April 22, 2004

... شهرياران را چه پيش آمد هزاران را چه شد؟

يكهفته با خبر
سه شنبه 12 تا پنجشنبه 14 آوريل

پيشدرآمد: با عزيزي همسفرم كه انبان خاطراتش، سرشار از لحظاتي است كه هر كدام آن براي آنكه به زندگي و روابط انساني فردي در مكان و منزلت اين دوست، جلوه اي استثنائي بدهد كافي است. از عمرش هفتاد ميگذرد، اما هنوز او در كوچه هاي كودكيش، در جستجوي تصوير كودك شادي است كه هيچ چيز نميتواند دنياي كوچك و روشن او را تيره كند. حاشيه سپيديها كه از زنخدان تا بناگوشش را پوشانده است، ميتواند نمادي از شعبدة زندگي تلقي شود و يا اشارتي به اينكه به پايان راه نزديك ميشوي.
با دو دهه فاصله عمر هر دو در نقطه اي به اين سئوال بند كرده ايم كه راستي چرا چنين شد؟

هفته پيش الهه بقراط نيز كم و بيش سئوالي چنين را مطرح كرده بود. براي جوانان و نوجوانان وطن پاسخ اين سئوال خيلي ساده است، انگشت به سوي ما ميكشند كه شما باعث سيه روزي ما شديد. ما كه در آن زمان نبوديم و يا در سالهاي خردي و كودكي سر ميكرديم. بنابراين شماها مسئوليد كه به دنبال انقلاب راه افتاديد، و كشوري آباد و پرتوان را كه در صحنه بين المللي، جايگاهي ويژه داشت، و استبدادش با همة سيئات آن، نگاهي به جلو و پيشرفت داشت، تحويل عقب مانده ترين قشرهاي جامعه داديد. ما اما هركدام با تفسيرها و پاسخهاي خود طي ربع قرن گذشته به دنبال يافتن پاسخ سحرآميزي براي سئوال مورد اشاره بوده ايم. و هر بار كه گمان ميكنيم پاسخ را يافته ايم، جلوه اي ديگر از مسائل پشت پرده سالهاي طاعوني بيرون ميافتد و متوجه ميشويم كه پاسخ ما ره به حقيقت نبرده است. دوست نازنين از ديدارهايش با شاه در روزهاي سرد و سنگين پائيز و زمستان 57 ميگويد: «مردي خسته را ميديدم كه فروغ زندگي از چشمانش رخت بربسته بود. نگاهي پر از سئوال داشت. او نيز ميخواست بداند چرا چنين شد. سخنان ما را ميشنيد اما دلش جاي ديگري بود. و اغلب در پايان ديدارها ميپرسيد، آيا تازگي با سفراي انگليس و آمريكا ديداري نداشته اي؟ در سفر به لندن كسي را ديدي؟ راستي فلاني در پاريس چه نظري دارد؟!! هرچه به زمستان نزديكتر ميشديم، تجلي يأس و افسردگي در نگاه و چهره شاه بيشتر ميشد...»
نظامي با 57 سال سابقه، ارتشي كه پنجمين ارتش غيراتمي جهان بود، ذخيره كلان ارزي، اعتبار بين المللي، كادر اداري آگاه و كارآزموده، صدها هزار فارغ التحصيل و دانشجو، زناني كه در برخورداري از حقوق سياسي و اجتماعي سرآمد زنان جهان اسلام و نه فقط خاورميانه بودند، مديراني مبتكر و وظيفه شناس، صاحبان صنايعي پاكدل و به دور از فسادهاي رايج عصر ولايت فقيه، همه و همه يكشبه دود شد و به هوا رفت.
در ادامه نوشته هايم طي هفته هاي اخير كه در آن به شبه مقايسه اي بين نظام پيشين و نظام تافتة جدا بافتة جمهوري ولايت فقيه پرداختم، اين بار قصد آن دارم كه در حد توانم و با توجه به آنچه در طول انقلاب شاهدش بودم و اطلاعاتي كه در سالهاي اخير به دست آورده ام، پاسخي براي سئوال «چرا چنين شد» ارائه دهم.
به گمان من دو عامل اساسي همة ما را از شاه و گدا و خرد و كلان، به سوي مسلخ انقلابي برد كه هزينه اش تا امروز به مراتب بيش از هزينه اي است كه مردم ايران در يورش هاي بيگانگان در طول تاريخ خود پرداخته اند. نخستين عامل كه بعد محوري در رفتار و نگرش ما و پدرانمان پيد ا كرده بود (و بعد از 28 مرداد هيچ گاه قضاوت ما نسبت به نظام خالي از اين محور نبود) عامل جزمي نگري ما در رابطه با نظام حاكم بر كشورمان بود. بدون هيچ نوع تأملي همة ما متفق القول بوديم كه شاه عامل خارجي است و رژيم ايران عامل اجراي سياستهاي انگليس و بعداً آمريكا در منطقه است. درست عين تعزيه هاي عاشورا، تعدادي معصوم داشتيم كه در پشت نقاب شعارها و حماسه ها پنهان شده بودند. بعضي از اين معصومها را بعد از انقلاب از نزديك ديديم و لمس كرديم و معلوم شد، پرده هاي عصمتشان تا كجا دريده بود. يكي آفتابه دار «كي.جي.بي» بود آن دگري از استخبارات مصر و عراق و سوريه سر در ميآورد. سومي، مهر «CIA» بر پيشاني داشت و چهارمي غير آب «تايمز» از گلويش پائين نميرفت. سيدابراهيم نبوي در كنار طنزهاي ارزندهاش كار جالبي كرده است كه خود مرا با همة آشنائيم با دكتر علي شريعتي تكان داد. او پاره هائي از سخنان و نوشته هاي شريعتي را زير هم چيده است و سئوال كرده اين مطالب از كيست؟ اين كار را ميتوان با معلم فكري ديگرمان آل احمد نيز كرد. گوشه هائي از غربزدگي را يا قصه نفرين زمين را و ارزيابي شتابزده و... را كنار هم بگذاريد. آن وقت حضرت امام روح الله الموسوي الخميني از دل ابر تصورات آل احمد و شريعتي ظهور خواهند كرد.
در تعزيه ما (جامعه روشنفكري، اهل قلم، دانشگاهيان و اين اواخر در جمع بلندپايگان رژيم پيشين) شاه را جاي يزيد نشانده بوديم. و روضه خواني هاي سه روزه دربار را نيز با ريشخند و تمسخر دست مي انداختيم. در حاليكه طرف از همه ما اعتقاد بيشتري داشت. از خولي و شمر و حرمله و ابن زياد چه بگويم كه مي بايست سالها ميگذشت تا در مي يافتيم اغلب آنها دلي پر از عشق به ميهن داشتند و برخلاف اهل ولايت فقيه دزد هم نبودند. نگاه ما به رژيم سياه سياه بود. دكتر شاپور بختيار برايم نقل ميكرد كه پس از اصلاحات ارضي عده اي از ما ميخواستيم اصلاحات ارضي و اعطاي حقوق مدني و سياسي به زنان را تأييد كنيم. اما جمعي ديگر از جمله جناب مهندس حسيبي و اللهيارخان صالح به سختي مخالفت ميكردند كه رژيم كودتائي هيچ چيزش قابل تأييد نيست. جبهه ملي بزرگترين فرصت تاريخي را كه پس از انتخاب جان كندي به رياست جمهوري آمريكا به دستش افتاد، با منفي بافي و نگرش ويژه اي كه به آن اشاره كردم از دست داد.
روزي با علي باستاني كه خدايش مستدام بدارد، به منزل دكتر اميني رفته بوديم. روزهاي داغ انقلاب بود و شاه در پي ديداري با دكتر صديقي به او گفته بود علاقمند است ايشان را به نخست وزيري برگزيند و اختيارات كامل يك نخست وزير مشروطه را به وي واگذار كند. ما قصد داشتيم پس از ديدار با دكتر اميني به منزل دكتر صديقي برويم. دكتر اميني با نگراني ميگفت يكبار در دولت من اين آقايان جبهه چيها، مانع از آن شدند كه دولتي ملي سر كار بيايد. انتخاباتي درست انجام شود و خلاصه كار به جائي نرسد كه امروز رسيده. حالا هم اگر اينها دست همدلي و همكاري به دكتر صديقي ندهند مملكت از دست خواهد رفت آقا!
به خانه صديقي رفتيم، استاد آزاده با تعدادي از همشهري هاي شمالي اش گرم گفتگو بود. دختر ايشان كه تازه از خارج آمده بود، با نگراني از احتمال نخست وزيري پدرش سخن ميگفت. دكتر صديقي فرمود كه از چند قاضي خوشنام خواسته است موضوع لغو ماده پنج حكومت نظامي و در عين حال ادامه بازداشت شماري از دولتمردان زنداني را بررسي كنند. با قاطعيت ميگفت، به اعليحضرت عرض كردم اگر به خارج برويد ارتش و مملكت از هم ميپاشد. تشريف ببريد به خارك يا شمال. اما شوراي سلطنت را تشكيل دهيد. و بعد گلايه هايش از دوستان جبهه آغاز شد و ما همان شب خود شاهد آمدن زنده يادان داريوش و پروانه فروهر و تني از يارانشان بوديم كه نامه دكتر سنجابي را براي استاد آورده بودند. نامه اي حاكي از تحذير و تهديد نسبت به قبول نخست وزيري شاه. صديقي غضبناك نامه را به زمين پرتاب كرد كه من وجاهت ملي را براي سنگ قبرم نميخواهم... در آن روزها چند تن از ما با صديقي همدل شديم و ياريش كرديم؟ و وقتي بختيار نخست وزير شد، به دست مردي كه در طول عمرش حتي سيگار نكشيده بود، در شعارها و ادعاهاي ميان تهي خود وافور و انبر داديم و مرغ طوفان را دست انداختيم چون نه شهامت او را داشتيم و نه آينده نگرياش را.
در چنين فضائي اما خميني را در مقام حسين نشانديم و بر آن شديم تا در صف صاحب الزمان، جائي براي خود بيابيم.
عامل دوم البته بر ميگردد به عملكرد دستگاه حكومتي و نبود سازمانهاي سياسي و عدم ممارست عمل سياسي توسط شهروندان به دليل فضاي بستة سياست، كه در مقاله اي ديگر به آن خواهم پرداخت.
مشكل امروز ما نيز ادامه همان مشكل ديروز است. هنوز هم ما گرفتار شمر تعزيه و معصوم تعزيه ايم. هنوز هم با يك سفر پرنس چارلز به ايران يا يك جمله آقاي آرميتاژ كه از آن بوي آشتي جوئي نسبت به رژيم ولايت فقيه بر مي خيزد، همة اميدمان را از دست ميدهيم و ومطمئن ميشويم كه كار تمام شده و اهل ولايت فقيه حالا حالاها هستند. ديروز اشارات سوليوان و پارسونز، نگراني و دلهره در دل و جان شاه و وزير و امير مي انداخت، و امروز كلام جك استراو و اشارات كالين پاول عامل يأس و يا اميدواري ما ميشود. اهل ولايت فقيه هم درست مثل ما فكر ميكنند. آقاي خرازي با خوشحالي اعلام ميكند آمريكا از طريق سفارت سويس از ما خواسته است در ماجراي عراق وارد شويم و دست به ميانجي گري بزنيم.
به قول دكتر اميني: «گرفتاريم آقا، مشكل داريم آقا، و تا اين گرفتاري فرهنگي و اخلاقيمان را حل نكنيم، اوضاعمان به سامان نميرسد آقا...»

شنبه 16 تا دوشنبه 18 آوريل

1 ــ آنچه را در عراق طي هفته اخير شاهدش بوديم، اگر با درنگي و تأمل بيشتري مورد بررسي قرار دهيم، به اين نتيجه ميرسيم كه اهل ولايت تزوير و فريب يعني پرچمداران اسلام ناب محمدي انقلابي در دو وجه شيعه و سني آن تنها در برابر قدرت كوتاه ميآيند و عقب مي نشينند. هر نوع ضعف و حتي ملاطفت و همدلي با آنها جهت آرام كردنشان و جلب همكاري آنها، به منزله تسليم شدن و واگذاري ميدان به آنها تلقي خواهد شد. آقاي مقتدا صدري كه ميخواست خميني وار با آشوب و شورش دست در دست اوباش بعثي و تروريستهاي القاعده، پرچم اسلام ناب انقلابي محمدي را در عراق بالا ببرد و نيروهاي ائتلاف را در برابر عمل انجام شده قرار داده و آمريكا را وادار به امتياز دادن بكند، حالا مثل موش در سوراخي در نجف مخفي است. سوءاستفاده او و تروريستهائي كه با فريب دادن مشتي جاهل در «فلوجه»، حكومت مرگ و وحشت برقرار كرده اند و با مثله كردن اجساد چهار آمريكائي دنيا را به نفرت و بيزاري از هرچه مسلمان و عراقي است، سوق ميدهند، از مساجد و مراكز ديني، مسأله اي بود كه همة آنها را كه خواستار برپائي يك عراق آزاد و دمكرات در پناه يك نظام سكولار مردمسالار هستند نگران ميكرد. عراق هنوز گرفتار تعصبات جاهلانة ديني و قبيله اي است و از زمان سرنگوني صدام حسين به لطف شبكه هاي الجزيره و العربيه كه هميشه آمادة نمايش صحنه هاي جنايت تروريستها و آدمكشان القاعده و بقاياي رژيم عراق و اتباع مقتدا صدرها هستند به اين نوع تعصبات بيش از پيش دامن زده شده است.
بنابراين وقتي گزارشگر الجزيره از مسجد فلوجه با چهره اشكبار و واژگان پر از نفرت و شعار، از قتل دهها انسان بيگناه كه در مسجد بودند توسط هلي كوپترهاي آمريكائي سخن ميگويد خيلي طبيعي است كه آدمهاي جاهل و متعصب تحريك شوند و نعره وا اسلاما و وا شريعتا سر دهند. روضه خواني تلويزيون العالم و سحر جمهوري اسلامي نيز در باب مظلوميت شيعيان و حقانيت جيش المهدي هم مزيد بر علت ميشود. اينجاست كه فردي مثل پال بريمر از يكسو و ژنرال ابوزيد از سوي ديگر تحت فشار قرار ميگيرند تا دست از اقدامات نظامي بردارند و به نوعي به شغالهاي فلوجه و كفتارهاي كوفه و نجف باج بدهند.
خوشبختانه فرماندهي نظامي آمريكا در اين نوبت استقامت به خرج داد. اولاً آشكار ساخت كه مسجد فلوجه و كوفه اگر جاي نماز و نيايش است نبايد به سنگر تروريستها تبديل شود. گزارش دقيق تلويزيون «الحرّه» كه يك شبكه فضائي آمريكائي براي جهان عرب است از مسجد فلوجه و كوفه و مطالبي كه پس از دستگيري مصطفي يعقوبي دستيار مقتدا صدر و قاتل مرحوم عبدالمجيد خوئي انتشار يافت، حكايت از آن ميكرد كه مقتدا با پولهاي جمهوري اسلامي وافرادي كه دستآموز عوامل نيروهاي قدس سپاه پاسداران ميباشند قصد تسخير اعتاب مقدسه را داشته و ميخواسته با برقراري حكومت وحشت در كربلا و نجف و كوفه و كاظمين، برپائي دولت اسلامي را اعلام كند. آمريكائيها مسجد كوفه را هم زدند. حالا هم هرچه روضه خوانهاي تهران و مرثيه خوانان نجف و كوفه ناله كنند و در تلويزيونهاي العالم و سحر و الجزيره و العربيه، از عاشوراي كوفه و نجف و فلوجه بگويند، تغييري در اين واقعيت نخواهند داد كه آمريكا اين بار به طور جدي درصدد از ريشه كندن غائله مقتدا صدر و پائين كشيدن نمايش خونين عوامل ابومصعب الزرقاوي تروريست اردني عضو القاعده و دار و دسته هاي بعثي و انصار الاسلام در فلوجه و مثلث سني در عراق است. اين بار هدف روشن است و بر اين گمانم كه آمريكا براي دستيابي به آن آماده است تا هر قدر هزينه لازم است، آن را بپردازد. بدون بركندن ريشه صدر و همفكران او در جناح ديگر بازي يعني سني هاي راديكال، عراق روي آرامش نخواهد ديد. همانطوري كه با ادامه حيات جمهوري ولايت فقيه ايران، منطقه خاورميانه روي آرامش و آسايش نخواهد ديد.
2 ــ آقاي خامنه اي امسال را سال پاسخگوئي اعلام كرده اند. يعني اينكه مسئولان بايد به مردم پاسخ بدهند كه در راه تحقق خواستهاي آنها چه كرده اند و پرونده هاي ماليشان در چه وضعي است؟
با آنكه حضرت ولي امر چندان فرصتي براي تأمل و تدقيق در تاريخ اسلام نداشته اند اما گمانم آنقدر ميدانند كه پاسخگوئي و زير ذره بين بردن مسئولان حكومتي كه در دوران كوتاه خلافت حضرت علي به دقت مورد نظر بود و ممارست ميشد، در درجه اول متوجه رئيس حكومت و يا شخص اول نظام است.
كسي كه هر سفرش به شهري ميلياردها تومان هزينه روي دست كشور و مردم آن شهر ميگذارد، نميتواند عمال حكومتش را مؤاخذه كند. آن علي بود كه به گاه گفتگوي خصوصي شمع را خاموش ميكرد تا به بيت المال ضرري نرسد. حضرت آقا كه ماشاءالله ماشاءالله سرپرست نهادهائي هستند كه هر يك در چپاول و غارت مردم دست ديگري را از پشت بسته اند. وضع قوه قضائيه تحت نظر مباركشان كه كاملاً مشهود است. به گونه اي كه حتي رئيسش، اقرار ميكند فساد و رشوه و تباهي (و اضافه ميكنم بيعدالتي و جنايت و ظلم) سرتاسر اين خرابستان را انباشته است.
چرا دور برويم در سال پاسخگوئي آيا مقام عظماي ولايت اجازه ميفرمايند سئوالاتي را در رابطه با عملكرد دفتر خود ايشان مطرح كنيم؟ البته من ميدانم كه اين سئوالات بي پاسخ ميماند ولي حسب وظيفه انساني و اسلامي و نصيحت به ملوك و ولات امر،اين بنده سراپا تقصير چند سئوالي را عنوان ميكنم. اگر آقا به اين سئوالها جواب فرمودند آنوقت ميتوان اميدوار بود سال 83 سال پاسخگوئي است.
الف: در باب بازرس كل دفتر ايشان، جناب علي اكبر ناطق نوري، آيا حضرت ولي امر هيچ سئوال كرده اند، ايشان كه قبل از انقلاب روضه پنج توماني ميخواند از كجا صاحب سي مجتمع و برج مسكوني در تهران و شمال شده اند و آقازاده ايشان از كجا توانسته اند هزينه خريد خانه يك ميليون پاوندي لندن را تأمين كنند؟ آيا اخوي ايشان غير از حقوق نمايندگي درآمد ديگري هم دارند كه به ايشان امكان داده در تهران باشگاه و كارخانه و مجتمع مسكوني و در دبي آپارتمانهاي مجلل ابتياع فرمايند؟
هزينه اقامت باجناق بازرس كل رهبري يعني آقاي آخوندي را در لندن چه كسي تأمين ميكند و هزينه تحصيل ايشان از كجا ميرسد؟ مبلغ سيصد ميليون توماني كه آقاي ناطق ماهيانه به عنوان پاداش خوش رقصي و مداحي به روضه خوانهاي تهران ميدهد، از كجا تأمين ميشود؟
ب: علي فلاحيان وزير اطلاعات سابق و صاحب يكي از سياهترين پرونده هاي قتل و جنايت و فساد، به توصيه چه كسي به عضويت مجلس خبرگان انتخاب شد و حقوق و مزاياي 5 ميليون توماني در ماه به عنوان مشاور رهبر از كدام محل به ايشان پرداخت ميشود؟ كارخانه هائي كه ايشان و اخوانشان و شوهر خواهر آلوده شان شيخ معصومي در اصفهان برپا كرده اند و بنيادهاي ريز و درشتي كه زير نظر ايشان اداره ميشود، با كدام پول حلال برپا شده اند؟
ج: جناب شيخ محمد حسن اختري سفير سابق در سوريه و معاون امور بين المللي دفتر مقام معظم از كجا ماهيانه بيش از 12 ميليارد تومان جهت لشكر دعاگويان ولايت، به جابلقا و جابلساي عالم حواله ميكنند؟ و با چه مجوزي يك بچه طلبه بيسواد را به گويان ميفرستد تا ماهي ده هزار دلار از بيت المال صرف زندگي او شود.
اين آقاي اختري كه در آغاز انقلاب آه نداشت كه با ناله سودا كند، از چه راهي توانسته حسابهاي دلاري و پاوندي در بانكهاي اروپائي باز كند و حواله هاي ميليون دلاري ماهيانه ارسالي ايشان به خارج به چه مصرفي ميرسد؟
د: چه كسي باعث شد علي كردان مدير مالي صدا و سيما و حسابدار شخصي مقام ولايت كه به علت سوءاستفاده و حسابسازي زير فشار دولت و كاركنان صدا و سيما در آستانه بركناري و محاكمه بود، بار ديگر با اقتدار به سر كارش بازگردد و اين بار با دقت بيشتري به حسابسازي و دستاندازي به بيت المال مشغول شود؟
هـ.: راستي هيچ جناب رهبر از آقاي دكتر علي اكبر ولايتي مشاور اول سياسيشان و دبيركل سابق مجمع اهل بيت پرسيده اند خانه رستم آباد ايشان كه ده ميليون تومان هم قيمت نداشت با چه حسابي به قيمت 50 ميليون تومان به شهرداري فروخته شد؟ و بعد خانه مصادره اي پانصد ميليون توماني را چگونه به مبلغ 57 ميليون تومان آن هم قسطي به علي اكبرخان فروختند؟
اگر آقا به همين سئوالات پاسخ دهند، بنده ميپذيريم كه حضرتش از حكام جور نيستند و در بهشت غرفه اي وسيع برايشان ذخيره شده است.

April 22, 2004 01:04 PM






advertise at nourizadeh . com