April 15, 2004

احرام چه بنديم كه آن قبله، نه اينجاست…

يكهفته با خبر
سه شنبه 6 تا جمعه 9 آوريل

پيشدرآمد: دو حادثه دلنشين در گسترة هنر رخ داده است. «در ساعت پنج بعد از ظهر» فيلمي از سميرا مخملباف و «چله نشين»ترانه اي در آلبومي تازه از گوگوش.با نام آخرين خبر....
من هنوز پاسخي براي اين سئوال پيدا نكرده ام كه چرا ما همچون مسائل سياسي در كار هنر نيز به همه چيز با سوءظن مينگريم. هنوز هم كساني «سميرا» را قبول ندارند و هر بار سخني از او و كارهايش ميشود با اين عبارات روبرو ميشويم (آنهم با پوزخند) كه بله ما هم اگر پدرمان كارگردان بود و سرش به جاهائي بند بود فيلم آنچناني ميساختيم (و بعضي ميگويند فيلم را ميساختند و اسم ما را زيرش ميگذاشتند). راستي چرا در ارزش و زيبائي كارهاي سميرا شك ميكنيم. حالا «حنا» خواهر كوچكترش هم از راه رسيده است.

چرا دختران يك كارگردان خوب كه فيلمهايش با فرهنگ و زندگي من همرنگ است و لحظه لحظه هايش، بازتابي از فرهنگ و روايتي از آشنايان من است نميتوانند كارگردانان موفق و معتبري شوند؟ «سيب» سميرا روايت آشناياني بود در پس كوچههاي خانه پدري. من خود در كودكي دختركي را به ياد دارم در كوچه ورزشگاه شاپور در كنار خانه پدربزرگ، كه مي گفتند حاصل گناه يكي از فرزندان شازدهاي در كوچه وزير دفتر با كلفت خانه بوده و زماني كه او به دنيا ميآيد، پيرزني را كه در آن نزديكي خياطي ميكرد صدا ميزنند و دخترك را كه «د‏خي» نام داشت به او مي سپارند. پيرزن عين جادوگر بود و «دخي» اسير او، گاهي با چهره پر درد و زردش لاي در خانه كوچك پيرزن خياط را باز ميكرد و به بيرون سرك ميكشيد تا ما بچه هاي خوشبخت را نگاه كند كه توي سر و كله هم ميزديم و بازي مي كرديم. تا لبخندي به لبانش مي نشست مادرخوانده عبوسش ميآمد و موي بلند او را ميكشيد و با فحش و ناسزا او را به داخل خانه ميكشيد. سميرا روايت دو «دخي» را تصوير كرده بود. آنوقت خيليها گفتند و نوشتند كه بله سميرا دكور بوده و فيلم كار ( برادر مخملباف )است. «برادر» را هم غليظ گفتند كه چون طرف آن اوائل سه چهار فيلم با تم مذهبي ساخته بنابراين تا آخر عمرش مستحق ملامت و نيش است. جالب است كه ما ميليونها آدمي را كه به ورود فرشته مربوطه (با تف «هيچي» كه به صورت همان ميليونها پرتاب كرد) قلبشان را فرش راه «آقا» كردند از ياد ميبريم يعني كه خودمان نبوديم آنوقت دو تا فيلم يك بچه مذهبي را كه ميخواست سينماي اسلامي به وجود آورد ملاك ميگيريم براي اينكه همه آثارش را نفي كنيم. «عروسي خوبان» را كه سند محكوميت جنگ و ديپلم افتخار عشق است نميبينيم «باي سيكل ران» را انكار ميكنيم و «سفر قندهار» را فيلم سفارشي براي توجيه حمله آمريكا به افغانستان تلقي ميكنيم و حالا با فيلم تازه دختر مخملباف هم لابد همان رفتاري را خواهيم داشت كه با «سيب» داشتيم. اما اين فيلم يعني «در ساعت پنج بعد از ظهر» را من با همه دل و جانم ديدم و از لحظه لحظه اش، لذت بردم. فيلم روايت دختران و زناني بود كه از اسارت طالبان آزاد شده اند اما با اسارت جامعه اي عقب مانده و خانواده هائي عقب مانده تر آنها نيز اسارت خود را در زير برقع سياه ادامه ميدهند.
در اين ميان دختركي كه برقع رنگي ميپوشد، و در چهره اش غم سنگين «دخي»ها پنهان است اما عزم آن دارد كه بندهاي اسارت را بدرد، در دوربين سميرا جان ميگيرد و… فيلم را ببينيد و ترديد نكنيد كه كارگردان فيلم «سميرا» نام دارد.
حادثه دوم كه تصويري و شنيداري است، آلبوم تازه گوگوش با نام «آخرين خبر»است. در آن سالهاي دير و دور، كه با «شهيار قنبري» شبهاي جواني را گاه در هواي عشق با شعرها سر ميكرديم، هر بار شهيار ترانه اي تازه ميگفت در آپارتمانش توي جاده قديم شميران، نخستين شنونده اش بودم و او نخستين شنونده شعرهاي من. زيباترين ترانه هايش را براي گوگوش ميگفت. نخست «واروژان» بزرگ بود كه ترانه ها را بر بال موسيقي مينشاند. و بعد اسفنديار منفردزاده، و همزمان شماعي زاده و بابك و چشم آذر و ديگراني كه شعر شهيار به موسيقي آنها جان ميداد، زيباترين ترانه هاي گوگوش محصول اين سالها بود. بعد سالهاي طاعوني آغاز شد، گوگوش در وطن در حصار بود و شهيار در غربت با ساكنان ولايت ينگه دنيا غريبه، تا آنكه خود به آواز آمد و چه دلنشين، ترانه ها و شعرهايش را خود ميخواند تا آشكار كند كه شهيار قنبري تنها در عرصه ترانه سرائي بهترين نبوده است بلكه هم آهنگ شناس و هم سرودخوان ارزنده اي است كه ميتواند «اجازه» و «قدغن» را در بيصدائي غربت، عرضه كند. حالا اما مثلثي ديگر تولد يافته كه شهيار را در كنار مهرداد آسماني (كه هم خواننده پراحساس و برجسته اي است و هم آهنگسازي مبتكر و سرشار از ذوق) و گوگوش قرار ميدهد.
«چله نشين تو شدم / نبض زمين تو شدم / مرده بي دين همه / زنده به دين تو شدم».
شعر چله نشين شهيار قنبري در كنار آخرين خبر و شعرهاي ديگر او با آواي گوگوش و آهنگهاي دلنشين مهرداد آسماني، حادثه اي در عرصه موسيقي غريب غربت به شمار ميرود. خوشا از اين دست حوادث كه جان و جهان ما را در سالهاي طاعوني از عطر عشق و زندگي پر ميكند.
1 ــ باز هم از مقتدي صدر مينويسم. كه نخستين بار يكهفته پس از جنايت قتل مرحوم عبدالمجيد خوئي و حيدر كليدار، در همين ستون نوشتم كه اگر اين جنايت پيشه هر چه زودتر دستگير و محاكمه نشود، با رشته هاي آشكار و پنهاني كه بين او و اهل ولايت فقيه برقرار است، دور نيست روزي كه او به يك معضل بزرگ تبديل شود.
دو هفته پيش نيز در الشرق الاوسط در رابطه با مراكز جاسوسي و اطلاعاتي رژيم در عراق در پوشش سازمانهاي خيريه و فرهنگي، مقالهاي داشتم و در پي آن گزارشي پيرامون چند مركز آموزش نظامي در مرز كه اعضاي ارتش مهدي مقتدي صدر در آن تعليم ديدهاند و نيز به 80 ميليون دلار كمك اشاره كردم كه از سوي دفتر رهبري و اطلاعات سپاه و نيروهاي قدس در اختيار او، طي شش ماه گذشته قرار گرفته است. (اصل اين دو مقاله در سايت من در اينترنت در دسترس است).
خوشبختانه چند روز بعد گزارش من نه تنها مورد تأييد رسانه هاي معتبر بين المللي در اروپا و آمريكا قرار گرفت بلكه سازمان اطلاعات ايتاليا نيز جزئيات گزارش مرا مورد تأييد قرار داد. براي آنكه اين مقتداي جاهل خونريز را بهتر بشناسيد نكاتي را درباره او عنوان ميكنم.
ميدانيم كه اصولاً خاندان صدر، جبل عاملي هستند. در دوران صفويه از آنجا كه عالمان بزرگ شيعه در ايران، جزو نوادر بودند، نخست شاه طهماسب و پس از او شاه عباس رسولاني را عازم لبنان و عراق كردند تا بعضي از علماي شيعه را به آمدن به ايران ترغيب كنند، تا در كشورتازه شيعه شده، مدارس ديني و مكاتب شرع برپا كنند و مطابق فقه اهل البيت «مشكلات مؤمنان را حل فرمايند». خاندان صدر به اين ترتيب از جبل عامل به حركت درآمد، جمعي در عراق به تلمذ پرداختند و شماري به ايران آمدند و در اصفهان مستقر شدند. فرزندان اين خاندان در عرصه دين به مراتب عاليه رسيدند به گونهاي كه امام موسي صدر ميگفت سعدي در باب ما گفته كه «همه قبيله من عالمان دين بودند…»
از آنها جمعي به سياست رو آوردند كه در ميانشان، هم صدراعظمي چون صدراصفهاني را در ايران داريم و هم محمد صدر را درعراق كه به نخست وزيري و رياست پارلمان رسيد. در ايران مرحوم آيت الله سيدصدرالدين صدر كه شريف حوزه لقب گرفته بود و مرحوم آيت الله بروجردي پيش پاي او بلند ميشد سه فرزند داشت كه يكي امام موسي صدر بود، با اعتبار و نفوذ و شهرتي كه هرگز نصيب يك ملاي شيعه تا آن تاريخ نشده بود. ديگري مرحوم علامه حاج آقا رضا صدر بود كه پدر محمد صدر معاون فعلي وزير خارجه و وصي مرحوم آيت الله شريعتمداري بود. يادم هست در زمان درگذشت آيت الله شريعتمداري، محمد صدر معاون وزير كشور بود. علامه صدر در رنجنامه اي كه نوشت و آن را برايم فرستاد تا انتشارش دهم (رنجنامه طي دو شماره در روزگار نو به چاپ رسيد) ضمن برشمردن جنايات رژيم و بيحرمتي هايش نسبت به مرحوم شريعتمداري، و بازداشت و بازجوئي از او ــ از علامه صدر ــ به علت نماز شام غريبان خواندن بر گور مرجع عظمائي كه در حكومت حوزويان رنج و درد بسياري را متحمل شده بود، به مقام فرزندش نيز به طعنه اشاره ميكرد. فرزندي كه در افطار خليفه وقت لقمه ميزد و از يادبرده بود به دستور خليفه با پدرش چه كردهاند.
فرزند پسر ديگر آيت الله سيد صدرالدين صدر، علي صدر است كه لباس روحانيت بر تن نكرد اما بي ترديد يكي از فرزانه ترين و شريفترين انسانهائي است كه در خاندانهاي روحاني شناخته ام. در عراق اما تعداد علماي وابسته به خاندان «صدر» بسيار زياد بودند. و پيش از قلع و قمع هاي بعضي، دهها تن از «صدر»ي ها در حوزه هاي نجف و كربلا و سامرا و كاظمين، داراي اعتبار و منزلت والائي بودند.
مرحوم محمدباقر صدر كه چند ماه بعد از به تخت نشستن آقاي خميني در تهران توسط صدام حسين به همراه خواهرش بنت الهدي و بيش از پنجاه تن از اقوام و شاگردان و مريدانش به قتل رسيد از بزرگترين علماي يكصدساله اخير به شمار ميرود.
صدر را انقلابيون ايران به كشتن دادند. همين آقاي محمد تقي مدرسي كه هم اكنون در كربلا بساط مرجعيت پهن كرده و (تا ديروز به اتفاق اخوي آقا هادي كه چندان تفاوتي با مقتدا صدر ندارد در تهران و قم مشغول صدور انقلاب به بحرين و كويت و… بودند) ازمنزل آقاي خميني به مرحوم صدر تلفن ميزد كه «آقا» فرمودند چرا نمي جنبيد و فرمان جهاد عليه صدام را صادر نميكنيد. آنقدر گفتند تا سيد را واداشتند از تلگرافخانه بغداد تلگرامي با اين مضمون به خميني بفرستد؛ رهبر معظم امت حضرت امام خميني، فرزندان غيور شما در عراق رهن اشاره حضرتعالي هستند تا رايات مقدس انقلاب اسلامي را در عراق به اهتزاز درآوردند…»
همان روز صدر و همراهانش را گرفتند و به زندان ابوغريب بردند. صدام حسين شبانگاه به زندان رفت و با صدر روبرو شد. شايد صدام در حركات و كلام زندانبانان و نظامياني كه آنجا بودند نوعي همدلي و يا احترام نسبت به آقاي صدر ديده بود. به همين دليل چند شب بعد دستور داد صدر و خواهرش و 50 تن از كساني را كه به همراه او دستگير شده بودند در زندان به صف كنند. بعد خطاب به نظامياني كه آنجا بودند گفت حتماً شما فكر ميكنيد اين خائن و همدستانش مقدس هستند و اگر آسيبي به آنها برسانيد زن و بچه شما از سوي خدا آسيب ميبينند. بعد مسلسل را از دست يكي از نظاميان گرفته بود و با چند رگبار صدر و همراهان از جمله خواهرش را كشته بود. و بعد خطاب به نظاميانش گفته بود اگر فردا زن و بچه من آسيبي ديديم آنوقت معلوم ميشود كه اينها مقدس بودند. البته صدام جزاي كشتن صدر و هزاران انساني را كه با نام و بينام به دست او و پسران و مافياي تكريتي به قتل رسيدند سالها بعدبه بدترين شكل، ديد. تصوير او افتاده بر خاك در پنجه يك سرباز آمريكائي، با انبوهي ريش و در حالي فلاكت بار، گواه اين واقعيت بود كه جنايتكاران سرانجام بهاي جنايات خود را در همين جهان ميپردازند.
باري محمد صادق صدر كه از بني اعمام مرحوم محمدباقر صدر بود و نيز اسماعيل حسين صدر كه ملاي سرشناس كاظمين است و تصوير او را در حال روبوسي با كالين پاول وزير خارجه آمريكا و پال برمر حاكم غيرنظامي عراق اخيراً ديديم و پيش از آن نيز سخنان او را در تأييد صدام حسين شنيده ايم، هيچيك سر ستيز با رژيم عراق نداشتند. و بعد از درگذشت آيت الله خوئي، صدام كه ميخواست ريشه مراجعي را كه ايراني تبار بودند در حوزه ها بكند، سخت با سيد صادق صدر گرم گرفت و با تقويت او ميكوشيد آقاي سيستاني را تضعيف كند. روابط سيد صادق صدر با رژيم عراق تا يكسال پيش از قتل وي بسيار حسنه بود. صدام حسين حتي به او اجازه داد مراسم نماز جمعه را در مسجد كوفه برپا كند. اما زماني كه شنيد صدر در خطبه هايش با تعصب بسيار از تطبيق قوانين شرع و حجاب بر سر زنان كردن و بستن سينماها و كافه ها سخن ميگويد تصميم به كشتن او گرفت. به اين ترتيب سيد صادق صدر و يكي از پسرانش به قتل رسيدند و پسر دوم او نيز كه مجروح شده بود در بيمارستان توسط مأموران صدام به قتل رسيد.
مقتدي صدر فرزند چنين پدري است. او پس از كشتن مرحوم عبدالمجيد خوئي در نخستين روزهاي حمله نيروهاي ائتلاف به عراق، شبكه اي مافيائي در شهرك فقيرنشين صدام كه نامش را به مدينه الصدر» تغيير دادند برپا كرد و سپس با امكانات وسيع مالي كه به توصيه هاشمي رفسنجاني و با دستورات رهبر از سوي نيروهاي قدس و اطلاعات سپاه در اختيار او قرار ميگرفت توانست چند هزار جوان بيكار شيعه و شماري از مجرماني را كه صدام در پايان حكومتش از زندان آزاد كرده بود زير پرچم سپاه مهدي جمع كند. سپاهي كه در شهرك صدر و شهرهاي شيعه نشين جوي از وحشت و ارعاب برقرار كرده بود. رستورانها و اماكن تفريحي، دانشگاهها و مراكز هنري، سينماها و هتلها و ميكده ها، مدام در معرض حملات اوباشي بودند كه به نام سپاه مهدي ميخواستند اسلام ناب انقلابي محمدي را در عراق برقرار سازند. مقتداي فكري مقتدا صدر، محمد كاظم حائري است كه در شماره هاي پيشين اشاراتي به او داشته ام. حائري كه در قم اقامت دارد به همراه سيدمحمود الهاشمي رئيس قوه قضائيه استادان آقاي خامنه اي بوده و هستند. پس از آزادي عراق حائري قصد سفر به كشورش را داشت اما آمريكائيها پيغام فرستادند كه لازم نيست تشريف بياوريد.
خامنه اي به جاي او سيدعلي حائري داماد مشكيني و باجناق ريشهري را به عراق فرستاد، تا ميخ ولايت جهل و جور و فساد را در نجف بكوبد. اين هفته مقتدا پا را از حدود خود بيرون گذاشت و ديديم كه چه بر سرش آمد. ترديدي نكنيد كه مقتدا صدر به پايان خودنزديك شده است. فرار او به نجف و پنهان شدنش در حرم حضرت علي، بعد از آن هارت و پورتها، بهترين گواه بر شكست توطئه اي است كه در دفتر ولي فقيه براي به آشوب كشيدن عراق طراحي شده بود. اعمال مقتدا از سوي اغلب مراجع شيعه از جمله آيت الله منتظري تقبيح شد. و اگر آيت الله سيستاني ناچار به انتشار بيانيه دوپهلو شد از آنرو بود كه اوباش وابسته به مقتدا خانه او را در محاصره داشتند. درگيري هاي اخير اين نكته را نيز آشكار ساخت كه نيروهاي بدر وابسته به مجلس اعلا بيش از آنكه از دفتر رهبري دستور بگيرند و امتثال امر كنند، نظر به دفتر پال بريمر و آقاي دكتر موفق الربيعي عضو شيعه مستقل شوراي حكومتي و مشاور پال بريمر در امور امنيت ملي عراق دارند.
2 ــ نامه ارزنده دكتر نعمت احمدي وكيل آزاده و حقوقدان برجسته كشورمان به سيدمحمود الهاشمي رئيس قوه قضائيه را به دقت بخوانيد. براي نخستين بار بعد از انقلابي كه از نخستين اقدامات رهبرش تسخير قوه قضائيه و برقراري محاكم شرع بود، يك حقوقدان شجاع از دادگستري قبل از انقلاب و بنيانگذار آن مرحوم علي اكبر داور اعاده حيثيت كرده است. همين يك نكته كافي است كه به نامه اعتبار يك سندتاريخي را بدهد. واقعاً دادگستري ما در دوران پهلوي، عرصه اي بود كه كمتر از هرجا فساد و رشوه در آن راه داشت.
قضات شرافتمندي كه بعد از داور اداره امور قضا را بر عهده داشتند كمتر تسليم زر و زور و دستورالعمل هاي دستگاههاي اجرائي ميشدند. در محاكمه اي كه يك طرفش كارخانه دار معروف همدانيان و طرف ديگرش خواهر پادشاه بود، دادگستري اصفهان به نفع همدانيان رأي داد. نعمت احمدي يادآور ميشود، ويرانه اي را كه سيدهاشمي از يزدي دريافت كرد، خرابستاني است كه در آن به جز كرمها و حشرات و خس و خار حضور ندارند. او با اشاره به اينكه حكم رياست روضه خوان سابق نجف، تمديد خواهد شد، با ذكر مستندات حقوقي و آيات قرآني، آشكار ميكند كه عدالت در عصر ولي فقيه و عواملش، مفقود، و ظلم و قهر و استبداد و فساد در بدترين اشكالش بر قوه قضائيه سايه انداخته است

April 15, 2004 01:10 PM






advertise at nourizadeh . com