May 06, 2004

آن سفركرده كه صد قافله دل همره اوست…

سه‌شنبه 27 تا جمعه 30 آوريل
پيشدرآمد: من با زنده‌ياد كيومرث صابري فومني طنز‌پرداز و معلم ادبيات و خالق «گل‌آقا» كه هفته پيش روي در نقاب خاك كشيد و خيلي از چشمها را گريان كرد، هيچ نوع آشنايي از نزديك نداشتم. خيلي هم به نوع طنز و نوشتارش دلبسته نبودم. در بسياري از موارد تكه ‌هاي قهوه‌خانه و شاغلام و مش‌قنبر و… تقليدي آبكي از تكه‌هايي از اين دست در «توفيق» بود.

(شگفت زده شدم وقتي ديدم احمد رضا احمدي شاعر آشناي دير و دور در اشاره به سه چهره ماندگار طنز در ايران طي يكصدسالة اخير انگشت روي «دهخدا، كيومرث صابري و…» گذاشته بود و يادي از هادي خرسندي نكرده بود كه بيشتر از ربع قرن چراغ طنز را آنهم دور از خانه پدري در دست گرفته به‌گونه‌اي كه پرتوش به داخل ميهن نيز رسيده است. و نيز از ابراهيم نبوي نگفته بود كه وقتي ميخ قلمش را در سرزمين طنز كوبيد خود صابري اعتراف كرد گل‌آقا ديگر نمي‌تواند در اين سرزمين جلوه‌اي داشته باشد كه خطوط قرمزهايش را نبوي يكي بعد از ديگري شكسته بود)
بله، نوشتم كه صابري را از نزديك نمي‌شناختم و در عين حال از اينكه مي‌ديدم كه روزي به‌عنوان مشاور محمدعلي رجايي در نخست وزيري و رياست جمهوري خيمه زده بود و روز ديگر در جمع «مصاحبان دوشنبه» و يا «ياران پنجشنبه» آقاي خامنه‌اي حضور پيدا مي‌كرد، خوشحال نبودم. طنزپرداز را چه كار به اهل ولايت فقيه! با اينهمه در كلامش و احوالش صداقتي را مي‌ديدم و مي‌خواندم كه نشان از روحي آزاده داشت.
زنده‌ياد سعيدي سيرجاني در سفري كه به لندن داشت خيلي از او تعريف كرد و در عين حال گفت تنها كسي است كه هر بار كتابهاي ما گير مي‌كند و يا مشكلي برايمان پيش مي‌آيد بي سر و صدا مي‌رود و اغلب كار ما را حل مي‌كند. و بعدها ديديم پيام حضرت «آقا» را او به سيرجاني رسانده بود و مي‌دانم در نقل پيام تلخ و تند سيرجاني به ولي اعظم، حتما رعايت حال استاد را كرده بود. تركيب سليم‌النفس را كه مرحوم پدرم در رابطه با بعضي‌ها، مكرر يادآور مي‌شد بدون ترديد در مورد كيومرث صابري فومني مي‌توانيم با دل راحت ذكر كنيم كه اغلب دوستان و همكارانش در اين مورد متفق‌القولند. حدود هشت سال پيش من مطلبي در الشرق‌الاوسط نوشتم در باب مطبوعات ايران كه در آن از «گل‌آقا» ياد كردم و چند هفته بعد نيز گزارش جامعي در ده صفحه درباره نشريات روزانه و مجلات ايراني و نشريات خارج از كشور در «المجله» با تصاويري از آنها و ناشران و نويسندگانشان به‌چاپ رساندم. در اين گزارش مشروح «گل‌آقا» در يك سو و «اصغرآقا» در سوي ديگر با اين اشاره كه اولي در حصار خط قرمزها، طنزي كمرنگ و دومي طنزي خوندار و جانانه آنهم عليه اهل ولايت فقيه دارد، قرار گرفته بود. چند هفته‌اي پس از چاپ گزارش دوم، نامه‌اي از گل‌آقا به‌دستم رسيد. صابري از ذكر نام و امضاي خود، خودداري كرده بود و تنها زير نامه‌اش نوشته بود: «گل‌آقا»…
چند سطري از اين نامه را حالا كه اسباب پنهان نگاه‌داشتنش با خاموشي صابري برطرف شده نقل مي‌كنم:
«… شما هزينه تماس با خود را آنقدر بالا برده‌ايد كه والله اين شاغلام ما هم مي‌ترسد. گاهي كه از سخنان حضرتعالي كيفور مي‌شود و به جاي يك چاي ديشلمه، سه چهارتا بالا مي‌اندازد و گاهي جناب ما نيز شك مي‌كنيم مبادا در استكانش چيز ديگري باشد كه اينقدر به‌سرعت پر و خالي مي‌شود، از ذكر نام شما پرهيز مي‌كند و همينطوري با يلخي‌گري اجدادي‌اش، در گوش ما مي‌نالد كه ديدي، آقا نور چه گفت؟ و ما هم خود را به كري مي‌زنيم يعني اصلا نشنيديم شما چه فرموديد…
با اينهمه چون الطاف حضرتعالي به ما نيز رسيده بود و يكي از دوستان بريده «المجله» را ارسال كرده بود و شاغلام ما با كمك گرفتن از لغتنامه المنجد فارسي و يكي از اين بچه‌ معاودها كه در دفتر ما در رتق و فتق آبدارخانة مباركه به او كمك مي‌كند، مطالب آن را به فارسي آب نكشيده ترجمه كرده بود، لازم ديدم ضمن تشكر از اظهار لطف شما نكته‌اي را كه در باب ميدان شلتاق ‌اندازي گل‌آقا نوشته بوديد نقد كنم. چون ظاهراً دوري طولاني از وطن باعث شده چندان از احوالات «خانه پدري» اصطلاحي كه شما دائم به‌كار مي‌بريد و من آن را خيلي دوست دارم، خبر نداشته باشيد. نوشته‌ايد «گل‌آقا» لبخندي نيم مرده در سرزميني بود كه سالها لبخند و شادي را فراموش كرده بود، من معناي لبخند نيم‌مرده را نمي‌دانم. اصولا با دسته دسته جنازه و مجروح شيميايي كه از جبهه‌ها مي‌آوردند لبخند معنا نداشت. وقتي حتي بر سر دكان نوارفروشي بلندگوي مربوطه نوحه‌هاي كويتي‌پور را پخش مي‌كند و حتي موسيقي لس‌آنجلسي نيز با آواز… چيزي كمتر از نوحه‌هاي رايج اينجا نيست چگونه انتظار داريد كه گل‌آقا بخندد و خنده‌اش مرده يا نيم مرده نباشد؟ من بلدم بخندانم، حتي بلدم چنان نيشهايي را حواله ساكنان قلعه قدرت كنم كه ديوار قلعه بلرزد و مردم هم برايم دست بزنند. اما مزاج گل‌آقايي ما اولا تحمل بعضي جاها را ندارد و ثانياً اگر توانستي حتي نيم لبخندي توأم با اندكي شرم و خجالت بر لبان «يارو» بنشاني در اين ولايت بي لبخند با «ياروها»يي كه وطن را ارث ابوي مي‌دانند هنر كرده‌اي. راستي همه دوستان آزرده / ازجمله شما، بسيار نسبت به كسي كه اصلا از نوع «يارو»ها نبود يعني شهيد رجائي، بي لطفي كرده‌ايد. ديدم جايي نوشته بوديد كه آبدارخانه امام را در مدرسه علوي اداره مي‌كرد. اما يادتان رفت كه از معلمي‌اش بنويسيد و اينكه مهندس بازرگان پشت سرش نماز مي‌خواند. در انصاف و عدالت و تقواي مرحوم بازرگان كه شكي نداريد؟ ــ باري، حاشيه‌ها بيشتر از متن شد كه غرض اولا تشكري بود از جانب گل‌آقا و همه اذناب آبدارخانه و اشاره‌اي به آن نيم لبخند مرده.
اگر هزينه اتصال را كم كنيد گاهي مي‌توانيم مثل روزنامه ايران در ستون «ديگه چه خبر» يادي از شما هم بكنيم. مثلا چاپ ترجمه همين مطلب المجله را… و در پايان تعجب مي‌كنم از شما كه احوالات سيد ــ منظور گل آقا علي خامنه‌اي بود ــ را از دير و دور بهتر از همه ما مي‌دانيد، چرا اينهمه تلخ و سنگين از او ياد مي‌كنيد. در اين ولايت كسان ديگري ميداندار حقيقي‌اند اما همه خطهاي سياه را به ايشان ختم مي‌كنند. منصف باشيد. ايشان دلي شكننده دارند و بسيار پرسشگر احوال اهل سخن و ادب و هنر هستند. نمي‌گويم كسي را استثنا كنيد، اما با كمي تعديل در نوشته‌ها و گفته‌ها، هزينه را براي دوستان و دوستدارانتان پايين مي‌آوريد و در عين حال شايد زبان شفقت تأثير بيشتري داشته باشد تا زبان ملامت و عتاب… باقي بقا».
مدتي با خود جنگيدم كه پاسخي به نامه «گل‌آقا» بدهم و يا بگذارم زماني كه احتمالا ديداري ميسر شد و مثل بسياري از دوستان و همكاراني كه حتما در عبور از لندن به سراغ من مي‌آيند، او نيزاگر در سفري به هر دليل به لندن آمد و يادي از من كرد، پاسخش بدهم. مدتي دراين گير و دار گذشت تا آنكه آقاي «د….» كه از دوستان صابري بود و مقامي نيز در وزارت خارجه داشت در جريان كنفرانسي در «چاتام هاوس» مرا ديد و بي مقدمه پرسيد راستي نامه گل‌آقا به دستتان رسيد؟ و اگر رسيدچرا پاسخش را نداديد؟ كمي جا خوردم ولي بعد كه توضيح داد با كيومرث دل و جان يكي است و جزئيات نامه او را به من گفت، جرأت پيدا كرده و گفتم اگر رسول اميني باشي، پاسخ نامه را مي‌دهم به او برسانيد. اينطوري بهتر است و خيال من هم جمع است كه نامه‌ام حتما به او مي‌رسد. (نامه البته به دست صابري رسيد اما در ميانه راه كپي شد و نسخه‌هايي از آن راهي امنيت‌خانة مباركه آقا، دفتر سربازجوي سابق وزارت اطلاعات و يار غار سعيد امامي، حسين شريعتمداري و دستگاه اطلاعات سپاه حاج آقا سرتيپ مرتضي رضائي شد. و اين امر تعبير صادق اين قول بود كه عسي ان تكرهوا شيئاً فهو خير لكم ــ چه‌بسا چيزهايي را مكروه مي‌داريد اما براي شما خير است ــ ).
اين آخرين تماس ما بود كه تاريخ آن به اوايل شهريورماه 77 بازمي‌گردد . اينكه مي‌گويم از عدم امانت‌داري «آقاي د…» ناراحت نيستم به اين دليل است كه متن نامه به نفع كيومرث صابري تمام شد به‌خصوص آنجا كه نوشته بودم «توصيه كرده‌ايد نسبت به سيد علي آقا مهربانتر باشم و اينكه تقصيرات متوجه او نيست و به‌قول معروف اين دور و بري‌ها هستند كه همه كارهاي خلاف را مرتكب مي‌شوند و هزينه‌اش را حضرت آقا مي‌پردازند… همانطور كه خود اشاره كرده‌ايد من اين حضرت آقا را خيلي خوب مي‌شناسم براي همين سالها حساب او را از بقيه جدا مي‌كردم اما چه كنم كه وقتي خود انسان با اصرار هيأت و منظر ديروز خود را با قول و فعل امروزش ويران مي‌كند، سيد علي اهل شعر و فرهنگ را با دستهاي مبارك حضرت سيد‌الانام قائد امت و نايب ولي عصر، در برابر چشمان حيرتزدة آدمهايي مثل من به‌دار مي‌زند انتظار داريد من دايه مهربانتر از مادر شوم؟ گل‌آقاي عزيز، آن سيدي كه ما مي‌شناختيم وقتي سعيدي سيرجاني از در وارد مي شدند تمام قامت به‌پا مي‌خاست و در برابرشان دو زانو مي‌نشست و كسب فيض مي‌كرد. اما اين آقايي كه شما به او اشاره كرده‌ايد و خواسته‌ايد با انصاف درباره‌اش بنويسم و بگويم، حكم به خاموش كردن سعيدي‌ها مي‌دهد…».
ديداري ميسر نشد و مثل خيلي از ديدارهاي ديگر كه آرزويش را داشتم، به قيامت افتاد. اما اشاره به اين نكته را ضروري مي‌دانم كه صابري اين آخري‌ها بدجوري دلزده و بيزار از اهل ولايت قدرت شده بود. تعطيل كردن «گل‌آقا» نيز ريشه در اين بيزاري و در عين حال رسيدن به نقطه‌اي بودكه ماشاءالله شمس‌الواعظين نيز ديرگاهي است به آن رسيده است، اينكه در سرزمين ولايت استبداد چركين و متعفن فقيهان، روزنامه‌نگار يا بايد با بخشي از حاكميت در معامله باشد و يا پذيراي زندان و ممنوع‌القلم و صدا شدن باشد. صابري كه روزگاري مي‌پنداشت با رانت «زماني مشاور رجائي بودن» و سلام و عليكي با حضرت آقا مي‌تواند نشريه‌اي مستقل بيرون دهد، با ظهور جانوراني از نوع سعيد مرتضوي و قاضي ظفرقندي و حداد و عباسعلي عليزاده و… دريافته بود كه ديگر جاي مانوري نمانده است. و پيش از آنكه به فرموده :«گل‌آقا» را خاموش كنند، خود عزيزش را/ در پستوي دلش خفه كرد و زماني نه چندان طولاني پس از خاموشي «گل‌آقا» خود نيز خاموش شد.

شنبه 1 تا دوشنبه 3 مه
1 ــ احمد احرار عزيز طي چند شماره روايتهاي مختلفي را كه در باب افتضاح ايران‌گيت انتشار يافته به‌طور فشرده عنوان كرده است. من نيز كه باتني از دست‌اندركاران اين ماجرا گفتگويي داشته‌ام، چند سطري را به آنچه تا كنون در كيهان آمده است اضافه مي‌كنم. به‌طور كلي جريان ارتباطات پنهاني بين ايالات متحده و جمهوري اسلامي از طريق تماسهايي برقرار شد كه بين منوچهر قربانيفر و دولتمردان آمريكايي از يك سو و قربانيفر و دولت ميرحسين موسوي، از سوي ديگر وجود داشت. اين تماسها در چهارچوب بسيار وسيعتري از آزادي گروگانهاي آمريكايي در لبنان در مقابل مقداري اسلحه دنبال مي‌شد. اما در ميانة كار اسرائيليها از طريق آلبرت حكيم وارد ماجرا شدند و كانال دومي را با دستگاه هاشمي رفسنجاني گشودند. و همزمان دست به تخريب كانال اول زدند. قربانيفر كه حاصل زحمات خود را بر بادرفته مي‌ديد، آيت‌الله منتظري را از طريق اميد نجف‌آبادي در جريان جزئيات امر قرار داد و وقتي از سوي يكي از بازيگران اسرائيلي ماجرا فهميد كه عزل آيت‌الله منتظري بزودي صورت خواهدگرفت، بلافاصله منتظري را از توطئة رفسنجاني و احمد خميني براي بركناريش باخبر ساخت. كه آقاي منتظري در خاطراتش به اين موضوع اشاره كرده است. بنابراين فردي كه در نماز جمعه اين هفته رئيس جمهوري آمريكا را متهم به پنهانكاري مي‌كند و يادآور مي‌شود عدم پخش مذاكرات بوش ــ چيني با هيأت تحقيق مستقل درباره حادثه 11 سپتامبر نشانه آنست كه بوش مردم آمريكا را نامحرم مي‌داند، هنوز هم پس از 17 سال يا بيشتر درباره ايران‌گيت روايت سرتاپا دروغ و ساختگي را بازگو مي‌كند كه هيچ يك از عناصر حقيقي افتضاح ايران‌گيت در آن به چشم نمي‌خورد.
2 ــ توصيه مي‌كنم حتماً نوشته سينا مطلبي روزنامه‌نگار جوان و دردكشيده و فرزند دوست هنرمند و نويسنده‌مان سعيد مطلبي را تحت عنوان «سياهچالي كه خدا را به آن راهي نيست» بخوانيد. در اغلب سايتهاي اينترنتي اين مطلب را مي‌توان يافت. در واقع سينا در پاسخ بخشنامه سيد محمود الهاشمي رئيس قوه قضائيه، شرحي از جريان بازداشت خود و رفتار بازجويان و زندانبانان ولي فقيه را يادآور شده است.
من وقتي كتاب «در ميهماني حاج آقا» نوشته دكتر حبيب داوران و دكتر فرهاد بهبهاني را كه يكچند در چنگ بازجويان جمهوري ولايت فقيه بودند، مي‌خواندم چندين بار به گريه افتادم كه اين جنايت پيشه‌گان در هيأت بازجو و شكنجه‌گر، تا چه پايه شرافت انساني و دين و روح خود را فروخته‌اند كه حاضر مي‌شوند دو انسان متدين آزادانديش را تا آنجا زير شكنجه‌هاي روحي و جسمي قرار دهند كه حاضر شوند در مصاحبه‌هاي ساختگي به نفي خود و ارزشهاي والايي مثل دوستي و عشق و اعتماد و… بپردازند. دكتر نعمت احمدي وكيل مبارز و آزاده چندي پيش در نامه‌اي به سيد محمود الهاشمي مواردي از قانون شكني‌ها و اعمال ضد انساني عمله و اكرة قوه قضائيه ولي فقيه را يادآور شده بود. الهاشمي در پاسخ عملي به نوشته او بخشنامه اخير را در منع شكنجه صادر كرد اما هم او دو روز بعد منكر قولي شد كه خاتمي در ديدار با جوانان در رابطه با زندانيان سياسي عنوان كرده بود.
از نظر اهل ولايت فقيه ما زنداني سياسي نداريم. هر آنكه حاضر به پذيرش ولايت جهل و جور و فساد نشود و از آزادي و حاكميت ملي سخن گويد، طبيعي است كه در نگاه «آقا» و آفتابه‌دارانش از هر نوع و طايفه، مجرم بالفطره است. اگر اينها اعتقادي به عدالت داشتند مانع از تصويب لايحه تعريف جرم سياسي و منع شكنجه در شوراي نگهبان نمي‌شدند. حالا آقاي سيد محمود الهاشمي خوابنما شده و شكنجه و بازداشتهاي غير قانوني و چشمبند گذاشتن براي زنداني را منع كرده است و اين در حالي است كه همچنان در زندانهاي حضرت نايب امام زمان شكنجه‌هاي روحي و جسمي به بدترين شكلي ادامه دارد. اكبر گنجي و منوچهر محمدي و حسن يوسفي اشكوري از نظر روحي و جسمي در شرايطي بسيار بد قرار دارند. «آسم» اكبر چنان شديد است كه گاهي از بي نفسي سياه مي‌شود. احمد باطبي كه اين روزها در مرخصي است، نمونه‌اي از يك زنداني سياسي است كه به‌جرم برافراشتن پيراهن خونين دوست دانشجويش، تا پاي اعدام رفت و با او كه نمادي از نسل زيبا و سربلند انقلاب بود، چنان كردند كه امروز، خسته و آزرده با دردهاي كلان جسمي و روحي دست در گريبان است.
شخص خاتمي خود در نامه‌اي كه خطاب به ملت ايران نوشته، تأكيد مي‌كند كه درجمهوري ولايت فقيه اعمال خلاف قانون و شرع ازجمله شكنجه و هتك حرمت انسانها توسط «نهانخانه‌ها و پستوهايي كه دور از چشم هر ناظري خود را مجاز به انجام هر گونه اقدامات خلاف قانون و خلاف شرع مي‌دانستند» انجام گرفته و مي‌گيرد.
خاتمي همچنين يادآور مي‌شود: «در محكمه‌اي كه داور و بازجو و مدعي و مجري يكي بود به تشخيص مي‌نشستند».
در جاي ديگر از نامه، خاتمي اشاره مي‌كند به گندم‌نمايان جو فروشي كه زير عباي ولي فقيه و با نام «آبادگران» به صحنه آمده‌اند. «نمي‌شود 90 درصد از دانشگاهيان را به انحراف ديني و فكري متهم كرد و هر گونه ستمي را بر ايشان روا دانست و انديشه‌ورزي و نقد قدرت را جرم به‌حساب آورد و بعد انتظار ايران آباد را داشت. نمي‌توان از آبادي سخن گفت و از دموكراسي و حقوق بشر غافل بود…»
3 ــ برادر پاسدار ضرغامي ظاهراً تا انتشار كيهان، خلعت رياست سازمان صدا و سيما را از دست مبارك حضرت ولايت عظما دريافت كرده است. ضرغامي معرف حضورتان هست. ايشان ازجمله بچه‌هاي اطلاعات سپاه بودند كه مأموريت قيادت سپاه فرهنگي را در مقابله با هجمه فرهنگي استكبار، عهده‌دار شدند. و در صدا و سيما (بعد از وزارت ارشاد) در كنار برادر علي آغامحمدي و البته برادر علي لاريجاني و سردار غفور، توانستند فضاي امنيتي را در بدترين وجه آن برقرار سازند. «آقا» تمايل داشت فرزند اخ‌الزوجه عزيز، آقا مهدي خجسته را خلعت رياست بخشد اما به ايشان گفتند كه طرف خيلي بدنام است و مديريت هم ندارد. خيلي‌ها براي جانشيني علي لاريجاني صابون به دل زده بودند كه در ميانشان علي اكبر ولايتي و نماينده مؤتلفه برادر سرافراز بسيار اميدوار بودند كه قرعه به نامشان اصابت كند. ضرغامي به‌اتفاق حسين شريعتمداري و سعيد امامي مثلث شومي را تشكيل مي‌دادند كه برنامه‌هاي هويت و كارناوال عاشورا را ساخت. مثل شريعتمداري او نيز سابقه بازجويي دارد و در بازجويي از زنده‌ياد سعيدي سيرجاني جزء بازجويان اصلي بود…
4 ــ ميرفندرسكي هم رفت. آزادمردي فرهيخته كه كوتاه‌مدتي بر كرسي وزارت خارجة ايران نشست اما سالها در مقام سفير و مدير كل و معاون و قائم‌مقام وزير خارجه براي احقاق حقوق ايران و پاسداري از حاكميت و استقلال كشور در صحنه ديپلماسي، با عشق و ايمان تلاش كرد. ميرفندرسكي نمونه‌اي از يك ديپلمات آگاه و آشنا به روابط بين‌المللي، و رازها و فنون ديپلماسي بود. از محضرش بسيار آموخته‌ام و خاموشي‌اش را خسارتي بزرگ براي كشورم مي‌دانم كه اين روزها دوچرخه‌سازان و شاگرد سوهان فروشان و معلم ورزش مدرسه علوي جاي ميرفندرسكي‌ها را در آن گرفته‌اند. به فرزند برومندش دكتر ميرفندرسكي كارشناس برجستة ژئوپليتيك و ديگر اعضاي خانواده و دوستان و ياران و دوستدارانش، تسليت مي‌گويم. نام و يادش همه گاه مستدام و روح آزاده‌اش در حضرت عشق، در پرواز باد.

May 6, 2004 05:11 PM






advertise at nourizadeh . com