... كس به ميدان درنميآيد، سواران را چه شد؟
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 19 تا جمعه 22 ژوئيه
خامنهاي بايد برود
پيشدرآمد: اينكه گنجي ميگويد خامنهاي بايد برود، يگانه شعاري است كه ميتواند رشتههاي از هم گسيخته همبستگي ملي را بين ما، بار ديگر به رشته وحدت و همدلي و مهر بدل كند. گمان نميكنم در ميان همه آنها كه از رژيم جهل و جور و فساد بيزار و خواستار رهائي خانه پدري و برپائي نظامي مردمسالار و عدالت گستر و سكولار هستند، در رابطه با اين شعار ذرهاي اختلاف وجود داشته باشد. در واقع سيد علي نايب امام زمان امروز مظهر تمام زشتيهائي است كه تاريخ در برابر نام حكام جور رقم زده است
در او هم كينه سكندري انباشته است و هم قهر چنگيزي، امير مبارزالدين وار پس از نماز صبح و يا در ميان خواندن دو آيه از قرآن، فرمان مرگ صادر ميكند، و چنان آغامحمد خان در حالي كه اداي زهد و درويشي در ميآورد و به روايت پدر عروسش شبها نان و پنير ميخورد اما همزمان براي باباخانش (اسم فتحعلي شاه) سعيد مرتضوي هر بيآبروئي را به جان ميخرد. دوست دارد هم سلطان صاحبقران باشد و اداي فرنگيمآبي و علاقه به فرهنگ و هنر را درآورد و در عين حال چون نواده او محمدعلي ميرزا آزاديخواهان را در باغشاه اوين و اداره اماكن به چهارميخ كشد.
در طول تاريخ ما يا مرداني چون اسماعيل صفوي و نادرافشار و رضاخان سوادكوهي با شجاعت و درايت به قدرت رسيدهاند و اغلب موجد دگرگونيهاي عظيم در جامعه ما بودهاند (رضاشاه 16 سال سلطنت كرد و چهار سال نيز در مقام سردار سپه و رئيسالوزرا در صحنه حضور داشت. شصت و چهارسال پس از پايان سلطنت او هنوز هم همين رژيم كه نخستين هدفش رضاشاه زدائي بود از يادگارهاي او تغذيه ميكند. شانزده سال سلطنت و آنهمه دگرگوني و از هيچ به هست رسيدن، و آن وقت شانزده سال سلطنت سيدعلي كه ايران را دچار صيروره معكوس ميكند) و يا بازماندگان سلطان مؤسس، به علت تربيت در بارگاه سلطاني اگر معلماني خردمند و وطندوست داشتهاند موجب اعتلاي نام و منزلت ايران شدهاند و فرهنگ و هنر را رواج دادهاند و يا چنانكه پرورده خواجگان و زنان حرم بودند چنان سلطان حسين صفوي دودمان پادشاهي را به باد دادهاند.
از نوع ولي فقيه دوم در طول تاريخمان كمتر داشتهايم. كه نه از دودمان زعامت نشان داشته باشد و نه خود جربزه و شهامت ويران كردن اساس كهن و نهادن بنياني تازه را از خود ظاهر كرده باشد. حكايت به قدرت رسيدن او بيش از هر چيز يادآور حكايت خواجگان سراپرده نوادگان داريوش است كه نخست سر شاه را زير آب ميكردند و بعد يكي از اقوام او را كه به آنها ركاب ميداد و لياقت و شهامتي نيز از خود ظاهر نكرده بود به سلطنت مينشاندند و خود از پس پرده حكومت ميكردند و همينها كشور را به آنجا كشاندند كه امپراطوري عظيم هخامنشي در برابر لشگريان اسكندر مقدوني كه خسته و درهم ريخته به مركز ايران رسيده بودند، فروريخت.
دگرديسي در آغوش پتيارة قدرت
به ولايت رسيدن خامنهاي معلول توطئهاي بود كه در بخش اول آن، آيتالله منتظري را كنار زدند، بعد احمد خميني را فريفتند و با اين وعده كه خامنهاي را رهبر ميكنيم اما مفتاح امور در كف شما خواهد بود، او را نيز وارد بازي كردند و زماني كه احمد متوجه شد چه كلاهي برسرش رفته و پشيمان و نالان سر به ديوار ميكوفت و از منتظري طلب پوزش و بخشش ميكرد و نرم نرمك زبان ميگشود كه اسرار نهان را آشكار كند، زهر هلاهل در شربت شفنتوس او كردند و به نشئهاي ابدياش فرستادند. خامنهاي مجتهد نبود اما ملاي روشنفكر باذوقي بود كه هرگز به دنبال شك بين دو نماز و مبحث حيض و نفاس نبود. در حياط و مدرسه علوي دو روز بعد از بازگشت خميني علنا رباني شيرازي و موسوي اردبيلي و فضلالله محلاتي را دست ميانداخت و ساعتي نشستن بر بساط آتش بازي دكتر گرجي و يا ذكر يامجير گفتن در خانه آقاي واقعي عينالدوله سيد مستجابي را هزار بار بيش از مجالست با آخوندها ميپسنديد. چنين آدمي به درد نيابت امام زمان آنهم از نوع مشوّه و مصادره شدهاش توسط انقلاب اسلامي نميخورد. نه اهل نماز شب بود و نه به دعاي ندبه و كميل اعتقادي داشت. اسلام حلاّجي و صلاي محمدي جلالالدين بلخي و بانگ عرفاني عطار نيشابوري را سرسپرده بود. مفاتيخ شيخ عباس قمي را در كتابخانه داشت اما هنگام سرزدن به منزل تأمل، اسرارالتوحيد في مقامات ابوسعيد را ميگشود. از محتشم كاشاني نوحهاي به ياد نداشت اما زمستان ميم اميد خراساني اخوان ثالث و تولدي ديگر فروغ فرخزاد را در سينه داشت. شبهاي ماه مبارك با مناجات سيد ذبيحي حال ميكرد به همين دليل نيز روزي كه شنيد به دستور خلخالي گروه شاهين (كه تيرخلاص زن اوين يعني همين محمود احمدينژاد نيز از اعضايش بود) ذبيحي را تكه تكه كرده است، ضمن محكوم كردن اين جنايت به دخترش تسليت گفت. (ايراد نگيريد كه چرا مرتب گذشته ولي فقيه ثاني را به يادش ميآوري. اين نوع يادآوريها گاه اثر وضعي دارد)
باري آدمي پرشر و شور را كه دو زانو در خدمت اميرالشعرا فيروزكوهي مينشست و در دوران رياستش، طرح معادل شناختن استادي در موسيقي را با دكترا (جهت برخوردار شدن صاحب عنوان از مزاياي داشتن دكترا در نظام اداري و حقوق و مواجب...) به تصويب رسانده بود تا نسبت به بزرگاني چون استاد عبادي و بهاري و تجويدي و ياحقي و خرم و تهراني و... اداي ديني كرده باشد. يكشبه جامه فقيهي پوشاندند و مراتب رياكاري و تزوير را به او آموختند. ساعت مچي و پيپ او را گرفتند و سبحه به دستش دادند و شال فلسطيني برگردنش انداختند. از آنجا كه خود اين حضرت ميدانست بدون داشتن جايگاه مرجعيت و ندانستن الفباي فقاهت، هر آن ممكن است همانها كه عصاي رهبري به دستش دادند كرسي ولايت را از زيرش بكشند. لذا از همان روزهاي نخست، جمعي از رجالههاي امنيت خانه مباركه را به دفترش آورد و مسئوليتهاي عمدهاي را به آنها واگذار كرد. بعد هم جمعي از بيريشههاي سپاه (از نوع محمد باقر ذوالقدر نواده يك برده افريقائي) محمدرضا نقدي (پسر شمع فروش كربلائي حاجي شمس) و همين احمدينژاد و الياس نادران و آن يكي الياس (محمودي) را جمع كرد و مسئوليتهاي امنيتي را به آنها واگذار كرد. گو اينكه فلاحيان از نوكران رفسنجاني بود اما خيلي زود او را هم به خدمت درآورد و در عين حال مصطفي پورمحمدي و سعيدجان امامي را در دستگاه امنيتي همه كاره كرد. يكبار نوشتم در تاريخ جهان هيچ رهبري به اندازه خامنهاي از واژه دشمن و توطئه استفاده نكرده است.
ذهن گرفتار ترس او غرق در فوبياي توطئه دشمن است. به همين دليل نيز خامنهاي هيچ دوستي ندارد. مداح و دستمال به دست دارد اما خودش هم ميداند كه عرض ارادت آنها واقعي نيست و اگر پايش بيفتد خنجر را همانها در كتفش مينشانند. چنين فردي نه تنها براي رهبري كشوري مثل ايران خطرناك است بلكه ابعاد تخريب او در همه زمينهها ميتواند نسلهاي آينده را نيز گرفتار كند. رضاشاه با اعزام محصل به اروپا براي نيم قرن ايران مردان سياسي و اقتصادي و حقوقي و... تربيت كرد. هم دولتمردان دوران پهلوي از اين جمع بودند و هم مخالفان اين سلسله. هم بازرگان و هم مهندس رياضي از جمله اين محصلان بودند بنابراين خير و شرشان بيش از نيم قرن مشهود و مؤثر بود. حال فكر ميكنيد در دوران ولايت سيدعلي چه كساني تربيت شدهاند و اينها چه مصائبي را براي نسل امروز و فردا باعث خواهند شد. نقدي، احمدينژاد، ذوالقدر، نادران، كوچك زاده، پورمحمدي، حداد عادل، اصغر حجازي، سعيد مرتضوي، علم الهدي، ذوالنور، مصباح يزدي، احمد خاتمي (با خاتمي نسبتي ندارد) و... از جمله مردان عصر سلطان فقيه و دست پروردگان دربار او هستند.
گنجي حرف آخر را زده است و در نامهاش به آقاي منتظري، با استناد به حرفهاي ارباب خامنهاي يعني خميني، بركناري خامنهاي را يك ضرورت و واجب عيني ميداند. (شنيدم گنجي گفته بود اگر فقط 400 تن مثل من حاضر شوند كمي هزينه بدهند و حداقل ده روز گرسنگي بكشند، رژيم مثل برف آب خواهد شد. من كاملا اين حرف را باور دارم و افسوس ميخورم كه در كشورمان نخبگاني كه ميبايست امروز در كنار گنجي بودند حقارت زيستن در خفقان را ميپذيرند و استثناهائي هم چون مهندس اميرانتظام همه گاه تنها ميمانند و در شهري كه روزگاري شهر ياران بود، ياري اندركس نميبينند و حسرت ياران رفته را ميخورند. بيائيم شعار «خامنهاي بايد برود» را شعار محوري كنيم. رفتن او بيش از رفتن شاه و فروريختن نظام مؤثر خواهد افتاد. فكرش را بكنيد مردان هم عهد با او آنقدر آلوده دامان و جنايت پيشهاند كه اگر سايه آقا برسرشان نباشد هر يك از گوشهاي فرا رفته و چهره پنهان ميكنند. آيا واقعا فكر ميكنيد سعيد مرتضوي ميماند و از مقام معظم رهبري دفاع ميكند؟
توطئه قتل گنجي
شنبه شب دوستي كه در بيمارستان «ميلاد» در مقام جراحي توانمند خدمت ميكند با وحشت زنگ زد كه مرتضوي قصد جان گنجي را دارد. او توضيح داد كه انتقال گنجي به بيمارستان با اين عنوان كه بايد روي زانوي او عمل جراحي انجام گيرد مقدمه اجراي طرح قتل او بود. پزشكان بعد از معاينه دقيق گنجي، براي او حداقل يك ماه استراحت مطلق تجويز كردند و مسأله عمل چون ضروري نبود به بعد از بهبودي نسبي او و بازيافت توان جسمياش موكول شد. اما مرتضوي بعد از ديدار از او (همان ديداري كه طي آن گفته بود انتقال تو به بيمارستان معادله را به نفع ما تغيير داده است. اگر در بيمارستان بميري ما 20 درصد لطمه ميبينيم و در نظر جهانيان نيز تبرئيه ميشويم چون با آوردن تو به بيمارستان، به همه عالم ميگوئيم هدف ما نجات جان او بوده است) به پزشكان گفته بود نظر مقام معظم رهبري اين است كه هرچه زودتر جراحي روي پاي گنجي را انجام دهيد تا درد نكشد و آزار نبيند. رهبر معظم آن قدر دلرحم هستند كه حتي به ضدانقلاب مرتد و معاندي مثل گنجي ابراز لطف و مرحمت ميفرمايند.
روز جمعه وقتي پزشكان معالج گنجي در برابر اصرار مرتضوي به انجام عمل گفته بودند ما نميتوانيم او را عمل كنيم چون بيهوشي طولاني او خطرناك است و احتمال دارد او به كما رود و يا سكته كند، مرتضوي گفته بود عمر دست خداست شما كار خود را بكنيد. و بعد هم كه ديده بود پزشكان شرافتمند واقعا حاضر نيستند گنجي را عمل كنند، گفته بود ما خودمان تيم پزشكي ميفرستيم و شنبه دو پزشك از بيمارستان بقيهاللهالاعظم سپاه آمده بودند تا گنجي را عمل كنند. دوست پزشك من با وحشت و نگراني ميگفت ترا به خدا جهانيان را خبر كنيد و اجازه ندهيد توطئه مرتضوي عملي شود. به هر حال من بلافاصله خبر را روي سايت خودم گذاشتم و از طريق صداي آمريكا نيز به اطلاع مردم رساندم. خوشبختانه روز بعد نيز ديدم علاوه بر خانم معصومه شفيعي، گروههائي از ايرانيان در داخل و خارج كشور پيگير امر شدهاند و همانگونه كه در يادداشتم درخواست كرده بودم شماري از دانشجويان و آزادانديشان خانه پدري نيز قرار است در برابر بيمارستان ميلاد حاضر شوند و به هر قيمتي شده مانع از انجام توطئه سعيد مرتضوي و برآورده شدن آرزوي مافياي فاسد ذوب شده در ولايت شوند.
شنبه 23 تا دوشنبه 25 ژوئيه
مرداب تروريسم
1 ــ دو هفته پيش بعد از انفجارات لندن نوشتم كه براي علاج وباي تروريسم اسلام ناب محمدي در دو وجه شيعه و سني آن علاوه بر خنثي كردن تبليغات اسلام مداران در زمينه استبداد و بيعدالتي حاكم بر جهان اسلام و ظلم به ملت فلسطين و... لازم است پرده پوشي را كنار گذاشت و آدرس اشتباهي نداد و رك و صريح گفت تا زماني كه حكومتي با داشتن درآمد سرشار از صادرات نفت بشكهاي 60 دلار قادر است با يك دست، دست دولتمردان غربي را بفشرد و با دست ديگر پول و بمپ و سلاح به دست گروههاي ترور و وحشت بدهد، سركار است جنگ جهان آزاد با تروريسم به نتيجه نخواهد رسيد. بعد از 11 سپتامبر در نشستي در شيكاگو اشاره كردم كه رژيمهائي مثل رژيم ايران و سوريه و البته جهاد اسلامي و حزبالله و... با اشاره به سياست يك جانبه آمريكا در حمايت از اسرائيل و روضه خواني روز و شبان براي ملت مظلوم فلسطين با كمك شبكههاي ماهوارهاي مثل الجزيره و العالم و سحر و المنار و قلمهاي مزدوري كه روز و شب تخريب و مرگ را تبليغ ميكنند ديرگاهي است به ترويج و پخش نفرت و كين نسبت به آمريكا و اسرائيل و غرب مشغولند. قبل از آنها نيز 30 سال رژيمهاي سركوبگر نظامي و فاسد منطقه جنگ با اسرائيل و مساله اشغال فلسطين را بهانهاي براي اعلام وضع فوقالعاده و سركوبي آزادانديشان كشورهاي خود كرده بودند. اگر آمريكا از يكسو با بيطرفي در راه برپائي يك دولت مستقل فلسطيني در كنار اسرائيل از نفوذ و امكانات خود استفاده كند و جلوي تندرويهاي اسرائيل را بگيرد و از سوي ديگر توجيهي را كه سه دهه در رابطه با رژيمهاي سركوبگر منطقه مورد استناد قرار ميداد كه بله براي مقابله با شوروي و در سالهاي اخير اسلام انقلابي، ناچاريم به روي كارنامه سياه رژيمهاي سركوبگر منطقه چشم ببنديم و فعلا با آنها در تعامل باشيم، كنار گذارد و به نيروهاي آزاديخواه جهان اسلام و عرب كمك كند تا شر اين رژيمهاي سركوبگر را از سر ملتهايشان بكنند، در يك دمكراسي واقعي، پيام تروريستها خريداري نخواهد يافت. (خوشحالم كه خانم دكتر كونداليزا رايس اخيرا در سفر به مصر طي سخنراني در دانشگاه آمريكائي قاهره گفت سالها ما امنيت را فداي دمكراسي كرديم اما حالا هيچ توجيهي برايمان از سوي رژيمهاي مستبد قابل قبول نيست. دمكراسي بايد در منطقه استقرار يابد).
باري ضمن تكرار اين سخن كه رژيم جمهوري اسلامي در انفجارات اخير لندن دست نداشته يادآور ميشوم كه اين اطمينان خاطر را در مورد انفجار فجيع و شرمآور «شرمالشيخ» ندارم. سه سال پيش كه خود به شرم الشيخ رفتم و هفتهاي در آنجا بودم با مصري متفاوت روبرو شدم. هزاران مصري جوان و تحصيلكرده در اين منطقه زيباي توريستي و گوشه ديگر صحراي سينا يعني طابا و نيز خليج عقبه با كار در هتلها و رستورانها و فروشگاهها و مراكز توريستي، معماران مصر جديد بودند. صدها هزار جهانگرد از گوشه و كنار جهان نه فقط براي ديدن آثار تاريخي مصر، بلكه حالا براي استراحت در ساحل درياي سرخ و مديترانه و خليج عقبه، درآمدي بيش از درآمد كل صادرات مصر براي اين كشور به ارمغان آورده بودند. در ماههاي اخير، مبارك با پذيرش تغيير قانون انتخابات (زير فشار آمريكا) زمينه را براي يك انتخابات رياست جمهوري با نامزدهاي متعدد فراهم كرده بود.
ارتباطهاي آشكار
بعد از اردن و بحرين و لبنان و البته عراق و افغانستان، مصر نيز در آستانه تحولات بزرگي قرار گرفته بود. و خيلي طبيعي است چنين تحولاتي نميتواند براي رژيم جهل و جور و فساد حاكم بر ايران و سوريه مطبوع باشد. چرا اسد به تهران ميرود؟ چون وحشتزده است. دولت جديد لبنان ديگر تحت الحمايه رستم غزاله و غازي كنعان نيست. ميدانيم كه عمدهترين گروه تروريست اسلامي در مصر يعني جهاد اسلامي كه در قتل پرزيدنت سادات و يك سلسله اعمال تروريستي خطرناك در مصر دست داشت از دو سال پيش بعد از توبه رهبرانش در زندان و اعلام اعتذار از قتل سادات و كشتن جهانگردان غربي، هر گونه عمل تروريستي را كه به قتل مردم عادي و خارجيها منجر ميشود محكوم كرد. تنها يكي از بنيان گذاران اين گروه يعني ايمنالظواهري قائم مقام اسامه بن لادن كه عملا رهبري القاعده را عهدهدار است در خارج مصر همچنان بر لزوم عمليات تروريستي و انتحاري تأكيد ميكند. اين نكته كه الظواهري پيوند گسترده و ديرينهاي با جمهوري اسلامي دارد بر سازمانهاي اطلاعاتي جهان پوشيده نيست. الظواهري از زمان انتقال بن لادن و وابستگان جهان به سودان در آغاز روي كار آمدن باند حسن الترابي و عمرالبشير با محمد باقر ذوالقدر و عليرضا افشار و بعدها با حاج مرتضي رضائي رئيس اطلاعات سپاه و قاسم سليماني فرمانده سپاه قدس و احمد وحيدي مسئول اطلاعات قدس، آشنا شد. در سالهاي اخير او به دفعات به ايران آمد و شد داشته است. در عين حال سيف العدل يكي از اعضاي شوراي عالي القاعده و مسئول عمليات ويژه كه در عمليات 11 سپتامبر و انفجارات شهر الخبر در عربستان نقش ويژه داشت در ايران و تحت حمايت سپاه قدس قرار دارد. او و سليمان ابوغيث و سعد فرزند بن لادن در ويلائي در نزديكي لويزان زندگي ميكنند. مصريها هم اكنون پيگير مكالماتي هستند كه با تلفن ثريا از ايران با چند مركز در قاهره و اسكندريه قبل از انفجارات شنبه شرمالشيخ، انجام شده است.
بگذاريد بياحتياطي كنم و چند نكته ديگر را با شما در ميان گذارم.
زماني كه محسن اراكي نماينده ولي فقيه در لندن ماهانه پاكتهاي جيره و مواجب به تعدادي از جوجه آخوندها و غيرآخوندهاي شيعه بحريني و سعودي و كويتي و... ميداد در همين كيهان نوشتم رد پاي اين افراد را فردا در كارهاي تروريستي در كشورهايشان خواهيد ديد. همينطور هم شد. چند ماه قبل وقتي شورش «الحوثي» در يمن به راه افتاد، دو تن از نمايندگان خامنهاي يعني محمدباقر مهري در كويت و شاه چراغي در دبي مأمور رساندن پول به حسين الحوثي و دار و دستهاش شدند. و در تهران مصباح يزدي با دادن لقب آيتالله حسين الموسوي الحوثي به راهزن يمني براي نخستين بار زيديهاي چهارامامي يمني را هم فرزندان ولي فقيه خواند و برايشان آيتالله تعيين كرد. اين رشتهها با همه تضادهاشان به يك نقطه وصل ميشود. اين درست كه ابومصعب الزرقاوي شيعه را رافضي ميخواند و قتلشان را واجب شرعي قلمداد ميكند اما مگر رژيم دلش براي شيعيان سوخته كه نگران كشتار شيعيان شود. آيا ديروز در برابر قتل عام شيعيان در افغانستان و هتك ناموس آنها كاري كرد كه امروز نگران شيعه كشي الزرقاوي باشد. پاي مصلحت نظام پيش آيد خود مهدي موعود هم اگر به دست اينها بيفتد گردنش را ميزنند. در همين چند ماه اخير سفرهاي متعدد وابستگان به القاعده به تهران (از جمله داماد حكمتيار) نشانه آن است كه رژيم نگران از اينكه با اجراي مفاد قطعنامه 1559 در لبنان و خلع سلاح حزبالله كه حالا با ورود محمد فنيش يكي از رهبرانش به كابينه فواد سينيوره در لبنان، مقدمات فروگذاشتن سلاح و سياسي شدن را فراهم ميكند، و نيز روي كار آمدن دولتي سكولار در عراق بعد از تصويب قانون اساسي و اجراي انتخابات، تمام ابزار چانهزني و فشار را از دست بدهد، سلولهاي خفته مرتبط با القاعده و جهاد اسلامي را احيا كرده است. سرتيپ محمد دحلان مشاور امور امنيت ملي دولت فلسطين و يكي از بلندپايگان تشكيلات خودگردان و سازمان آزاديبخش فلسطين اخيرا در مصاحبهاي به طور ضمني تأييد كرد جهاد اسلامي و بخشي از حماس، با دريافت كمكهاي مالي سخاوتمندانه از تهران، به دستور دستگاههاي امنيتي سپاه پاسداران، عمليات انتحاري و حملات غير موجه اخير را انجام داده است.
سردار پس از سالار
از آن روزي كه در دانشكده حقوق دانشگاه تهران با «سربست جاف» آشنا شدم بيش از سه دهه، اين خانواده اصيل و سرشناس كرد را دنبال كردهام. سربست و سالار و سردار و ثروت و... فرزندان سردار داود جاف رئيس عشيره بزرگ جاف و عضو مجلس اعيان عراق هستند كه پس از كودتاي عبدالكريم قاسم به همراه بخشي از طايفه خود به ايران آمد و قدر و اعتبار ديد. فرزندانش همگي با استعداد و هوش بسيار عاليترين مدارج علمي را طي كردند. آنها آنقدر خود را ايراني ميدانستند كه يكيشان سالار جاف به نمايندگي مجلس رفت و آن دگري سردار، آجودان شاه شد.
سربست بعد از پايان تحصيل به مزرعهداري پرداخت و ثروت پزشك شد. در جريان انقلاب زماني كه ژنرالهاي شاه طرح تسليم ارتش را به خميني بررسي ميكردند، سالار به پاوه رفت و جمعي از كردها را بسيج كرد تا به قول خودش در برابر شورشيان و وابستگان خارجي مقاومت كنند. بر سر همين كار نيز جانش را داد. برادران جاف ناچار با به جا نهادن هستي خود براي دومين بار آواره شدند و به عراق بازگشتند. سردار و سربست در اين مدت ضمن همكاري با زنده ياد دكتر شاپور بختيار، لحظهاي دست از مبارزه با رژيم برنداشتند. هفته پيش سردار در بيمارستاني در آمريكا (جان هاپكينز) درگذشت. دو ماه پيش در جريان سفر يك گروه هنري از ايران به سليمانيه سردار نيز به ديدن گروه رفته بود. يك مامور اطلاعاتي همراه گروه در فرصت مناسبي، سمي را در ليوان چاي سردار ريخته بود (از همان نوع كه چند سال پيش پنجاه تن از فعالان حزب دمكرات كردستان ايران را تا پاي مرگ برد) سردار را با كمك آمريكائيها از عراق خارج كردند و به آمريكا بردند اما سم در جان او كارگر افتاده بود و سرانجام هفته گذشته سردار نيز به برادرش سالار پيوست كه هم چون او عاشق ايران بود.
July 28, 2005 11:34 AM