May 13, 2004

... كه گاه پيرهن يوسف كنايه هاي كفن دارد

يكهفته با خبر
سه شنبه 4 تا جمعه 7 مه
پيشدرآمد: اين هفته عنوان يكهفته با خبر را (كه از آغاز وامي از حضرت خواجه شيراز بود) از خواجه ديگري به وام گرفته ام كه اين هفته وقتي رفيقي از ياران كوچه هاي نوجواني، خبر رفتنش را داد، ساعتها با يادش و آن غزلهاي زنده عاشق و زيبا، ميگريستم.
در كاخ جوانان شب شعري بود دور يك ميز بزرگ كه بيشتر شبيه به ميز هيأت دولت بود. هفده هجده سالگاني بوديم كه رو به قبله شعر داشتيم. جلال سرفراز آغاز كرد: «تيغي برهنه بودم / تيغي برهنه / ريشه ميان خون / چشم انتظار تا كه برآيد / خورشيدي از جنون»... اصغر واقدي تازه از خانه پدري در كرمانشاه به تهران آمده بود و چند سالي نيز از ما بزرگتر بود. آنشب او هم خواند:

«برادرهاي من با بادها رفتند/ برادرهاي من از يادها رفتند/ برادرهاي من آن نازنين شمشادها رفتند...» مهدي اخوان لنگرودي زمزمه كرد: «پدرم چوب تبرك شده بود / پدرم مثل مترسك شده بود»... و اين شعر در زمزمه هاي شبانه ما تا سالها حضور داشت وقتي در پياده روي نادري، مهدي خود آن را ميخواند و ما با او دم ميگرفتيم... آهاي رفيقانم كجائيد؟ از احمد اللهياري خبر دارم با پسر نازنينش كه سايت «روزگار پدر و پسر» را راه انداخته و چه دلنشين مينويسد.
در كنار جلال سرفراز جواني بلند قامت و باريك نشسته بود كه از زنجان آمده بود. جلال اصرار كرد كه شعري بخواند. آن روزها موج نوئي بودن و وزن را دليل عقب ماندگي و تحجر دانستن (قافيه كه مترادف با ارتجاع و... بود) مد روز بود و وقتي جوان زنجاني لب به سخن گشود، شاهرختاش و هوتن نجات (كه خود را كشت پيش از آنكه ظهور حضرت ولايت عظما را شاهد شود) و يكي دو تن ديگر نخست ابرو درهم كشيدند اما يكباره مصرعي از غزل جوان زنجاني همه را به سكون كشاند و اگر مهدي رضوي داد نزده بود: دوباره احسنت، شايد بهت زدگي تا پايان غزل ادامه مييافت. «درياي شورانگيز چشمانت چه زيباست / آنجا كه بايد دل به دريا زد همينجاست...». آن شب جوان زنجاني را شناختيم. حسين منزوي از خانواده اي فرهنگي و اهل ادبيات و هنر، كه براي ادامه تحصيل در دانشگاه به تهران آمده بود. خيلي زود، حسين جاي خود را در ميان شاعران جوان صاحب سبك، با بيان زيبا و مضامين بكر غزلهايش، پيدا كرد. «حنجرة زخمي غزل» او را در جايگاهي نشاند كه اساتيد مسلم ادبيات فارسي، او را به عنوان بهترين غزلسراي نسل جوان ايران به رسميت شناختند.
يادم هست روزي به اتفاق او و احمد كسيلا در خدمت مرحوم استاد محيط طباطبائي به انجمني رفتيم كه سخنوران سنت گراي عرصه شعر، هر يك با آخرين سروده هاي خود در قالب غزل و قصيده در آن حاضر بودند. منزوي غزلي خواند با اين مطلع كه «زني كه صاعقه وار، آنك، لباس شعله به تن دارد / فرونيامده خود پيداست كه قصد خرمن من دارد. / هميشه عشق به مشتاقان، پيام وصل نخواهد داد / كه گاه پيرهن يوسف، كنايه هاي كفن دارد...» استاد محيط برخاست و پيشاني حسين را بوسيد و مرحوم زين العابدين رهنما كه سخت با شعر نو مخالف بود با حالتي پرجذبه گفت: به اين ميگويند شعر نو... حسين البته در قالب نيمائي نيز شعرهائي سرود كه هيچكدام جلوه و زيبائي غزلهاي او و زبان فاخرش را نداشت.
با حسين منزوي ديرگاهي در «گروه ادب امروز» راديو تلويزيون، در كنار زنده ياد نادر نادرپور همكار و همسفر بودم. همراه با شبانه هائي كه در حضرت «مفتخري» پير نابيناي ساقي پير پيرهن چركين با كسيلا و اصغر واقدي و... سر كرديم. ... با انقلاب شكوهمند البته از هم گسستيم. به قول احمد اللهياري، جمعي در غربت غريب و گروهي در قربت غريب شديم. حسين در ايران ماند كه نه مجال خروج داشت و نه امكانش را. و راستي انساني چون او كه زنجان ارم عمادش بود چگونه ميتوانست در تبعيدگاههاي بيمهر و خورشيد زندگي كند. با اينهمه دلش در خانة پدري نيز خون بود و اين آخريها مصراعي از يك غزل به يادماندني اش را همه گاه به لب داشت كه: «من راه ترا بسته، تو راه مرا بسته / اميد رهائي نيست وقتي همه ديواريم»... حسين منزوي حالا با هفت هزار سالگان سر به سر شده است. هفته پيش از كيومرث صابري فومني گفتم و نوشتم و اينهفته «ندانستم كه من باشم دريغاگوي خانقاني...».
از حسين نوشتم دريغ است از آن زن آوازخوان كوچه هاي درد ننويسم. زني كه به قول مرتضي فرزانه بعضي شبها سي هزار تومان از خواندن در تئاترهاي لاله زار و كافه ها و كاباره ها درآمد داشت و تا دينار آخر را به محتاجاني كه به ديدنش ميآمدند ميبخشيد. چند جوان با كمك او تحصيلات دانشگاهي خود را به پايان رساندند كه يكي از آنها امروز پزشكي سرشناس در آمريكا است. روزي كه سپانلو براي نخستين بار نام «سوسن» را در شعري كه در پياده روي شاه آباد ساخته شد ذكر كرد هنوز كسي سوسن را نميشناخت. بعدها منصور اوجي شعر معروفش را سرود «اين سوسن است كه ميخواند...» عباس پهلوان تصوير سوسن را با عنوان شعر اوجي روي جلد مجله فردوسي گذاشت و بعد خود سناريوئي نوشت با نام «فرياد» كه خطي از زندگي سوسن بود و برادران ميناسيان آن را ساختند. و چنين بود كه نام سوسن و آوازش در دلها و جانها آنهم در محيط روشنفكري وقت راه پيدا كرد.
انقلاب با بانگ خشم و خون البته نياز به خنياگري نداشت كه دردهاي هموطنانش را در سينه زخمي و گرفته خود، هستي ميبخشيد، چنين بود كه سوسن نيز بدون آنكه خود بخواهد ناگهان از ميان مردمي كه دوستشان داشت و از كوچه و خيابانهائي كه فقر و درد در آن با نواي سوسن عجين شده بود، نخست به انگليس و بعد آمريكا پرتاب شد. در طول يكهفته اخير روزي نيست كه يكي از راديو تلويزيونهاي ماهوارهاي لس آنجلس يكي دو ساعتي را در رابطه با سوسن و رابطهاش با مردم و صداي زخمدارش، اختصاص نداده باشد. مرتضي قمصري رفيق دير و دور ما كه اين روزها همه به سراغش رفته اند تا از آرشيو او و خاطراتش در رابطه با سوسن، پرس و جو كنند قبل از مرگ سوسن نيز در همان شهر فرشتگان بود اما كسي از او نميپرسيد. و چنين است كه ما را ملت مرده پرست نام داده اند.
1 ــ نماينده دائمي و غيرقابل تغيير قاطبه اهالي دفتر ولايت عظما، در بلاد فخيمه اين روزها از مراجعان ريز و درشت، مؤنث و مذكر، عرب و عجم، انگليسي و پاكستاني و... با گردن شكسته تقاضا ميكنند زير نامه اي را امضا كنند كه خطاب به ولي فقيه نوشته شده. در اين نامه كه قرار است امضاهاي زير آن به دو سه هزار برسد، مطالبي با اين مضمون آمده است كه: «از پيشگاه مقدس نايب امام زمان و ولي امر مسلمانان جهان، عاجزانه استدعا داريم مأموريت نماينده مقام ولايت عظما در لندن حضرت آيتالله شيخ الفقها والمدرسين (در نسخه هاي عربي و فارسي و اردو و انگليسي نامه القاب نماينده دائمي و غيرقابل تغيير اهالي دربار معدلت گستر ولي فقيه تغيير ميكند. همينطور كه اسم ايشان گاهي الف لام معرفه دارد و وطن ايشان از اراك به عراق تبديل ميشود) جناب ... تا ظهور حضرت تمديد شود. چه ايشان در همين مدت كوتاه ده ساله كه در ام القراي لندن مشغول ارشاد خلايق و فيض رساندن از چشمه معرفت ولي امر مسلمانان جهان، به اهالي دارالخلافه لندن بوده اند، چنان كرامات و معجزاتي را ظاهر ساخته اند كه هم اكنون ساكنان محلاتي هم چون همپستد و ميداول و گلدرزگرين و... در شمال ام القراي لندن، كه محل سكونت و تردد حضرت ايشان و 8 فرزند و داماد محترم پاكستانيشان (كه اخيراً به لطف سفارش ابوالزوجه خود گذرنامه ايراني دريافت داشته، و پس از اثبات اينكه از نوادگان شهيد رستم پسر زال سيستاني است و هزار بار ايراني تر از رئيس قوه قضائيه و دادستان كل ميباشد تصميم دارد در دوره آينده مجلس از زابلستان نامزد شود) به شدت تمايل به اسلام پيدا كرده اند به گونه اي كه اگر چند سال ديگر در لندن باشند پيش بيني برادر سيدابراهيم نبوي طنزنويس اخيراً ضدانقلابي شده تحقق پيدا كرده و مراسم نماز جمعه باشكوه هرچه تمامتر در ميدان ترافلگار (در نسخه عربي آمده است ميدان طرف الغار) به امامت آقازاده محترم ايشان كه اخيراًعمه جزء را تمام كرده برپا خواهد شد...»
از شوخي بگذريم نامه قاطبه اهالي اسلام شهر لندن بشدت روي ابقاي نماينده ولي فقيه در لندن اصرار كرده و در پرده نفرين و لعنتي نيز نثار يكي از اعضاي نمايندگي ولي فقيه در لندن شده است. چون حضرت آيت الله نماينده آقا، كه عضو خبرگان نيز هست تصور ميكند گزارشهاي يكي از دستيارانش كه قرار بود قاتق نانش شود و حالا قاطع نان او شده است باعث احضار فوريش به تهران و بركناري اش از مقامي شده است كه گمان ميبرد تا ظهور حضرت برعهده كفايت حضرتش گذاشته شده، و امكان واگذاري آن به فردي كه هم از نظر «علمي» از او بالاتر و هم از نظر تصرف در امور حسنيه و نقديه از ايشان با احتياط تر ميباشد، وجود ندارد.
به هر حال چنين كه راويان خفيه خبرم كرده اند، نماينده ولي فقيه عليرغم همه تلاشهايش براي تمديد مأموريت، به زودي با آب تيمز وداع خواهد كرد. و با توجه به اينكه آب دجله و فرات اين روزها سبيل است و ايشان همة سالهاي نوباوگي را در دجله و فرات هم آب تني كرده و هم از آن نوشيده است، بنده توصيه ميكنم نماينده ولي فقيه، خيمه در كربلا بزند تا به زودي با سركوب شدن مقتدا صدر و خاموش شدن آتش فتنه اش، فتنه جويان در عراق بي حجت و مقتدا نمانند.
اگر ميدانستيد كه نمايندگي ولي فقيه در ماه چه هزينه اي بر شانه ملت در عذاب ما، تحميل ميكند، آنوقت با من هم عقيده ميشديد كه ولي فقيه سعي كند اين بار نماينده اي به لندن بفرستد كه دو سه فرزند بيشتر نداشته باشد و يا مثل فرستاده شان در گويان كه اخيراً به دست اذناب استكبار شهيد شدند، تازه داماد باشد كه مجبور نشود براي 8 تا بچه قد و نيمقد و داماد و برادرزاده و خواهرزاده هاي عراقي و پاكستاني خود خانه تهيه كند و هزينه كمرشكن مدرسه و دانشگاه و خريد اتومبيل و اثاث البيت را آنهم در شهري گران هم چون لندن از كيسه ولايت ــ كه كشور ايران را البته ملك طلق ارث پدري خود ميداند ــ تأمين كند.
2 ــ ما در اين روزها نه فقط از سوي اهل ولايت فقيه و امنيت خانه هاي مباركه كه تعدادشان روز به روز افزايش مييابد، تهديد ميشويم، بلكه گرفتاري همه آنها كه از جان و دل براي آزادي خانه پدري از چنگ ولايت جهل و جور و فساد مبارزه ميكنند، به گونه اي است كه صبح تا شام بايد چهارسو را نگريست كه مبادا ضربه از سوي كسي باشد كه در جمع خوديه ا كمر به خدمت جمهوري ولايت فقيه بسته است.
به گزارش يكي از مسئولان سابق صدا و سيما، علاوه بر تشكيلاتي كه علي لاريجاني و علي آغامحمدي تحت عنوان «سحر» براي حك كردن سايتهاي مخالفان و ارسال ويروسهاي خطرناك اينترنتي و نوار و فيلم برپا كرده است، دفتري نيز ايجاد شده كه در بعضي از كشورهاي اروپائي و آمريكائي نماينده دارد. كار اين دفتر خريدن آدمهائي است كه به درمي و عنايتي به ارباب قدرت و زر سر ميسپارند و حاضرند براي جلب رضايت ارباب پا روي شرف و ارزشهاي اخلاقي و انساني بگذارند، و به سخنگويان غيررسمي حسين شريعتمداري و مسيح مهاجري و حاج بخشي و مسعود ده نمكي تبديل شوند و به محض آنكه دست به افشاگري ميزني و از مافياي ولايت ميگوئي كه عوامل تروريستش در عراق مشغول آشوبگري هستند و مديران اقتصاديش در كنار غارت ثروت ملت ايران، در داخل و خارج كشور به جاسوسي، پوشش ايجاد كردن جهت اعزام آدمكش و تروريست و ... مشغولند، و از صندوقهاي قرض الحسنه ميگوئي كه صاحبانش با دزدي و كلاهبرداري از بيوه زنان و يتيمان و مستضعفان جامعه، ويلاهاي ميليوني در داخل و خارج كشور ميخرند، زمينهاي موات را بالا ميكشند و مجتمع مسكوني ميسازند و با هديه كردن سه چهار ويلا به مقامات دفتر ولايت عظما، روي پرونده هاي جاسوسي و ارتباطات خود با روس و پروس پرده ميكشند، ناگهان مشاهده ميكني كه پامنبريهاي ديروز مسعود و مريم و چهره هاي مشبوه و مشكوك به راه ميافتند و از طريق ميكروفن و دوربينهاي اجاره اي و نشريات قابل رهن از يك شماره تا 99 شماره، صداي حسين شريعتمداري و ديگر طوطيان باغ ولايت را كه اينجا طنيني ندارد، انعكاس بيشتري ميبخشند.
از اينها گذشته نبايد از بعضي قدرتهاي جهاني غافل شد كه دست در گردن لعبت جمهوري ولايت فقيه دارند و از بركات حضور فارغ التحصيلان فيضيه و حقاني و شاگرد حجره هاي بازار و ميدان امين السلطان بر سرير قدرت، با قراردادهاي نان و آبدار گازي و نفتي و پتروشيمي و مونتاژ اتومبيل، منتفع ميشوند. طبيعي است كه اين قدرتها نيز زبان افشاگر را برنمي تابند و ترجيح ميدهند كه صدا و قلمي نباشد تا حكايت «استات اويل» را بازگو كند و راز قرارداد «توتال» را فاش سازد. كسي نباشد تا از مذاكرات پشت پرده براي آزادي كاظم دارابي و عباس رحيل قاتلان زنده ياد دكتر صادق شرفكندي و نوري دهكردي و اردلان و... در مقابل خبري از «رون آراد» و جنازه دو نظامي اسرائيلي، كلامي به ميان آورد.
آري اين روزها ما از چهارسو هدف قرار گرفته ايم. و من پيشاپيش و قبل از آنكه گلوله اي يا تيغي سينه ما را بشكافد و يا ضربه اي از پايمان درآورد، اعلام ميكنم؛ كمان كشيدگان امروز بسپارند، بعضي آرم ولايت را بر پيشاني دارند و جمعي بر سينه و گروهي در جيب.

شنبه 8 تا دوشنبه 10 مه

1 ــ يكي از آخوندهاي جاهل وابسته به حلقه مجنوني به نام مقتدا صدر امروز در ميداني در شهر بصره عراق براي عده اي بچه و نوجوان ده تا بيست ساله كه تفنگ و خمپاره انداز در دست و برشانه داشتند، سخنراني ميكرد. حرفهاي او مرا تكان داد.
اين جوجه آخوند كه خيلي هم تنومند بود ميگفت: «اي مبارزان سلحشور اسلام اگر هر سرباز انگليسي را اسير كنيد به شما 250 هزار دينار جايزه ميدهم (چيزي كمتر از 20 دلار) و اگر اين سرباز، زن بود چه دختر و چه شوهردار، ميتوانيد به عنوان كنيز و جاريه از او متمتع شويد. او را به خانه ببريد و هم به عنوان كلفت و هم همخوابه از او استفاده كنيد...».
به دفعات در فرصتهائي كه پيش آمده من به دولتمردان و نويسندگان و روزنامه نگاران انگليسي گفته ام شماها سخت در اشتباهيد كه گمان ميكنيد با نوعي سازش و تفاهم با رژيم ولايت فقيه، مشكلات خود را در عراق با شيعيان حل ميكنيد. نوشته هاي ما را ميخوانند. سه هفته پيش بود كه آقاي «روبين» نويسنده و دولتمرد سابق و كارشناس سرشناس آمريكائي در امور خاورميانه هم در مصاحبه با BBC و هم در مقاله اي مفصل كه نوشته بود به مطالب من درباره مقتدا صدر در الشرقالاوسط از نه ماه پيش تا كنون اشاره كرد و يادآور شد «نوريزاده از نه ماه پيش به ما درباره خطر مقتدا صدر هشدار ميداد. او بود كه درباره كمكهاي مالي جمهوري اسلامي به مقتدا صدر بالغ بر 80 ميليون دلار سخن گفت و مدتها بعد سازمان اطلاعات ايتاليا ضمن تأييد اين مطالب، عين نوشته هاي نوريزاده را انتشار داد.» و باز همين روبين در نوشته ديگري مطلب مرا در كيهان و الشرق الاوسط درباره وابستگان ارتش مهدي و نوع روابط آنها با سپاه قدس و سازمان اطلاعات سپاه و آموزش اين نيروها در ايران، يادآور شد. بنابراين غرب نميتواند ادعا كند از هدفهاي مقتدا صدر و آنها كه پشت سر او هستند، بيخبر بوده است. نيروهاي انگليسي در بصره و شهرهاي شيعه نشين جنوب عراق، كوشيدند با همكاري و همراهي سران عشاير، شخصيتهاي فرهنگي و سياسي و اجتماعي و بعضاً ديني محلي، امنيت را برقرار كنند و مجالي فراهم آورند تا كار بازسازي اين مناطق با شتاب بيشتري از ديگر مناطق دنبال شود. در اين ميان تماسهاي سرجرمي استاك معاون پال برمر حاكم غيرنظامي عراق، و نماينده بريتانيا با مقامات جمهوري اسلامي چه در جريان سفرش به تهران و چه هنگام ديدار مسئولان ايراني از عراق در كنار گفتگوهاي رسمي بين مقامات دو كشور، به عنوان «تماسهاي ارزنده» براي «برقراري و استقرار امنيت در مناطق شيعه نشين جنوب عراق» سودمند و سازنده توصيف ميشد. و هر بار كه آمريكا در باب نقش مخرب بعضي از ارگانهاي نظام در عراق اشارهاي داشت بلافاصله اشاره مثبتي از بريتانيا به گوش ميرسيد كه دولت ايران در جهت صلح و آرامش در عراق تلاش ميكند. و البته اين امر را ناديده ميگرفت كه امور عراق زير نظر مستقيم دفتر ولي فقيه و سپاه قدس است.
رويدادهاي اخير جنوب عراق و درگيريهاي خونين بين نيروهاي انگليسي و عوامل مقتدا صدر (بخوانيد عوامل سپاه قدس و البته حضرت نوقي بهرماني پدرخوانده معروف) و ظهور كساني كه علناً فرمان به اسارت گرفتن زنان سرباز انگليسي و تجاوز به آنها را صادر ميكنند، بيگمان به اين تصور كه تفاهم و سازش جمهوري ولايت فقيه به حل مشكل عراق كمك خواهد كرد، نقطه پايان مينهد. تأسف در اين است كه كساني از ماهها پيش خطا بودن اين سياست را شفاهي و كتبي گوشزد كرده بودند.

May 13, 2004 11:20 AM






advertise at nourizadeh . com