May 20, 2004

با دوستان مروت با دشمنان مدارا...

يكهفته با خبر
با دوستان مروت با دشمنان مدارا...

سه شنبه 11 تا جمعه 14 مه

پيشدرآمد: تابستان سال 1355 براي يكماه به تهران رفته بودم. در روزگار طاغوت اگر در خارج دانشجو بودي، حتي اگر دلت با رژيم نبود و رو به قبلة كنفدراسيون نماز ميخواندي، باز هم علاوه بر چهل درصد تخفيف هميشگي، بيست درصد اضافي نيز بابت دانشجو بودن تخفيف ميگرفتي و با يك بليط دوسره صدو بيست پاوندي ميتوانستي هر لحظه اراده كني به دستبوسي پدر و مادر و پيشاني نهادن بر خاك وطن نائل شوي. در تهران پس از ديدارهاي واجب با اهل بيت و دوستان و آشنايان، به توصيه عباس پهلوان كه صفحه اي در زمينه شعر و ادبيات در كيهان به راه انداخته بود به ديدن سردبير كيهان رفتم. سردبيري كه نوشته ها و سبك و نگاهش را دوست داشتم و از زبان استادم دكتر حميد عنايت درباب دوستيهايش با او در زمان تحصيل در انگلستان بسيار شنيده بودم. . .

اما هرگز گمانم نبود كه اينقدر جوان باشد و از آن مهمتر چنان با مهر و لطف به من خوشآمد بگويد كه انگار سالهاست با هم آشنائيم. امير طاهري را براي نخستين بار در آن روز ديدم. نه تنها از شعر و ترجمه ها و چند گزارشي كه از لندن فرستاده بودم تعريف كرد بلكه چنان گفت كه دريافتم همة دفترهاي شعر و قصه را ميخواند، و چون خودش جوان است و در محيطي كه دبيران سرويسها دو برابر او سن دارند توانسته است با موفقيت بسيار روزنامه اي به اهميت كيهان را اداره كند، جوانترها را حمايت ميكند و با همة مهرش، از حضور آنها در روزنامه استقبال ميكند. سرنوشت اما چنين ميخواست كه يكسال بعد وقتي به ايران بازگشتم سر از روزنامه رقيب يعني اطلاعات درآوردم كه آنجا نيز انسان آزاده و قدرشناسي چون زنده ياد غلامحسين صالحيار مقام سردبيري را عهده دار بود و خيلي زود راه را براي من گشود كه بر صندلي دبيرسياسي روزنامه بنشينم.
امير طاهري را به ندرت ميديدم و اغلب در مناسبتهائي، يك روز نيز در برنامه جنگ شبم «شبانه هاي يكشبه» با او صحبت كردم.
طاهري زودتر از همه ما پيش از انقلاب، ايران را ترك گفت. و شش ماه پس از انقلاب زماني كه براي مدتي كوتاه به لندن آمدم، ديداري داشتيم كه بيشتر آن به شرح من از آرزوهاي سوخته گذشت. او حالا در مهمترين روزنامه هاي غرب مينوشت و همان «آن»ي را كه در نوشته هاي فارسي اش داشت، به نوشته هاي انگليسي اش بخشيده بود به همين دليل نيز بسيار خواندني تر از مطالبي بود كه فلان نويسندة آمريكائي يا انگليسي با دوبار سفر به ايران با ژست كارشناسي مينوشتند.
من به ايران بازگشتم و يكسال و نيم ديگر كه به لندن و اين بار به تبعيد آمدم طاهري همچنان به كار نوشتن در هرالد تريبيون و ساندي تايمز مشغول بود. با مطالبي كه گهگاه به فرانسه مينوشت و همچنان من در حسرت خواندن نوشته هاي او به فارسي بودم. دو سه سالي گذشت تا آنكه دكتر مصباح زاده همان گونه كه در شماره 1000 كيهان نوشتم صحبت از انتشار هفته نامه كيهان را در لندن به ميان آورد و بعد ديداري با امير طاهري داشتم كه به عنوان سردبير كيهان بر آن بود تا در كنار كيهان فارسي، كيهان انگليسي را كه صحنه ظهور او به عنوان يك روزنامه نگار خوش قلم و خوش فكر بود منتشر كند. فكرهاي ديگري هم داشت از جمله انتشار كتاب و البته دفترهاي شعر، عشق هميشگي اش، كه همه گاه از احوال شعر و شاعران باخبر بود.
كيهان كه به راه افتاد هر بار فرصتي پيش ميآمد طاهري به من يادآور ميشد كه شعر را از ياد نبرم. نگران بود كه روزنامه مرا از شعر دور كند. و روزي كه رفت من شعر اصغر واقدي را دم گرفته بودم كه «به ما اجازه ندادند شعر بخوانيم»... حالا بعد از بيست سال با طاهري همسفرم. در اين دو دهه بر هر دوي ما بسيار رفته است. حالا موهاي من نيز سپيدي هاي بسيار هم چون موهاي او دارد. كنار هم نشسته ايم در هواپيمائي كه ما را به سوي خليج هميشه فارس ميبرد. از آن بالا طاهري به جستجوي خطوطي آشناست. از اتريش و يوگسلاوري سابق كه عبور ميكنيم، كوه و دريا و جنگل را تفسير ميكند و به عراق كه ميرسيم، كردستان و دجله فرات را نشانم ميدهد. از فراز كربلا و نجف عبور ميكنيم و اول شب است كه به كويت ميرسيم. پارلمان كويت كنفرانسي برپا داشته است زير عنوان «منطقه و آينده» كه يكي از دو روز آن به بحث درباره ايران اختصاص يافته است. جاسم الصقر رئيس كميته روابط خارجي پارلمان كويت (مجلس الاُمّه) كه خود از نويسندگان و روزنامه نگاران سرشناس است، ميزبان ما است. همان اوّل كار ميگويد خدا به خير كند وجلسه شما به جاهاي باريك نكشد. حق دارد. از ايران هيأتي آمده است كه در آن دكتر عطاءالله مهاجراني وزير سابق ارشاد و مشاور خاتمي در مركز گفتگوي تمدنها، صباح زنگنه سفير سابق ايران در سازمان كشورهاي اسلامي در جده و مشاور فعلي وزير خارجه، حجت الاسلام محمد شريعتي مشاور خاتمي و نامزد رياست دفتر حفاظت منافع ايران در مصر و بالاخره محمد صادق حسيني مشاور مهاجراني در امور كشورهاي عربي و نويسنده اي كه در برنامه هاي تلويزيوني ماهوارهاي اغلب به نمايندگي از سوي حاكميت مشاركت دارد و گهگاه مقالاتي نيز در روزنامه هاي عرب زبان مينويسد، شركت دارند. طبيعي است نقطه نظرهاي آنها درباره ايران و سير تحولاتش و فرداي ايران، و روابط جمهوري اسلامي با كشورهاي حاشيه خليج فارس و ايالات متحده با آنچه اميرطاهري و من عنوان ميكرديم در تعارض كامل بود. سرانجام در نخستين روز كنفرانس و در جلسه بعد از ظهر با حضور شمار كثيري از بزرگان دولت و دانشگاه و پارلمان كويت و شخصيتهاي سرشناسي همچون هوشيار زيباري وزير خارجه عراق، دكتر محمد بحرالعلوم عضو شوراي حكومتي، دكتر غسان عطيه و فالح عبدالجبار وليث كبه از چهره هاي علمي و سياسي عراق، ابومازن (محمود عباس) نخست وزير سابق فلسطين، عصمت عبدالمجيد دبيركل سابق اتحاديه عرب، بانوي شعر كويت سعاد صباح كه بسياري از سروده هايش را به فارسي بازگردانده ام و البته سفراي عرب و دولتهاي غربي، چند دولتمرد و سفير و محقق آمريكائي و اروپائي و دكتر جونز به نمايندگي از سوي پال بريمر حاكم غيرنظامي عراق، پرونده ايران را گشوديم.
حرفهاي سخنراناني كه از ايران آمده بودند روي چند محور دور ميزد. مثل هميشه آمريكا و توطئه هايش و دخالتش در عراق، و دشمني هايش با جمهوري ولايت فقيه در صدر مطالب قرار داشت و پس از آن صحبت از مردمسالاري اسلامي بود و اينكه در ايران همه از رهبر گرفته تا پائين ترين مقام منتخب مردم هستند و جمهوري اسلامي هيچ نيت سوئي نسبت به همسايگاني در خليج فارس ندارد. من سخنانم را روي محور روابط ايران با كشورهاي حاشيه خليج فارس قرار داده بودم. در شروع سخن گفتم هيچ اختلاف اساسي بين ما و عربهاي حاشيه خليج فارس وجود ندارد. (همهمة بزرگ در گرفت و عمادالدين اديب روزنامه نگار و چهره تلويزيوني سرشناس عرب كه اداره جلسه را عهده دار بود گفت از ابتداي سخن پيداست كه هيچ اختلافي نداريم و منظورش ذكر خليج فارس بود... حاضران خنديدند و روز بعد روزنامه هاي كويت بيش از متن سخنانم روي خليج فارس انگشت گذاشتند). به هر حال اشاره كردم دو عامل اساسي در نقش دادن به نگرش كشورهاي حاشيه خليج فارس نسبت به ايران در طول حداقل چهاردهه گذشته، حضوري چشمگير داشته است. يكي از اين دو عامل رژيمهاي عراق بعد از انقلاب 1958 عبدالكريم قاسم است و ديگري عامل مذهب شيعه.
در مورد اول همه گاه حاكمان عراق به روابط ايران با كشورهاي حاشيه خليج فارس با سوءظن و نگراني نگاه كرده اند. و از تمام امكانات خود براي تخريب اين روابط و گسترش سوءظن اميرنشينهاي منطقه نسبت به اهداف و سياستهاي ايران، استفاده كرده اند. به نقش ايران در آغاز دهه شصت اشاره كردم كه مانع از تحقق تهديدهاي عبدالكريم قاسم عليه كويت شد و اينكه سه دهه بعد نيز جمهوري اسلامي حاضر نشد با صدام حسين در اشغال كويت شريك شود.
در رابطه با عامل دوم يادآور شدم كه در رژيم گذشته شاهان ايران در نگاه مراجع، خاصه آنها كه در نجف بودند به عنوان يگانه پادشاهان شيعه از حمايت مرجعيت برخوردار بودند اما آنها هرگز خود را قائم مقام امام زمان در امور پيروان مذهب اهل بيت نميدانستند. و اگر گهگاه لطفي نيز به شيعيان خارج ايران ميكردند اين لطف نيز با آگاهي دولتهاي اين شيعيان صورت ميگرفت. نمونه اش كمكهاي ايران به شيعيان لبنان بود كه تا آخرين سالهاي دهه هفتاد ميلادي ادامه داشت. بعد از انقلاب اما با به تخت نشستن ولي فقيه و يكي شدن مذهب و دولت، در كنار آنكه قانون اساسي رسماً حمايت از گروههاي انقلابي مسلمان را وظيفه دولت اسلامي ميدانست، رژيم ولايت فقيه نيز مداخله در امور شيعيان در خارج ايران را، جزو مهمترين مسئوليتهاي خود به حساب ميآورد. سپس با اشاره به اولين كنفرانس نهضتهاي آزاديبخش در ايران بعد از انقلاب گفتم كه چه كساني به عنوان نمايندگان جبهه آزاديبخش كويت و بحرين و حجاز و جابلقا و جابلسا در هتل سيناي تهران جمع شده بودند و چگونه خليل الوزير (ابوجهاد) مرد شماره 2 ساف كه در تونس توسط كماندوهاي اسرائيلي به قتل رسيد كه در جلسه حاضر بود در اعتراض به اين نمايندگان چهره پنهان كرده در پشت منديلهاي فلسطيني، جلسه را ترك كرد. به ناسزاهاي آيت الله خميني به سران كشورهاي حاشيه خليج فارس و عراق و اردن و مصر اشاره كردم و تلاش براي كشتن امير كويت و ربودن هواپيماي كويتي و نيز درگيري مكه و... را يادآور شدم.
پس از آن سخن از دوران پس از خميني و به ويژه آغاز دولت خاتمي به ميان آوردم و اينكه ما در ايران دو حكومت داريم، يكي آراسته و ملتزم به پروتكل هاي بين المللي و تا حدودي آداب دان كه با قاشق و چنگال غذا ميخورد، ديپلماتهاي اطوكشيده دارد، با عربستان سعودي و كويت قرارداد امنيتي به امضا ميرساند و به سفرايش توصيه ميكند در امور داخلي كشورهاي ديگر مداخله نكنند. در كنار اين دولتي كه وقتي مسئولان خارجي درباره اش صحبت ميكنند، هميشه به اين نقطه ميرسند كه بله درست است اما...، دولت ديگري وجود دارد كه برنامه ها و اهداف خود را دنبال ميكند. و منظورم دولت ولي فقيه و نهاد رجال دين است. هرگاه رابطة اين دو دولت با هم حسنه باشد، آثار اين تفاهم در روابط خارجي ايران بويژه دولتهاي حاشيه خليج فارس كه اقليتهاي شيعه و مهاجران ايراني در آنها بسيارند، به صورت مثبت ظاهر ميشود. در آغاز دولت خاتمي كم و بيش نوعي تفاهم بين خاتمي و خامنه اي برقرار بود به همين دليل نيز خاتمي توانست به سرعت روابط جمهوري اسلامي را با عربستان سعودي، كويت و بحرين توسعه دهد. امروز اما روابط اين دو به شدت رو به تيرگي ميرود، به همين دليل نيز ناگهان ميبينيم در حاليكه خاتمي و گروهش ضمن اشاره به موفقيتهاي خود، گسترش روابط با عربستان سعودي و ديگر اعضاي شوراي همكاريهاي خليج فارس را به عنوان مهمترين دستاورد دولت اصلاحات، بر ميشمرند، نماينده ولي فقيه و مدير مؤسسه كيهان، در يكي از حادترين مقالات خود، عربستان سعودي را به باد ناسزا و اتهام ميگيرد و خواستار حمايت از مجاهدين سعودي (بخوانيد تروريستهاي سلفي ضد شيعة آدمخوار) شده و از مردم عربستان ميخواهد به پا خيزند و انتقام مردم فلسطين و عراق و البته خودشان را از آل سعود بگيرند و سران سعودي را به قتل برسانند. (همينطور مشاهده ميكنيم نماينده ولي فقيه در كويت به همراه چند ملاي شيعه جيره خوار ولي فقيه، با كاردار سفارت در كويت خلوت ميكنند و تا آنجا ميروند كه دولت كويت رسماً به رژيم جمهوري اسلامي اخطار ميكند كه داريد از خط قرمزها عبور ميكنيد. مواظب باشيد كه ما اجازه نميدهيم داستان لبنان در اينجا نيز تكرار شود).
همينجا اشاره كنم كه داستان لبنان به سرعت در عراق تكرار ميشود. و همانگونه كه رژيم جنبش امل را به خاطر استقلال طلبي و شيك و كراواتي بودن رهبرانش مثل حسين الحسيني و بعد از او نبيه بري با پول و توطئه چند شقه كرد و سپس حزب الله را به قابلگي علي اكبر محتشمي به طريقه سزارين از رحم جنبش امل بيرون آورد، امروز نيز با مشاهده نزديكي بسيار رهبري مجلس اعلا و حزب الدعوه به آمريكا و ظهور فكلي هائي كه به اسم اين دو گروه سخن ميگويند، مجنوني مثل مقتدا صدر را مورد حمايت قرار ميدهد و شماري از اعضاي سپاه بدر و شبه نظاميان حزب الدعوه را كه رشتة مهرشان وصل به خزانة سپاه و سپاه قدس است، وا ميدارد، از سازمانهاي خود جدا شده و به جيش المهدي مقتدا صدر بپيوندند.
پس از من امير طاهري سخن ميگويد صريح و بي پروا، و اميدوارم خود او سخنانش را كه به انگليسي ادا ميشد به فارسي منتشر كند. بخصوص آن بخشي را كه مسافران از تهران آمده را به التهاب انداخت آنجا كه گفت رژيم ايران نه اسلامي است و نه روحاني و نه نماينده تشيع. چون اكثريت روحانيون شيعه در داخل و خارج ايران با اين رژيم و نظريه ولايت فقيه مخالفند و در هيچ زماني در ايران اينهمه روحاني در زندان و يا خانه نشين نبودهاند.
من نيز در پاسخ حرفهاي مسافران تهران مبني بر اينكه مردم ايران خواستار نظام اسلامي هستند و در ايران مردمسالاري واقعي وجود دارد و رهبر نيز انتخاب ميشود، گفتم بسياري از فرزندان انقلاب از جمله روحانيوني مثل دكتر محسن كديور (برادر همسر مهاجراني) و كساني چون سعيد حجاريان كه سالها دومين مقام امنيتي رژيم را داشته يا اكبر گنجي كه سخت دلبسته انقلاب بوده و در راه انقلاب فداكاريهاي بسيار كرده امروز بر اين باورند كه دين بايد از حكومت جدا شود. آقاي منتظري نيز ولايت فقيه را نفي ميكند. مردم ايران كه جاي خود دارند و بارها در سالهاي اخير آشكار كرده اند كه خواستار مردمسالاري بدون پسوند ديني هستند. انتخاب ولي فقيه نيز شوخي غريبي است. حضرت ايشان اعضاي شوراي نگهبان را انتخاب ميكند و بعد اين اعضا درباره صلاحيت نامزدهاي مجلس خبرگان نظر ميدهند. ــ و بعضي از اين نامزدها با دو سه هزار رأي انتخاب ميشوند ــ و سپس خبرگان منصوب رهبري ميبايد نظر دهد كه رهبر اهليت دارد و آيا اعمالش بر ضد خلق و خدا نيست!؟
طاهري نيز وقتي شنيد كه آقايان از تهران آمده صحبت از جنايات بوش و شكنجه عراقيها را سر داده اند، يادآورشان شد كه بوش و امثال او اگر عملي خلاف انجام دهند حداكثر چهار سال سايه شان بر سر مردم سنگيني ميكند در حالي كه رهبر شما مادام العمر سوار اسب قدرت است.

شنبه 15 تا دوشنبه 17 مه

1 ــ با هوشيار زيباري، دكتر بحرالعلوم فرزند آيت الله دكتر بحرالعلوم عضو شوراي حكومتي عراق ــ كه فرصت كوتاهي براي سخن گفتن با او داشتم ــ پروفسور فرد هاليدي، دكتر پاتريك كلاوسون نايب رئيس مركز تحقيقات واشنگتن در رابطه با سياستهاي خاورميانه كه زبان فارسي را نزد خود ياد گرفته است و نيز ابومازن بحثهاي جالبي در حاشيه كنفرانس داريم. هوشيار زيباري بسيار اميدوار است. او پنهان نميكند كه دخالتهاي همسايگان عراق تأثير بسيار سوئي در كشورش داشته و ضمن انتقاد از تلويزيونهاي ماهوارهاي عرب ــ و البته العالم و سحر رژيم ــ كه صبح تا شام تصاوير خون و مرگ از عراق پخش ميكنند، يادآور ميشود كه اگر آمريكائيها امروز عراق را ترك كنند با مداخله همسايه ها و بالاگرفتن آشوب در عراق، كيان عراقي از هم ميپاشد و عراق صدبار بدتر از سومالي خواهد شد.
دكتر بحرالعلوم به پديده مقتدا صدر اشاره ميكند. مجنوني كه موقع حرف زدن با خبرنگاران و يا مردم ميلرزد و چشمهايش ميپرد. صدها تن از فدائيان صدام به جيش المهدي او پيوستهاند. دكتر بحرالعلوم نيز بر اين باور است كه بايد فتنه مقتدا صدر هر چه زودتر برچيده شود. اغلب عراقيها از اينكه آمريكائيها ارتش عراق را مرخص كردند گلايه دارند. نظامياني را با اسلحه رها كردن و حقوق و مواجب آنها را ندادن نتيجهاي جز آن ندارد كه در گوشه و كنار عراق هر روز گروهي سر بلند ميكند و تروريسم در اشكال كورش قربانيان بيشتري ميگيرد. فرد هاليدي همچنان پرشور با تكه پراندنهاي فارسي و عربي اش و دوربيني كه هيچگاه از او دور نميشود، موضعي حاد عليه آمريكائيها در عراق دارد اما در شادي مردم عراق در سرنگوني صدام حسين شريك است. او با نگراني از سياستهاي شارون و واكنش حماس و جهاد اسلامي برخلاف چند سال پيش اميدي به پيدا شدن راه حلي مسالمت آميز براي قضيه فلسطين ندارد.
دكتر پاتريك كلاوسون كه رويدادهاي ايران و عراق را به دقت دنبال ميكند، سخت به آينده ايران اميدوار است. در نگاه او جوانان ايراني شايسته ترين جوانان منطقه هستند. جواناني كه در دوران انقلاب به دنيا آمدند و رشد كردند و امروز خواستار دمكراسي و سكولاريسم هستند. جواناني كه ميخواهند آزادانه زندگي كنند و هم چون ديگر جوانان جوامع آزاد، سرنوشت خود را به دست خود مقرر سازند.
در گوشه اي با محمود عباس (ابومازن) نشسته ام. به ياد نخستين شبي هستيم كه او به همراه عرفات و هيأتي 80 نفره به تهران آمد. سه روز از پيروزي انقلاب ميگذشت. به ياد قطب زاده هستيم كه آن شب در فرودگاه از هيأت فلسطيني استقبال كرد و در ياد شماري از همراهان عرفات كه امروز با هفت هزار سالگان سر به سرند. ابومازن كه سالها سفير فلسطين در مسكو بود، با ايران و ايراني بسيار آشناست. در مسكو جوانكي در دفتر او خدمت ميكرد كه اسمش محمد بود و ابومازن او را محمد خميني صدا ميزد. اين جوان فرزند يكي از افسران فرقه دمكرات بود كه پس از فرار از ايران مدتي در آذربايجان و سپس در مسكو اقامت داشت. محمد در شوروي بزرگ شد و چون كشتي گير خوبي بود به تيم ملي شوروي رفت. من آخرين بار محمد را در تونس ديدم. با پسرم فارسي حرف ميزدم. توي لابي هتل ابونواس بوديم. يكباره مردي سي و چند ساله تنومند با لبخند به طرف ما آمد وگفت آقاجان من محمد ايراني... و بعد زبان گشود و گريست، قصه اش را گفت و ساعتي بعد كه ابومازن از راه رسيد من سفارش محمد را به او كردم. و ابومازن گفت محمد مثل فرزند من است. ميپرسم از محمد خبر داري؟ ميگويد در مسكو است و در سفارت فلسطين زندگي ميكند و هر بار به مسكو ميروم سراغم ميآيد. ابومازن كه يكي از بهترين فرصتها را بعد از انتخابش به عنوان نخست وزير فلسطين در دست داشت تا با حمايت آمريكا به آرزوي ملتش براي داشتن كشوري مستقل جامه عمل بپوشاند با اندوه از فرصتهاي سوخته ياد ميكند. در نگاه او عرفات و دستگاه عريض و طويلش به همان اندازه در شكست او مقصر است كه اريل شارون. آهسته ميگويد شارون از فشارهائي كه از داخل روي من ميآمد با خبر بود و چون مرد صلح نيست، به جاي آنكه دست مرا براي اقدامات جدي باز بگذارد، برعمليات نظامي و كارشكني هاي خود افزود و مرا به جائي رساند كه ناچار به استعفا شدم. ابومازن به شدت با انتفاضه سوم ــ مسلحانه ــ و به خصوص عمليات انتحاري مخالف است. ميگويد در انتفاضه نخست منظره جواناني كه سنگ به دست به تانكهاي اسرائيلي حمله ميكردند، همدردي همه جهان را براي ما كسب كرده بود. اما وقتي شما به اتوبوسي ميرويد و زن و بچه مردم را منفجر ميكنيد دنيا به شما پشت ميكند. چريك پير فلسطيني به ويژه اعضاي حماس را كه پيكر شش سرباز اسرائيلي را پس از قتل آنها تكه تكه كردند تقبيح ميكند. اينها با كارشان نفرت عالميان را برانگيخته اند و اين همان چيزي است كه شارون ميخواهد... به ياد شعر حافظ ميافتم كه محمد صادق حسيني به آن اشاره كرد:
با دوستان مروت با دشمنان مدارا...


May 20, 2004 12:49 PM






advertise at nourizadeh . com