شمع هر جمع مشو ورنه بسوزي ما را...
يكهفته با خبر
سهشنبه 6 تا جمعه 9 ژوئيه
پيشدرآمد: وقتي كتاب «ايران مظلوم» برگزيده سرمقالههاي استاد نصرالله پورجوادي را در مجله «نشر دانش» ميخوانم، اختيار اشك با من نيست. همين حال را با «دو قرن سكوت» زنده ياد استاد زرين كوب دارم.
آن عربها با خالدبن وليدشان و قادسيه اول با ما چه كردند و اين به اصطلاح عجمهاي با دستار و بيدستار چه بر سر خانة پدري و ساكنانش آوردند، حديثي است پر آب چشم... در آن روزگار اگر ايراني به علت قابليتها و دانش و فرهنگش طرف توجه دستگاه خلافت قرار ميگرفت (كه از بركت حضور همين فرزانگان به جلال و جبروت و شكوهي رسيد كه نظيرش در تاريخ ديده نشده بود، )خيلي زود در معرض حسد و كين اوباش ريز و درشت، امي و باسواد و... البته عرب دربار خلفا قرار ميگرفت، يا سر به دار ميداد و خاكسترش بر دجله ميرقصيد، يا رقبت و ركبتش را ميدريدند و پوستش را كاه ميكردند، اگر از برامكه بود جان و جهانش به آتش حقارت و كين ميسوخت و اگر خردازويه نام داشت و خليفه را از احوال اهل فارس آگاه كرده بود، سر بر نطع ميگذاشت. گهي خون به چهره ميزد كه زردياش را دشمن نبيند، و زماني پرچم عشق در حلب مفتيان مكتب دغا و فريب بر ميافراشت و در لحظة نشستن تيغ بر گردنش آواي حكمت خسرواني سر ميداد.
آري در آن روزگار هزار فرزانة خانة پدري فرهنگ و تاريخ و تمدين ايراني را از گزند ضدفرهنگ غالب حفظ كردند. و همانها اولاد چنگيز را نام ايراني دادند و در نوروز به سلامش نشاندند. شاهرخ تيموري از كفشان جام لم يزلي فرهنگ ايراني را نوشيد و مغولان در هند از بركت حضورشان، دولت فرهنگ و ادب و هنر برپا داشتند كه هنوز هم نشانههايش در همه سوي شبه قاره به چشم ميخورد.
در دومين حمله پيروان ضدفرهنگ تزوير و ريا و فريب به خانة پدري، شاهد تكرار قصة پردرد فرزانگان بوده و هستيم. و آن عده از هزار فرزانه كه كوشيدهاند، از كناره رفته و همزمان هرجا امكان داشته اثري از خود به جا گذارند و فرزندان ايران زمين را با اعتبار و عظمت فرهنگ و تمدن اجداديشان آشنا كنند، دير يا زود در معرض حمله و آزار و اهانت قرار گرفتهاند.
كافي است نگاهي به دورة روزنامه كيهان از زمان ورود سربازجوي ولي فقيه حسين شريعتمداري و شكنجه گران و دلالان وحشت در ركابش به اين مؤسسه بيندازيد، در هر شماره آزادهاي به تيغ جهل و فريب و كين برادر حسين و برادر صفار و برادر ايماني و خواهر حميرا زخمي خورده است و اعتبار و جايگاهش در معرض، ناجوانمردانهترين و زشتترين حملات قرار گرفته است.
خيلي طبيعي است در كشوري كه جاهلاني چون شيخ علي مشكيني و احمد جنتي بر صدر مينشينند و جنايتكاراني همچون سعيد مرتضوي به عنوان مدير نمونه سكة بهار ميگيرد و ارتقاي مقام، و فرهاد نظري به خاطر قلع و قمع دانشجويان، تقدير و تكريم ميشود و كرسي مخملين وكالت را تقديمش ميكنند، در كشوري كه رئيس فرهنگستانش كه در طول عمر خود، حداقل در ظاهر، وضو در چشمة عرفان ميگرفته و نيمه شبان بر در دير مغان، به تضرع حضرت حافظ را، ندا ميداده كه جرعهاي از شراب عشق در كامش بچكاند، با دادن دختر به آقازاده حضرت ولايت عظما، ناگهان سياستمدار ميشود به جاي آنكه از مدرسه ره به خانقاه بجويد، رو به قبله ولايت جهل و جور و فساد، نماز فريب، اقامه ميبندد چه ميتوان گفت جز آنكه، «پورجوادي»ها و «شفيعي كدكنيها» و حضرت استادي دكتر مهدوي دامغاني بايد هم كه در معرض ظلم مستمر قرار داشته باشند. در اين ولايت حتي دكتر صادقي استاد فرزانه كه پدرزن محمدخاتمي رئيس جمهوري نيز هست، ناچار به سكوت و عزلت گزيني ميشود كه نه تحمل نگاه ملامت بار شاگردان را دارد و نه حاضر است توجيهگر سكوت و مماشات فردي شود كه جدا از مصاهرتش، جزو شاگردان دستآموز او بود.
با به تخت نشستن غلام علي حداد عادل، گمان بر اين بود كه حداقل ايشان آنقدر انصاف خواهد داشت كه كرسي رياست فرهنگستان را به اهلش واگذار كند و مثلاً، به پدر دامادش توصيه كند فرزانگاني چون پورجوادي به مراتب، شايستگي بيشتري از جناب ما براي رياست فرهنگستان دارد. اما درست همان روزي كه حلقة بزم آرائي بارگاه ولايت را بر گردن مياندازد و دايره زنگي به دست، در پيشگاه نايب امام زمان چهار راه آذربايجان ميخواند:
«چون دايره ما ز پوست پوشان توئيم
در دايره حلقه به گوشان توئيم
وربنوازي ز دل خروشان توئيم
ور ننوازي ز جان خموشان توئيم»
بله درست در همان روز جوانكي رشيد از راه ميرسد، و يكراست به دفتر استاد پورجوادي ميرود و با نهايت بيادبي و عاري از هر نوع شرم و حيا، حكمي روي ميز او ميگذارد كه منم طاووس عليّين شده... و از آنجا كه در شيراز، در مقام آفتابهداري نماينده ولي فقيه و همكاري با اطلاعات سپاه و معرفي دانشجويان آزادانديش به دستگاه اطلاعات ولي فقيه، موفقيتهاي بسياري كسب كردهام، به پيشنهاد رئيس دارالشوراي كبراي ولايت و موافقت حضرت آقا، جاي شما را گرفتهام. لطفاً كتاب و دفتر برگيريد كه اين سرا را خواجهاي دگر آمد. بله درست به همين شكل به حضور پربركت پورجوادي در «نشر دانش» پايگاهي ارزنده براي حراست از فرهنگ و تاريخ و تمدن ايران مظلوم، خاتمه ميدهند.
در قلعه دولتي كه مهمترين متحدش بشارالاسد سوري است كه از بيست و چهار سال پيش كشورش از جمهوري ولايت فقيه باج سبيل ميگيرد تا تروريستهاي حزب الله را صيانت كند (اينهم از آن حرفهاست كه حسن نصرالله و دار و دستهاش از بيت المال ملت ايران تغذيه ميكنند اما آش آل اسد سوري را هم ميزنند) در پايتختش چهار تا بچه گمراه خوزستاني پرچم استقلال «عربستان اشغالي» را بالا ميبرند و نوجوان بيست سالهاش در اتوبوس حلب با پورجوادي از عربستان اشغالي سخن ميگويد، بديهي است كه جائي براي استادي نيست كه فرياد ايران مظلوم را بر سر كوي و برزن و بازار در جابلقا و جابلساي شرق و غرب سر ميدهد. واقعاً بايد بر احوال غلامعلي خان رئيس دارالشوراي ولي فقيه گريست. چون حكايت صيروره علي بن جواد حسيني تبريزي براي او هم تكرار ميشود.
حضرت مولانا صيروره از جمادي به آنچه اندرو هم نايد گرديدن را با نظر به احوال خويش يادآور ميشود، كجاست تا كه ببيند از كرسي استادي و مصاحبت اهل دانش و عاشقان فرهنگ و انديشه، چگونه انسانهائي به قعر جهنم قدرت پرتاب ميشوند. و مصاحبانشان، از پورجوادي به «برادر مُر...» و از «عبادي» به ابوجهل شيخ علي مشكيني، تبديل ميشوند.
لابد فرمايشات قائد اعظم را در همدان شنيدهايد، حضرت آقا بعد از آنكه تمام مسائل و مشكلات كشور از جمله اعتياد، بيكاري، فحشاء، فساد، گراني و... را حل كرده و با يك تشر شرق و غرب را سر جايشان نشاندهاند، و با عرضة موشكهاي شهاب و تندر و هواپيماهاي صاعقه، لرزه بر اندام صهيونيستها و استكبار انداختهاند، حالا ناگهان به فكر افتادهاند به سياق مرحومان انورخوجه و مائو و استالين و كيم ايل سونگ و... جامة مردان را عوض كنند و يكبار ديگر ايرانيان را به عصر قاجار برگردانند كه هر كس دستاري بر سر و قبائي ژنده بر تن كند. ميفرمايند وقتي رئيس جمهوري بودم قصد داشتم طرحي را براي لباس ويژه آقايان در جمهوري ولايت فقيه ارائه دهم كه مردان از لباس غربي يعني كت و شلوار بيرون آيند. بايد به سيدنا گفت خدا نگذرد از تقصيرات شيخ عباس واعظ طبسي كه بيتوجه به آثار مخرب عصارة گل كوكنار ناخالص، عليرغم پر بودن انبارش، شربتي را كه براي مقام نيابت امام زمان ميفرستد نميپالايد. نتيجهاش اينكه آقا از چندي قبل كنترل زبان خود را ندارد و در حاليكه شخص همايونش قباي گاباردين ميپوشد، و شلوار شيك اطوزده ايتاليائي به پا ميكند و هنگام كوهنوردي با شلوار جين و كاپشن آمريكائي در جمع احباب ظاهر ميشود، ناگهان به فكر ميافتد مثل «برادر بزرگ» برادران كوچك را يك شكل و يك لباس كند.
با شادماني حضور استاد نصرالله پورجوادي را در جمع دلشدگان، و بيزاران از ولايت جهل و جور و فساد گرامي ميدارم.
1 ــ در همين مقوله بايد اشارهاي كنم به سخنان شيخ محمد تقي مصباح يزدي يكي ديگر از ابوجهلهاي جمهوري ولايت فقيه، كه برخلاف مشكيني كه مهمترين افتخار علمياش ترجمه كتاب مستطاب دستغيب درباره ريشه نژادي حيوانات است و حكايت مأبوني كه خرس شد و بوزينهاي كه در شب قدر جماع كرد و... پيش از انقلاب، در جمع مدرسان قم سر و گردني از همه بالاتر بود. (البته حكايت دلدادگي شيخ به آهنگر خرم آبادي كه حائري شد و با همين نام به سراي باقي شتافت، لطمه زيادي به اعتبار او وارد كرد) جناب شيخ خواستار اعدام هاشم آقاجري است كه در آخرين جلسه محاكمهاش، حقاً كه جانانه پوست از سر قاضي اسلامي و ارباب فقيهش كند. با آنكه محمدي گيلاني رئيس ديوانعالي كشور پيش از اين حكم ارتداد آقاجري را نقض كرده، اما مصباح هنوز اصرار دارد كه او مرتد است. آنچه آقاجري در دادگاه پيرامون دكاني كه ارباب عمائم باز كردهاند و بعضاً ادعاي معصوميت و اتصال با عالم بالا را دارند گفت، اگرچه مورد اعتراض و نفي قاضي اسلامي قرار گرفت، اما با نگاه به سخنان كساني مثل مشكيني، محمدي گلپايگاني، حسينالله كرم ( مخصوصاً اينها را كنار هم ميگذارم چون زياد با هم تفاوتي ندارند) و ديگر مداحان ولايت، آشكار ميشود كه تا چه حد آقاجري در سخنان خود صادق است. مگر براي آقاي خميني قبه و بارگاه برپا نداشتهاند؟ مگر به ضريح او دخيل نميبندند و از مردهاش شفا نميطلبند؟ آيا اينها از مظاهر كفر و ارتداد نيست؟ آنوقت اگر يك استاد تاريخ و فلسفه دانشگاه گفت ما ميمون نيستيم كه از كسي تقليد كنيم، گفتهاش عين ارتداد است!!
در سفر آقاي خامنهاي به همدان كساني را ديدم كه خواستار شفاي مريضانشان با دم عيسائي قائد اعظم ميشدند. تلويزيون حاج عزت هم اين مظاهر را نشان ميداد. روزهاي نخست بازگشت آقاي خميني به تهران، از نزديك شاهد بودم كه حتي كسي مثل مهندس ميثمي كه هنگام ساخت بمب به علت منفجر شدن آن بينائي خود را از دست داد، وقتي به ديدن آقاي خميني آمدند، كسي از همراهان ايشان از آقاي خميني ميخواست عنايت فرموده و بينائي را به چشمان ايشان بازگرداند!!
مگر حسين شريعتمداري مدعي نيست با تفالههاي چاي آقاي خميني در كودكي شفا يافته و نور ولايت در قلبش تابيدن گرفته است؟
سيدي را كه مثل آقاي خامنهاي روزگاري به معجزات ميخنديد و آدمهائي را كه از فلان امام زاده مجرب و بهمان شيخ شفابخش سخن ميگفتند، به باد سخره ميگرفت، در مقام معصوم نشاندن و برايش معجزه قائل شدن عين كفر و بتپرستي است. مصباح يزديها اين را خوب ميدانند اما اگر چنين اظهاراتي نكنند، پاكتهاي چاق به دستشان نميرسد و دادگاه ويژه قم به راحتي پرونده عشق افلاطوني حضرتش را به آهنگر خرمآبادي نميبندد.
فرزانهاي از اهل قلم در ايران ميگفت: در جمع مريدان رهبر و مداحان او، حتي يك نفر به آنچه ميگويد اعتقادي ندارد، و از مجالس خسرو خوبان (روحالله حسينيان) ميگفت كه در آن يكي در نقش آقاي خامنهاي و ديگري در نقش محمدي گلپايگاني ظاهر ميشود و با گفتار و حركات خود اسباب خنده و عيش ميزبان و ميهمانانش را فراهم ميكند.
شنبه 9 تا دوشنبه 12 ژوئيه
1 ــ حسين خميني به عراق بازگشت. خبرش را در شماره پيش خوانديد و جملهاش را كه دستفروشي در برابر حرم حضرت علي را به مدرسي و استادي در قم ترجيح ميدهم. براي آنها كه به همه چيز با شك و ترديد مينگرند خروج حسين از ايران زماني كوتاه پس از سرنگوني صدام حسين و سروصداي زيادي كه حضور او در عراق برپا كرد و سپس سفرش به آمريكا و ديدارهايش از جمله ديدارش با رضا پهلوي و بازگشت ناگهانياش به ايران، سئوالات فراواني را به همراه دارد كه هنوز بيپاسخ مانده است.
حسين البته قول داده در يك گفتگوي مشروح به همه اين سئوالات پاسخ دهد. آنچه ميتوانيم در اينجا عنوان كنيم، در درجه نخست اجبار حسين خميني به بازگشت به ايران شش ماه پس از ورودش به عراق و ضرورت خروج دوباره او از ايران بود. بار اول همسر و فرزندان حسين خميني در برابر چنان تهديداتي قرار گرفته بودند كه او عليرغم توصيههاي دوستانش به ايران بازگشت. جده او خانم بتول ثقفي تهراني همسر آيتالله خميني در پيامي براي آقاي خامنهاي گفته بود اگر يك مو از سر حسين كم شود زبان به گفتن ناگفتهها خواهم گشود. (دربارة چگونگي قتل احمد خميني، و جعلياتي كه از قول آقاي خميني پس از مرگ او پيرامون اهليت آقاي خامنهاي براي رهبري عنوان شده بود). همين تهديد كافي بود كه محسني اژهاي مجبور به بستن پرونده حسين شود. اينبار اما به حسين خبر رسيده بود كه برنامه به قتل رساندنش در يك تصادف ساختگي در شرف اجرا است. حسين آمده است اما همسر و فرزندان او هنوز در ايران هستند. اين بار او مصمم تر از بار نخست بر آن است تا در راه خلاصي مردم ايران از ولايت جهل و جور و فساد، باثبات قدم در كنار مبارزان و آزاديخواهان ايران حضور داشته باشد. حسين نيز خواستار جدائي دين از دولت و برپائي يك حكومت مردمسالار سكولار است.
2 ــ كار ايجاد زمينههاي لازم براي اريل شارون نخست وزير اسرائيل و دست راستيهاي اين كشور براي حمله به تأسيسات اتمي و نظامي ايران شتاب بيشتري گرفته است. حالا حسن عباسي سر مفسر تلويزيون حاج عزت و رئيس دكاني به نام دكترينال دفاع كه سالانه 300 ميليون تومان بودجه از سپاه ميگيرد و حسين شريعتمداري و مسيح مهاجري تنها نيستند، در كنار آنها كوچك زادهها در مجلس، احمدي نژادها در شهرداري، ذوالقدرها در سپاه و... دست در دست هم گذاشتهاند تا خيال شارون را درباره توجيه كردن حملهاش راحت كنند.
در مانورها و نمايشهاي رزمي سپاه طي دو سه ماه اخير، همه جا سخن از امحاء و نابودي اسرائيل است. وزير خارجه اسرائيل در واشنگتن در كنار كالين پاول از ايران به عنوان خطر بزرگي كه موجوديت اسرائيل را تهديد ميكند، ياد كرده است. من نگران روزهاي پس از انتخابات آمريكا در نوامبر آينده هستم. شارون بعد از رأي دادگاه لاهه بر غيرقانوني بودن ديوار فاصل، ناچار است دست به يك ماجراجوئي بزند. بعضيها بر اين باورند كه حمله اسرائيل به مراكز اتمي ايران رژيم را در وضعيت خوبي قرار خواهد داد،تا با نوحه سردادن و دم از مليت زدن مردم را بسيج كنند. من اما نگران پيامدهاي ويراني تأسيسات اتمي هستم...
3 ــ شيخ يوسف القرضاوي آخوند مصري كه سر در بيعت مهمترين متحد آمريكا در خليج فارس يعني شيخ حمد امير قطر دارد و هر يكشنبه در الجزيره بلبل زباني ميكند به لندن آمده است. آقاي هوارد رهبر حزب محافظه كار از توني بلر ميپرسد به چه دليل به اين آدم كه عمليات انتحاريها را ميستايد و كتك زدن زنان را تجويز ميكند اجازه ميدهي وارد انگليس شود؟ كن ليوينگستون شهردار چپ زدة لندن كه ظاهراً بايد طرفدار گسترش سكولاريسم در جهان اسلام باشد، پيش پاي شيخ فرش قرمز پهن ميكند. اسلاف او نيز پيش پاي سيد جمال الدين اسدآبادي فرش قرمز پهن كردند و پيوستن او را به لژ فراماسونري لندن جشن كردند... خدايا زين معما پر بردار.
July 15, 2004 07:06 PM