September 30, 2004

... شايد كه باز بينيم، ديدار آشنا را

يكهفته با خبر
سه شنبه 21 تا جمعه 24 سپتامبر
پيشدرآمد: جهان ما از يكسو به بزرگي تاريخ و فرهنگ ما است و از سوئي كوچكتر از يك نگاه به خانه پدري كه ميليونها تن از ما در حسرت آن، آواره چهار سوي جهانيم. ملتي هستيم كه از آغاز تاريخ تا امروز مانده ايم گاه بر فراز چشم جهان، سربلند و نام آور كه سكه به ناممان، در جابلقا و جابلساي عالم زده اند،و زماني چنان خرد و خمير و خسته گرفتار بوده ايم كه يك نصف مجتهد ثلث فقيه نيم خراساني، سلطان كامكار ما بوده است. زماني شاه بابل و خان تركستان و قيصر روم بر خاكمان زانو زده است و شاپورمان پا بر شانة «والرين» شان نهاده، و گاه ماموران امنيت خانة مباركه ولي فقيه سر «شاپور»مان را در بلاد فرنگ گوش تا گوش بريده است.

اينك اما در تلخ ترين فصل زندگي جاودانمان، بيماري تقيه و ترس با چاشني نفاق و خودپرستي بر جانمان چنگ انداخته است. فقيهمان مدرسه رها كرده به شمشير قناعت نميكند و در پي بمب اتمي سر و دستار نداند كه كدام اندازد. 25 سال پيش در جستجوي سكندر كه در پاسخ به دعاي اخوان ميم اميد خراساني (نادري پيدا نخواهد شد اميد / كاشكي اسكندري پيدا شود) رخ به ماه كرديم و ربع قرن بعد در ماهواره ؛ سكندر كه نه، هخاي يزدي را پيدا كرديم و در اوهام خود او را رقص كنان به ميدان شهيادي كه «آزادي»اش خوانديم تا سيگار «آزادي»مان بي قرينه نماند، كشانديم.
در هتل «هاليدي اين» در پايتخت جهان ؛واشنگتن، انسانهايي از چهار گوشه جهان آمده اند به اين اميد كه راهي براي تحقق آرزوي آن «نگاه» كه پيش از اين يادش كردم، پيدا كنند. از پس ساعتها بحث پيرامون آئين نامه عضويت و اينكه خانمها در شوراي جبهه اي كه آبرويش را كساني در وصلت نافرخنده با ولي فقيه به عنوان شيربها تقديم كردند و شاپور بختيار با گردن بريدة خود جزئي از آن را پس گرفت، چه نوع حضوري داشته باشند دو سه جوان مثل مهدي جلالي كه خيلي زود جاي برادر كوچكتر را ميگيرد و سخاوت عليزاده كه هزار سال فصل مشترك با هم از روزگار نوجواني داريم با بزرگترهائي كه چون عبدالله زاده و بهراميان و امير ابراهيمي همچنان با اين اميد دست به گريبانند كه روزي از پنجره خانة پدري نماز به سوي قبلة دماوند بگذارند همان سخناني را عنوان ميكنند كه چند كيلومتر آنسوتر از زبان فرزند شاهي بيرون ميآيد كه هنگام ترك وطن اشك در چشم داشت و آندم كه بر بستر درد و رنج خويش در بيمارستاني كه روزگاري دورتر ؛ناصرخسروي تبعيدي و سيدجمال الدين اسدآبادي سرگشته شايد بر ديوارش ــ در قاهره اغلب ساختمانها هزار ساله اند اگرچه نام و مورد استفاده از آنها تغيير كرده است ــ تكيه داده بودند، سر اطاعت بر حكم لم يزلي مرگ گذاشته بود نام عزيزش را بر لب داشت. اينهمه با هم نزديك و از هم دور بودن، تنها از مردماني چون ما بر ميآيد. در عين حال فقط از تبعيدياني چون ما برميآيد كه ماهانه حدود سيصد تا پانصد هزار دلار به دو تا چيني و يك سوري بدهيم تا تصاوير ما را كه با هم در حال جداليم و پرونده كهنه ها را عليه يكديگر ميگشائيم به داخل كشور برسانند. اينهمه پول ميتوانست شبكه اي هم چون C.N.N و العربيه (الجزيره را نميگويم كه از آن بيزارم) را به نام ما برپا كند. و دستهايي را كه تنها براي تمجيد از خود به هم ميخورد به زنجيرهاي از عشق و ارادة به بازگشت تبديل كند. در پايتخت جهان به اياد علاوي ميانديشم كه در پرتو اراده و ايمانش حتي امپراتوري ترور جمهوري ولايت فقيه و نوچه هاي جگرخوارش را در وزيرستان پاكستان و فلوجه عراق و مرجعيون لبنان، به شگفتي انداخته است. صحبت با او همه گاه برايم دلپذير بوده است. چه آن زمان كه مثل من در حسرت ديدار وطن در شبكده اي غريب در ويمبلدون لندن، اشك دختر رز را در گلو ميرانديم و پايان شب اشكي بود و او كه «ميهمانه»ي ناظم الغزالي را ميخواند و من كه ايران ايران عماد رام و عليرضا ميبدي را، و چه زماني كه در پي سقوط صدام، بر كرسي مشاور امنيت ملي نشست و چه حالا كه رئيس الوزراي بلاد رافدين است.
آنچه را من رؤياي صادقانه ميخوانم و غربيها Vision در چشم و كلام او پيدا كرده ام. در كنگره چنان ميگويد كه حتي بدبين ترين سناتورها و نمايندگان به فرداي عراق، به احترامش بر ميخيزند و اراده و ايمانش را به آينده كشورش ميستايند. در مجمع عمومي سازمان ملل، حتي سيد كمال خرازي ناچار است حضور سنگين و پر رنگ او را تحسين كند. مسيح مجنون مهاجري نماينده ولي فقيه و مدير جريده جمهوري اسلامي، ناسزايش ميگويد و نوكر آمريكايش ميخواند و حضرات اولتراچپهاي مدرن (تالي نومحافظه كاران) كه رويشان نميشود صريحاً سر بريدن گروگانهاي غربي و شرقي و جهان سومي در عراق را تحسين كنند و به امامزاده ابومصعب الزرقاوي شكارچي امپرياليستهاي نپالي و هندي و ترك و مصري، دخيل ببندند، عليه او شعار ميدهند تا انتقام دائي جان يوسف استالين و عمو صدام را از او بگيرند.
يك ساعت گفتگو با دكتر اياد انبوهي حديث و سخن را به دفتر گفتگوهايم اضافه ميكند. بر آن است تا انتخابات را به كوري چشم بقاياي رژيم جنايتكار بعثي و همسايگان منافق كه از نام دمكراسي و سكولاريسم و البته فدراليسم چنان به وحشت افتاده اند كه يكي (بشار سوري) برخلاف مانيفست حزبش، دست به دامان تروريستهاي اسلام ناب انقلابي محمدي سني شده است و ديگري (ولي فقيه ايراني) سر كيسه را شل كرده و سرداران مرگ و نفرت از نوع ذوالقدر و وحيدي و سيف اللهي و البته علي آغامحمدي را مأمور كرده تا خواب راحت از چشم مردم عراق و خاصه شيعيان بربايند و آشوب و مرگ و ويراني را دامن زنند، در ژانويه آينده برگذار كند. گفتگوي كامل با او را در جاي ديگري ميآورم.
با دريادار دكتر احمد مدني دوستي ديرينه اي دارم. در واقع آن روزي كه به دفتر كارش در ستاد نيروي دريائي رفتم و تصوير پير احمدآبادي را در پشت سرش ديدم بي حضور خميني كه حالا هرجا ميرفتي نگاه پر از قهر و خالي از مهرش در نگاهت مينشست، با مدني رفيق شديم و آن روز كه در اهواز آخوندها را درته صف كرد تا هنگام ورود بازرگان نخست وزير احترام لازم را نسبت به او و همراهانش كه در گرماي 50 درجه كراوات زده بودند و با كت شلوارهاي روشن تعارض خود را با پيروان اسلام ناب يقه چرك شلوار بي اطو، اعلام كند اين رفاقت محكمتر شد.
او در اين سوي پايتخت جهان از دمكراسي و اعتدال و حكومت ملي ميگويد و نقطه هاي مشتركي كه ميتواند محور همبستگي مجموعه اي بزرگ از ايرانيان باشد. آنسو در پس درختاني به بلندي ابر، در خانه اي كه هيچ شباهتي به قصر شاهان و حتي نوادگان شاهان ديروز (مثلاً نوه پادشاه سابق آلباني) ندارد، رضا پهلوي نيز بر سر آرمانهائي پا ميفشرد كه حتي دشمنترين مخالفان سلطنت (اگرچه مشروطه و مقيد) نميتوانند در اصالت و اعتبارش شك كنند.
من اما هنوز نميدانم چرا جدائيهاي بيدليل در بين ما، اين چنين بسيار است. آنهم در روزگاري كه همة ما از اصل دور مانده ايم و روزگار وصل به نيستان خانه پدري را آرزو ميكنيم.
حدود 9 ماه پيش از سقوط صدام حسين دو كنفرانس در لندن برپا شد كه در هر دوي آنها حاضر بودم. در اولي حدود سي گروه از مخالفان صدام جمع شدند. شورائي فراهم آوردند كه در آن هم طالباني و بارزاني و محمود عثمان كرد شركت داشتند و هم علاوي و الربيعي و عبدالعزيز حكيم و دكتر جعفري شيعه، غازي عجيل ياور سني در كنار حازم شعلان و دكتر شيخلي سني ها را نمايندگي مي كردند و البته نمايندگان تركمنها و آشوريها و يزيديها و صائبه نيز دست در دست نمايندگان ديگر طوايف به شورا وارد شده بودند. دبيركل حزب كمونيست اميدوار به فرداي آزادي وطن به غسان عطيه سوسياليست و سعد صالح جبر ليبرال دست دوستي ميداد، و آنسو در كنفرانس دوم عدنان پاچه چي، با مدعي تاج و تخت شريف علي دست دوستي ميداد. شوراي حكومتي و سپس دولت بعدي عراق از دل اين دو كنفرانس بيرون آمد.
تنها نگاهي سريع به اسامي شخصيتهائي كه امروز زير نام جمهوريخواهي و مشروطه طلبي دو صف عمده اپوزيسيون را تشكيل داده اند، براي آشكار شدن اين حقيقت تلخ كفايت ميكند كه ما اصل را رها كرده و خود را در يك بحث سوفسطائي گرفتار كرده ايم. اينكه اول تخم بود يا مرغ درد ما را دوا نميكند. همچنانكه تا فردا اگر بگوئيم كودتاي 28 مرداد و آن دسته ديگر فرياد قيام ملي را سر دهند، نتيجه اي عايد ملتي نخواهد شد كه از سر بي اميدي و مذلت دل به پيامبران ماهواره اي خوش ميكنند.
من به عنوان نويسنده اي كه ربع قرن است در مخالفت با جمهوري ولايت فقيه مينويسم و به قدر امكان در عريان كردن چهره رژيم و اعمالش تلاش كرده ام امروز به اين نقطه رسيده ام كه راه رهائي از چنگ جمهوري ولايت جهل و فساد و جنون، به كوتاهي مسافتي است، كه رضا پهلوي را در ويرجينيا از نشست جبهه ملي در مريلند دور كرده است. با حزب دو نفره اي كه هنوز آواز عمو يوسف را زير لب زمزمه ميكند و رو به قبلة پيونگ يانگ نماز سرخ ميخواند كاري ندارم، با دار و دسته رهبر باطني هاي مقيم اشرف در عراق هم كاري ندارم. سخن من با همة آزاديخواهان و مبارزاني است كه جنگ هفتاد و دو ملت را با اندوه 25 سال است تجربه كرده اند و چون ره حقيقت را ميدانند بنابراين انصاف نيست كه ديگر بار كوس جدائي زنند و بانگ انالاغيري سر دهند.
بگذاريد اينجا رازي را با شما در ميان گذارم. پيش از آمدن به واشنگتن براي شركت در برنامه تلويزيوني صداي آمريكا و گفتگوهائي كه در رابطه با برنامه «زير ذره بين» با همكاران صداي آمريكا و به خصوص شيلا گنجي، اكبر ناظمي و بهروز عباسي داشتم (و البته ديدار و سخن با ياران و عزيزاني كه در نشست جبهه ملي حاضر بودند) دوستي كه دستي در كارهاي مهم دارد از تهران زنگ زد كه اينجا به شدت شايع شده كه داري ميروي تا در آنجا در يك مصاحبه مطبوعاتي تشكيل جبهه اي گسترده از پيروان راه آزادي و حاكميت ملي و دمكراسي را با حضور مشروطه خواهان، جمهوري طلبان، ملي هاي چپ و نمايندگان اقوام ايراني اعلام كني و ظاهراً رضا پهلوي و دريادار مدني نيز در اين نشست خواهند بود.
گفتم چه شايعه خوبي، چون اگر محور ؛ميثاق جهاني حقوق بشر باشد و اينها كه نام برده اي گرد آن جمع شوند، من ترديدي نخواهم داشت كه ديدارم از خانة پدري دور نيست. برو و به اين شايعة خوش دامن بزن. به دوستاني كه در اينجا هستند گفتم، دانشجويان سرزمينم، و آنها كه با پوست و گوشت و روح خود استبداد سياه نايب امام زمان جمكران را حس كرده اند پيامي واحد براي شما دارند، پيامي كه هم از كلام اميرانتظام آزاده آن را ميشنويم و هم از دهان جوانان سلحشور تحكيم وحدتي. هم طبرزدي در بند آن را آواز ميدهد و هم اكبر گنجي در زنجير، كه يك گفته بيش نيست غم عشق و اگر مكرر آن را از زبانهاي مختلف ميشنويم اما، محتوا يكي است. باطبي آن را بر سر دست ميگيرد و علي افشاري با دردش آن را فرياد ميزند. حال در چنين احوالي، زيبنده است كه ما فاصله كوتاه بين هتل مريلندي را با خانه خفته در جنگل ويرجينيا، طولاني تر كنيم؟!

شنبه 25 تا دوشنبه 27 سپتامبر

1 ــ آنچه را كه هفته پيش در باره رأس افقي ترور نوشته بودم، اين هفته كامل ميكنم. توجهي كه به اين مطلب شد از باورم بيرون بود. اينجا در واشنگتن وقتي ديدم دبيرسياسي واشنگتن پست كه صبح شنبه به ديدنم آمد انگشت روي ارگانهاي ولي فقيه در عراق گذاشته خوشحال شدم كه مطالب اين زاويه هفتگي در كيهان لندن به چشم و گوش آنها كه بايد حقيقت ترور مقدس را بدانند ميرسد. (ترور مقدس را من وامدار از رضا علامه زادة عزير هستم كه فيلم تكان دهنده اي به همين نام ساخته است).
در عراق سه هزار مأمور رسمي جمهوري اسلامي جدا از مأموران دستاموزي هستند كه در جمع جنگجويان سپاه بدر و مجلس اعلا و ميليشياي حزب الدعوه راهي عراق شدند. در كنار اينها تروريستهاي سني مذهب بنيادگرائي كه از مرداب متعفن طالباني و القاعده اي نوشيده اند را بايد زير عنوان ديگري قرار داد. در واقع ابومصعب الزرقاوي، پس از بيتوته كردن سه ماهه در ايران راهي عراق شد و گروه انصارالاسلام به گفته جلال طالباني و مسعود بارزاني و دكتر اياد علاوي از جمهوري ولايت فقيه ره به عراق كشيد. چون در عمليات مشترك كردها و آمريكائيها اينها قلع و قمع شده بودند، اما با كمك سپاه بار ديگر احيا شدند و براي فتنه گري و آدمكشي و تخريب به عراق بازگشتند.
در لبنان ارگانها و نهادهاي وابسته به ولي فقيه اينك سلطه اي انكارناپذير در بخشهائي از جنوب لبنان دارند. البته در صور و صيدا هنوز هم ساية عزيز امام موسي صدر به لطف خواهر فداكارش رباب خانم برقرار است. اما در بيروت هم اوباش حزب الله خواب راحت از چشم اهل ضاحيه (منطقه شيعه نشين) جنوب پايتخت ربوده اند. كميته امداد امام در قالب كمك به شهداي مقاومت، فرزندان خانواده هاي شيعه را شستشوي مغزي ميدهد و انتحاري هاي فردا را تربيت ميكند. ميليونها دلار در ماه از طريق لبنان و سوريه به داخل اراضي اشغال شده فلسطين ارسال ميشود و خالد مشعل و ديگر رهبران حماس در خارج فلسطين در كنار رهبران و اعضاي جهاد اسلامي حقوقهاي بالاي سه هزار و پنج هزار دلار در ماه از نماينده ولي فقيه دريافت ميكنند.
در سودان، علاوه بر جهاد سازندگي، سپاه قدس و اطلاعات سپاه حضوري فعال دارند و فعاليت آنها تا غنا و نيجريه و مالي و بوركينافاسو در غرب و افريقاي جنوبي در جنوب امتداد دارد.
اينكه چند سال پيش فردي مثل احمد كنعاني فرمانده سابق سپاه در لبنان و كاردار اخراجي از تونس را به ماداگاسكار ميفرستند، مهمترين گواه بر وجود طرحي است كه هدف آن صدور آشوب و اسلام ناب انقلابي محمدي ولايت فقيهي به افريقاست. در اكوادور، شيلي، پارگواي و... در امريكاي لاتين مجامع شيعه مهاجر لبناني، با برخورداري از كمكهاي مالي عجيب و غريب دستگاههاي اطلاعات جمهوري اسلامي، تامين كننده جاسوس و تروريست براي سپاه قدس و سپاه هستند. در كانادا و آمريكا نيز عواملشان دست به كارند منتها شكارهاي خود را از جمع پاكستانيها و لبنانيها و عراقيهاي شيعه دست چين ميكنند. ترور مقدس مثل قارچي سرطان زا رشد ميكند و جهان دوربينش را فقط روي الزرقاوي ها زوم كرده است. بايد تكان خورد، فردا خيلي دير است.
2 ــ با آنكه دعاي خيرم را بدرقه راه حجت الاسلام سيد محمود طباطبائي قمي فرزند آيت الله العظمي قمي كردم اما خود او ميدانست كه نگران فردايش در خانه پدري هستم. از دو سال پيش به صورت گاه به گاه و از يك سال و نيم قبل درست از فرداي كشتن دوست همدلش عبدالمجيد خوئي به دست عوامل مقتدا صدر، حجت الاسلام قمي جز واژة بازگشت بر لبانش نميگذشت. پدر پير كه چند سال قبل يك فرزند را در تصادفي به فرموده، از دست داده بود همه اميدش به فرزند بزرگ بود كه بيش از دو دهه ناچار به ترك وطن و اقامت در خارج شده بود. همسر آقاي خاتمي دختر خواهر آيت الله قمي است، و طي سالهاي اخير به دفعات پيغام هائي درباره بازگشت و يا درنگ حجت الاسلام قمي بين او و عمه زاده اش از طريق اقوام رد و بدل شده بود. دو ماه پيش ايشان در ديداري به من خبر داد كه عازم حج عمره است و بعد گفت كه پدرش نيز به همراه اقوام و بستگان به مكه ميآيد و از آنجا به اتفاق به مشهد باز ميگردند. بسيار مطمئن بود كه حادثة سوئي برايش پيش نخواهد آمد اما من ميدانستم كه به قول اهل ولايت فقيه اعتماد نبايد كرد. با اينهمه عشق به ديدار پدر و خانة پدري چنان آتشي به جان سيد عزيز ما زده بود كه سر و دستار نميدانست كجا اندازد. او رفت و من در ديدار از آقاي سيستاني از مسافري خراساني شنيدم كه حكم خلع لباسش را داده اند. در برنامه راديو تلويزيون ياران بي ذكر نامش اشاره وار از اين حكم سخن گفتم. با ناراحتي از مشهد زنگ زد كه آقا اين چه بود گفتي و با شهامت بسيار گفت اينها كه باشند كه عمامه اجدادي از سر من بردارند. و بعد توضيح داد كه از دادگاه ويژه نامه اي دريافت كرده اما پيامي براي رهبر و رئيس جمهوري فرستاده كه آيا اين حكم مورد تأييد شماست؟ يعني بروم يا نه؟ و هفته پيش خبر شدم كه او را دستگير كرده اند. يادمان باشد كه اين آقاي خامنه اي و نماينده اش واعظ طبسي خادمان دست به سينه و شاگردان بيت قمي ؛ مرجع سالخورده شيعيان بودند و همين حاج آقا محمود ديرسالي نان و زندگي آقايان را تأمين ميكرد. عدالت اسلامي اما معرفت و دوستي و وفاي به عهد نميشناسد. و دست تطاول به ساحت مرجعي ميگشايد كه روزگاري اين آقاي خامنه اي براي نشستن در حضورش كسب اجازه ميكرد.

September 30, 2004 01:42 PM






advertise at nourizadeh . com