March 31, 2005

گوئيا باور نميدارند روز داوري...

يكهفته باخبر
سه شنبه 25 تا جمعه 25 مارس
پيشدرآمد: «گلرخسار» شاعرة پرآوازة تاجيك نگران بود. بندهاي اسارت البته يك به يك پاره ميشد و قرار بود، انسانهايي كه 80 سال فريب و چماق برادر بزرگ نتوانسته بود عشق به ايران و زبان و فرهنگ فارسي را از جان و جهانشان پاك كند، از اين پس سرنوشت خويش را خود مقرر دارند. با اينهمه هنوز قطره باراني از آزادي، بر جانهاي زخمدار از استبداد ننشسته، در كوچه و خيابانهاي تاجيكستان (با بسته هاي دلار و شعار كه از ايران ميرسيد) سيل ريشوها به راه افتاده بود و ...

برادر عبدالله نوري و برادر «دولت عثمان» با حزب نهضت اسلاميشان ميخواستند حكومت نبي اُف دائم الخمر را براندازند و نظام اسلامي برپا كنند. همه سو آشوب بود و تظاهرات در برابر مجلس ملي كه در آغاز همه آزاديخواهان را جذب كرده بود با ورود شعار «ظالمان، ظالمان، مرگ به نيرنگتان، ميچكد ميچكد خون از چنگتان و مرگ بر آمريكا!!» رنگ و جهت ديگري ميگرفت كه به مذاق «گلرخسار» و «تيشه رجب» و «شادمان يوسف» و «لايق شيرعلي» شاعران و نويسندگان و فعالان سياسي خوش نميآمد. گلرخسار چمدان بسته بود و در مسكو با نگراني چشم به دوشنبه شهر دوخته بود. رفيق نازنينم محي الدين عالمپور دوربين به دست تظاهرات را به تصوير ميكشيد و گمان نداشت به سالي ديگر خونش را بر پياده روهاي شهرش خواهند ريخت. از دوشنبه به مسكو آمدم و سراغ گلرخسار را گرفتم. اسكندر ختلاني كه او نيز وحشيانه مثل عالمپور به قتل رسيد، گفت گلرخسار به بيشكك رفته است همان «فرونزه» سابق كه با استقلال قرقيزستان نام كهنش را بازيافته بود. بعد از درنگي دوروزه از مسكو به آلماتي رفتم. پايتخت آن روز قزاقستان و از آنجا راهي تاشكند شدم كه بهترين خاطره ام آن گونه كه در شماره پيش نوشتم در روستاي باغستان در سيصد و پنجاه كيلومتري اش، در نوروز پرشكوه شكل گرفت. سپس سر نهادن به تربت سمرقند و بخارا و دره نمنگان وترمذ بود و آنگاه در يك صبح سرد با هواپيماي «ياك» شركت هوايي ازبكستان، در بيشكك فرود آمدم. شرح اين سفرها و گفتگوهايم با رؤساي جمهوري در كشورهاي آسياي ميانه و قفقاز را در «صوت الكويت» كه مرا راهي آن ديار كرده بود، نوشتم.

سقوط ارزشها
بين دوشنبه شهر و عشق آباد و خجند و بيشكك فرق چنداني نبود. تاشكند و آلماتي البته از تيرة كلان شهرها و آبادتر از شهرهاي ديگر آسياي ميانه بود. اما در دوشنبه شهر، تهراني قديمي را ميديدم با همان صفاي ديرين، و در بيشكك دو چهره برايم جذابترين ها بودند. روز دوم ورود، پرسان پرسان خانم گلرخسار را يافتم. دوست روشنفكر و نويسنده اش «عسگر آقايف» به رياست جمهوري رسيده بود و خيلي طبيعي بود در روزگار عسرت و اندوه، دستش را بگيرد. بنابراين خانه اي به او داده بود با يك مقرري مناسب و گلرخسار بار ديگر آرامش خود را بازيافته بود. اوايل دهه 90 قرن بيستم مردم قرقيزستان، خوشبختترين مردم آسياي ميانه به شمار ميرفتند. در واقع فقيرترين شهروندان شوروي سابق در سرزميني سخت و سرد با داشتن رهبري كه اهل شعر و انديشه و موسيقي بود، دلهايي پر از اميد به فردا داشتند. در مصاحبه با آقايُف با انساني روبرو شدم كه برخلاف اسلام كريم اُف اوزبك و نبي اُف تاجيك و نظربايُف قزاق و حضرت تركمن باشي نيازُف، داراي فرهنگي گسترده و ادب و منش و درك سياسي بالايي بود (از اين جمع، نخست نبي اُف بيرون شد و جايش را امامعلي رحمانف گرفته است كه دولتمردي پخته و هوشمند است. آقايف دومين نفري است كه از جمع رؤساي جمهوري كه در سفر به آسياي ميانه با آنها ديدار و گفتگو كردم بيرون ميرود. گمان من اين بود كه او آخرين خواهد بود). عسگر آقايف آرزوهاي دور و درازي براي كشورش داشت كه بين چين و قزاقستان و ازبكستان و تاجيكستان دچار تنگنفسي بود. پايتخت او به دهكده اي ميمانست با چند ساختمان سنگي از آن نوع كه در همه شهرهاي شوروي سابق، روزگار ساخت و ساز استاليني را به ياد ميآورد. با اينهمه مردم شاد بودند. در خيابان پير مردان با كلاهي شبيه به كلاهي كه در كتاب تاريخ پنجم ابتدايي بر سر مغولها كرده بودند در گوشه گوشه شهر گرد هم نشسته و چاي سبز مينوشيدند و اختلاط ميكردند. جوانها بي هدف در خيابانها ولو بودند و چهره روسهايي كه اداره امور را هنوز در دست داشتند در برابر هر اداره دولتي، معرف آن بود كه تاواريشها و اهل و عيالشان زندگي متفاوتي از قرقيزها دارند. در سه چهار شبكده شهر نيز روسها با گردنفرازي به پير مغان قرقيز و شاگردان جوانش، فخر ميفروختند. از آقايف پرسيدم ظاهراً زمان درازي لازم است تا قرقيزها زمام امور را به دست گيرند. خانم «قلين قليف» (همان گلين خانم خودمان) مترجم بود و فارسي را به رواني صحبت ميكرد. عسگر آقايف نيز همچون همتاي اوزبكش اسلام كريموف كمي فارسي ميدانست. در پاسخ به سؤال من گفت: حالا روسها اربابان ما نيستند. آنها كارمندان و شهروندان كشور مستقل قرقيزستان هستند. دو كتاب از نوشته هايش را امضا كرد و به من داد. (با حسين قويمي آن روزها راديو پارس را داشتيم. شفاهي آن گفتگوها را پخش كردم و مكتوبش در صوت الكويت و روزگار نو و نيمروز چاپ شد).
در تاشكند قصر اسلام كريموف در حصاري از مردان مسلح روس و اوزبك قرار داشت، اما ويلاي سادة آقايف به جز چند گارد قرقيز، حاجبي نداشت. رئيس دفترش، مثل خودش اهل ادب و فرهنگ بود و خانم قليف در عين مترجمي ظاهراً دل و دين از عسگرخان برده بود كه با آن قد كوتاه و سر طاس و ابروهاي پر پشت در عين زشتي، جذابيتي خاص داشت. ناهار را بر سفره اش سركرديم. پلو سرخ كرده با هويج و مرغ و شورباي ترش با انبوهي از نخود و سبزي. شباهنگام به انجمن نويسندگان رفتيم كه در محضر گلرخسار و شاعران و نويسندگان قرقيزستان، سرشار از شعر و موسيقي بود. ده شب آقاي رئيس جمهوري بي خبر آمد با پسرش كه پشت لبانش تازه سبز شده بود (حالا اين پسر مثل آقازادة شاه خراسان شيخ عباس واعظ طبسي يعني شهزاده ناصرخان، سردستة مافياي قرقيزستان است. صاحبان كيوسكهاي سيگار و مشروب و جنسهاي خارجي تا دو هفته پيش مجبور بودند با او شريك شوند. خواهر ايشان نيز دست كمي از اخوي در باجگيري نداشت. تازه از وقتي كه بنده زاده عسگر آقا با خاندان نورسلطان نزار بايف وصلت كرده بود (چنان وصلت خاندان سلطنتي روس و انگليس)، زمينه به ارث بردن رياست جمهوري از ابوي نيز فراهم ميشد.

پتياره قدرت
راستي اين پتياره خانمي كه يك روز سيد روح الله مصطفوي را واميدارد هفتاد سال نماز شب و فلسفه و فقه و... را در طبق زرين تقديمش كند بدين اميد كه لمحه اي از وصلش نصيب برد، كيست كه از لحظة به پا شدن نخستين كمونهاي بشري، فتنه گري ميكند و از اين آغوش به آن آغوش ميرود و به هيچ كدام از عشاقش هم وفادار نيست و با اينهمه همچنان شماري ديوانه وار سر به پايش ميكوبند. چرا عسگر آقايفي كه سيزده سال پيش مردم كشورش همچون عضوي از خانوادة خود او را دوست داشتند به جايي ميرسد كه به چهار روز تظاهرات، سر از پا ناشناخته و وحشتزده، ميگريزد و نزديكترين ياران و طرفدارانش نيز حتي قطره اشكي به بدرقه اش نميريزند؟ لئوپولد سدار سنگور رئيس جمهوري و رهبر مردم سنگال در مبارزه براي استقلال نيز مثل آقايف شاعر و نويسنده و اهل نظر بود. ملتش نيز او را دوست داشت. امروز او روي در نقاب خاك كشيده اما نسلهايي كه حتي او را نديده اند همچنان با عشق به او و ياد و خاطره اش ميراثي را كه او برايشان گذاشته با جان و دل پاسداري ميكنند. سنگور در اوج قدرت كنار رفت. نخواست مانند نكرومه و سكوتوره و موبوتو آنقدر بماند كه در مرگش مردم نفس راحت بكشند و شادي كنند و يا مانند آن دو قهرمان استقلال نخست، نكرومه غنائي و سكوتورة گينه اي مثل باد و برق از يادها برود. چرا راه دور برويم در همين لبنان آقاي اميل لحود كه در دوران فرماندهي اش بر ارتش لبنان اعتبار و منزلتي والا داشت اگر در پايان دوران رياست جمهوري شش ساله اش وسوسة غازي كنعان و رستم غزاله وزير كشور و رئيس استخبارات رژيم سوريه را نميپذيرفت و محترمانه كنار ميكشيد امروز به منفورترين شهروند لبناني تبديل نشده بود و به عنوان قاتل رفيق حريري، نامش بر زبانها نمي آمد.
عسگر آقايف ميتوانست امروز به عنوان رئيس جمهوري پيشين و بنيانگذار قرقيزستان نوين مستقل، جايگاهي فراتر از يك رئيس جمهوري نزد هموطنانش داشته باشد. اما او نيز در برابر قدرت خانم دل و دين از دست داد و حالا نيز كه گريخته است، كشورش را با آينده اي مبهم در انبوهي از مشكلات رها كرده است. يكي از مصائبي كه ديكتاتوري براي مردمي كه دچار آن هستند به جا ميگذارد، هرج و مرج و بي نظمي، سيستمي فاسد و مردماني سرشار از كينه و نفرت است. به عراق نگاه كنيد، منطق حكم ميكند مردم عراق با همه توان بكوشند امنيت و آرامش هرچه زودتر برقرار شود و در پرتو وجود يك نظام فدرال سكولار منتخب، نيروهاي آمريكايي و متحدانش از كشور خارج شوند. اما بقاياي رژيم صدام حسين و شبكة ترور اسلام ناب انقلابي محمدي در دو وجه سني و شيعه آن، با به راه انداختن موج تروريسم كور نه تنها مانع از برپايي يك عراق دموكرات و آزاد شده اند، بلكه عملا به تثبيت حضور بيگانه و ادامة اشغال عراق، كمك ميكنند. اگر عراق پنجاه سال پيش را در تاريخ جستحو كنيم يعني دوراني كه دموكراسي پارلماني با همه كاستي هايش در اين كشور حاكم بود، با مرداني روبرو ميشويم چون نوري سعيد، صالح جبر، مزاحم پاچه چي، محمد صدر، داودبيك جاف، رشيدعالي گيلاني و... در آن عراق جايي براي پاچه ورماليده ها و كلك بازاني چون چلبي و سرسپردگاني چون دار و دسته سپاه بدر و بيعت كنندگان با ولي فقيه، نبود و روحانيونش همچون محمد صدر، به دنبال حاكم كردن دكانداران دين و فقيهان مزور فاسد نبودند. همين محمد صدر در برابر آخوندهايي كه خواستار سهم گرفتن از قدرت بودند گفته بود اگر خواستيد وارد ميدان سياست شويد، اول عمامه و كتاب خدا را در خانه بگذاريد.

قدرت و دگرديسي
همه آنچه را كه يادآور شدم عيناً دركشور خودمان پياده كنيد. شما فكر ميكنيد آقاي سيدعلي خامنه اي ذاتاً آدم بدي بود و از جنايت و بستن دهانها و به زنجير كشيدن آزاديخواهان لذت ميبرد؟ يك بار نوشته ام درست در فرداي بازگشت آقاي خميني به ايران، آقاي خامنه اي روي پله هاي مدرسه علوي نشسته بود و پيپ دود ميكرد. عبدالرحيم رباني شيرازي و صادق خلخالي و فضل ا لله محلاتي پشت پنجره اي كه از آن آقاي خميني براي مردم دست تكان ميداد، در كنار آقا ايستاده بودند و مثل رهبران اركستر، جمعي را كه در حياط بودند با اشاره و تكان دادن لب و لوچه هدايت ميكردند. آقاي خامنه اي با پوزخندي گفت: ميبيني، هنوز هيچي نشده اين بوزينه ها مشغول خوشرقصي شده اند و فردا هم از آقا ــ خميني ــ شاهي ميسازند صد درجه بدتر از شاه.
امروز به آقاي خامنه اي چه بايد گفت كه در حلقه بوزينه هايي صد بار زشتتر و آلوده تر از بوزينه هاي پشت پنجرة مدرسه علوي، گرفتار شده است؟ زماني كه برنامه «هويت» از تلويزيون پخش شده بود موسوي اردبيلي نزد خامنه اي رفته بود كه حضرت، اين چه مسخره بازي است كه فردي همچون استاد زرين كوب را با اين بي حرمتي و شناعت، در تلويزيون، مورد حمله قرار ميدهيد؟ آقاي خامنه اي به او گفته بود شما مسائل را نميدانيد بنابراين حرفتان بي پايه است. اين آخرين ملاقات موسوي اردبيلي با نايب امام زمان بود. آقاي خامنه اي از منتظري اجازه ميگرفت و مي نشست، هم او پس از جريان سيزده رجب، زشت ترين واژگان را عليه منتظري به كار برد. اگر در كشور ما مشروطيت ادامه يافته بود، بدون شك امروز با بودن جامعه مدني قانونمند و دادگستري مستقل و مطبوعات آزاد و نهادهاي اجرايي و قانون گذار منتخب، يك آدم ــ گيرم پسر پيغمبر ــ نميتوانست براي 70 ميليون ايراني تكليف معين كند و به جاي آنها تصميم بگيرد. چندي قبل گروهي از كارشناسان رژيم گزارشي براي خاتمي و حداد عادل و شاهرودي فرستاده بودند كه بستن روزنامه ها و غير سياسي كردن روزنامه هاي باقيمانده و بيرنگ و بو ساختن دانشگاهها و محيط علمي و فرهنگي كشور يك شمشير دو لبه است و ميبينيم چنان جامعه را از سياست و دستگاه دولتي بيزار كرده كه سه ماه مانده به انتخابات هيچ نوع جوش و خروشي در مردم مشاهده نميشود. در حالي كه انتخابات خرداد آينده سرنوشت ساز است و اگر نظام مشروعيت خود را در آن از دست بدهد توطئة دشمنان كارساز خواهد شد و... (ما سرنگون خواهيم شد). خاتمي و شاهرودي به حداد عادل گفته بودند از آنجا كه حضرتعالي جزء اهل بيت آقا هستيد و علاوه بر آنكه دخترتان عروس آقاست، مقام استادي بر ولي فقيه داريد، اين گزارش را به ايشان بدهيد... حداد عادل استادي كه تا ديروز اعتبار و حرمتي نزد اهل فرهنگ و دانشجويان داشت و نان حرام از گلويش پايين نرفته بود در پاسخ زير لبي گفته بود من جرأت اين كار را ندارم... چرا بايد كسي جرأت نكند به خامنه اي بگويد حضرت، راه و كار و عملت غلط است و اين ره كه تو ميروي به تركستان است؟
بازميگرديم به مقولة قدرت خانم و اين كه قدرت فساد ميزايد. قدرت بوزينه هاي مداح جنايت پيشه خلق ميكند. قدرت ويرانگر است. سيدي خراساني نيم تبريزي را كه در خانه اي چهل متري با فقر اما شرافت زندگي كرده و عمري سنگ آزادي و عدالت را به سينه زده، و رفيقانش همگي از اهل نظر و ساكنان فقرستان شعر و موسيقي و فرهنگ بوده اند، در دو سه سال، پس از چشيدن شربت وصال قدرت خانم، در هيأتي مشاهده ميكنيم كه هيچ شباهتي با آن سيد ديروزي ندارد. اصغر حجازي و علي فلاحيان و مصطفي پورمحمدي اصحاب خاصه اش ميشوند و حسين شريعتمداري كاتب وحي اش. سعيد مرتضوي قاضي القضات اوست و محمد باقر ذوالقدر سپهسالارش. علي مشكيني و احمد جنتي قانون پردازان او هستند و... حتي آدمي مثل حداد عادل زماني كه به حلقة اصحاب او وارد ميشود، تلاش نميكند او را از خواب بيرون آورد و تلخي بيداري را يادآورش شود. بلكه به سه شماره همرنگ اصغر حجازي و حسين شريعتمداري ميشود تا كرسي رياست مجلس و امتيازات ويژه مصاهرت با قدرت را از دست ندهد...

شنبه 26 تا دوشنبه 28 مارس
تنور سرد انتخابات
دو ماه مانده به انتخابات رياست جمهوري و در آستانة ثبت نام نامزدها، رهبري رژيم و مافياي قدرت همچنان در رابطه با فردي كه ميبايست نقش حاجب الدوله رهبر را در چهار سال آينده بازي كند، گرفتار اختلاف نظر شديد و سردرگمي هستند.
آخرين ديدار رفسنجاني با سيد علي رهبر، به جاي آنكه گرهي از كار فروبسته بگشايد بر ابهام و سردرگمي افزوده است. رفسنجاني به خامنه اي گفته بود با آنچه در اطرافمان ميگذرد اگر نجنبيم، كارمان ساخته است. من ميتوانم در اين مرحله با پذير ش مسؤوليت مانع از هم پاشيده شدن نظام شوم. پاسخ آقاي خامنه اي گوياي اين سخن است كه اركان نظام بيش از آنكه از خطر خارجي و نيز يك برانگيختگي عمومي نگران باشند، نگران عملكرد يكديگر و ارتباطات پنهان و آشكار هم هستند.
خامنه اي گفته است، شما (يعني رفسنجاني) لازم است در همان پايگاه مجمع تشخيص مصلحت باشيد، و يكي ديگر از چهره هاي مورد وثوق، مسؤوليت رياست جمهوري را عهده دار شود. تا شش ماه پيش كسي ترديدي نداشت كه نظر آقا به علي لاريجاني است و علي اكبر ولايتي را نيز بعد از سالها جفت كردن نعلين مربوطه، راهي ميدان خواهد كرد تا در نهايت معاون اول لاريجاني شود. اما حالا وضع چنين نيست. حتي آقا در مورد حداد عادل دچار ترديد است. وضع در جبهه اصلاح طلبان حكومتي هم بهتر نيست. مصطفي معين آدم خوبي است (مكرر اين سخن را از بعضي اصلاح طلبان حكومتي ميشنويم). اما براي اداره يك دبيرستان هم كفايت ندارد چه رسد به اداره كشوري 70ميليوني با هزاران درد و مشكل... آقاي كروبي واقعاً فكر ميكند قباي رياست را براي پيكر او دوخته اند؟ آيا حضرت شيخ گمان نميكند زمان آن است كه به اليگودرز بازگردد و بقيه عمر را به عبادت و توبه كردن نزد پروردگار براي اعمالي كه از او سرزده و يا شاهد آن بوده، مشغول شود؟ چرا بايد وسوسة رياست او را كه ميداند با رژيمي از نفس و اعتبار افتاده سر و كار دارد فريب دهد؟ آقاي اكبر اعلمي نمايندة تبريز آيا گمان ميكند مافياي قدرت به او كه از نخودي هاست اجازه ميدهد در جمع خوديها ظاهر شود؟ اصغرزاده جايگاهش را در انتخابات انجمن شهر آزموده است آيا باز هم ميخواهد با دايره زنگي اصغر حجازي به رقص آيد؟ آقاي تاجزاده كه هرگز نبايد نقش مهمش را در رسوا كردن مافياي قدرت و پنجه انداختن در پنجة مشتي از فاسدترين و جنايت پيشه ترين اهل ولايت فقيه فراموش و يا انكار كرد، آيا واقعاً گمان ميكند مكانيسم انتخابات آينده به گونه اي است كه حضور مردم ميتواند نقشي در روند حركتش داشته باشد؟ چرا او از مردم ميخواهد تجربه 8 سال پيش را تكرار كنند. آيا معين كه نميتواند يك سوم آراي خاتمي را كسب كند، واقعاً از يك حاجب الدولة مطيع و منقاد فراتر خواهد رفت؟
در مشهد واعظ طبسي به يار دبستانيش سيد علي رهبر گفته بود براي اين كه بازي انتخابات را داغ كنيم بهتر است سوراخهاي الك شوراي نگهبان را گشاد كنيم. (شگفتا كه آقاي دكتر ابراهيم يزدي بلافاصله با كراوات ظاهر ميشود و اعلام ميكند قصد آزمودن بخت خود را در انتخابات رياست جمهوري دارد... آيا حضرتش سر پيري بر آن است تا نقطة سياه ديگري در كارنامة خود گذارد؟)
فردا ممكن است ديگراني نيز به صحنه آيند و يا آنها را به صحنه آورند. اما همه آنها كه نگران فرداي ايران هستند و آرزوي سربلندي و سرفرازي خانه پدري را دارند، بازي انتخابات رژيم را به شمائي از يك رفراندوم حقيقي تبديل خواهند كرد. طرح رفراندوم ملي در صحنة انتخابات، بايد به چنان شعله اي بدل شود كه حرارت آن دل عاشقان ايران را گرم كند و جان و جهان اهل ولايت فقيه را بسوزاند. در اين باره باز هم خواهيم گفت.


March 31, 2005 12:14 PM






advertise at nourizadeh . com