January 18, 2005

...صراحي گريه و بربط فغان كرد

يكهفته با خبر

سه شنبه 11 تا جمعه 14 ژانويه

پيشدرآمد: در باب حسين شريعتمداري بسيار نوشته ام. نه به اين خاطر كه او هر از گاه مشتي دروغ و ناروا درباره من مي نويسد و در سلسله كتابهاي نيمه پنهان، شماره اي را نيز به من و خانواده ام اختصاص داده است (لعبتي است اين حسين بازجو و جيره خوارانش، كتابي را كه درباره من نوشته اگر خوانده باشيد روده بُر ميشويد. در كتاب او پدرم آخوند درباري ميشود و من در عراق به مدرسه ميروم، در هجده سالگي به دستور و توصيه من مرحوم نيك پي شهردار وقت تهران، كاخ جوانان برپا ميكند و دو سال بعد در دانشكده حقوق، دكتر منوچهر گنجي رئيس دانشكده را چنان زير نفوذ ميگيرم كه به اشاره من برنامه شب شعر و قصه خواني و تئاتر در دانشكده برپا ميكند. چندي بعد مرحوم جعفريان مرا به اسرائيل ميفرستد كه دوره ويژه جاسوسي را طي كنم اما براي سرپوش نهادن بر امر، ميگويند من به مصر رفته ام…

حتي پيكان جوانان من در دانشكده از تعرض حسين بازجو و قلم به مزدهايش مصون نمي ماند كه به نوشته او با اين اتومبيل چه آتشها كه نسوزانده ام. بار اول كه كتاب را خواندم در مطلبي اشاره كردم اگر اطلاعات دستگاهي كه شريعتمداري مشاور مسئول آن و بازجوي ويژه اش ميباشد ــ وزارت اطلاعات ــ درباره ما از همين دست باشد، واقعا بايد بر كل اين دستگاه خنديد).
درباره حسين بازجو هربار كه نوشته ام سبب، ديگري جز خويش بوده است. يادتان هست وقتي او جريان خانه عنكبوت را نوشت تاكيد كردم كه نايب امام زمان به مشاور ارشدش دستور داده زمينه دستگيري صاحبان سايتهاي اينترنتي را فراهم كند. كما اينكه نوشته او چهار سال پيش درباره روزنامه هاي موسوم به اصلاح طلب را مقدمه اي براي تعطيل كردن اين روزنامه ها و دستگيري و آزار نويسندگانش دانستم.
اينك حسين بازجو در آخرين نوشته اش، اشاراتي دربارة دكتر شيرين عبادي دارد كه مرا سخت نگران ميكند. پيشاپيش يادآور ميشوم كه به محض اعلام سفرهاي خارجي محمد خاتمي، همواره اين انتظار را داشته ايم كه به محض خروج او از ايران، كاري انجام گيرد كه هم سفر او را تحت الشعاع قرار دهد و هم او را بي آبروتر آنهم در عرصه بين المللي كند. سفرهاي اروپائي خاتمي به ايتاليا، فرانسه، آلمان، اتريش و يونان و اسپانيا را به خاطر آوريد همة بگير و ببندها و توقيف مطبوعات و ضرب و شتم آزادانديشان در جريان اين سفرها انجام گرفت. و اين بار با آنكه خاتمي در يك سفر بيهوده و بدون ثمر براي ملت ايران راهي چند كشور آفريقائي شده كه در ميانشان بنين و سيرالئون نه جايگاهي در صحنه بين المللي دارند كه آقاي خاتمي با سفر به آنها و احتمالا دادن باج نفتي بخواهد حمايتشان را در سازمان ملل يا شوراي حكام آژانس بينالمللي انرژي اتمي جلب كند و نه قادرند براي مثال با صادرات خود به ايران، نقشي مؤثر در بازرگاني خارجي ايران عهده دار شوند، باز هم به محض خروج او، احضاريه اي از دادستاني انقلاب براي خانم دكتر شيرين عبادي ارسال شد تا واكنش بين المللي برانگيخته شود و بي اعتباري سخنان آقاي خاتمي در دانشگاهها و مراكز فرهنگي كشورهاي ميزبانش درباره مردمسالاري ديني و حقوق بشر و استقلال و… كاملا آشكار شود.
در عين حال نبايد از نظر دور داشت كه آبروريزي سعيد مرتضوي رفيق پنجشنبه هاي حسين بازجو و ايماني و الياس محمودي در ويلاي دماوند، در جريان شكنجه و بازجوئي از وبلاگ نويسان و صاحبان و نويسندگان سايتهاي اينترنتي، بدون چنگ و دندان نشان دادن «سعيد جان» به دستور ارباب فقيهش، به شخصيتي مثل شيرين عبادي، اسباب سرافكندگي نايب امام زمان و كارگزارانش ميشد. ميدانيد كه شماري از بازداشت شدگان اخير از جمله اميد معماريان، حنيف مزروعي، روزبه ميرابراهيمي، خانم فرشته قاضي و نويسنده دردمند گرفتار جواد غلام تميمي و… از سوي سعيد مرتضوي در اختيار حيواني قرار گرفته بودند به نام «فلاح» كه به همراه جواد آزاده در جريان بازجوئي از همسر سعيد امامي و شماري از دستگيرشدگان دسته دوم در پرونده قتلهاي زنجيره اي، ابعاد تكان دهنده اي از سبعيت و جنون و بيماري جنسي خود را آشكار كرده بود. مرتضوي و الياس محمودي مدتي است فلاح را پس از چند ماه انتظار خدمت، فعال كرده اند و اين موجود كريه و جنايتكار را بار ديگر به خدمت گرفته اند.
آنچه در زندان بر سر بازداشت شدگان اخير آمده بود حتي سيد محمود الهاشمي رئيس قوه قضائيه را به گريستن انداخته بود. چند بار نوشته ام كه اين سيد محمود آدم متدين و دست پاكي است كه ميتواند يك امام جماعت خوب و حداكثر مدير يك مدرسه ديني باشد. به همين دليل نتوانست هنگام تشكيل مجلس اعلي با اراذل و اوباشي كه به اسم عراقيهاي مجاهد در اين تشكيلات سپاه ساخته، بيش از مدتي كوتاه رياست مجلس را پذيرا شود. به هر حال او نوادة مرجعي وارسته چون مرحوم شاهرودي بزرگ را به عنوان همسر در خانه دارد. و خود نيز از شاگردان مرحوم آقاي سيد ابوالقاسم خوئي و مرحوم محمد باقر صدر بوده است.
(هموطني در شماره گذشته به يك جابجائي در مطلب چند هفته پيش من اشاره كرده بود. اتفاقا درنقل مطلب به روي سايت اينترنتي ام اين خطاي مصحح، درست شده بود. آقاي حمزوي به اسم مرحوم خوئي اشاره كرده بودند. اتفاقا اسم ايشان در مطلب ابوالقاسم آمده بود،خطا در مورد اسم مرحوم حكيم بودكه به جاي سيد محسن، ابوالقاسم شده بود. در باب روحانيون آزاده اي چون مرحومان حاج آقا احمد خوانساري و حسينعلي راشد پيش از اين نوشته ام ضمن اينكه اگر صحبت از اخيار و آزادگان ميكنيم نبايد زنده ياد دكتر سيد محسن بهبهاني و علامه بزرگوار مرحوم حاج آقا رضا صدر و سيد محمد روحاني و زنده ياد سيد كاظم شريعتمداري و مرتضي مطهري را از ياد ببريم. مرحوم مطهري بيزار از آنچه ميديد به خود من چند نوبت گفت؛ كه چه خطاي بزرگي كرديم و سرنوشت ملت ايران را به دست مشتي از خدا بيخبر بيدين و بي وجدان داديم. يكي از همان بي وجدانها نيز حكم قتل او و تيمسار قره ني را صادر كرد…)
باري رئيس قوه قضائيه وقتي شنيد بانوئي پاكدامن و متأهل را كه جرمش فقط نوشتن است، جنايتكاراني مثل سعيد جان مرتضوي و فلاح تحت شكنجه هاي غيرانساني قرار ميدهند تا اعتراف كند با محمد علي ابطحي و مصطفي تاجزاده روابط نامشروع داشته و ابطحي هزينه جراحي بيني او را داده است، بانوي ديگري كه فرزندان دم بخت دارد شكنجه شده بود تا اعتراف كند اميد معماريان را گاهي به خانه مي آورده و با او رابطه نامشروع داشته است، جواد غلام تميمي كه با آگاهي مدير و سردبير روزنامه اش رپرتاژ آگهي براي سفارت عربستان سعودي در تهران تهيه ميكرد، آنچنان شكنجه شده بود كه پس از اعتراف به جاسوسي براي عربستان و ارتباط با وابسته نظامي اين كشور، حتي در بيرون از زندان نيز وحشتزده از كساني كه مثل ابطحي از او حمايت ميكنند، شكوه كرده و معترض ميشود كه چرا از من طرفداري ميكنيد و اعترافات مرا كه زير شكنجه اخذ شده بي اعتبار ميخوانيد، به گريه ميافتد.
به گفته مشهدي رئيس دفتر سيد محمود الهاشمي رئيس قوه قضائيه به يكي از دوستانش، آيت الله سه بار در برخورد با تظلم جويان در طول پنج سال و اندي رياستش به سختي گريسته است. يكبار زماني كه با بانوئي روبرو شد كه از مشهد به دادخواهي آمده بود و از عباسعلي عليزاده، رئيس دادگستري تهران شكايت داشت. سه سال و نيم اين بانو را در دادگستري مشهد از اين اتاق به آن اتاق فرستاده بودند و به جاي رسيدگي به دادخواهي او، جانشين عليزاده نيز خواسته بود مثل سلفش از او كه بانوي زيبائي است، سوءاستفاده جنسي كند. عليرغم تأثر بسيار، آقاي سيد محمود الهاشمي نتوانسته بود كاري به جز كمك مالي به اين بانوي درد ديده بكند. مورد دوم نيز مربوط به شكايت بانوئي بود كه شوهر سابقش كه از سران مافياي اقتصادي و امنيتي است با كمك شريكش الياس محمودي، فرزند او را از وي گرفته، و هفته ها او را در اوين و زندان شيراز تحت شكنجه و آزار قرار داده و بارها او را تهديد به تجاوز كرده بودند. الهاشمي با شنيدن سرگذشت اين بانو و نگاه به پرونده اش از دل گريسته بود و تلويحا اعتراف كرده بو دكه حتي تلفن خود او نيز توسط الياس محمودي كنترل ميشود. و سرانجام در ديدار با وبلاگ نويسان و نويسندگان آزادانديشي كه چند هفته اي در چنگ سعيد جان مرتضوي و فلاح بودند به گريه افتاده بود. و عليرغم آگاهي از تفكر و حمايت مطلق شاگرد و تلميذ خاصه اش علي بن جواد تبريزي ملقب به خامنه اي، از سعيد مرتضوي، دستور داده بود پرونده اين افراد را از او بگيرند و به قاضي ديگري بدهند تا مجددا اين پرونده ها را مورد بررسي قرار دهد.
باري از حسين شريعتمداري ميگفتم. اين بي آزرم بازجوي خاصه ولي فقيه در مقاله اش مدعي است كه يك شهروند عادي از شيرين عبادي شكايت كرده و او هم چون ديگر شهروندان در برابر قانون با ديگران يكسان است. (اگر ماجرا به شكايت يك شهروند عادي باز ميگردد چرا دادگاه انقلاب كه مسئول جرائم امنيتي و قضاياي براندازي است، خانم عبادي را احضار كرده است. در عين حال در احضارنامه اشاره شده كه ايشان به عنوان فرد مطلع يا شاهد در دادگاه حاضر ميشود. پس ادعاي حسين بازجو وجاهت قانوني ندارد.) حسين شريعتمداري سپس اشاره ميكند كه انتساب شيرين عبادي به ملت ايران، اهانت به مردم اين مرز و بوم است. بانوئي كه اسباب سرفرازي و افتخار مردم ايران و به ويژه زن ايراني و اهل انديشه و قلم و حقوقدانان، در گسترة جهاني است، از نگاه حسين بازجو شايستگي داشتن لقب ايراني را ندارد اما او و اربابش و مجرماني كه دستشان به خون هزاران تن از فرزندان ايران آلوده است، ايراني هستند. ملت ايران عار دارد كه اهل ولايت جهل و جور و فساد لقب ايراني دارند وگرنه شيرين عبادي را كه نشان داد در قلعة ارتجاع و مرگ و استبداد نيز هستند كساني كه تا پاي جان در دفاع از حقوق بشر و آزادي انديشه و قلم، استوارند، و به جاي شعار دادن در خارج، در داخل كشور با هوشمندي و فرصت شناسي، ميكوشند حقوق ضايع شده مردم را ولو ذره ذره، از چنگ استبداد ديني وحشي، بيرون آورند، پاره اي از جان خود ميداند. اهل ولايت فقيه بودند كه انتخاب شيرين عبادي را به عنوان برنده جايزه صلح نوبل در سال گذشته برنتافتند و از ولي فقيه شان گرفته تا فرماندهان سپاه و وزير و وكيلشان، به شنيدن خبر پيروزي او، پس افتادند.
من نگران جان شيرين عبادي هستم. حسين بازجو بدجوري با كينه و نفرت و در عين حال وحشت از او ياد كرده و به پرونده سازي عليه او پرداخته است. آنچه را او مينويسد بايد بازتاب مستقيم انديشه و احساس ارباب فقيهش دانست. واكنش بين المللي در رابطه با احضار دكتر شيرين عبادي بسيار خوب و به جا بود اما كافي نبود. حال كه پارلمان اروپا رژيم را در رابطه با شكنجه وبلاگ نويسان، و اهل قلم و نظر محكوم ميكند (بيشرمي اهل ولايت فقيه را ببينيد كه يكي در سايت اينترنتي اش براي تقرب به نايب امام زمان، مدعي ميشود محكوميت جمهوري اسلامي در حمايت از روابط جنسي آزاد و هم جنس گرائي بوده و حسين بازجو نيز عين همين حرف لغو و بي اساس را در روزنامه اش تكرار ميكند. وقتي رژيمي از كلان تا خردش در گير و دار عقده هاي جنسي و رساله هاي عمليه پيرامون روابط با خاله و عمه و گاو و گوسفند و برادر زن قبل از دخول يا بعد از دخول آنهم از ده دوازده سالگي كه وارد حوزه ميشوند، هستند طبيعي است كه از ظن و نظر خود به بيانيه محكوميت رژيم بنگرند. دو سوم بيانيه در رابطه با سركوبيها و قلع و قمع اهل انديشه و فشار براي اعتراف گرفتنهاي چندش آور است آنوقت سردار مربوطه سايت بازتاب كه عشق رياست جمهوري به جنويش كشانده و حسين بازجو با ذره بين به دنبال يافتن واژه اي در حمايت از عشق آزاد و… افتاده اند).
باري من نگران شيرين عبادي هستم. رژيم كه با موقعيت متزلزل داخلي و بين المللي، و در برابر طرح رفراندوم ملي و حمايت جهاني از اين طرح سخت به وحشت افتاده است، در شرايطي است كه هر آن امكان دارد بند پاره كرده و در صورت شكست مذاكرات با اتحاديه اروپا و آژانس بين المللي انرژي اتمي، طرح قتلهاي زنجيرهاي را در داخل و خارج كشور فعال كند. در اين زمينه گزارشي دريافت كرده ام كه از ورود عواملي به اروپا ياد ميكند و نيز دستورالعملي تازه كه از سوي اصغر حجازي، براي سعيد مرتضوي، الياس محمودي و حاج مرتضي رضائي و تني ديگر از عوامل اطلاعاتي ارسال شده است.

شنبه 15 تا دوشنبه 17 ژانويه

1 ــ داريوش نظري، با نگاهي پر از پرسش به سراغم آمد، لحظه اي پيش با رسيدن دكتر شاپور بختيار و دكتر جواد سعيد نخست وزير و رئيس مجلس شوراي ملي به فرودگاه، شاه گريان و پر از درد از پله هاي هواپيما بالا رفته بود. لحظه اي كه بدره اي به پاي او افتاد و مرتضي لطفي با صداي اشك آلود لحظه اي به نمايندگي از آنها كه خروج پهلوي دوم را از كشور، ابدي ميدانستند بدون رعايت تشريفات فرياد زده بود كه چرا؟
نگاه داريوش را كه از روزگار دانشكده با هم بوديم خيلي خوب ميشناختم. چند هفته پيش بود كه در زندان كميته، صداي شاه را شنيده بوديم. ماموران زندان صداي راديوها را تا آخرين درجه بالا برده بودند. شاه گفت صداي انقلاب را شنيده است و از روحانيون و اهل قلم و نظر ميخواست براي خاموش كردن آتشي كه به پا خاسته با او و دولت همكاري كنند. سلولهاي ما انفرادي بود. كوچك و بي نور، فقط موقع رفتن به دستشوئي فهميديم كه شيخ يحيي نصيري معروف به علامه نوري اتاقي ويژه دارد و برخوردار از همه امكانات است. او به من و علي باستاني عزيز سيبي هديه داد، اما من و او در حال و هواي ديگري بوديم به خصوص وقتي چشممان به داريوش افتاد. حسين زوين و فيروزگوران نيز با ما بودند. با گوران يك نوبت ديگر نيز در شب به آتش كشيدن سينماها و رستورانها به كميته افتاده بوديم. داريوش با حيرت پرسيد، آيا اين شاه بود؟ و علي باستاني با نيم لبخندي پر از رمز و راز هميشگي اش گفت: حرف آخر بود.
به فاصله چند هفته آرزوي دير و دور ما با تشكيل دولت ملي دكتر شاپور بختيار تحقق يافته بود. در واقع بسياري از ما، با آمدن بختيار، ايراني آزاد و سربلند را پيش رو ميديديم كه اگر آن آزادمرد چندماهي ديگر بخت ماندن در حكومت داشت راه رسيدن به آن را هموار ميكرد. روزي كه شاه از ايران ميرفت، بختيار در مجلس گرفتار نمايندگاني بود كه بعضيشان تا ديروز زير پرچم ساواك سينه ميزدند و شماري نيز آنچنان آهسته ميآمدند و ميرفتند كه كسي تا قبل از آن چند روز رسيدگي به برنامه بختيار صدايشان را نشنيده بود. آقاي نماينده منتخب رئيس ساواك كرج نسبت به جرائم دولتهاي پيشين بختيار را مؤاخذه ميكرد و آن دگري دستمال ابريشمي به عرض عباي آقاي خميني به دست گرفته بود و از رهبر معظم انقلاب ميخواست هرچه زودتر به وطن بازگردد. در آن ميان تنها يك صدا بود كه در جمع نمايندگان با درد و تأثر فرياد ميزد، در كجا ديده ايد كه شبان گله را در كام گرگ رها كند. طنين صداي محسن پزشكپور در گوشم زنگ ميزد. انگار او ميدانست كه با رفتن شاه چه خواهد شد. دكتر بختيار هنوز هم به حمايت ارتش و ميليونها دانشجو و معلم و كارمند و كارگر و زنان از برنامه هاي مترقي دولت خود اميد داشت. قرار بود شاه تا زماني كه دولت بختيار از مجلس راي اعتماد نگرفته تهران را ترك نكند. سرانجام، ساعتي از ظهر گذشته بود كه بختيار و سعيد به مهرآباد رسيدند. توديعي پر از درد و اندوه در سرماي آن بامداد عجيب، به سرعت پايان گرفت… داريوش در برابرم ايستاده بود. آيا راست است؟
با سردبير غلامحسين صالحيار به چاپخانه رفتيم. مژده بخش تيتر را آماده كرده بود. بزرگترين تيتر در تاريخ مطبوعات ايران، «شاه رفت»… در خيابانها تب زدگان تصاوير شاه را حتي از اسكناسها بيرون ميآوردند و تصاوير خميني به جاي تصوير شاه مي نشست. عصر كه به دفتر دكتر بختيار رفتم، تيمسار رحيمي لاريجاني تلفن زد كه جناب نخست وزير عده اي مشغول پائين كشيدن مجسمه هاي شاه هستند. سربازان خيلي عصباني و ملتهبند… چه كنيم؟ دكتر با آرام كردن او گفت مجسمه ها را باز هم ميتوان بالا كشيد، اما اگر خون از دماغ كسي بيايد، خميني به آرزويش رسيده است. اعتنائي نكنيد، اين تب به زودي فروخواهد نشست. همينطور هم شد. شب كه با داريوش و بهرام افرهي ــ ياد باد آن روزگاران ياد باد ــ سر به پير ترساي پيرهن چركين در انتهاي خيابان ويلا زديم، هر سه ساكت بوديم. يك ناباوري آميخته با اميد ونگراني… داريوش گفت امشب شاه به چه فكر ميكند؟بهرام افرهي سرش را برگرداند تا ما اشكش را نبينيم. شگفتا كه همان شب اسماعيل وطنپرست كه استادش ميخوانديم و در جواني از پيروان مكتب ماركس و حزب توده بود و از 28 مرداد گلوله اي در پاي داشت، وقتي به خانقاهش در آن بالاخانه خيابان شاه سر زديم، به ديدن ما سري تكان داد و گفت بدجوري از ما انتقام گرفت، حالا بنگريد كه چه بلائي بر سر ما خواهد آمد. آخونها همة شما را ميبلعند… سه چهار روز پيش مرحوم آيت الله شريعتمداري نيز در خلوتي كه فرزند آزاده اش مهندس حسن شريعتمداري و تني چند از محارمش در آن حاضر بودند گفته بود خدا نكند كه خميني بر سرنوشت ما مسلط شود، من او را ميشناسم. انباني از كينه و نفرت است. و روز بازگشت آقا وقتي آن «هيچي» بزرگ را به صورت ملتي كه دلش را فرش راه او كرده بود، پرتاب كرد، تازه خيليها فهميدند آن را كه ديو ميپنداشتند و به رفتنش چشم انتظار فرشته بودند، پيش پاي چه آيتي،قرباني كردند. مردي كه ميآمد تا معناي فريب و تزوير و اسلام ناب محمدي انقلابي را براي تك تك ما معنا كند.
2 ــ تلويزيون عراق، شماري از تروريستها را كه با دريافت پول و دستورالعمل از دستگاههاي اطلاعاتي جمهوري ولايت فقيه و رژيم سوريه در عراق دست به خرابكاري زده و شماري از پليس هاي بيگناه و شهروندان غيرنظامي را به قتل رسانده بودند، به نمايش گذاشت.
يكي از آنها نوجواني كريه چهره بود كه هم چون مؤيد الناصري فرمانده جيش محمد، از دست پروردگان گروه فدائيان صدام بود اما توسط عوامل سپاه قدس ولي فقيه آموزش ديده بود. پس از اعترافات تروريستها، سخنان دكتر اياد علاوي نخست وزير عراق را شنيدم. نيروئي كه در صدا و رفتار علاوي وجود دارد حتي مخالفان او را به تحسين وا ميدارد. علاوي در چند حلقه مصاحبه در شبكه العربيه، از روزگار كودكي و نوجواني و مبارزاتش گفت. از آن روزها كه صدام مزدورانش را يكبار با تبر و يكبار با سم به سراغ او فرستاده بود. از روز بازگشت به عراق، از اختلافهايش با پال بريمر حاكم آمريكائي غيرنظامي عراق، و سرانجام از روزهاي سخت و سنگين نخست وزيري. پيام او در پايان گفتگو براي مردم عراق اين بود، يا روز 30 ژانويه به پاي صندوقهاي رأي ميرويم و آينده خود را در پرتو يك نظام دمكرات فدرال سكولار به دست خود ترسيم ميكنيم و يا آنكه تروريستها با كمك حاميان خارجيشان موفق ميشوند عراق را از دست ما بربايند و فرداي خونيني براي ما مقرر كنند.
با ديدن علاوي و شنيدن سخنانش ترديدي ندارم كه مردم عراق اشتباه ما را در بهمن 57 تكرار نخواهند كرد. آن روز بختيار را تنها گذاشتيم. اما امروز مردم عراق علاوي را تنها نخواهند گذاشت.

January 18, 2005 01:26 PM






advertise at nourizadeh . com