بيرون آمد. تحول صنعتي در جامعه ما و حضور زنان در همة صحنه ها، در دوران همان پدر و پسري رخ داد كه هنوز خيلي از ما حاضر نيستيم با صداقت و بدون ترس و واهمه از واكنش چپ زدگان صد درصدي وقتي از سيئات عهدشان ميگوئيم، حسنات آن را نيز برشمريم. چقدر من از كار ارزشمند دكتر جلال متيني شادمانم كه با نگاهي تازه به تابوهاي تاريخ ما نزديك شده و يكايك آنها را از احمدشاه و مدرس و رضاشاه گرفته تا دكتر مصدق و تقي زاده و... با نگرشي علمي و دور از تعصب مورد بررسي قرار داده است.
مصدق بزرگمردي وارسته بود كه خدمتش در ملي كردن نفت براي آنكه نامش را در تاريخ جاودانه كند كافي است. لزومي ندارد، براي او معجزه قائل شويم و بي خطايش بخوانيم تا مراتب ارادت و دلبستگي خود را به او ثابت كنيم. آنسو كساني كه از پشت عينكشان دوران پيش از انقلاب، سرشار از آزادي و خوشي و پيروزي و پيشرفت بود و ايران بهشت بريني بود كه نظيرش در دنيا پيدا نميشد نيز بايد به عواملي كه به انقلاب منجر شد بي توجه نمانند. همه ما نياز به يك خانه تكاني ذهني داريم. نه شاه از قديسين بود نه مصدق، اين هر دو سرفرازي و عظمت ايران را ميخواستند، منتها در عمل هر دو گرفتار كساني بودند كه در فرداي ورود خميني به ايران او را به عرش بردند و در كره ماه نشاندند و امروز سيدعلي خامنه اي را كه در ميان همگنانش از همه روشن انديش تر و آزادمنش تر بود به غولي تبديل كرده اند كه هم مظهر ارتجاع است و هم نماد نازيباي استبداد و سركوبي. جلوي پيشواسازان، و آريامهر پردازان و امام و قائد و زعيم بازان را بايد گرفت. اگر به ضريح كسي دخيل نبنديم و برآستانش سر نسائيم، هرگز گرفتار طاغوت و خليفه و امام نخواهيم شد.

شنبه 27 تا دوشنبه 29 مارس

1 ــ جريان اتمي ايران درست در مسيري در حركت است كه از سال 1997 صدام حسين درآن روان بود. از يكسو كجدار و مريز با آژانس بين المللي انرژي اتمي، اعزام حسن روحاني به خارج براي اظهار ارادت به آقاي البرادعي و رهبران فرانسه و آلمان و انگليس و از سوي ديگر دادن بوق به دست سردار ذوالقدر و سردار جزايري كه بله بايد پيمان منع گسترش سلاحهاي هسته اي را زير پا گذاريم و امضايمان را از زير پروتكل الحاقي برداريم. سفر بازرسان ويژه آژانس بين المللي انرژي اتمي را لغو كردن و دو روز بعد اظهار لحيه كردن كه بله به خاطر تعطيلات نوروز ما خواهش كرديم بازرسان چند روز ديرتر بيايند.
چند نكته را من مدتي پيش در همين ستون در رابطه با برنامه هاي رژيم در عرصه دستيابي به سلاح هسته اي نوشتم و بار ديگر به بخشي از آن سه چهار هفته پيش اشاره كردم. اينك نيويورك تايمز به نقل از منابع اطلاعاتي آمريكا همين مطالب را تكرار كرده است. آقاي خامنه اي در آغاز بحران اتمي ايران، با احضار جمعي از كارشناسان، اوامري صادر فرمودند مبني بر اينكه هر طور شده بايد يكي دو تا بمب بسازيد تا در برابر ما آمريكا نتواند هيچ غلطي بكند. بعد هم كميته اي به رياست آقاي آيت اللهي معاون سابق سازمان انرژي اتمي مأمور شد، تا با ايجاد انبارهاي زيرزميني هر زمان ايجاب كرد بتوان تجهيزات تأسيسات اتمي را از جائي به جاي ديگري انتقال داد. ماجراي آزمايشگاه سري نزديك به دانشكده صنعت آب و برق و ابتلاي تعدادي از ساكنان منطقه به بيماريهاي پوستي و گوارشي را كه به ياد داريد. اين آزمايشگاه يكي از همين آزمايشگاههاي سري بود كه وسائلش را به جاي ديگري منتقل كردند. بعضي از هموطنان از جمله كساني كه من شك در وطن دوستي و در عين حال مخالفتشان با رژيم حاكم ندارم با اين توجيه كه چون پاكستان و اسرائيل سلاح هسته اي دارد، ما نيز بايد بمب اتمي داشته باشيم به نوعي آب به آسياب رژيم ميريزند. در برابر اين عده مطلبي را كه از يك دوست عاشق ايران شنيده ام نقل ميكنم. او ميگفت اگر بانوئي زيبا در يك مجلس ميهماني از كيف خود يك چاقوي ضامندار درآورد و بگويد اين را در سفر به فلان شهر خريده ام، ميهمانان هر يك چاقو را در به دست ميگيرند و ضمن وارسي آن حرفي در باب آن ميزنند. بعد هم چاقو را به صاحبش برميگردانند و او آن را در كيف ميگذارد آب هم از آب تكان نميخورد، اما اگر در همين مجلس فرد شروري كه سابقه چاقوكشي دارد، حتي يك قلمتراش از جيب درآورد، همگان را دچار ترس ميكند وحتماً يكي از ميهمانان به پليس تلفن ميزند كه بيا و ما را از دست اين چاقوكش نجات بده.
در جمهوري اسلامي آنچه اعتبار و ارزش ندارد صداقت و راستگويي است. چگونه ميتوان به رژيمي اعتماد كرد كه به قول آقاي البرادعي بيست سال است به آژانس انرژي اتمي دروغ گفته است. چه كسي تضمين ميكند كه فردا محمد باقر ذوالقدر و سردار وحيد و سردار مرتضي رضائي و قاسم سليماني و ديگر اعضاي مافيا، فاجعه ا ي با يك ماجراجوئي ديوانه وار به وجود نياورد؟
ايران نياز به سلاح هسته اي ندارد، و در صورت التزام به پيمان منع گسترش سلاحهاي هسته اي هيچ قدرتي جرأت استفاده از سلاح هسته اي را عليه ايران نخواهد داشت. حال آنكه سناريوي قابل پيش بيني با روشي كه رژيم در پيش گرفته، بسيار نگران كننده و خطرناك است. ماجرا را من اينگونه ميبينم كه بازرسان سازمان بين المللي انرژي اتمي باز هم به حقيقت تازه اي در رابطه با تلاشهاي رژيم براي دستيابي به سلاح هسته اي پي ميبرند. آمريكا خواستار طرح موضوع در شوراي امنيت ميشود و پس از كش و قوسهائي بين اروپا و آمريكا سرانجام موضوع در شوراي امنيت مطرح ميشود و تصميماتي براي مجازات ايران درنظر گرفته ميشود. در اين زمان اسرائيل با سوءاستفاده از جو جهاني كه عليه ايران بسيج شده به نيروگاه بوشهر و مراكز تحقيقات اتمي در نطنز و اصفهان حمله ميكند و موشكهائي كه رژيم به تلافي حمله اسرائيل به سوي اسرائيل پرتاب ميكند به علت عدم دقت آنها يا در يك شهر پرجمعيت سقوط ميكند و يا به جاي اسرائيل يك كشور مجاور عربي را هدف قرار ميدهد. آنچه پس از اين ماجرا رخ ميدهد آنقدر فاجعه آميز است كه نميخواهم به آن فكر كنم. و آرزوي من اين است كه در جمع مسئولان پروژه هاي اتمي ايران كساني پيدا شوند كه به فكر آينده ايران و سرنوشت نسلهاي جوان كشور باشند و قبل از آنكه جنون سران مافياي قدرت كار دست ملت ما بدهد،پرده ها را كاملاً بالا بزنند و با اين كار ملت ايران را در راه كنار زدن رژيم ياري كنند. من بسيار نگران فرداي ايران و به خصوص ساكنان مناطقي هستم كه در جوار مراكز و تاسيسات اتمي رژيم قرار گرفته اند.
2 ــ آقاي اريل شارون باز هم كار دست خودش و منطقه داد. شيخي پركين و عقده مند از پنجاه سال درد و عليلي را بر صندلي چرخدارش در برابر مسجدي كه در آن نماز خوانده بود تكه پاره كرد تا بند بند لاستيك صندلي چرخدارش به امامزاده اي تبديل شود و صدها انتحاري از دل لاشه او و شش بيگناهي كه به همراه او كشته شدند، سر بيرون زنند. مراسم تشييع شيخ احمد ياسين و سپس يادبودش را لابد از تلويزيون ديده ايد. صدها جوان سياه پوش فلسطيني با جنازه او ميعاد گذاشتند كه خواب خوش از چشم اسرائيليها بربايند. راستي آقاي شارون گمان ميكند با كشتن اسماعيل زهار و احمد ياسين مشكل او حل ميشود؟ مگر با كشتن ابوحسن سلامه و ابوجهاد و ابواياد اسرائيل توانست سازمان آزاديبخش فلسطين را از بين ببرد؟ حماس ساخته و پرداخته «موساد» و «شين بت» است. اين سازمان را ساختند تا عرفات و ساف را تضعيف كنند و امروز حماس بلاي جانشان شده است. اگر شارون مجال داده بود كه محمود عباس (ابومازن) طرحهايش را به اجرا درآورد امروز كسي اعتنائي به حرفهاي احمد ياسين و جانشينش آقاي الرنتيسي نمي كرد. نميشود ملتي را سركوب كرد، خانه اش را ويران نمود، بين او و دنيا ديوار كشيد و بعد هم ادعا كرد كه فلسطينيها صلح نميخواهند و در پي نابودي اسرائيليها هستند.
شارون به جاي پرداختن به علت به دنبال نابود كردن معلول است. روزي كه اسحاق رابين آن ژنرال و دولتمرد روشن انديشي كه به فكر فرداي سرزمينش بود با عرفات پيمان صلح بست، چراغهاي دكانهاي تعصب و مرگ در خاورميانه يك به يك خاموش شد. حتي رژيم حاكم بر ايران مجبور شد دست و پايش را در فلسطين جمع كند، امروز اما مي بينيم كه موج راديكاليسم چگونه با اعمال شارون جان و اوج تازه اي ميگيرد. به تلويزيون لاريجاني نگاه كنيد كه طي اين چند روزه چه ناله و نفرين و روضه اي راه انداخته است. من ترديدي ندارم كه شارون در عمل همدست و ياور صادق اهل ولايت فقيه در ايران و بنيادگرايان اسلامي در منطقه است چون همه كارهاي او به نفع اين دار و دسته ها تمام ميشود.



April 1, 2004 01:24 PM






advertise at nourizadeh . com