May 27, 2004

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه...

يكهفته با خبر
سه شنبه 18 تا جمعه 21 مه

پيشدرآمد: يكي از انسانهاي بسيار مثبت و سازنده اي را كه در طول زندگيم شناخته ام و از روزگار تحصيل تا امروز هرجا با او برخورد داشته ام جز نيك نفسي و اميدواري به آينده ايران و سربلندي و اعتلاي مردم ايران از او نديده و نشنيده ام، دكتر رضا حسين بُر است.
خانزاده اي بلوچ كه به مراتب بيشتر از پرچمداران خلقي و دلقي در انديشه تودة مردم و حقوق اقوام ايراني بوده است. حسين بر در عين حال كه ديرسالي است براي رفع ظلم از بلوچها و تحقق آرزوهاي ديرپاي آنها در برخورداري از حقوق انساني و فرهنگي و اجتماعي، تلاش ميكند و شماري از نزديكترين اقوام و آشنايانش به دست مأموران و يا مزدوران جمهوري ولايت فقيه به قتل رسيده و يا زنداني و شكنجه شده اند، اما هرگز زمزمه تجزيه و انفصال بلوچستان در جمع حلقة ياران او، جائي نداشته و حسين بر همه گاه وحدت و همبستگي بين اقوام ايراني ساكن «گربة نشسته به ديوار آسيا و خاورميانه» را زير پرچم ايران واحد آواز داده است.

در ميان نسل ما رضا از آن معدود جواناني بود كه در هنگامة پايان دهة 60 و 70 ميلادي ــ در قرن بيستم!! اي واي ما هم ذوالقرنين شديم ــ آن دم كه ياران موافق همه به چپ ميرفتند و يا ميزدند، با نگاهي به تحولات بنيادين جامعه، و با نظري مثبت به اينكه ميتوان وضع موجود نه چندان مطلوب را به وضع مطلوب آنهم نه با مسلسل و نارنجك و شعار تغيير داد، در برابر انقلاب كبير حضرت آقا و اصحاب و فكليهاي يكشبه مُسلم شده و صيادان تصوير آقا در ماه و كاوشگران تار ريش و سبلت حضرتش در سورة بقره، موضعي مخالف گرفت و بهاي اين مخالفت را نيز با از دست دادن خانة پدري و اهل قبيله اش به سنگيني پرداخت كرد.
در طول سالهاي اخير به دفعات او را در هيأت انساني كه از ديو و دد ملول و ايرانيان همدل و همراهش آرزوست، در هر حركتي كه بانگ وحدت از آن ميآمد و رايحة همبستگي از آن به مشام ميرسيد ديده ام. از نشست كوچك و چند نفره در مركز اتيوپي هاي لندن تا ديدار يكصدنفره مركز لهستاني ها. (دريغا كه ما ايرانيان با بودن دهها و صدها ايراني متمكن و موفق در ميانمان هنوز نتوانسته ايم حتي مثل اتيوپي هاي دست تنگ كيسه تهي، مركزي براي خود داشته باشيم تا هر بار سخني از اجتماع و نشستي پيش ميآيد ناچار نشويم دست به دامان مديران مراكز اتيوپي ها و اوكرايني ها و لهستاني ها شويم) يكشنبه 16 مه در مركز لهستاني هاي لندن، حسين بر به همراه دوست و همكارم منصور اهوازي و دوستانش جلسه اي برپا كرده بودند كه محور بحثهاي آن حدود و ثغور حقوق اقوام ايراني و راهكارهاي تقويت پيوندهاي تاريخي بين اين اقوام ... بود. من نيز براي سخنراني به اين جلسه دعوت داشتم كه عزيزاني چون دكتر داريوش همايون، حسين باقرزاده، دكتر عبدالستار دوشوكي، دكتر مظهر نقشبندي، و دوست آزاده كردم جناب شيخ الاسلامي نماينده سابق مجلس شوراي ملي و ... از ديگر سخنرانان و شركت كنندگان آن بودند. به علت سفرم به كويت براي شركت در كنفرانس، «منطقه و آينده» كه شرحش را در شماره پيش آوردم، نتوانستم شخصاً در نشست اقوام ايراني در لندن حاضر شوم. اما به حرمت نشست و احترامي كه براي حسين بر و برگذاركنندگان و شركت كنندگان در اين كنفرانس قائل هستم، برگ سبزي را در يك نوشته كوتاه به خدمت دوستان فرستادم. شنيدم دكتر دوشوكي پيام مرا خوانده است و چهرة دوست داشتني و قديمي هايد پارك كرنر كه از روزگار دانشجوئي ثبات قدم و پايدارياش مورد تقدير من بوده است يعني جناب جداري از اينكه پيام من عاطفي و احساساتي بوده انتقاد كرده است. به هر حال باز به دليل حرمت بسياري كه براي حسين بر و ديگر شركت كنندگان در كنفرانس قائلم، پيام را در اينجا ميآورم.
دوستان عزيز
قرار بر اين بود كه من امروز در خدمت شما باشم اما به دليل سفر ناچار شدم از يكي از همكاران عزيز خواهشم كنم اين نامه درد را براي شما بازخواني كند.
به سفر رفته ام چون بر اين باورم كه در يك جمع سرشناس بين المللي قادر خواهم بود پيام همه شما را نيز به آنها كه تصميم گيري هاشان ميتواند در سرنوشت سرزمين ما مؤثر افتد برسانم. در طول 28 قرن از لحظه بالا شدن رايت نخستين نظام ايراني توسط كردهاي ايراني يعني مادها تا 22 بهمن 1357 انسانهائي كه هريك با ويژگيهاي خاص خود، به غناي فرهنگي و انساني، سرزميني كه امروز از آن اين گربة عزيز نشسته به ديوار آسيا باقي مانده است اگر هم گاه به گاه دلگيريهاي خود را از يكديگر بر سر هم فرياد زدند، اما هرگز در صدد تكه پاره كردن لحاف چهل تكه مليتي واحد، برنيامدند. مادها آمدند و سپس عصاي رهبري را به پارسها بخشيدند، پس از آن پرانتزي باز شد و سلوكيان آمدند اما در برابر مردماني كه عاشقانه دل به خانة پدري بسته بودند و فرهنگ و انديشة بيگانه را نميپذيرفتند، سلوكوس سوم سر بر آستانة نوروز گذاشت و ششمي مهرگان و سده را برپا داشت. پس از آن پارتهاي خراساني آمدند تا بعد از چهار قرن اردشيران استخري ممالك ايران را زير چتر وحدت اختياري به گوهر شبچراغ تيره شبان جهل بدل كنند.
از عربها چه بگويم كه خود قصة دو قرن سكوت را ميدانيد اما هزار فرزانه اي كه دولت پنهانشان از ماوراءالنهر تا بين النهرين و از سند تا آرارات گسترده بود بي آنكه از يكديگر سئوال كنند از بخارا هستند يا از كردستان، از اهوازند و يا از زابلستان، به حراست از فرهنگ و ميراث اجدادي همت گماشتند و چنان شد كه خليفه عباسي، زمام مملكت اسلام به جعفر برمكي سپرد و ابن مقفع مجوس، كتابدار بارگاه جانشين رسول عربي شد. آمديم و آمديم با زخمهائي بر سر و روي و جان كه گاه مهلك و كشنده مينمود. قرنها را پشت سر گذاشتيم تا آنكه ممالك محروسه واقعيتي شد ثبت بر صفحه تاريخ.
قاجار اگر تكه هائي از لحاف چهل تكه را از دست دادند اما صولت و هيأت ممالك محروسه را حفظ كردند. ولايت كردستان هويت فرهنگي خود را حفظ كرد و با حضور خود فرهنگ ملي را غنا بخشيد. آذربايجانيها، روزي كمر همت بستند و هم پيمان با سواران گيلاني و بختياري، هم پيمان با دولتمردان مسلمان و نصراني و موسوي و زرتشتي به بركندن بساط استبداد پرداختند. تقي زاده را به سبب لهجه آذريش عقب نزدند و سردار بلوچ را به دليل گويش نامفهومش، صنيع الدوله فارس، پشت در نگذاشت. عربهاي ايراني كه زير سلطه حاكم خودسري از طايفه شيوخ بودند به بالا رفتن رايت مشروطه به همان اندازه شادمان شدند كه اهل خراسان و طبرستان و گيلان، و هفت دهه بعد، در برافراشته شدن پرچم ميهن در سه جزيره هميشه ايراني ابوموسي و تنب بزرگ و تنب كوچك، سرباز كردي كه در كنار همرزم آذري و لرستاني و بلوچ و خراساني و گيلك سرودخوانان همراه با فرمانده تركمان خود اين پيروزي را جشن گرفته بود به همان اندازه از بازگشت سه جزيره به آغوش وطن شاد بود كه شيخ قبيلة بني تميم بر اين پيروزي غريو شادماني سر داده بود. ما خانواده اي واحد بوديم با همه مشكلاتي كه بين اعضاي يك خانواده ميتواند وجود داشته باشد. هرگز بي مهري را تا آنجا نمي كشانديم كه رشته عشق پاره شود. از مذهب هم نمي پرسيديم و هرگز به خاطر پوست مغز را رها نميكرديم. رنگارنگ بوديم اما دلهامان به سوي يك قبله مي تپيد.
اما در 22 بهمن 57، آنها كه از مذهب شمشيري ساختند و از خدا، جبار قاصمي كه مثل آب خوردن سر ميبريد، در همان هفته هاي اول رشته وحدت ما را هدف قرار دادند. نخست به سراغ كردها رفتند. تركمانها و عربهاي هميشه ايراني بعديها بودند. بعد قتل عام تبريز بود و كشتار بلوچستان، به آتش زدن مدرسه و مسجد اهل سنت بود و كشتن كشيش ارمني و انجيلي... آذري را تجزيه طلب خواندند و كرد و بلوچ و عرب ايراني را جدائي خواه.
اين جمع جاهلان هرگز نگفتند كه صاحبان خانه چرا بايد از اهل خانه خود جدا شوند. سر دكتر بختيار بختياري را به همان شئامت بريدند كه سينة قاسملوي كرد را شكافتند. دكتر احمد صياد سني را به همان شكل تكه تكه كردند كه كشيش ماطاوسيان ارمني انجيلي را. فرزندان دلاور عرب خوزستان كه روياي سردار ورشكسته قادسيه دوم را به كابوس بدل كردند، به آتش و خون كشيدند و... آمدند و كشتند و سوختند و ويران كردند و متأسفانه هنوز هستند.
من حرف زيادي ندارم جز آنكه ما در شرايطي بسيار حساس قرار گرفته ايم كه هر خطاي ما ميتواند به منزله پايان فصل عشقي باشد كه حداقل 27 قرن دوام داشته است. امروز با تشكيل كيانات تازه در چهارسوي ايران، ما مردماني داريم كه به زبان و فرهنگ همة همسايگان پانزده گانه ما آشنايند. و تا امروز به جاي آنكه نگاهشان به آن سوي مرز باشد كوشيده اند نگاههاي آنسوي مرز را به سوي خود بكشانند. آذري ايراني نميخواهد به جمهوري آذربايجان بپيوندند بلكه آرزويش جذب و جلب آذربايجاني آنسوي مرز است. تالش و تركمان و بلوچ و خراساني و كرد و عرب و لر ايراني نيز چنين مي انديشد.
در چنين احوالي، بانگ مهر مطلوب، و آواي نفاق مكروه است. چرا بايد از برخوردار شدن كرد و بلوچ و عرب و آذري و ديگر اقوام ايراني از حقوق مشروع خود در گفتن و نوشتن و ادارة امور خود وحشت كنيم. يك قرن پيش آنها كه قانون اساسي مشروطه را نوشتند به اين حقوق مشروع توجه داشتند. چگونه است كه امروز همچنان با سلاح زنگ زده و كهنه تجزيه طلبي با اهل خانة بزرگ ميهن برخورد ميكنيم.
من با درود به برگذاركنندگان اين نشست، با همة قلبم آرزو ميكنم گفتگوها و بحثهاي ما با توفيق همراه شود و بار ديگر بتوانيم اعتلاي پرچم وحدت اقوام ايراني را در سايه آزادي و مردمسالاري شاهد شويم.

شنبه 22 تا دوشنبه 24 مه

1 ــ عملكرد شماري از نظاميان آمريكائي در زندان ابوغريب و ديگر بازداشتگاهها عليه اسراي عراقي و افغان و نيز رفتار بخش كوچكي از نظاميان انگليسي با زندانيان در عراق، البته عملكردي غيرانساني و اخلاقي بوده و بايد با همة امكانات به محكوم كردن آن پرداخت و كساني را كه در مقام مسئوليت، به عمد و يا به سبب سهل انگاري و چشم فروبستنها، اجازة ارتكاب چنين اعمالي را داده اند، زير سئوال كشيد. وقتي رئيس جمهوري آمريكا و نخست وزير انگليس از اعمال شماري از نظاميانشان تبرا مي جويند و آن را مشمئزكننده ميخوانند و به همراه وزراي دفاع و خارجه خود از مردم عراق و سپس افكار عمومي جهان پوزش ميخواهند، حداقل اين اطمينان خاطر تقويت ميشود كه در آينده جلوي اين گونه اعمال غيرانساني گرفته خواهد شد. و با گسترش شبكة ارتباطات و وجود رسانه هائي كه در افشاي زشتيها و تجاوز به حقوق انسانها حتي اگر اين انسان يك بعثي جنايتكار باشد لحظه اي ترديد نميكنند و هرگز اصول را فداي مصالح شخصي و حتي ملي و قومي نكرده و گريبان خطاكار را حتي اگر رئيس دولت و مقام عالي به سختي مي چسبند كه چرا چنين كردي؟ ديگر نميتوان به آساني خطاها و جرائم را پنهان كرد و از مسئوليتها شانه خالي داشت. سخن من اما با كساني است كه در جمهوري ولايت فقيه و دولتهاي ديگري كه حضرت رهبر در آن يا سايه خداست و يا خود خدا (يعني دو سوم حكومتهاي بي بديلي كه در كشورهاي اسلامي و عربي تسمه از گردة خلق خدا ميكشند) اين روزها فرياد واانسانا، وااخلاقا و... سر داده اند و روز و شب با پخش تصاوير اسراي در حال شكنجه شدن عراقي، ميكوشند آمريكا و غرب را به عنوان دشمنان اسلام و بشريت، هدف غضب و نفرتي قرار دهند كه اصولاً عليه خود اين حكام شعله كشيده است. حداقل جورج بوش و بلر از مردم كشوري كه در اشغال دارند و هر روز جمعي از سربازان و شهروندانشان در اين كشور قرباني عمليات تروريستي كساني ميشوند كه جهان حتي شكنجه آنها را در بازداشتگاهها نميپذيرد، عذرخواهي ميكنند. از ايران خودمان چه بگويم كه اين روزها به قول فروغ «دست به هر دستگاه نقلي تصوير و صوت ميزني» از آن نواي نوحه و ناله اي براي قربانيان ابوغريب و مدافعان و مجاهدين نجف و كربلا به گوش ميرسد.
به چند حكايت توجه كنيد:
الف: زنده ياد سعيدي سيرجاني روزي هوس «ارده» كرده بود. سعيد امامي آنگونه كه خودش ميگويد يكي دوساعت در جنوب شهر به دنبال «ارده» بود تا خواست استاد را برآورده كند. خوردن «ارده» سيرجاني را دچار يبوست شديد كرد. همان زمان مصطفي پورمحمدي قائم مقام فلاحيان از محسني اژهاي فتواي قتل استاد را گرفته بود. شبي ــ آنگونه كه در اعترافات سعيد امامي آمده است ــ سعيدي سيرجاني را به خانه اي امن بردند. ده دوازده تن از بزرگان اطلاعات حاضر بودند. استاد سخت از نفخ شكم و دلدرد ميناليد. يكي از برادران شيافي به سعيدي داد كه اين حلال مشكلات است. پيرمرد به دستشوئي رفت و دقايقي بعد وقتي به اتاق بازگشت چهره اش تيره شده بود و عرق بر پيشاني اش نشسته بود. لحظاتي بعد با همة جان فرياد كشيد و بعد مثل جرقه بر آتش به جست و خيز برخاست. برادران با حركات سعيدي شروع به دست زدن كردند. شياف پتاسيم كارش را كرده بود. سعيدي فرياد ميزد و بالا و پائين ميپريد و خدا و ائمه اطهار را به ياري ميطلبيد و در مقابل برادران اطلاعات قهقهه ميزدند و شعري را دم گرفته بودند. دقايقي بعد سعيدي فروافتاد. شكسته و ويران، و برادران شادمانه از مأموريتي كه به انجام رسانده بودند، جسد بيجان او را به گوشه اي كشاندند و هاشمي دوربين درآورد و عكسي به يادگار گرفت.
ب: پروانه فروهر مريض بود. سرفه هاي شديد ميكرد و سر و رويش كاملاً به هم ريخته بود. داريوش را به صندلي بسته بودند. دو سه ضربه چاقو كه به بازو و شانه و بالاي سينه او زدند، پروانه با شنيدن فرياد داريوش از اتاقش بيرون آمد. دو تا از برادران بالا بودند. جلوي دهان او را گرفتند و يكي دو ضربه به او زدند. بعد هم كشان كشان او را كه به سختي ناله ميكرد به اتاق پائين آوردند. داريوش با آنكه از ضربات چاقو به شدت درد ميكشيد با ديدن پروانه مثل شيري زخمي فرياد زد. به فرياد او پروانه نيز فرياد كشيد. بعد اين دو ياور هميشگي و زوج مبارز را در برابر يكديگر با ضربات چاقو به قتل رساندند. و از همانجا تلفني به حاج آقا (پورمحمدي) خبر دادند كه كارشان را ساختيم. (اعترافات علي صفائي پور).
ج: احمد ميرعلائي اين آخريها به دوستاني كه براي ديدار او و يا خريدن كتاب به سراغش مي آمدند قهوه ميداد و با بعضي قهوه دوم و بحث و گفتگو نيز به ميان مي آمد. آن روز صبح زود وقتي از خانه بيرون آمد دختر نازنينش كه خيلي به پدر دلبسته بود با احساس دلشوره غريبي كه رهايش نميكرد پدر را بدرقه كرد و چند بار سفارش كرد ميرعلائي مراقب باشد چون حس غريبي او را نگران كرده است. ميرعلائي معمولاً پياده از خانه به كتابفروشي اش ميرفت. توي يكي از كوچه ها غريبه اي به سراغ او رفت و از او آدرسي را پرسيد. ميرعلائي مشغول دادن آدرس بود كه فردي از پشت سر به او نزديك شد و آمپولي را در گردن او فرو كرد. ميرعلائي به زمين افتاد. او را برداشتند و به ديوار خانه اي تكيه اش دادند. بعد حاج حسين شيشة مشروبي را درآورد، مقداري را در دهان نيمه باز او و مقداري را روي صورت و لباسش ريخت. بعد هم با دوربيني كه همراهش بود عكسي از جسد بيجان ميرعلائي برداشت (از اعترافات علي رضا اكبريان كه پس از محاكمه آزاد شد. اكبر خوشكوش نيز اين مطلب را تأييد كرده است).
د: از سه چهار روز پيش سه چهار تا از برادران خانة محمد مختاري را مي پائيدند... از خانه كه بيرون آمد بلافاصله با موبايل حاج آقا (پورمحمدي) تماس گرفته شد. گفتند شما كارتان را بكنيد اما مواظب باشيد ردّي نماند. با آنكه دور و برش را ميپائيد اما با ديدن ما يكه خورد. حاج حسين هفت تير را گذاشت پشتش و او هم بيصدا آمد توي ماشين. او را جلو نشانديم. از عقب هاشمي محكم زد توي سرش و مقداري ناسزاي چارواداري نثارش كرد. كم كم از شهر خارج شديم، تسمه را به گردنش انداختيم. عين صحنه اي از فيلم پدرخوانده كه حاج سعيد آن را هزار بار ديده بود و گاهي هم با هم ــ آن را ديده بوديم ــ اما كار ناقص ماند. سرانجام به مقصد رسيديم. مختاري ديگر رمق نداشت. حاج علي (رضا روشني) در حالي كه توي سر و روي او ميزد و ناسزا ميگفت به ناظري (علي ناظري) اشاره كرد طناب را بيندازد. بعد مختاري را بغل زد و طناب را به گردنش انداخت... ( از اعترافات خسرو براتي).
هـ : حاج مهدي دكتر صياد را از فرودگاه بندرعباس تحويل گرفت. آدمي كه شيعه مرتضي علي باشد و بعد عمري (اشاره به خليفه دوم و مذهب سني) شود لايق زندگي نيست. بسياري از بچه ها التماس ميكردند كه شريك ثواب شوند (يعني در قتل دكتر احمد صياد شركت كنند). او را به بيابان برديم. يازده تن از برادران اطلاعات بندر ــ عباس ــ و شيراز حاضر بودند. هر كدام دو سه ضربه زديم. بعد هم با ماشين از روي جنازه اش چند بار رد شديم تا حسابي خرد شود. (از اعترافات محمد عزيزي).
بعد از برملا شدن قسمتي از جنايات فلاحيان و معاونانش در قتلهاي زنجيرهاي در داخل و خارج كشور، به جاي آنكه اهل ولايت فقيه از مردم پوزش بخواهند، يكي ــ رفسنجاني ــ خواستار پائين كشيدن فتيله شد. ديگري ــ علي فلاحيان ــ به عضويت خبرگان درآمد و يك حكم مشاور ويژه رهبر را نيز دريافت كرد. قائم مقامش مصطفي پورمحمدي نيز به دفتر رهبري رفت. محسني اژه اي مقامي بالاتر در قوه قضائيه يافت و در مقام رياست دادگاه ويژه نيز ابقا شد. دري نجف آبادي علاوه بر عضويت در خبرگان رياست ديوان عدالت اداري را نيز عهده دار گرديد.... نكته تكان دهنده اينكه «جواد آزاده» از معاونان فلاحيان كه شكنجه همسر سعيد امامي و مصطفي كاظمي و رضا اصفهاني (قبّه) را عهده دار بود و ميدانيد با زن سعيد امامي (خانم فهيمه درّي) كه نديمه خانم خجسته همسر رهبر بود و همسفر او به سوريه و دبي و... چه كرده (و اينها همه از خوديها بودند) امروز علاوه بر مقام مشاور مقام معظم عضو هيأت اقتصادي ويژه خليج فارس است و با نام تازه اش مرتب به عربستان سعودي و امارات و كويت سفر ميكند. با اين اشارات آيا ميتوان ناله و نوحه اهل ولايت فقيه را دربارة اسراي عراقي پذيرا شد؟!
2 ــ روابط تهران و لندن به سرعت رو به تيرگي ميرود. (اميدوارم پيروان فرضيه دائي جان ناپلئون نگويند تظاهرات حزب الله در برابر سفارت انگليس در تهران نيز در لندن طراحي شده بود و كار خودشان است). از زمان سفر كمال خرازي به لندن روز به روز بر تيرگي روابط افزوده شده است و در چنين فضائي نميدانم آقاي محمد حسين عادلي (كارگزار ويژه آل بهرماني) كه قرار است به عنوان سفير جديد جاي آقاي مرتضي سرمدي را بگيرد، چه پيامي از تهران ميآورد. دوران آرامش در شهرهاي جنوبي عراق كه زير كنترل سربازان انگليسي است به سر آمده است و در طول هفته هاي اخير دهها تن از عوامل مقتدا صدر كه به فرمان رهبران خود در سپاه قدس و اطلاعات سپاه به روي سربازان انگليسي آتش گشودند، با آتش متقابل به قتل رسيده اند. بريتانيا در ماههاي اخير به طورت جدي در مذاكرات با مقامات جمهوري اسلامي روي سه مسأله پروندة اتمي ايران، حقوق بشر و مداخلات جمهوري اسلامي در عراق و مسأله فلسطين به رژيم اخطار داده است. همصدائي لندن با واشنگتن موضوعي نيست كه ولي فقيه و اتباعش بتوانند به آساني از آن بگذرند.
به همين دليل نيز ميبينيم به فرموده «آقا» سفارت انگليس سنگباران شده و كوكتل مولوتف به آن پرتاب ميشود. حسين الله كرم سفير و ديپلماي انگليسي را به مرگ و اسارت تهديد ميكند و مسيح مهاجري و حسين شريعتمداري نداي بستن سفارت انگليس را سر ميدهند.
3 ــ اينكه آقاي احمد چلبي از رهبر محبوب و مطلوب آمريكا به مزاحم منافق هفتاد رنگ تبديل ميشود و خانه و دفترش به وضع اهانت باري مورد تفتيش نظاميان عراقي و آمريكائي قرار ميگيرد امري قابل پيش بيني بود. چلبي دستياري دارد به نام «آراس كريم حبيب» كه از زمان همكاري اش با كردها، سرسپردة اطلاعات جمهوري اسلامي بود و روابط تنگاتنگش با خليل نعيمي (مسئول اطلاعات سپاه در عراق كه ماه پيش در بغداد به قتل رسيد) از چندي قبل زير نظر سازمان اطلاعات نيروهاي ائتلاف قرار داشت. اين جناب كه از سال 92 با چلبي همكاري ميكند بسياري از اطلاعات محرمانه را در اختيار دستگاههاي اطلاعاتي رژيم ميگذاشت. آمريكائيها نيز درصدد دستگيري او بودند اما كمي دير رسيدند و طرف هم چون مرغي از قفس پريد. چلبي تصور ميكرد ميتواند از طريق روابط ويژه اش با رفسنجاني و دفتر رهبري، حمايت رژيم و گروههاي وابسته به آن را جلب كند و مقام رياست دولت آينده عراق را از آن خود سازد. بي توجه به اينكه وابستگي به جمهوري اسلامي اينروزها در عراق اسباب ننگ و بي اعتباري است. تا ديروز عربها و عراقيها حاضر به تحمل چلبي نبودند. حالا آمريكائيها نيز به آنها اضافه شده اند. سيصد و چهل هزار دلار مقرري ماهيانه نيز از سوي آمريكا قطع شده است... مردي كه در روز بازگشت به عراق بالاترين بخت را براي رهبري عراق داشت، امروز بي اعتبار و زير سوءظن شديد به سرعت موضع ضد آمريكائي ميگيرد شايد در وطنش كسي او را پذيرا شود. احمد چلبي نمونه بارزي از آنهاست كه با عنوان خسرالدنيا والآخره از آنها ياد ميشود.


May 27, 2004 12:07 PM






advertise at nourizadeh . com