August 04, 2005

تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم

يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه‌شنبه 26 تا جمعه 29 ژوئيه
گنجي در فصل آخرين
پيشدرآمد: ققنوس آتش گرفته است. ديگران بگذار در جعبه‌هاي تماشايشان در قهوه خانه نوستالژيك خانه پدري كه ديگر هيچ شباهتي به آن كوچه‌هاي پر از عشق و فرياد كه پشت سرش گذاشتيم ندارد، گذشته‌ها را در باب حال و مستقبل صرف كنند و به‌جاي آنكه در اين لحظات حساس و تاريخي، روح غبار گرفته و نفرت آلود خود را با آتش جان اكبر تطهير كنند، او را ملامت و سرزنش كنند كه چرا گفته‌اي خامنه‌اي بايد برود و رژيم نرود!!

(در حالي كه بارها تأكيد كرده است كه كل رژيم بايد برود. ــ رجوع كنيد به مانيفست گنجي). اين ملانقطي‌ها كه طي 26 سال كلنگ به دست هر حركتي را به بهانه‌اي تخريب كرده‌اند و هر صداي زلالي را كه در صلاي آزادي در وطن و ناكجا آبادهاي تبعيد برخاسته است، با بانگ كريه خود خاموش كرده‌اند حالا چندي است به دنبال گذشته اكبر راه افتاده‌اند و همصدا با حسين بازجوي شريعتمداري و سعيدك جاني مرتضوي حتي در نامه ‌هاي تكان دهنده سرشار از عشق و آزادگي او تشكيك مي‌كنند. يكي آنها را حاصل قلم سروش مي‌داند و آن دگري معصومه شفيعي را نويسنده اين نامه‌ها مي‌خواند.
نثر وزين و محتشم گنجي را انكار مي‌كنند چون خود هنوز در خم كوچه پيري، نامه عاشقانه براي دختركان سالهاي پس از جنگ در تلويزيون‌هايشان، زمزمه مي‌كنند.
چون حافظ را نمي‌شناسند توسل اكبر را به او بر نمي‌تابند و چون همسفر ملاي عاشق بلخي تا قونيه نبوده‌اند بنابراين كشكول لبريز از ترانه‌هاي او را كه گنجي به دست گرفته است با سنگ بلاهت و جهل خويش مي‌شكنند.
براي بعضي مبارزه و رهائي وطن شده است يك دوربين، يك تلفن. سي چهل بيننده و شنونده حرفه‌اي كه ده دقيقه قربان صدقه آنها مي‌روند و سرشان را به عرش مي‌سايند. روزي بود نه چندان دور كه در صف نخست مبارزان، گرداني از تيره برومند و بختيار حضور داشتند و صداهائي را كه مي‌شنيديم از كساني بود كه اعتبار و منزلتشان در نزد تاريخ و ملت ايران چنان بود كه از ذكر نامشان به عنوان رهبران اپوزيسيون شرم نمي‌كرديم. در عين حال از اين دست انسانها (مرحوم دكتر علي اميني، حسن نزيه، دريادار دكتر احمد مدني، دكتر عبدالرحمن قاسملو و...) كه مي‌توانستند شورائي از خردمندان و آزادانديشان برپا كنند، نه تنها حمايت و قدرداني نكرديم بلكه اگر ديديم كه در راهي مؤثر گام گذاشته‌اند و مثلا شنيديم بختيار و اميني با رضا پهلوي، همصدا شده‌اند و پشت پرده تلاشهائي در جريان است تا نزيه و دكتر مدني نيز در اين حلقه حضور يابند و ارتشبد فريدون جم و اردشير زاهدي طرف مشورت قرار گرفته‌اند، و از شخصيتهائي چون دكتر مصباح زاده، هلاكو رامبد و دكتر قريشي و اقبال و شماري از سازندگان ايران ديروز مثل محمود خيامي و رضائي و باقرزاده و لاجوردي و مردان خوشنام سرشناسي از تيره اميراصلان افشار دعوت شده است تا زير سقفي با يكديگر جمع شوند و اهل درد و حل در داخل و خارج كشور را براي نجات ايران صلا دهند، همه نيروي خود را بسيج كرديم كه اين نشست انجام نگيرد و سرنوشت تلخ ملتي اسير و دردمند همچنان در بن بست هزار صدائي و ناهمدلي، گرفتار بماند. اميني رفت، برومند به خون نشست، و همين روزها در سالروز ذبح اسلامي مرغ توفان، بار ديگر دوره مي‌كنيم هيهات و افسوس و گريه را. مدني به آمريكا رفت و بعد كه دامن همت بست و كوشيد جبهه ملي هفت پيكر را زير يك چتر آورد، اعلاميه‌هاي غلاظ و شداد صادر كرديم و اتهاماتي به او زديم كه زخمي عميق شد و به جانش نشست و حالا افسوس مي‌خوريم كه اي داد مگر ممكن است تيمسار هم به بلاي سخت بيماري دچار شود و طي يكماه بيست كيلو وزنش را از دست بدهد.
قاسملو و شرفكندي را كه نام و حضورشان اعتبار مبارزه و شرف ايراني بودن در طول هزاران سال تاريخ بود، ‌تجزيه‌طلب خوانديم و وقتي سينه‌هاشان را گلوله‌هاي كين ولي فقيه و سربازان گمنام امنيت خانه‌اش خونين كرد، به يكديگر تسليت گفتيم، حسن نزيه سالها فرياد زد، دست همبستگي دراز كرد و از همه‌مان خواست طرح او را براي خلع يد از نظام رژيم جدي بگيريم، آنقدر تنهايش گذاشتيم كه پيرمرد حالا صدائي به بغض نشسته دارد. سلامش كه مي‌گوئي، از دل مي‌گريد. از مصباح زاده اين نازنين استادمان كه در سنيني كه در همه جهان، سالهاي آسايش و خاطره نويسي است به آب و آتش زد و چراغ «كيهان» را در غربت برافروخت تا حسين بازجو نتواند در تهران حال كه خانه كيهان و نامش را دزديده است، مدعي شود كيهان ولايت فقيه، همان كيهاني است كه در محضرش صدها فرزانه عشق به ايران را آموختند و براي اعتلا و سربلندي خانه پدري قلم زدند، هيچ مي‌پرسيم؟ آيا خبر داريم كه او و همسر فداكار و عزيزش، دور از سرزميني كه عاشقانه دوستش دارند، با بيماري در جدال شده‌اند؟
از سينه‌هاي پر از رمز و راز و حكمتي كه مي‌تواند چراغ راه فرداي نسلهاي جوان سرزمينمان باشد هيچ سراغ مي‌گيريم؟ كسي از ما پرسيده است ارتشبد جم در خلوت خود با شريك زندگيش چه مي‌كند و سوگ فرزند تا چه حد جان و جهان او را درهم شكسته است؟
هيچ پرسيده‌ايم مردان و زناني كه هر يك در حد توان و شايستگي خود براي سازندگي و اعتلاي ايران كوشيدند و ناگهان در فرداي 22 بهمن، ناچار شدند خانه پدري را بگذارند و كنج غربت گزينند، در سالهاي پيري و بيماري چه مي‌كنند؟
اجازه بدهيد كمي به اهل ولايت قلم بپردازم. اگر بي‌مهري‌ها نسبت به اهل سياست را چنين توجيه مي‌كنيد كه بله خُب ما با آنها اختلاف نظر داشتيم و... قدر ندانستن‌ها و بي‌مهري‌ها به كساني را كه چراغ معرفت بر سر راه چندين نسل افروختند چگونه توجيه مي‌كنيد. حتما بايد كسي سعيدي سيرجاني‌وار و صانعي گونه به قتل برسد تا بر رفتنش افسوس بخوريم يا چون اسلام كاظميه جان خود گيرد كه بر جنازه‌اش حاضر شويم. آيا وقتي نگاهمان به بزرگمردي چون ايرج پزشكزاد مي‌افتد شرم نمي‌كنيم كه با واژگان و عبارات او ديرسالي زندگي كرديم اما دريغ از برپاداشتن بزرگداشتي از او و پرسيدن احوالش. اگر بخواهم نام ببرم از آن بزرگاني كه در غربت، روزگار را به سختي مي‌گذرانند، زاويه يكهفته با خبر كفايت نمي‌كند به اشاره به تني چند كه خود از محضرشان فيض بسيار برده‌ام ياد كرده‌ام
... با اين مقدمه، با مبارزان و اهل انديشه و قلم تبعيدي كه جز قهر و بي‌مهري و گاه حسد و كين، از ما عنايتي بروز نكرده است، حداقل دست از سر داخلي‌ها برداريم. يك سال به روي شيرين عبادي تيغ مي‌كشيم، بعد نوبت شمس‌الواعظين و عماد باقي مي‌شود. سپس شمشيرهامان را تيز مي‌كنيم تا به محض ورود سازگارا پس از 60 روز اعتصاب غذا، جهت معالجه و عمل جراحي، در همان لحظه ورود گردن نحيف و نازكش را خرد كنيم.
هيچكدام نمي‌پرسيم راستي همسر حشمت‌الله طبرزدي اگر بخواهد به خانواده هشت نفره‌اش نان خالي هم بدهد، اين امر در غياب شوهري كه بيش از 15 سال است يا در زندان بوده يا در اختفا، چگونه عملي مي‌شود؟ اما مرتب يك نوشته 18 سال پيش او را بر دست مي‌گيريم كه بله او زماني به خامنه‌اي گفته است امام خامنه‌اي. اصلا برايمان اهميت ندارد كه اكبر گنجي دلاور ده سال است به روشنگري و رسوا ساختن اهل ولايت فقيه از بزرگ و كوچكشان مشغول است و كار بزرگ او در تاباندن نور به تاريكخانه اشباح، چهار ستون رژيم را لرزانده است. بهترين سالهاي جواني و زندگي او نيز در زندان ولي فقيه طي شده و از اين سالها، بيماري آسم و دردهاي جانگداز مفاصل و ستون فقرات برايش بجا مانده است. هيچكدام از اينها براي ما مهم نيست چون مي‌خواهيم در مقام دادستان و بازجو و قاضي او را به علت اينكه در 20 سالگي به سپاه رفته و دو سال مترجم كنسولگري ايران در تركيه بوده است تعزير كنيم و بعد هم به زندانش اندازيم. اگر مي‌گويد «خامنه‌اي بايد برود» بلافاصله اين گفته را توطئه‌اي بخوانيم كه رفسنجاني پشت آن است و با اين شعار مي‌خواهند خامنه‌اي را رد كنند تا رفسنجاني جايش بركرسي ولايت بنشيند.
حضرات، آقايان، خانمها، من خسته شده‌ام، دلگيرم، آزرده‌ام. حالا جاني دارم و دو برابر سالهاي جوانيم كار مي‌كنم تا دستم جلوي كسي دراز نباشد. اما فردا كه فرو افتادم كدام واژه محبت و همدلي نثارم خواهد شد؟ آقائي براي من نوشته است شما از كجا زندگي مي‌كنيد، چگونه اينهمه سفر مي‌رويد، مدرك تحصيلي شما چيست؟ شگفتا بعد از 37 سال قلم زدن، و در چهار جا كار كردن حالا بايد توضيح بدهم كه معاش من و خانواده‌ام از كجا تأمين مي‌شود و چه كسي خرج سفر مرا مي‌دهد كه مثلا زير گلوله و مرگ به عراق بروم چهارتا گزارش و مطلب تهيه كنم. واقعا دستخوش... و مي‌بخشيد كه اين هفته درددل‌هايم را نوشتم. ديدم دارم منفجر مي‌شوم. به خصوص وقتي يكي از اين حضرات گنجي را زير چوب گرفت و خواستار محاكمه او شد.

شنبه 30 ژوئيه تا دوشنبه اول اوت
كردستان در آتش، اهواز در خون

1ــ كردستان آتش گرفته است. از آن روزي كه ذوب شدگان در ولايت سيدعلي، پيكر پاره پاره دلاور مهابادي شوانه قادري را با طناب به جيپ بستند و دور شهر كشيدند تا ديگر كسي جرأت نكند روز انتخاب مام جلال را به رياست جمهوري عراق جشن بگيرد و يا در روز ذبح اسلامي كاك عبدالرحمن قاسملو به يادش سرود آزادي سر دهد، آتش خشم برادران و خواهران كرد ما شعله‌ور شده است. حيف كه ما مردم همبستگي و عشق به يكديگر را از دست داده‌ايم. رژيم با مسلسل عربهاي هموطنمان را كه دلاورانه در برابر سپاه صدام بعثي عرب ايستادند و از خانه پدري پاسداري كردند، به خاك مي‌ريزد، ما قيافه‌اي متفكرانه به خود مي‌گيريم كه بله اينها تجزيه طلب هستند و اين درست كه ما با رژيم مخالفيم اما در اين مورد ناچاريم اقداماتش را تأييد كنيم.
در خوزستان 8 برادر سيد به اسم موسوي كه از معاودين و نوكران مجلس اعلا و حكيم هستند از فقر و درد مردم سوءاستفاده مي‌كنند و با كمك رئيس اطلاعات سپاه كه او هم از معاودين است و سه چهار بچه كربلائي و نجفي ميلياردها تومان از مردم شلنگ آباد و حصيرآبادهاي ريز و درشت اهواز پول مي‌گيرند تا طي يك ماه و دو ماه پولشان را سه برابر كنند. و وقتي مردم متوجه مي‌شوند كه چه كلاهي سرشان رفته رژيم ضدمردمي به جاي حمايت از آنها به رويشان گلوله و آتش مي‌گشايد. ما اما سكوت مي‌كنيم مبادا حمايت ما از مردم مال باخته اهواز، به حمايت از تجزيه طلبي تعبير شود. در كردستان نيز يادمان مي‌رود حزب دمكرات كردستان نخست دمكراسي را براي ايران آرزو مي‌كند و بعد خودمختاري براي كردستان را. اگر از فدارليسم مي‌گويد به ممالك محروسه ايران اشاره دارد. آن وقت وطن پرستان واژه‌باز، به جاي آنكه در ستايش از دلاوران بانه و پيرانشهر و اشنويه صلا دهند، ادعا مي‌كنند اينها تجزيه طلبند.
ما با اين نوع تبليغات و همصدائي با رژيم، بذر جدائي مي‌كاريم و زمينه‌ساز تجزيه مي‌شويم. اگر كرد و بلوچ و عرب و آذري و تركمن ايراني حس كند جزو مالكين مشاع خانه پدري است و برادران و خواهرانش در چهار سوي ايران و در غربت همدرد او هستند هرگز در انديشه جدائي نخواهد بود. به شهداي كردستان و اهواز از صميم دل درود مي‌فرستم و پيروزي برادران و خواهران كرد و عرب ايراني‌ام را در مقابل لشكريان جهل و جور و فساد، آرزو مي‌كنم.

اي كاش اياد جمال الدين ايراني بود

2ــ درباره اياد جمال الدين به دفعات نوشته‌ام. او يك روحاني آگاه و اهل سياست و انديشه در عراق است كه سرسخت ترين حامي سكولاريسم در كشورش مي‌باشد و قرص و محكم در برابر صادرات رژيم ولايت فقيه از عبدالعزيز و عمار حكيم گرفته تا اهالي احزاب ريز و درشت شيعه وابسته به اطلاعات سپاه، ايستاده و مي‌گويد ما نمي‌گذاريم در عراق جمهوري اسلامي و يا هر حكومتي كه در آن آخوندها جايگاهي داشته باشند روي كار آيد. با چند ماده از قانون اساسي تازه عراق كه پيش نويس آن اين روزها مورد بحث و گفتگوست و تساوي زن و مرد را در چهارچوب اسلام و نيز احوال شخصيه را مسئوليت دادگاههاي شرعي مي‌داند و دين رئيس جمهوري و رئيس دولت را نيز اسلام عزيز فرض مي‌كند به شدت مخالفت كرده و به همراه حجت الاسلام حسين صدر و عبدالصاحب خوئي و شيعيان آزادانديشي مثل دكتر اياد علاوي و ليث كبه (سخنگوي فعلي دولت) صادق الموسوي، حازم الشعلان و پسر عمويش حسين الشعلان و شخصيتهاي كرد سني مذهب و نيز روشنفكران و آزادانديشان سني از جمله رئيس پارلمان عراق و رهبران آشوري‌ها و كلداني‌ها و صابئه و ارمني‌هاي عراق و البته جمعيت زنان عراقي و حقوقدانان و نويسندگان و نظاميان سرشناس، روز و شب از طريق سخنراني و مصاحبه‌هاي راديو تلويزيوني و مطبوعاتي، مي‌كوشد هموطنانش را متوجه خطر ورود اسلام ناب محمدي از نوع وارداتي‌اش به قانون اساسي بكند.
يك بار از او پرسيدم سيدنا مگر خود شما لباس روحاني بر تن نداري چگونه است كه با حضور روحانيت در دولت مخالفي اما خود دل به سياست داري؟ پاسخ داد، من به عنوان حجت‌الاسلام و ثقه‌السلام وارد سياست نشده‌ام. بلكه به عنوان شهروندي كه لباس روحاني بر تن دارد علاقمندم به پارلمان بروم و به مردم خدمت كنم. اگر روزي با قانون الهي خواستم توي سر مردم بزنم و با كلام خدا كوشيدم جلوي دمكراسي و تصويب قوانين مدرن را براي اداره يك جامعه مدرن و آزاد بگيرم، شما مي‌توانيد مرا ملامت كنيد. همين گفته را از زنده‌ياد عبدالمجيد خوئي و نيز از علامه سيد حسين صدر شنيده‌ام. اين هفته استاد اياد جمال الدين در لندن سخنراني‌هائي داشت كه با شنيدن آن آرزو كردم اي كاش ما نيز در ايران روحانيوني چون او داشتيم كه به صراحت و نه در پرده و با توجيه و تفسير، ولايت فقيه و حكومت ديني را نفي مي‌كردند. البته ما دكتر محسن كديور را داريم كه بابت صراحتش 18 ماه زنداني شد. يا حسن يوسفي اشكوري را كه سخنانش در كنفرانس برلين پيرامون حجاب زمينه‌ساز تكفير و محكوميتش در دادگاه ويژه روحانيت شد. بزرگاني نيز چون آيت‌الله محقق داماد و آيت‌الله مجتهد شبستري و البته آقاي منتظري را داريم اما هنوز هم آقاي منتظري در نفي كامل ولايت فقيه و تبرا جستن از اين بدعت نامبارك، مردد است.
وضع آن دو عزيز ديگر را نيز مي‌دانم اما انتظار دارم حداقل جوانان حوزه به تأسي از اياد جمال الدين جوان تكليف خود را با ولايت فقيه و حكومت جابرانه ديني حاكم روشن كنند.

اسمال در نيويورك

3 ــ خدا رحمت كند مرحوم حسين مدني را، طنز نويس باذوق كه ديرسالي در راديو، هر از گاهي با هم، به سخن مي‌نشستيم. او قصه و قطعه مي‌نوشت، براي برنامه صبح جمعه و شماري ديگر از برنامه‌هاي سرگرم كننده، در سينما نيز علاوه بر سناريونويسي، مرتكب كارگرداني نيز شد و فيلمهائي ساخت كه در آن سالها با ساز و آواز و آبگوشت و يك ماجراي عشقي و دو سه تا كلاه مخملي پول خوبي نصيب تهيه كنندگان و هنرپيشگانش مي‌كرد اما كارگردانهائي مثل حسين مدني و اسماعيل پورسعيد و... هيچگاه از اين پولها سهم درخوري نمي‌گرفتند. يادم هست كه مدني يك پيكان اتوماتيك داشت كه خيلي از آن راضي بود و هميشه مي‌گفت بهتر از اين نمي‌شود. باري نه سناريوها و فيلمها و نه برنامه‌ها و نمايشنامه‌هاي راديوئي باعث شهرت مدني شد. آنچه او را به شهرت رساند پاورقي‌هائي بود كه به صورت كتاب هم منتشر شد و قهرمان آن جاهل كلاه مخملي به نام اسمال بود. ماجراهاي اسمال در سالهاي كودكي كه مجلات هفتگي پرتيراژ آن روز، همگي يا به وسيله پدر و يا عموجان به خانه ما مي‌آمد، بيش از هر سريال موفق تلويزيوني امروز ما را مجذوب مي‌كرد. هنوز عشق معنائي نيافته بود و تاريخ در ذهن من جا نگرفته بود كه عاشقانه به دنبال مستعان و سپس سپيده و ارغنون و كارون و علي محمد عابر (يعني همين دكتر صدرالدين الهي عزيز خودمان) راه بيفتيم و براي خواندن نوشته‌هايشان روزهاي هفته را شماره كنيم.
خواندني‌ترين كتاب از ماجراهاي اسمال، جريان سفر خيالي او به نيويورك بود. مدني كه خود هرگز نيويورك را نديده بود، آنچه را در فيلمها از اين شهر ديده و يا در مجلات و كتابها خوانده بود، روي هم ريخته و اسمال را به اين شهر فرستاده بود. صحنه‌هائي از كتاب هنوز پيش چشم من است به خصوص آنجا كه به باغ وحش نيويورك مي‌رفت.
چهل پنجاه سال بعد از سفر خيالي اسمال به نيويورك حالا اسمال ديگري قصد سفر به نيويورك را دارد. تير خلاص زن اوين و خاصه مداح ولي فقيه قصد آن دارد كه به همراه راهنمايش غلامعلي خان حداد عادل پدر عروس نايب امام زمان، جهت شركت در مجمع عمومي سازمان ملل به نيويورك برود. اين در حالي است كه ايالات متحده جستجو در گذشته او و شركتش در گروگانگيري و قتل دكتر قاسملو و نيز گزارشهاي مربوط به حضور او در جمع پاسداران و دانشجويان خط امام در لبنان در سال 1982 و 1983 هنگام حمله انتحاري به مقر تفنگداران و سفارت آمريكا، ادامه مي‌دهد. آمريكا مي‌تواند به او ويزاي ورود به نيويورك را ندهد. و اگر ناچار شود مطابق مقررات سازمان ملل، با توجه به اينكه ايران و آمريكا در حال جنگ نيستند، او را بپذيرد، گمان من اين است كه آمد و شد احمدي‌نژاد بيش از آنكه براي او اعتبار و احترام، كسب كند به بي‌آبروئي بيشتر او منجر خواهد شد.
حضرت آقا خيلي هم خيالات در ذهن كوچك خود دارد. براي نمونه يكي از كارگزاران نيمه آمريكائي نظام را مأمور كرده ضمن تماس با جامعه يهوديان ايراني مقيم آمريكا به آنها مژده دهد جناب پرزيدنت علاقه به ديدار با شما را دارد و حاضر است اموال مصادره شده شما را به شما بازگرداند در مقابل خواستار آن است كه شما به عنوان يهوديان ايراني در مقابل تبليغات استكبار و صهيونيسم عليه نظام عزيز اسلامي و شخص رئيس جمهوري محبوب پرزيدنت احمدي‌نژاد، بايستيد و توطئه‌هاي دشمنان را خنثي كنيد.
كاش مدني زنده بود و شرح سفر اين اسمال را نيز به نيويورك مي‌نوشت كه اگر آن اسمال بيچاره يك ضامندار براي ترساندن در جيب داشت، اين يكي كارنامه درخشاني از تير خلاص زدنها و آدمكشي‌هايش در جيب دارد.

August 4, 2005 12:13 PM






advertise at nourizadeh . com