May 12, 2005

ماه كنعاني من مسند مصر آنِ تو شد...

سه‌ شنبه 3 تا جمعه 6 مه

پيشدرآمد: بزرگمرد كوچك حدود پانزده سال پس از خروج دردناك و اجباري خود از خانه پدري ‌اش، در شرايطي كه دشمنان سوري‌ اش، سرشكسته و ذليل، با خفت و ترس از لبنان فرار كردند، به سرزمينش بازگشت. از آغاز هفته ميشل عون بچه محله «حاره حريك» جائي كه امروز قدمگاه حزب ‌الله در جنوب بيروت است، براي خداحافظي و اظهار قدرداني نسبت به كشوري كه در دوران تبعيد ميزبان او شد، با دهها تن از دولتمردان و شخصيتهاي سياسي و فرهنگي و نظامي فرانسه ديدار كرد.
طي چند هفته اخير پس از آن كه ژنرال روز بازگشت خود را به وطن اعلام كرد، اغلب تلويزيونهاي عربي و لبناني به ويژه شبكه‌هاي فضائي با ژنرال گفتگوهايي داشتند.

همه شوق بود و عشق، همه اميد بود و سرفرازي، مي ‌گفت؛ روزي كه گوشه گوشه بيروت، آتش گرفت و تانكهاي سوري، صدها گلوله بر سر ما ريخت، از ياد من نخواهد رفت. امروز اما، آن دشمنان پر از كينه، آنها كه طي سي سال،‌ لبنان را از نقشه‌هاي جغرافي، پاك كرده بودند، ترسان و سر به زير، با تانكهايشان، بانوكران راست و چپ، ‌از سرزمين من مي‌گريزند. من باز مي‌گردم. باري دگر، هر بامداد، در جاده سپيده، بر بولوار ساحلي، همراه با نوادگانم، خورشيد را كه از پس انبوه بيشه‌هاي سدر و زيتون سر بر مي‌كشد، تماشا خواهم كرد. من باز مي‌گردم تا بر مزار يار شهيدم رفيق حريري و صدها و صدها لبناني كه در آتش كين سوريها سوختند بوسه زنم.
ژنرال چنين مي‌گفت و من به بيست و شش سال پيش بازگشته بودم. به همان پاريس، و با يك تبعيدي ديگر ديدار مي ‌كردم. بزرگمرد كوچك شرط كرده بود روزي كه آخرين سرباز سوري، خانه پدري ‌اش را ترك گويد، به لبنان باز خواهد گشت. بيست و شش سال پيش نيز تبعيدي نجف كه حالا در نوفلو شاتو خيمه افراشته بود، مي‌گفت روزي كه شاه برود من مي ‌آيم. ملتي ساده دلانه زمزمه مي ‌كرد «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد». آن ديو! سرانجام با چشم اشكبار و دلي شكسته خانه پدري را ترك گفت تا حضرت فرشتة مورد بحث از راه برسد.

روز بازگشت
شنبه بيروت را با روز بازگشت نايب امام زمان سيد روح ‌الله مصطفوي ملقب به خميني مقايسه مي‌ كنم. آن روز نيز مردم از نيمه شب خيابانها را با آب ديده شستند و قلبهاشان را فرش راه مردي كردند كه مي‌آمد تا شربت سياه سرفه و نفت و نان را بين مردم تقسيم كند. مردي كه چهره ‌اش قرار بود از نئون مسجد قندي خاني آباد نوراني ‌تر باشد. آقا مي‌ آمد تا ديگر اشكي از چشم يتيمي فرو نيفتد، تا بيوه‌ اي سر گرسنه زمين نگذارد. مي‌آمد تا عدالت را تقسيم كند و باران الهي بر جان انسانهاي تشنه و خسته، فروبارد. قرار بود با آمدن او، اوين و قصر، گلستان شود و در ميدان اعدام، گل محمدي و ياس امين ‌الدوله رشته كنند و بر گردن شهروندان به جاي طناب دار بياويزند...
و سرانجام آمد. يكي او را خود «مولا علي» فرض مي‌ كرد، آن دگري جائي فراتر از پيامبر به او مي ‌داد و سومي كه در خونش ويروس استالين جاري بود، مي ‌گفت آقا عين عمو ژوزف است مهربان و مقتدر. البته زنده ياد مهندس بازرگان پس از سفر به پاريس و ديدار با آقا پيشاپيش گفته بود كه با يك آدم لجوج يكدنده كينه ‌اي، كه همه وجودش را نفرت انباشته روبرو خواهيد شد. با اينهمه هيچكدام انتظار آن يك كلمه دردآور را نداشتيم كه مثل تف به صورت يك ملت پرتاب شد... حضرت آقا احساس شما در اين لحظه كه پس از پانزده سال دوري به وطن عزيز باز مي ‌گرديد چيست؟ هيچي!!
دكتر بختيار عصباني از نظامي ‌ها كه پخش مستقيم مراسم بازگشت فرشته مربوطه را قطع كرده بودند به سرهنگ ضرغام گفت تلفن تلويزيون را بگيريد و بگوئيد فيلم مراسم را مكرر پخش كنند. مردم بايد ببينند كه آقاي خميني عزيزشان چه احساسي نسبت به آنها دارد. از فرودگاه موكب امامانه به راه افتاد. اما در نيمه راه رفيق دوست به چپ پيچيد و به بيمارستان پهلوي رفت و مردم به دنبال ماشيني كه آقاي پسنديده را مي‌برد تا بهشت زهرا رفتند، اما ناگهان آقا از آسمان با هلي‌كوپتر ربيعي فرود آمد و باد پروانه هلي ‌كوپتر عمامه‌ اش را برد. اشپيگل اين تصوير را و نيز تصوير پيكر برهنه‌ اش را آن روز كه از فراز دستها فرو افتاد به چاپ رساند. در فاصله ‌اي كمتر از دو هفته مردم معناي واقعي آن هيچي بزرگ را دريافتند.
آقا مرد خدا بود با عبا و عمامه پيغمبر، اما در همان مدرسه علوي، لباس رزم پوشيد و ذوالفقار كين به چرخش درآورد. سينه شكافت و گردن بريد. هزاران مادري را كه به شوق آمدنش، تا سحرگهان به راز و نياز با خدا مشغول بودند به عزاي فرزند نشاند و پدراني را كه از شهياد تا بهشت زهرا به دنبال او و برادرش دويده بودند داغدار نوجوانانشان كرد.
بين خانواده‌ها جدائي انداخت. غربت را به همه چشاند و زهر هجران را به كام همه نوشاند. اقتصاد را به خران بخشيد و دانشگاهها را به مسلخ انديشه بدل كرد. ارس را با جويبار خون به خليج هميشه فارس متصل كرد. و از آلاداغ تا آرارات و از زاگرس تا تفتان سايه مرگ و وحشت را برقرار ساخت. فرزند خوانده ‌اش صادق قطب زاده را بيرحمانه جلوي گرگ خونخواره‌ اي به نام ريشهري انداخت و ثمره حيات و شاگرد و برادرش حسينعلي منتظري را كه آينه به دستش داده بود تا روح‌ا لله خليفه را به تماشا بنشيند، با سه شماره از مقام فقيه عاليقدري و اميد امت بودن به شيخ ساده دل روستائي كه از معقولات چيزي نمي ‌فهمد تبديل كرد.
جنگ را نعمت خواند ولي از اين نعمت خويش و آشناي خود را نصيبي ندارد اما نيم ميليون كشته و نيم ميليون معلول و مجروح هفتاد و نود درصدي بر دامان ملت هميشه در صحنه گذاشت و سرانجام وقتي جام زهر صلح را سركشيد و دريافت كه ديگر كسي به سازش رقص مرگ نخواهد كرد، سر بر بالين گذاشت و مرگ را پذيرا شد.
بزرگمرد كوچك، ژنرال را مي‌ گويم، ميشل عون اما٬ در لحظه سوار شدن به هواپيما گفت؛ ماهي از آب بيرون افتاده ‌اي است كه به سوي درياي نور و عشق مي ‌رود. و در بيروت وقتي در ميدان شهدا در برابر هزاران تن از هموطنانش كه يكصدا فرياد مي‌زدند ژنرال، ژنرال، به سخن آمد، پيام مهر و آشتي و اميد در آن فضاي پر از رنگ و آهنگ جاري ساخت. وديع ‌الصافي خواننده بزرگ لبنان همراه با خوانندگان جواني كه سرود عشق مي‌ خواندند، با ژنرال سرود ملي لبنان را زمزمه كردند. و روز بعد ژنرال درهاي خانه ‌اش را باز كرد تا هموطنانش كه سالها دل و جان به پيام او بسته بودند و آزادي را فرياد مي‌زدند به ديدنش بيايند. چقدر تصويرها زيبا بود... آيا ما نيز بخت آن را خواهيم داشت كه هم چون بزرگمرد كوچك پيشاني بر تربت خانه پدري بگذاريم و نماز عشق را رو به قبله دماوند به جا آوريم؟ آيا مردم ما به اندازه مردم لبنان همت خواهند داشت؟

شنبه 7 تا دوشنبه 9 مه
توطئه‌اي ديگر
1 ــ حكايتي دارم پر از آب چشم، پس به شرح قصه شد...
در ميان امراي ارتش ايران كه هم در دوران جنگ نقشي ويژه و برجسته در هدايت جنگ و آزادسازي خاك وطن از چنگ جيش سردار پوشالي قادسيه دوم داشتند و هم بعد از جنگ در بازسازي ارتش، و بالا بردن سطح آموزش و همزمان زندگي و مسائل بهداشتي و رفاهي وابستگان نيروهاي ارتش داشته ‌اند تنها ما با نام معدودي آشنا هستيم و اينها همانها هستند كه به تير غيب ولايت فقيه گرفتار شدند، يا چون فلاحي و نامجو هواپيمايشان سرنگون شد، يا چنان صياد شيرازي مأموران گمنام امام زمان اطلاعات سپاه، با گلوله مغزشان را به آتش كشيدند. يا چنان عقاب هم چون منصور ستاري در اوج آسمان با موشك سام 7 كه برشانه پاسدار نفرت و مرگ قرار گرفته بود، خاكستر شدند.
«دادبين» نيز يكي از آنهاست. افسري رزمنده و آگاه كه در دانش نظامي از برجسته‌ ترين امراي ارتش ايران است و در محبوبيت در بين افراد نيروي زميني كمتر افسري جايگاه او را داشته است. دادبين در شرايطي فرماندهي نيروي زميني را عهده‌ دار شد كه ولي فقيه پس از ضربه بزرگي كه به نيروي دريائي با نشاندن چندتا بچه پاسدار در مقام فرماندهي اين نيروي تخصصي وارد كرد و درپي قتل سرلشگر خلبان منصور ستاري كه در مقام فرمانده نيروي هوائي در پي جنايتكاراني بود كه شماري از فرزندان دانشجوي خلباني او را در يك جنايت تكان دهنده به قتل رسانده بودند،‌ درصدد بود به پيشنهاد حسن فيروز آبادي دامپزشكي كه در بالاترين مقام نظامي كشور با هيكل هيولامانند خود نشسته است، فرماندهي نيروي زميني را به پاسدار محمد باقر ذوالقدر واگذار كند.
در چنين شرايطي نامه ‌اي با امضاي صدها تن از افسران بلندپايه نيروي زميني به دست خامنه‌ اي رسيد كه در آن اين افسران از فداكاريها، ايثار و ايمان دادبين سخن گفته بودند و اينكه او شايسته ‌ترين فرد براي فرماندهي نيروي زميني است. خامنه ‌اي از ترس آنكه مبادا انتصاب ذو القدر واكنش تندي به دنبال داشته باشد، دادبين را به طور موقت به فرماندهي نيروي زميني گمارد ولي خيلي زود دريافت بركناري او با محبوبيتي كه دارد، به اين سادگيها ممكن نيست. همين امر به دادبين امكان داد برنامه‌ بازسازي نيروي زميني را كه در برابر نيروي زميني سپاه مثل بچه زن صيغه ‌اي يك سوم امتيازات نيروي زميني سپاه را هم نداشت، به سرعت پيش ببرد. بازسازي تانكها و وسائل زرهي، و نيز سايتهاي موشكي نيروي زميني در همين زمان انجام گرفت. بودجه نيروي مخصوص و واحدهاي هوابرد در هوانيروز دوبرابر شد، و شماري از افسران لايق و تحصيل كرده جاي ريشوهائي را كه درجه‌هاي خود را مديون پابوسي ولي فقيه بودند، گرفتند.
اگر تنها دو سال ديگر دادبين در مقام خود مانده بود نيروي زميني ما، جايگاه مقتدر و والاي خود را در پيش از انقلاب، دوباره دارا مي‌شد. اما وقتي به گوش سيدعلي رهبر رساندند كه ژنرال سخت دلبسته شاهنامه فردوسي است و يكي دوبار از رضاشاه تقدير كرده است و در سالروز تشكيل ارتش نوين ايران وي را به عنوان پايه گذار ارتش ستوده است، و از همه مهمتر سخن از مردمسالاري با افسران نزديكش به ميان مي ‌آورد و با اشاره به حضور آمريكا در عراق دو سه بار گفته است، آمريكا هرگز به ايران حمله نخواهد كرد اما دمكراسي از راه عراق خواهد رسيد، با يك زمينه سازي حساب شده و اين ادعا كه حضور ژنرال براي توسعه صنايع هلي كوپتر سازي ايران ضروري است، او را با ترفيع جايگاه و دادن نشان و امتيازات ويژه از نيروي زميني به سازمان «پنها» فرستاد. يعني تيمسار دادبين از فرماندهي نيروي زميني به رياست سازمان صنايع هليكوپترسازي و بازسازي هليكوپتر رفت. در اين مقام نيز ژنرال كارداني و مديريت خود را نشان داد و پروژه‌هاي هليكوپترسازي كه سالها در مرحله تدارك و طرح درجا مي‌ زد، وارد مرحله توليد شد و نخستين هليكوپترها، چند ماه بعد مورد آزمايش قرار گرفت. اينجا بود كه فرمان محرمانه ‌اي براي پاكزاد نامي كه از ريشوهاي ذوب شده در ولايت جهل و جور و فساد در ارتش است و خسروي نژاد نامي از سربازان گمنام امام زمان حفاظت اطلاعات و جانباز 90 درصدي صادر شد. «ژنرال را بايد به لقاء الله فرستاد».

صحنه‌سازي براي قتل
اوائل فروردين بود كه پاكزاد و خسروي نژاد به همراه دو پاسدار به ديدن تيمسار رفتند و از او خواستند به همراهشان به چالوس برود. چون در آنجا چشمه ‌اي آب معدني هست كه در زمينهاي متعلق به ارتش قرار دارد و تيمسار مي‌ تواند در كنار چشمه كارخانه‌ اي برپا كند و درآمدي براي نيروي زميني از راه فروش آب معدني ايجاد كند. قرار بود تيمسار دادبين و خسروي نژاد در اتومبيل تيمسار و پاكزاد و همراهانش در اتومبيل ديگري به شمال بروند. اما در اولين قهوه خانه بين راه خسروي نژاد به بهانه اينكه بايد با بيسيم ماشين با تهران صحبت كند تيمسار را تنها گذاشت. ساعتي بعد خبر دادند كه اتومبيل تيمسار بر اثر فرود بهمن به ته دره سقوط كرده است. پيكر درهم شكسته و خونين او را به بيمارستان بقيه‌ الله الاعظم سپاه مجهزترين بيمارستان ايران بردند اما با رسيدن اتومبيل خسروي نژاد و پاكزاد با اين توجيه كه تيمسار ارتشي است و بايد به بيمارستان ارتشي برده شود بعد از سه ساعت معطلي او را به بيمارستان 501 ارتش بردند. پزشكان كه خيلي از‌ آنها درجريان خدمات چشمگير دادبين به ارتشي ‌ها بودند با همه وجود به درمان او پرداختند و در فاصله چند ساعت سه عمل جراحي بزرگ روي او انجام دادند.
با آنكه تيمسار در حالت كُماي كامل بود اما ضربان قلب و نفس كشيدنش منظم شده بود. پنجشنبه گذشته تيمسار در ميان شوق و شادماني خانواده ‌اش چشم باز كرد و در همان لحظات نخست گفت: مرا به دره انداختند. تا ساعت ده شب حال تيمسار به سرعت رو به بهبودي مي ‌رفت و او موفق شده بود با نزديكان خود صحبت كند. در اين زمان بود كه خسروي نژاد با شيشه ‌اي در دست از راه رسيد. پزشكان كوشيدند مانع ورود او به بخش ICU كه تيمسار در آن بستري بود، بشوند. ولي او با اين ادعا كه شيشه همراه او حاوي آب زمزم دعا خوانده از سوي رهبر است خود را به اتاق تيمسار رساند و محتواي شيشه را در دهان اوخالي كرد و دعائي خواند و رفت. نيمساعت بعد خونريزي شديد بار ديگر فرمانده سابق نيروي زميني را به كما برد. تا صبح 16 واحد خون به او تزريق كردند اما سرانجام بامدادان پزشكان مجبور شدند او را به اتاق عمل ببرند. در جريان جراحي معلوم شد نيمي از معده و بخشي از روده او بر اثر نوشانده شدن اسيد به او (در شيشه آب زمزم) از بين رفته است. اينك دادبين در حال كما در بخش ICU بيمارستان 501 بستري است. تلويزيون رژيم پنجشنبه شب درست در ساعاتي كه دادبين به هوش آمده بود و سخن مي‌گفت تصاوير او را در حال كما پخش مي‌كرد و از امت هميشه در صحنه حزب ‌الله مي‌خواست براي آسوده شدن (به لقاءالله رفتن) او دعا كنند. همه زمينه‌ها را چيده ‌اند. نبايد گذاشت اين جنايت را نيز هم چون قتل منصور ستاري و علي صياد شيرازي با حقه بازي پايمال كنند.

صحنة‌ انتخابات
2 ــ در صحنه انتخابات تا انتشار روزنامه‌ همه نمايشنامه‌ ها به صحنه آمده است. به گمان من حرفهايي كه از رفسنجاني نقل شده بود و من از زبان روزنامه ‌نگاري نزديك به او در الشرق ‌الاوسط نوشتم بي‌ دليل مطرح نشده بود. محور اين حرفها روي چهار نقطه دور مي‌زد.
الف: مي‌آيم تا صفحه‌اي سفيد در كارنامه خود بگشايم و صنمي را كه خودم ساخته‌ ام بشكنم يعني ولايت فقيه را برچينم.
ب: با آمريكا رابطه برقرار كنم و كلك پرونده اتمي را بكنم.
ج: طرح صلح اميرعبد الله وليعهد سعودي را پذيرا مي‌شوم و دست از حمايت حماس و جهاد اسلامي و حزب ‌الله بر مي‌ دارم.
د: از گروههاي ملي مذهبي و ملي و چپ و ليبرال دعوت مي‌كنم در كابينه مشاركت داشته باشند.
خيلي طبيعي است كه اين نوع حرفها را اگر شيخ علي اكبر با اعتقاد و ايمان بيان مي‌ كرد، حد اقل مي ‌توانست به طور تلويحي در سخنان علني ‌اش به آن اشاره كند. اما حكايت چيز ديگري است. در واقع سيد علي آقا با رفتن به رفسنجان و سخنراني غرايش كه در آن هيچ اشاره ‌اي به شيخ علي اكبر نشد، و همزمان به جاي اقامت نزد امام جمعه شهر يعني پسرعموي هاشمي بهرماني، شيخ محمد هاشمي، با بي‌اعتنايي كامل به او، شب را نزد شيخ عباس پورمحمدي (پدر مصطفي پورمحمدي معاون فلاحيان و يكي از طراحان قتلهاي زنجيره ‌اي) بيتوته كرد، آشكار ساخت كه به هيچ روي حاضر به قبول حاجب الدوله بهرماني نيست و به هر قيمت شده يكي از نوكران سرسپرده‌ا ش از ميان باقرجان قاليباف يا علي جان لاريجاني را از صندوقها بيرون خواهد آورد.
يادمان نرود كه در برابر اين بازيها فقط با يك جواب مي ‌توان، برگ توت سوراخ سوراخ شده مشروعيت رژيم را فرو انداخت و آن همانا دوري از صندوقهاي راي و «نه»ي بزرگ گفتن به كل رژيم جهل و جور و فساد است. نبايد اجازه داد چهار سال ديگر سيد علي با يكي از حاجب ‌الدوله‌هاي رنگارنگش، در جايگاه نمرودي جلوس كند. ايران كمتر از لبنان نيست و مردم ما يكصد سال پس از مشروطيت، استحقاق داشتن نظامي مردمسالار و نيالوده را دارند. رژيمي كه سرتاپايش با موريانه فساد و نفاق و فريب، پوشيده شده است بايد برود. اين حكم تاريخ را ما مي ‌توانيم با همبستگي و يكصدائي خود و حمايت از طرح رفراندوم ملي براي تغيير قانون اساسي ولايت فقبيه مهر تنفيذ بزنيم.

سفر «آقا» به كرمان
3 ــ درباب سفر آقا به استان كرمان به اشاره ياد آور شدم كه در رفسنجان چه گذشت. رفتن خامنه ‌اي به استان كرمان در اين روزها معناي خاصي داشت به ويژه وقتي بدانيم نزديك به سي هزار تن از كولي‌ها و خانواده‌هاي سپاهيان و بسيجي‌ها در جريان سفر از اين شهر به آن شهر برده مي ‌شدند. تلويزيون جام جم كرمان چند بار تصاوير جمعي را نشان داد كه در هر دو شهر حضور داشتند. آقاي خامنه ‌اي آن سالهائي را كه آستان بيت آيت ‌الله حاج آقا حسن طباطبائي قمي را مي‌بوسيد كه در ماه محرم او را به كرمان بفرستند تا در روضه حاج ابو القاسم هرندي حاضر شود و در پايان علاوه بر پاكت دستمزد، كيسه‌اي نيز از محصولات ناب ماهان براي مصرف سه چهار ماه دريافت كند و آن چند ماهي را كه در جيرفت تبعيد بود هرگز از ياد نبرده است اما كرماني ‌هائي كه به آن سيد خراساني محجوب خوش صدا محبت داشتند و ميهمان نوازي را درباره او به بهترين وجه مرعي مي‌داشتند، با سيدعلي آقاي رهبر نه تنها الفتي ندارند بلكه بيزار از نظامي كه او رهبر آن است، در جريان سفرش نهايت بي ‌اعتنائي را به او كردند به گونه ‌اي كه نوكران مخصوص نايب امام زمان مجبور شدند دست به دامان كولي‌ها و خانواده‌ بسيجي ‌ها براي پر كردن ميدانها شوند. آقاي خامنه ‌اي بايد از جريان سفرش به بم درس مي ‌گرفت و اينگونه خود را سنگ روي يخ نمي‌ كرد.

مسير امام زمان
4 ــ احمدي نژاد خاصه مداح و تير خلاص زن ولي فقيه و شهردار تهران، با هزينه كردن ميلياردها تومان، طرح الكترونيكي مسير ظهور امام زمان را تهيه كرده بود تا در جمكران نصب كند. اما مشكيني كه مي ‌ترسيد عرضه اين طرح باعث شود فردا كلاشاني از جنس خودش مدعي شوند امام زمانند و ظهور كرده‌ اند تا جهان را پر از عدل و داد كنند، به احمدي نژاد پيغام داده بود، امام زمان درخواب خادم مسجد جمكران آمده و گفته تا دو هزار سال ديگر ظهور نخواهد كرد. به اين ترتيب طرح مسير ظهور، به همراه هزاران تابلوئي كه در چهار گوشه تهران نصب شده بود و عباراتي از نوع «مهدي بيا مهدي بيا»، «يا حضرت حجت به ظهورت شتاب كن» مهر باطل خورد و ميلياردها تومان پول بيت ‌المال به باد رفت.

May 12, 2005 08:35 PM






advertise at nourizadeh . com