November 11, 2004

در خرابات مغان نور خدا ميبينم…

يكهفته با خبر
سه شنبه 2 تا پنجشنبه 4 نوامبر
پيشدرآمد: برخلاف نظر دوست و همكار عزيز مسعود بهنود، اين جان كري بود كه تصوير «مار» را به دست گرفته و فرياد ميزد مار اين است كه در دست من است نه آنكه جورج بوش چهار سال است ميكوشد سرش را به سنگ بكوبد. معمولاً گندم نمايان جوفروش، تصوير مار را به دست ميگيرند و يا بر تختة سياه ولايت جهل و جور و فساد ترسيم ميكنند. با آدمي مثل جورج بوش تكيف آدم روشن است. ميليونها آمريكائي را كه به جورج بوش رأي دادند عوام خواندن و پيروزي بوش را پيروزي عوام زدگي تصوير كردن، شرط انصاف نيست. آن پنجاه و هشت ميليون و اندي كه به بوش رأي دادند، ميليونها تن افراد فرزانه و بادانش و آزادانديش در كنار ميليونها دانشجو و جوان را عوامالناس دانستن، چشم بستن به روي واقعيتي است كه يكي از عوامل اصلي شكست جان كري و دستيارش ادواردز بود.

و اين ادواردز حكايتي از شارلاتانيسم سياسي و فرصت طلبي است كه در دكان كمتر عطار سياسي نظير آن يافت ميشود. چنين جانور سياسي در اسرائيل پرستي تا آنجا ميرود كه همصدا با افراطي ترين گروههاي فلسطيني ستيز، خواهان جلوگيري از بازگشت نه فقط آوارگان سال 48 بلكه آوارگان 67 و 73 به سرزمين مادريشان ميشود. و همين آقازاده مثل اوستاي خود زماني كه سخن از جمهوري ولايت فقيه و پرونده اتمي اش به ميان ميآيد، چهرة عارف اهل تسامح به خود ميگيرد و به نداي حضرت قطب العارفين برژينسكي لبيك ميگويد كه بله كار ايران را بايد از طريق ديالوگ!! حل كرد. يعني اينكه اورانيوم غني شده و تكنولوژي اتمي را در اختيار اهل ولايت فقيه ميگذاريم و چون اينها آدمهاي خوب و خوش قولي هستند، تعهدشان را مبني بر اينكه ديگر به دنبال بمب اتمي نخواهند رفت پذيرا ميشويم.
اين جان كري بود كه تصوير مار به دست گرفته بود. و شگفتا كه چپهاي وطني (البته نه آزادانديشان آنها) چه آنكه در ايران است و اخيراً در جائي گفته بود در كوبا بزرگترين دمكراسي جهان مستقر است و چه آنكه در آمريكا از پشت كانال ماهوارهاي آمريكائي توي پوزه امپرياليسم جهانخوار ميزند، زير اين علم سينه ميزدند. سناتور جان كري فرشتة نجات آزاديخواهان جهان نبود كه برافراشته شدن رايتش را بر فراز كاخ سفيد آرزو كنيم همچنانكه جورج بوش نيز شمربن ذيالجوشن نيست كه نگران پيروزي دوباره اش شده ايم. اين هر دو در نهايت براي حفظ مصالح كشورشان حاضرند مصلحت همة عالم را زير پا اندازند اما تفاوتشان در اين است كه يكيشان (بوش) صاف و پوست كنده و صريح حرف و مقصودش را عنوان ميكند و آن يكي (كري) درست مثل آخوندها جلوه بر محراب و منبر ميكند كه منم دمكرات طاووس عليّين شده، آنوقت پشت پرده دستي در گردن اريل شارون دارد و دست ديگري را براي انداختن به گردن سيدعلي رهبر بلند ميكند. اگر معلم جان كري آقاي برژينسكي، درسش را بلد بود،انقلاب را دو دستي تقديم نايب امام زمان نميكرد. حالا بعد از 25 سال در حالي كه حبيب الله مؤتلفه و اصغرحجازي و محمد باقر ذوالقدر لقوة ترس گرفته اند كه با بودن جورج دبليو بر كرسي قدرت ديگر نميتوان با تهديد اسرائيل، امتياز گرفت، و در زماني كه اصلاح طلبان واقعي و اغلب آزاديخواهان در داخل و خارج كشور خوشحالند كه در چهار سال آينده سياست آمريكا، هماهنگ با سياست اروپاي دلال معامله گر نخواهد بود و آقازادة آقاي هاشمي را در پستوي كاخ سفيد پذيرائي نخواهند كرد و وزير خارجه آمريكا براي ولايتي پيغام نخواهد فرستاد كه دكترجان مخلصيم فتيله را پائين بكش، اين نهايت بي انصافي است كه گمان كنيم اهل ولايت فقيه از پيروزي بوش خوشحالند. و يا مثل آن روزنامة ذوب شده در دلارهاي دفتر رهبري تيتر بزنيم، بن لادن بوش را به پيروزي رساند، در حالي كه تمام كارشناسان و رسانه هاي آمريكائي متفق القولند كه پيام بن لادن در آستانه رأيگيري در آمريكا به هيچ روي به نفع بوش نبود.
رأي مردم آمريكا را در گزينش دوبارة بوش و دهها سناتور و عضو مجلس نمايندگان از حزب جمهوريخواه، رأي عوامانه خواندن نيز، تنها ميتواند امير محبيان را نزد محمد كاظم انبارلوئي عزيزتر كند. در عين حال اين واقعيت را نيز بايد پذيرفت كه حمايت بسياري از فرزانگان و اهل انديشه از جان كري به معناي آن نيست كه آنها از تزوير و دوروئي و ماكياوليستي عمل كردن جان كري حمايت كرده اند. به طور كلي طبيعت آزادانديشان نميتواند با جنگ و قلدرمنشي سازگار باشد اما امامزادهاي را كه به او دخيل بسته بودند درست نميشناختند كه اين آقا، از سرسخت ترين طرفداران جنگ عليه صدام حسين بود و مخالف خوانيش از زماني آغاز شد كه لابي طرفدار اسرائيل و «ايپك» در واشنگتن چشمكي به ايشان زد كه هوايت را داريم به ميدان آي كه رقص خوشت در ميانة ميدانمان آرزوست.
هفته پيش و در زماني كه 90 درصد از كارشناسان و تحليلگران پيروزي جان كري را قطعي ميدانستند من با قاطعيت نوشتم و گفتم كه بوش برنده خواهد شد و در عين حال يادآور شدم كه در اين برهه از تاريخ مصلحت اعلاي آمريكا با مصالح ملي ما انطباق پيدا كرده است. بوش سياستي را دنبال ميكند كه دو اصل اساسي آن، ريشه كن ساختن تروريسم و دمكراتيزه كردن خاورميانه (باز هم در جهت مصالح عالي ايالات متحده و غرب) با خواست و آرزوهاي ملت ما و بسياري از ملل خاورميانه و جهان اسلام، هماهنگي دارد.
تعارف را كنار بگذاريم و صريح باشيم. رأس افعي ترور كجاست؟ اگر بن لادن و ملاعمر و ابومصعب زرقاوي هم نابود شوند تا زماني كه سپاه قدس و اطلاعات سپاه و اصغر حجازي و محمد حسن اختري ميليونها دلار پول و سلاح و ذخيره در اختيار دارند و كانالهاي راديو تلويزيوني حاج عزت، اسلام ناب محمدي انقلابي را تبليغ ميكنند مبارزه با تروريسم به نتيجة نهائي خود نخواهد رسيد. و همزمان تا آن روزي كه بي عدالتي و مرگ و ويراني نصيب مردم فلسطين است و رژيمهاي سركوبگر ميتوانند ملتهاي خود را قلع و قمع كنند و زندانها را از آزادانديشان پر كنند، خوراك لازم براي رأس افعي ترور فراهم ميشود.
بنابراين جنگ عليه تروريسم با جنگ عليه بيعدالتي و استبداد، بايد همزماني داشته باشد. اينكه بوش در اولين مصاحبه مطبوعاتيش پس از پيروزي بار ديگر موضوع تشكيل دولت مستقل فلسطين را مطرح ميكند، نشانة آن است كه در چهال سال آينده اصل دوم سياست خاورميانهاي آمريكا به اندازه اصل مبارزه با تروريسم، مورد توجه قرار خواهد داشت.

مرگي كه زندگان به دعا آرزو كنند

راضي به مرگ دشمنم هم نيستم. اما آرزو ميكنم ابوعمار از بستر مرگ برنخيزد و پيش از آنكه فروشكسته و دردمند، مسخرة اين و آن شود، با شاخة زيتوني به دستي و مسلسلي در دست ديگر به آنجا رود كه هفت هزار سالگان رفته اند.
رهبران تاريخي اگر با مرگ تاريخي و در لحظاتي تاريخ ساز از صحنه خارج نشوند عاقبتشان مثل خميني ميشود كه با شكست و سركشيدن جام زهر و به زمين كوفتن سهرابش (منتظري) و ملعبة دست رفسنجاني و ريشهري شدن، سرانجام تسليم مرگ شد. احمد بن بلا نيز نمونه اي از رهبران تاريخي است كه چون پير ميشوند خرفت و كودن و حقير شده از اين دستبوسي به آن پابوسي ميروند و در نهايت حالي را پيدا ميكنند كه همين هفته پيش در گفتگو با احمد منصور برنامه ساز مصري تلويزيون «الجزيره»، زبان به مدح بن لادن و پدرخوانده هاي تروريستهاي بنيادگراي اسلامي ميگشايند. جمال عبدالناصر روزي چشم از جهان فروبست كه دست عرفات را در دست ملك حسين گذاشت، و ارتش درهم شكسته مصر را به سطحي رساند كه پس از او جانشينش انورالسادات توانست با اين ارتش حماسة اكتبر را بيافريند و از درون آتش و خون راه را به سوي صلح بگشايد. مرگ نيز هم چون ولادت خود ميتواند سرفصلي باشد براي انسانهائي كه در مسير تاريخ نام و اعتبار پيدا ميكنند. براي بعضي مرگ پايان همه چيز است. به همراه لعنت و نفريني كه گاه در پهنة تاريخ ماندگار ميشود. و براي شماري ديگر تازه پس از مرگ مجال حضور پررنگ در تاريخ فراهم ميشود. نمونه هاي بسيار از هر دو نوع در تاريخ خود داريم. مصدق و رضاشاه روز به روز جاي بيشتري در يادها و انديشه ها پيدا ميكنند و بستر تاريخ هر روز براي حضور آقاي خميني كوچكتر ميشود. (دوستي نيش زده بود مثلاً در هيأت طنز كه بله اگر فلاني را در مجلس بزرگداشت محمدرضاشاه هم دعوت كنند، ميرود و سخنراني ميكند.) محمدرضا شاه آن شمري نبود كه رفقا تصوير كردند و البته فرشتة بي عيبي نيز نبود كه شاه الله تصوير ميكند. انساني بود با همة ويژگيهاي يك رهبر وحشتزده از دشمنان و آرزومند اعتلا و سربلندي سرزمينش. ميتوانست دل به خردمندان دلسوز بدهد اما به قول مرحوم علم چون الملك عقيم است، مداحان را بيشتر خوش داشت و در نتيجه در روزي كه گوش به دولتمردان دلسوز و صريح داد، چنان در برابر وحشت بزرگ، خود را باخته بود كه مجال نيافت اهميت و اعتبار شاه مشروطه بودن را در دورهاي تازه از زندگيش تجربه كند. رفقا اگر عينك كبود را كنار بگذارند، هيچ مشكلي در سخن گفتن و نوشتن پيرامون محمدرضاشاه پيدا نخواهند كرد. اگر من از رضاشاه و دهها دولتمردي كه با قلم رفقا و يا قلم دولتيها، چهره هاشان سياه شد، مينويسم و ميگويم از آن روست كه ميپندارم زمان آنكه تاريخ را دوباره بنويسيم، فرا رسيده است. و ما براي دستيابي به آن همبستگي و همدلي كه بدون آن بركندن بختك سنگين ولايت فقيه از سرزمينمان امكانپذير نيست، بايد نگاهمان به ديروز و امروز و هنوز… دگرگون شود.
آيا ميتوان جمعي را كه امروز زير نام حزب «توده» فعاليت ميكنند و يك جناح آنها سايت بسيار پربركت و خواندني «پيك نت» را عرضه ميكند به اين دليل كه حزب توده روزگاري عليه دكتر مصدق و نهضت ملي و زمانهاي بسيارتري عليه شاه و سلطنت فعاليت ميكرد و سپس در آغاز انقلاب خبرچين و همدست رژيم ولايت فقيه شد، نفي كرد؟ اگر اين جمع امروز شعارها و برنامه اي را مطرح ميكنند كه هم جبهه ملي و هم مشروطه خواهان ليبرال به دنبال آن هستند، چرا نتوان صفحه اي تازه براي آنها گشود؟ همين نگاه را ميتوان به جنبش فدائيان خلق در همة جلوه هايش (منهاي اللهي ها كه هنوز هم از نشئة وصلت با كلاشنيكوف بيرون نيامده اند) داشت. مقاله اخير فرخ نگهدار را بخوانيد و تأملات خليق و ممبيني و دوستانشان را زير ذره بين بگذاريد آيا جز آن ميگويند كه آزاديخواهان ايران در آن سوي خط عنوان ميكنند؟ چرا بايد كساني كه روزي ميپنداشتند انقلاب سرفصل دمكراسي و بيداربختي و سرفرازي ملت ايران است و هر كدام بنا به استعداد و درك و قابليتهاي خود، در ماهها و سالهاي مختلف از 57 تا 83 پشت به انقلاب كرده و به صف مبارزان پيوسته اند، غيرخودي تلقي شوند؟ آن ميليونها انساني كه روز ورود خميني دلهاشان را فرش راه مردي كرده بودند كه بجاي عشق و تسامح و آزادمنشي، مرگ و جنگ و نفرت و ويرانگري را به ارمغان آورده بود، امروز نبايد به خاطر عمل ديروزشان طرف عتاب كساني قرار بگيرند كه خيليهاشان نه تنها از سينه چاكان انقلاب و آقاي خميني بودند بلكه جاي پاي شماري از آنها را ميتوان در پستوي امنيت خانه ولي فقيه همين امروز مشاهده كرد.
به هر روي از عرفات ميگفتم. احمد شقيري نخستين رئيس سازمان آزاديبخش فلسطين كه دوم ژوئن سال 67 سه روز قبل از شروع جنگ شش روزه، در شهرك العريش در سينا، هنگام بازديد از ارتش آزاديبخش فلسطين با بادي در گلو گفته بود، وقتي اسرائيليها را به دريا ميريزيد، بچه هاشان را حفظ كنيد تا در فلسطين آزاد عده اي يهودي هم داشته باشيم، در خاطرات خود پيرامون روزهاي پس از جنگ مينويسد، يك روز عصر از دفتر عبدالناصر به من تلفن شد كه براي امر مهمي به كاخ قبّه بيائيد. وقتي رفتم هفت برادر را ديدم (اخوان السبع عنواني بود كه شقيري به عرفات و شش يار نزديكش ابوجهاد، ابواياد، خالد الحسن و… داده بود) آنها از ديدار با عبدالناصر باز ميگشتند. كاغذي را در برابرم گذاشتند كه استعفانامة من بود. بدون درنگ آن را امضا كردم…
تا پيش از آنكه عرفات رئيس جنبش فتح رهبري سازمان آزاديبخش فلسطين را در دست گيرد، معروفيت او فراتر از يك چريك فلسطيني تندرو، نبود اما در فرداي جنگ شش روزه، نام فلسطين و عرفات چنان به هم آميخت كه ابوعمار به روي ديگر سكه هويت فلسطين در همة ابعادش تبديل شد.
او بود كه به فلسطينيهاي درمانده آواره، غرور ملي داد و امكان برپائي يك دولت آزاد فلسطيني را كه وهم دوري بود، به صورت يك واقعيت قابل تحقق در دل و انديشه يكايك فلسطينيها، جاي داد.
از دهها سوءقصد و توطئه كه بيشتر آنها توسط رژيمهاي برادر عرب در بغداد و دمشق و طرابلس و… طراحي شده بود جان سالم به در برد. از اردن به لبنان و از آنجا به تونس ره كشيد تا سرانجام رداي دربدري را در فلسطين از شانه خسته فروانداخت تا در آن دو تا اتاق نيمه ويران رام الله، با همة خطرها و تهديدها، چنان حضوري پيدا كند كه دشمن قديمي اش اريل شارون با همة قدرت و توپ و تانك و هليكوپترها و موساد و شاباك، نتواند او را از صحنه خارج كند.
طي دو سال و نيم اخير از عرفات تنها شبحي باقي بود اما همين شبح نيز ميتوانست به اشاره اي همة معادلات را به هم ريزد. عرفات با همه دوست و برادر بود و همزمان مراقب بود، مبادا دوستان و برادران خنجر را در پشت او و ملتش فرو كنند. بهترين يارانش را صدام حسين و قذافي و حافظ اسد به قتل رساندند چون حاضر نبود نوكر بي اختيار آنها باشد. و زماني كه مشاهده كرد آقاي خميني نيز رفيق و متحد فلسطيني نميخواهد بلكه به دنبال نوكر و مريد فلسطيني است، در برابر او ايستاد و البته بهاي سنگيني نيز بابت اين موضعگيري پرداخت. حماس و جهاد اسلامي را در برابر او علم كردند و كار صلحش با اسرائيل را مختل ساختند. اما او با برپاداشتن گروهي راديكالتر از حماس و جهاد اسلامي، همچنان صحنه گردان جنگ و صلح به طور همزمان باقي ماند. اين آخريها اما آثار حصار سنگين اسرائيل و نوعي بايكوت جهاني و بيمهري و ناجوانمردي رهبران عرب، و توطئه هاي مستمر رژيم تهران و شركايشان در دمشق و البته تلاشهاي شارون براي حذف او، چنان جسم و جان و جهانش را فرسوده بود كه چهارماه پيش يكي از صادقترين و شايستهترين يارانش محمود عباس (ابومازن) با همة گلايه ها و آزرده خاطر بودنش از عرفات و بازيهايش كه به استعفاي او از نخست وزيري منجر شده بود، با آهنگي گرفته و پردرد در ديداري كه با او در كويت داشتم ميگفت، خدا كند ابوعمار پيش از آنكه فروافتد و به التماس آيد، با همان خاطرة روزهاي ستيز و غرور، ره به ديار باقي كشد. اين سخن را «نبيل ابوردينه» مشاور و يار روز و شب عرفات نيز به نوع ديگري عنوان كرده بود. ابوردينه معمولاً پشت سر عرفات ميايستد و اگر عرفات مطلبي را فراموش كرد و يا لغتي را به ويژه در زبان انگليسي به ياد نياورد، او آهسته اين مطلب يا لغت را زير لب عنوان ميكند. ابوردينه گفته بود: مدتي است ابوعمار همه چيز را از ياد ميبرد و زمزمة من در گوش او براي يادآوري واژهها و عبارات كافي نيست. آرزو ميكنم روزي نيايد كه مجبور شويم مطالب را بنويسيم و به دست او بدهيم تا روخواني كند.
تصوير عرفات با آن كلاه مضحك در حاليكه ميكوشيد دست دكترش را ببوسد يا آن بوسه هاي جنون آميزي كه از درون هليكوپتر نظامي اردني كه براي بردن او از رام الله به امان، در برابر مقرش فرود آمده بود، براي بدرقه كنندگانش ميفرستاد، نميبايست آخرين تصويرهائي باشد كه از رهبر ملت فلسطين در يادهاي ما باقي خواهد ماند. با اينهمه آرزو ميكنم ماجرا به همين دو تصوير خاتمه پيدا كند. آن روز كه آقاي خميني سرانجام، مفارقت ابدي از قدرت خانم را پذيرفت اگر ياران صديق و مريداني دلسوز داشت، هرگر جنازه او را به شيوه فراعنه و امپراتوران عهد كهن و البته حضرت لنين، در جعبه آينه نميگذاشتند تا با بهره برداري از آن كار حكومت و جانشيني را يكسره كنند. بعد هم جنازه بر سر دستها واژگون نميشد و پيكرآقا با بي حرمتي عريان بر خاك نمي افتاد.
عرفات مسأله جانشيني خود را حل كرده است. سازمان آزاديبخش فلسطين چهارچوب و استخوانبندي محكمي دارد كه با همة سنگيني غيبت عرفات، قادر است دوران پس از عرفات را آغاز كند. ابومازن در كنار احمد قريع (ابوعلا) و رهبران جوانتري مثل محمد دحلان و خانم دكتر حنان عشراوي هم در عرصه بين المللي صاحب اعتبارند و هم در خانة خود داراي احترام و منزلت ويژه، اسرائيل نيز ديگر نميتواند به بهانة حضور عرفات كار صلح را مختل كند. اگر عرفات با حضور خود در صحنة مبارزه ملت فلسطين به اين مبارزه مشروعيت بخشيد و به عنوان پدر و رئيس ملت فلسطين در كاخ سفيد و اليزه و شماره 10 داونينگ استريت مورد استقبال قرار گرفت، امروز با خاموشي خود، ميتواند آرزوي خود و ملتش را در برپائي يك دولت مستقل فلسطيني، محقق سازد كه مردان تاريخي حتي با مرگ خود تاريخ ساز ميشوند.

شنبه 6 تا دوشنبه 8 نوامبر

پيش از آنكه به بازي جديد نايب امام زمان اشاره كنم پرانتزي باز ميكنم در ادامه سخني كه پيرامون جورج بوش داشتم. (همانطور كه گفتم رفتار و عملكرد يك حزب را در گذشته نميتوان وسيله اي براي محكوم كردن اين حزب در زمان حال كرد. آقاي بوش نيز مسئول اعمال رؤساي جمهوري پيشين آمريكا از حزب جمهوريخواه نيست. ما هرگز كلينتون را به خاطر عملكرد پرخطاي كارتر ملامت نكرديم. من كلينتون را يكي از بهترين و فرزانه ترين رهبران جهان در قرن بيستم ميدانم اما ذره اي اعتقاد به جان كري ندارم. به بوش چه مربوط كه آمريكا در عصر جهان دو قطبي و جنگ سرد از رژيمهاي دست راستي توتاليتر و سركوبگر حمايت ميكرده و كودتاهائي را تدارك و يا ياري كرده است؟ ما از رؤساي جمهوري آمريكا و رهبران كشورهاي بزرگ صنعتي جهان انتظار ساختن بهشت براي ما و ديگر ملتهاي تحت ستم را نداريم اما حداقل پس از ديرسالي پرسه در گسترة رسانهها و انديشه و قلم، من اين را دريافته ام كه حضور آدمي مثل بوش كه ميپندارد تاريخ به او نقش بزرگ رهائي جهان از كابوس تروريسم اسلام ناب محمدي و كمك به ملتهاي دربند رژيمهاي سركوگبر ولايتي از نوع بعثي و طالباني و البته ولايت فقيهي را عرضه كرده است در كاخ سفيد به مراتب بهتر از آدمي است كه در همان مناظره اولش با بوش صريحاً گفت ترجيح ميدهد مثل اروپائيهاي كاسبگر با جمهوري ولايت فقيه وارد گفتگو شود و اورانيوم غني شده هم به آنها بدهد.)
باري سخن از بازي جديد اهل ولايت فقيه ميگفتم. پيش از اين از دكتر حسن عباسي بسيار گفته ام. جاهل مردي كه طوطي وار عباراتي را حفظ كرده است و به عنوان بلندگوي ولي فقيه نعرهزنان به ميدان جسته تا جايگاه دوست و دشمن حضرت آقا را نشان دهد. در آستانه رمضان عباسي سخناني ايراد كرد كه بسيار سنگينتر از وزن و جايگاه او بود و در عين حال عبور او از همة خطوط قرمز سئوالاتي را برانگيخته است كه مرا به پيگيري و رديابي مركزي كه او را راهي ميدان مصاف با بزرگ و كوچك نظام (به استثناي مقام ولايت عظما) كرده است، واداشت.
در سخنان عباسي، دروغ و مغلطه بسيار است. (كمدي ترين آن سخن او پيرامون 53 ميليون دلار خيالي است كه سناتور سام براون بك به راديوتلويزيونهاي ماه وارهاي داده تا انقلاب را براندازند و 8 تن از رد صلاحيت شده هاي جبهه مشاركت در انتخابات دوره هفتم مجلس نيز چون از سوي سناتور آمريكائي مورد حمايت قرار گرفته اند پس نوكران آمريكا هستند) اما دزد و فاسد خواندن رفسنجاني و بيغيرت و بيشرف دانستن سيد محمود هاشمي شاهرودي و بيشرم و دلال محبت خواندن فرمانده سپاه و فرمانده نيروي انتظامي و دبير شورايعالي امنيت ملي، اتهامات ساده اي نيست. اكبر گنجي چهارسال است به جرم اهانت به رفسنجاني و فلاحيان آنهم در پرده ؛زنداني است آنوقت حسن عباسي فرياد ميكشد اُف بر مجمع تشخيص مصلحت نظام و رئيس قوه قضائيه و رئيس جمهوري و فرمانده سپاه و نيروي انتظامي كه در برابر فروش دختران شيعه در امارات سكوت كرده اند. حسن آقا تكليف آمريكا و امارات را نيز روشن ميسازد و با زشتترين واژگان، به بلندپايگان نظام ميگويد اگر دختران شما را در دبي حراج ميكردند همينطور سكوت ميكرديد؟ اين حرفها، سخنان عباسي نيست. به خصوص كه جابجا مشاور ويژه رهبر از سلامت نفس و پاكي و آزادگي مقام ولايت عظما ياد ميكند و اينكه دل آقا از اعمال مسئولان خون است و…
آنگونه كه دوستي از اهل بخيه نقل ميكرد مسئولان دفتر رهبري با توجه به گسترش ابعاد نارضايتي و نفرت نسبت به رژيم در سطح جامعه اخيراً به فكر افتاده اند راه هائي را كه پيش از جمهوري اسلامي نيز در ايران آزمايش و با شكست روبرو شده است، تجربه كنند. يعني رأس هرم قدرت را از بقيه جدا سازند و او را فرشته نيكوسرشت تصوير كنند و الباقي را حتي آنها كه از عملة ركاب نايب امام زمان هستند به گند كشند.
تاريخ گواهي ميدهد وقتي رأس هرم به خراب كردن لايههاي پائينتر از خود ميپردازد حكم قطعي سقوط خويش را صادر كرده است. سقوط شاه از زماني قطعي شد كه نصيري و هويدا و آزمون و روحاني و… را به زندان انداخت.
مردم البته از حرفهاي حسن عباسي دل خنك ميكنند كه جانا سخن از زبان ما ميگوئي. اما بلافاصله ميپرسند پس از مس شدن طلاهاي كشف شده در جنوب در دوران رياست جمهوري رفسنجاني كه مورد اشاره حسن عباسي قرار گرفته، حضرت ولي فقيه چرا سخني نگفتند؟ و يا اگر شاهرودي و روحاني و قاليباف و رحيم صفوي بيغيرت و فاسدند از چه رو جناب سيدعلي رهبر آنها را بركنار نميكند و تحت بازداشت قرار نميدهند؟ بزرگ و كوچك رژيم اگر فاسدند، منزه طلبي رهبر و نان و پنير خوردنشان، چه نفعي به حال ملت دارد؟ ولي فقيه با قدرت مطلقه و رياست بر همة قوا، به مراتب مسئوليت سنگينتري از كساني دارد كه كفشهاي او را جلوي پايش جفت ميكنند و درجه گرماي آب ابريقش را اندازه ميگيرند. اگر هاشمي رفسنجاني فاسد است و به بيت المال دستبرد ميزند آن كس كه او را برادر و يار حال و هميشه ميخواند، گناه سنگينتري را متحمل شده است. با حسن عباسي نميتوان سر و پاي چرك آلود رژيم را شست و رژيم ولايت فقيه را از حمام حسن آقا و خزينة مربوطه پاك و پاكيزه به سر بينه آورد و به تماشاي خلق گذاشت.

November 11, 2004 03:00 PM






advertise at nourizadeh . com