September 22, 2004

...سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت

يكهفته باخبر
سه ‌شنبه 14 تا جمعه 17 سپتامبر
پيشدرآمد: فاجعه «بسلان» در اوستياي شمالي روسيه و جنايات هولناك تروريستها در عراق اغلب عليه مردم بيگناه اين كشور و فعال شدن بقاياي مافياي طالبان و القاعده در افغانستان، البته جاي نگراني بسيار دارد و در طول دو سه هفته اخير بسياري از نويسندگان و تحليل گران ايراني و عرب و غربي، محور نوشته‌ها و تحليل هاي خود را گرد اسباب و دلايل رشد تروريسم اسلامي و بنيادگرائي قرار داده‌اند. اما به جز ما ايراني هاي مخالف رژيم جهل و جور و فساد حاكم در وطنمان كمتر تحليل گر و نويسنده ‌اي به نقطة محوري اين بحث نظر انداخته است. مسائل كلي مثل ادعاهاي آقاي رابرت فيسك انگليسي و اريك رولوي فرانسوي، و هفت خطي مثل عبدالباري عطوان فلسطيني (صاحب روزنامه القدس العربي) كه گذرنامه انگليسي هم در جيب دارد، يا فيصل قاسم سوري برنامه‌ساز الجزيره، مبني بر اينكه تروريسم نتيجه مظالم غرب و استكبار و استعمار و... است تنها بخشي از حقيقت است.

بعد از 11 سپتامبر آمريكائيها با درك اين واقعيت كه ادامه اشغال سرزمينهاي فلسطيني و ظلم مستمر به فلسطيني‌ها در كنار حضور يك دوجين رژيم فاسد سركوبگر در منطقه دو عامل عمده رشد راديكاليسم و بنيادگرائي و بالمال تروريسم مقدس در خاورميانه است، كوشيدند از يكسو با فشار بر اسرائيل روياي فلسطيني‌ها را براي داشتن يك سرزمين مستقل، تحقق بخشند و از سوي ديگر با عرضة طرح اصلاحات در خاورميانه بزرگ، دريچة اميدي براي مردم استبدادزدة اين منطقه بگشايند. آنچه به اعتقاد من آمريكائيها و متحدان اروپائي‌شان به آن توجه جدي مبذول نكردند (و امروز كساني از تيرة آقاي رابرت فيسك نيز با تجاهل العارفين و يا تجاهل الجاهلين به آن توجه نمي‌كنند) نقطة محوري وجود يك نظام اصولگراي ديني با امكانات و ابزار گسترده براي پاسداري و حراست و تربيت و تعليم تروريستهاي بالقوه و تبديل آنها به تروريستهاي بالفعل، مي‌باشد. به عبارت ديگر تا زماني كه چنين نظامي در پرتو بازيهاي پيچيده سياسي بين ‌المللي، و ضعف اپوزيسيون سكولار مخالف اين رژيم، قادر است امروز را به فردا برساند، مبارزه با تروريسم اسلامي، به صورت مطلوب، موفق نخواهد شد.
حسن عباسي را كم و بيش مي‌شناسيد. من در همين ستون چند بار به او پرداخته‌ام. از جمله به محتواي سخنان او در دانشگاه صنعتي شريف كه اينك فيلم آن نيز در دسترس است و چند شبكه فضائي تلويزيوني خارج از كشور اين فيلم را به دفعات در دو هفته اخير پخش كرده ‌اند. عباسي در نظر ما مجنون بي‌مايه ‌اي است كه مثل طوطي حرفهائي راكه در گوشش بسان ياسين خوانده ‌اند با ادا و اطوار غريب خود بازگو مي‌كند. اما به نظر من او را بايد از زواياي ديگري نيز مورد بررسي قرار داد. حسن عباسي از بچه‌هائي نيست كه در زمان انقلاب پنج شش ساله بودند و تحت آموزش ايدئولوژيكي در مدارس در دوازده سيزده سالگي پايشان به جبهه‌ها باز شد و اگر زنده ماندند بعدها در صف انصار حزب ‌الله و بسيج و فدائيان رهبر در آمدند و شماري نيز همچون اميرفرشاد ابراهيمي و بعضي از تحكيم وحدتي‌ها با آگاهي از فريب بزرگي به نام انقلاب و ولايت فقيه به صف مردم و آزاديخواهان پيوستند. عباسي از آنهاست كه در آستانه انقلاب به عنوان پاسدار و محافظ مسئولان رژيم تفنگ به دست گرفتند. سپاه را برپا كردند، اعدامهاي خونين را انجام دادند و بعد از جنگ مدرك تحصيلي قلابي و يا درست دريافت كردند. عده‌اي وارد مافياي اقتصادي شدند، بعضي در دستگاههاي امنيتي مقام گرفتند،‌ تعدادي به دفتر مقام ولايت عظما رفتند، و اندكي نيز در قالب استاد و تئوريسين، كار آموزش و تعليم تروريستهاي بعدي را عهده دار شدند.
عباسي از دسته اخير است. تلويزيون لاريجاني او را به صحنه آورد، تلويزيون حاج عزت اما در استفادة مبالغه‌ آميز از او ترديد مي‌كند. عباسي هفته‌ اي يك بار در هيأت مشاوران رهبر به همراه علي اكبر ولايتي مشاور اعظم آقا، و فلاحيان و پورمحمدي و مصطفي ميرسليم و ناطق نوري و... و البته عاليجناب محمدي گلپايگاني داماد بلاد فخيمه، به حضور نايب امام زمان شرفياب مي‌شود. هفته ‌اي دو نوبت در مراكز آموزشي وابسته به سپاه از جمله دانشگاه امام حسين تدريس مي‌كند. شبها اغلب به سخنراني در مساجد و هيأتهاي مذهبي مثل دخمه شهر ري (محل نشو و نماي سعيد عسگر ضارب حجاريان) و بني فاطمه و بني هاشم و... مي‌پردازد و هر از چند گاه نيز جهت ارشاد و آموزش گروههاي جهادي خارجي، به مراكز آموزش سپاه و سپاه قدس اعزام مي‌شود. سخنان عباسي در دانشگاه شريف تنها تراوشات بيمارگونة يك مغز معيوب نيست بلكه تجلي و بازتاب انديشه ‌اي است كه اصل ولايت فقيه و فراتر از آن انقلاب اسلامي مايه از آن گرفته است.
بر پاية اين انديشه، جهان به دو بخش تقسيم شده است، جهان ايمان و جهان كفر. مبارزة ازلي كفر و ايمان و خير و شر اينك به مبارزه اسلام ناب انقلاب محمدي عليه يهود و نصاري و ديگر كافران و البته سكولارها تبديل شده است. تا پيش از 11 سپتامبر در دايره مؤمنان، مسأله امامت ٬ شيعه و سني را در برابر هم قرار داده بود. سر ايمن الظواهري و برادر پاسدار محمدباقر ذوالقدر سلامت كه ابوموسي اشعري وار مشكل را حل كردند منتها انگشتر بزرگتر را به دست سيدعلي خامنه ‌اي كردند و كوچكتره را به بن لادن دادند. مشكل ملاعمر يك چشم نيز با دادن يك انگشتر حلبي با خرمهرة امارت مسلمانان وزيرستان پاكستان حل شد. حسن عباسي سخنگوي مؤمنان است. وقتي او دستش را بالا مي‌گيرد و فرياد مي‌زند استشهادي‌ ها را ما تربيت كرديم، حزب ‌الله و جهاد و جيش ‌المهدي و مبارزان افغان از چشمة ولايت سيدعلي نوشيده ‌اند (مثل حسين بازجو مدير كيهان كه در كودكي با خوردن تفالة چاي خميني به ولايت رسيد) حسن آقا وقتي با ركيك ‌ترين عبارات خاتمي را خطاب مي‌كند و با اشاره به اينكه برنامه اصلاحات خاتمي تطابق كامل با طرح خاورميانه بزرگ جورج بوش دارد، از جانب خود سخن نمي‌گويد بلكه او سخنگوي ولي فقيه و اسامه بن لادن و مقتدا صدر و حسن نصرالله و... و همه جنون زدگاني است كه تصور مي‌كنند براي كشتن و نابودي انسانهائي كه مثل آنها نمي ‌انديشند مأموريت الهي دارند.
اسلامي كه اينك نفرت جهانيان را برانگيخته است به گونه ‌اي كه دوست من محمد جاسم الصقر رئيس كميسيون روابط خارجي مجلس ملي كويت مي‌گويد پاسخي براي فرزندانش كه از مسلمان بودن احساس شرم مي‌كنند ندارد، طي نيم قرن در قالب جنبشهائي مثل اخوان المسلمين و حركه التحرير و فدائيان اسلام و اتحاد اسلامي تونس و نهضت نجات الجزاير و مغرب و حركت مودودي در پاكستان نيمه نفسي مي‌كشيد و البته هرگز ترور را در شكل فعلي ‌اش توجيه نمي‌كرد. به اضافه اينكه اخوان المسلمين مصر كه در دهه چهل و پنجاه ميلادي در قرن گذشته يك سلسله ترور را در مصر انجام داد و يا فدائيان اسلام در ايران كه كار آنها را در ابعاد محدود دنبال كرد، با يك مركزيت يا رهبري واحد سروكار نداشتند و با اعدام سيدقطب در مصر و نواب صفوي و واحدي در ايران و... عملاً فتنه آنها حداقل براي سالها، برطرف مي‌شد.
اينك اماترور مقدس صاحب پايتخت و حكومت و سپاه و پول نفت (پولهاي بن لادن كم كم ته مي‌كشد، بسياري از راههاي سرمايه‌‌گذاري و انتقال پول او مسدود شده است) و دهها دستگاه امنيتي و تروريستي، شده است. بعد از 11 سپتامبر صدها تن از تروريستهائي كه تا ديروز شيعه‌ها را زنده زنده مي‌خوردند و كام گرفتن از دختران و زنان شيعه را داراي ثواب الهي مي‌دانستند، راهي ايران شدند و مورد استقبال نماينده ولي فقيه حجت‌الاسلام ابراهيمي و برادر پاسدار ذوالقدر قرار گرفتند. (حسن عباسي ادعا مي‌كند كه سربازان آمريكائي در افغانستان و عراق در يك دست تفنگ دارند تا مبارزان اسلامي را بكشند و دست ديگرشان بر آلت تناسلي ‌شان است تا دختران و زنان را شكار كنند. حال آنكه طالبان و القاعده ‌اي ‌ها به زنان شيعه تجاوز مي‌كردند و در عراق مقتدا صدر و دار و دسته ‌اش دختران و پسران جوان را به جرم اينكه وابسته به خانواده‌هاي بعثي هستند مورد تجاوز قرار داده و مي‌دهند. عباسي از خودكشي زنان و دختران افغان و عراقي كه مورد تجاوز سربازان آمريكائي قرار گرفته‌اند داد سخن مي‌دهد و يادش مي‌رود كه در ايران بدون حضور سربازان آمريكائي، آمار خودكشي زنان به شكل تكان دهنده ‌اي رو به افزايش است).
در ماههاي نخست انقلاب تقريباً همة صاحبان دكانهاي انقلابي به ويژه مسلمانانش براي ديدار با آقاي خميني و انقلابيون اسلامي به ايران مي‌آمدند. در اولين نشست دفتر سازمانهاي آزاديبخش در تهران (در آغاز اين دفتر وابسته به وزارت خارجه بود و خانم سودابه سديقي همسر غضنفرپور از دوستان بني‌صدر و نماينده اولين مجلس اسلامي رياست آن را عهده‌دار بود. اما خيلي زود اين دفتر به سپاه وصل شد و مهدي هاشمي عهده‌ دار ادارة آن شد. ميراث هاشمي چندي بعد به احمد وحيدي و اطلاعات سپاه و سپس سپاه قدس واگذار گرديد.) افرادي با سر و روي بسته در اجلاس سازمانهاي آزاديبخش شركت داشتند كه در ميان آنها كساني مدعي نمايندگي سازمانهاي رهائي بخش اسلامي در عربستان و كويت و بحرين و امارات بودند. خليل الوزير (ابوجهاد) نفر دوم سازمان آزاديبخش فلسطين كه توسط كوماندوهاي اسرائيلي در تونس به قتل رسيد در اعتراض به حضور اين افراد جلسه را ترك گفت و تنها زماني پذيرفت بر كرسي رياست جلسه بنشيند كه اين افراد خارج شوند. چون سازمان آزاديبخش فلسطين با روابط تنگاتنگ با اين دولتها سالانه ميليونها دلار از آنها كمك مي‌گرفت و نمي‌ توانست با افرادي كه درصدد براندازي حكومتهاي اين كشورها هستند همصدا شود.
شورش «جهيمان» در مكه و تسخير كعبه درست با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران آغاز شد. به عبارت ديگر انقلاب اسلامي الهام بخش يك اصولگرايي ضد شيعه وهابي شد. در كمتر از 2 سال با ورود سه هزار تن از افراد سپاه به لبنان، درة بقاع به مدرسة تربيت تروريست تبديل شد و خيلي پيش از آنكه در افغانستان و پاكستان انتحاري‌هائي تربيت شوند كه فاجعه 11 سپتامبر و مدرسه بسلان و قطار مادريد و شبكده بالي و... را به وجود آورند،‌ افرادي آموزش يافتند تا با عمليات انتحاري مقر تفنگداران دريائي آمريكا در بيروت و سفارت اين كشور و پادگان فرانسويها را در بقاع و... منفجر كنند، حادثة الخبر را در عربستان به وجود آورند، به جان امير كويت سوءقصد كنند، هواپيماي T.W.A را بربايند و مسافر آمريكائي‌اش را با بي ‌رحمي بكشند و از درون هواپيما به روي باند فرودگاه پرتاب كنند. اولين انتحاري‌ ها در ايران رخ نمودند. من به اين دليل رجوي و دار و دسته ‌اش را روي ديگر سكة ولايت فقيه مي‌دانم كه اينها از يك گنداب سيراب مي‌شوند. آن جواناني كه بمب به خود بستند و كساني مثل دستغيب و مدني را منفجر كردند همان آموزشي را ديده بودند كه كودكان و نوجواناني كه به جبهه‌ها اعزام مي‌شدند، از آن برخوردار شده بودند. وقتي مرگ هدف مي‌شود و رسيدن به جهاني ديگر با حور و غلمان جاي آرزو براي زندگي بهتر و خدمت به بشريت را مي‌گيرد، مهم نيست كه شعبده‌باز فريبكار مسعود رجوي باشد يا حسن عباسي و يا ايمن‌الظواهري و مقتدا صدر. امارت ملاعمر و بن لادن دوام نيافت اما امارت اسلام ناب انقلابي شيعي 25 سال ادامه يافته است. با نفت بشكه‌اي 40 و 45 دلار، و جهاني كه سازشكاران در آن اكثريت دارند نمي‌توان اميد به اين داشت كه امارت سيدعلي نيز مثل امارت ملاعمر يكشبه فروريزد. در اين مورد بايد تلاش كرد. بايد جهان خوش خيال جاهل را آگاه ساخت. كليد حل مشكل عراق در دستگيري عزت ابراهيم و ابومصعب الزرقاوي نيست، بلكه بايد مردابي را كه جانوراني از نوع مقتدا صدر و الزرقاوي و انصارالاسلام و جهادي‌ها از آن تغذيه مي‌كنند خشك كرد. اين مرداب امروز در اختيار كساني است كه ميلياردها دلار پول در اختيار دارند، توليد انبوه موشكهاي قاره‌پيماي شهاب را آغاز كرده‌اند، در پارچين و ساغند واراك و اصفهان و... مشغول گذراندن آخرين مراحل ساختن سلاح هسته‌اي هستند و البته آزاديخواهان و مبارزان را در داخل كشور پنج پنج مي‌كشند و ده ده به زنجير مي‌كشند. ديگر حكايت شيعه بودن سران رژيم ايران، و سني بودن بنيادگرايان سلفي، به حكايتي مضحك تبديل شده است. هدف مقدس و بزرگتر كه همانا برقراري امپراطوري ارعاب و ترور در جهان است دو سوي اسلام ناب انقلابي محمدي را به نقطة وصل رسانده است. حضور دستياران سرشناس بن لادن، مثل سيف‌العدل، سعد اسامه بن لادن، ابومحمد الليبي، سليمان ابوغيث و... در ايران گواهي صادق بر صحت اين قول است.
رژيم به اندازه كافي سازمان و بنياد و تشكيلات ريز و درشت در داخل و خارج ايران ايجاد كرده كه بتواند روابط خود را از طريق اين شبكه گسترده با گروههاي تروريستي، براي مدت قابل توجهي، پنهان نگاه دارد. شماري از اين سازمانها و تشكيلات را ذكر مي‌كنم.
1 ــ سازمان تبليغات اسلامي
2 ــ مجمع جهاني اهل بيت
3 ــ مجمع تقريب بين مذاهب اسلامي
4 ــ كميته امداد امام
5 ــ سازمان تبليغات و ارتباطات اسلامي
6 ــ بنياد 15 خرداد
7 ــ بنياد باقيات صالحات
8 ــ سازمان حج و زيارت (همين هفته نماينده اين سازمان كه براي اطلاعات سپاه قدس كار مي‌كرد در عراق كشته شد).
9 ــ بنياد مستضعفان
10 ــ بنياد شهيد و جانبازان
11 ــ شركتهاي تجاري و اقتصادي وابسته به سپاه مثل رزمجو، رزمندگان، محبّان قائم
12 ــ شركتهاي وابسته به آستان رضوي مثل مهاب قدس، المكاسب ــ در دوبي ــ و ...
13 ــ دفاتر نمايندگيهاي ولي فقيه در خارج
14 ــ مساجد، حسينيه‌ها و مراكز اسلامي در خارج
15 ــ جهاد سازندگي در خارج كشور
بر اين مجموعه نمايندگيهاي اطلاعات و اطلاعات سپاه و بخشهائي از دفاتر هواپيمائي،‌كشتيراني، دفاتر خريد نظامي، و مراكز غيررسمي رژيم هم چون مراكز فرهنگي به ظاهر مستقل و دفاتر توريستي و... را بيفزائيد آنوقت روشن مي‌شود كه تا آن روزي كه پرچم نحس ولايت جهل و جور و فساد در ايران در اهتزاز است مبارزه با تروريسم به جائي نخواهد رسيد. وقتي در مدت يكماه صد ميليون دلار از طريق صرافان دمشق و بيروت به غزه و رام ‌الله ارسال مي‌شود و هزينه فعاليتهاي عوامل رژيم در عراق به گفته يكي از نزديكان دكتر علاوي نخست وزير عراق بيش از 150 ميليون دلار است نمي‌توان بدون خشك كردن مرداب ولايت، تروريسم نفرت آور و ننگين اسلامي را مهار كرد.

شنبه 18 تا دوشنبه 20 سپتامبر

1 ــ كندن اسماعيل خان حاكم هرات از روي تخت امارتش كاري سترگ بود كه سرانجام با كشته شدن 7 شهروند فريب خورده هراتي به انجام رسيد. اسماعيل خان پيش از دستگيري توسط طالبان، با اسماعيل خاني كه با كمك اطلاعات سپاه و هزينه دو ميليون دلار از زندان هرات آزاد شد و به ايران رفت و بعد از سقوط طالبان، هم چون سرداري ظفرمند بر شانه اهالي هرات به كاخ امارت رفت تفاوتهاي بسياري وجود دارد. آن اسماعيل خان، نظامي وطنپرستي بود كه در جهاد با بيگانه تا پاي جان جنگيد و هرگز به دنبال پول و جيفة دنيا نبود. اما اسماعيل خان در چهرة جديدش، با ميليونها دلار درآمد ماهيانه، و وصل شدن بند نافش به رحم ولايت فقيه آدم ديگري بود. چند ماه قبل كه او به اتفاق عبدالرشيد دوستوم و ژنرال عطا و ديگر فرماندهان و حكام ايالات به كابل احضار شد و از او حساب و كتاب خواستند، حضرتش با دادن 20 ميليون دلار از درآمد صدها ميليون دلاري خود اميد داشت كه امارت هرات را براي هميشه براي خود و خانواده‌اش بيمه كرده است. واعظ طبسي به او تبريك گفت و فرستاده ويژه راهي هرات كرد. اما وقتي فرزند او را كه وزير كابينه كرزاي بودند كشتند و بعد حمله به پايگاه «شنديد» از سوي رقبايش آغاز شد، خان بزرگ فهميد كه روزهاي امارتش به شماره افتاده است. با ذخيرة ارزي كه انباشته بود، اسماعيل خان در اين فكر بود كه ره خلوت گيرد و با خانواده‌اش از لذايذ دنيا بهره‌مند شود. اما نماينده سپاه قدس در هرات دست بردار نبود و چپ و راست تحريك ميكرد كه آقا مگر مي‌شود تسليم شد و... به هر حال پس از بركناري او عوامل سپاه با تحريك مردم كوشيدند آشوبي بزرگ در هرات برپا كنند اما خود خان هشيارتر از آن بود كه به دام اين بازي افتد لذا در تلويزيون ظاهر شد و از مردم خواست از حاكم جديد حمايت كنند. هرات آرامش خود را بازيافت و روسياهي براي واعظ طبسي و برادران سپاه قدس ماند. از افغانستان گفتم لازم است به وضع دوست شاعرمان «پدرام» اشاره كنم كه يكي از نامزدهاي رياست جمهوري است.
لطيف پدرام آزادمردي از قبيلة شعر و فرهنگ است بنابراين حاضر نيست بپذيرد در كشورش پس از رهائي از طالبان هنوز هم با زنان مثل برده رفتار شود به همين دليل نيز طي سخناني اولاً با نظام چند زني مخالفت كرده بود و بعد از ضرورت اعطاي حق مساوي طلاق به زنان گفته بود. حافظان بيضة اسلام از اين سخنان چنان برآشفته بودند كه در دادگاه عالي حكم ارتداد او را داده و خواستار حذف نامش از جمع نامزدهاي رياست جمهوري شده بودند. البته حامد كرزاي تا كنون به اين تقاضا پاسخ نداده و اميدوارم ندهد.
آقاي كرزاي يك روشنفكر افغان است كه خود معتقد به يك نظام ملي مدرن سكولار مي‌باشد. به مصلحت او و مردم كشورش نيست كه با هر خيز ملاها يك گام عقب نشينند.
در برابر فريبكاران دين فروش از هر نوع چه جنتي ايراني چه ملازعفران افغان، چه الظواهري مصري و الكبيسي عراقي نبايد كوتاه آمد. اينها جانوراني هستند كه تنها بايد سرشان را به سنگ كوفت.
2 ــ شايد بعضي از شما حضرت شيخ عبدالله الجنابي را ديده باشيد. او اغلب طرف مصاحبه تلويزيونهاي ماهواره‌اي عربي مثل الجزيره است. ايشان از علماي مبارز شهر فلوجه عراق است كه بعد از سرنگوني صدام حسين شهرت و اعتبار پيدا كرد. (جنابي نيز مثل پير مقتدايش شيخ احمد الكبيسي از نوكران صدام بود. الكبيسي پس از سقوط صدام به عراق رفت و رايت جهاد عليه آمريكا برافراشت، اما خيلي زود دمش را گرفتند و به دوبي فرستادند تا به كار خود در تلويزيون دوبي ادامه دهد.) نخستين بار شيخ عبدالله الجنابي متهم شد كه شش راننده شيعه عراقي را كه خوار و بار به فلوجه برده بودند كشته و جسدشان را آتش زده است. پس از آن در جريان كشتن چهار آمريكائي و تكه تكه كردن آنها معلوم شد جناب شيخ محرك جاهلاني بوده كه دست به اين جنايت زده‌اند. جنابي پسرعموي عدنان الجنابي است كه در زمان صدام عضو پارلمان بود. به هر حال روايت تكان دهنده «محمد رعد» يك گروگان لبناني كه در دست عوامل شيخ عبدالله جنابي اسير بود و دو هفته قبل ازدست آنها نجات پيدا كرد، بيش از هر روايت ديگري شخصيت شيخ عبدالله را روشن كرده است. اين روايت را الحيات به چاپ رسانده و طي آن محمد رعد شرح سربريدن يك شهروند بيچاره مصري را توسط جناب شيخ بازگو مي‌كند. محمد رعد كه همچنان دچار شوك ناشي از مشاهده مراسم سر بريدن گروگان مصري است مي‌گويد شيخ عمامه‌اش را برداشت و پارچه‌اي روي صورتش انداخت. دوربين به كار افتاد. گروگان بيچاره فرياد مي‌زد و التماس مي‌كرد و وقتي ديد كارش تمام است و او را خواهند كشت، كوشيد شهادتين را ادا كند. اما شيخ زبان او را با دستي بيرون كشيد و با دست ديگر آن را بريد. بعد هم خنجر را كشيد و سر گروگان مصري را گوش تا گوش بريد. جواني كه پشت دوربين فيلمبرداري مي‌كرد، از وحشت انگيز بودن منظره لحظاتي بيهوش شد. شيخ سر گروگان را به دست گرفت و در برابر دوربين تكان داد. بعد نقابش را برداشت و عمامه‌اش را گذاشت و به سوي مسجد رفت تا با خبرنگاران گفتگو كند.


September 22, 2004 08:55 PM






advertise at nourizadeh . com