توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند؟
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 6 تا جمعه 9 سپتامبر
پيشدرآمد: من براي آيت الله العظمي علي سيستاني احترام بسياري قائلم. و گو اينكه ديدگاههاي سرشار از تعصب و گاه بسيار سنتي و دور از ذهن زمان ايشان را در عرصه تفسير مذهب و بيان احوال شريعت نميپسندم و اين امر را ناشي از عزلتي ميدانم كه در دوران صدام حسين و بعث به ايشان تحميل شد، و جاي هرگونه بحث و فحص امروزين و ارتباط با شارحان خوشفكر و جوان شريعت را به روي ايشان بست، با اينهمه بر اين باورم كه دغدغه خاطر سيد خراساني مقيم نجف كه امروز مرجع اعلاي تشيع است و مقلدانش از هند تا كانادا حضور دارند، دغدغه قدرت نيست و اگر دردي در دل دارد درد دين است كه به دست دكانداران ريز و درشت شريعت از دو تيره اسلام ناب محمدي ولايتي و اسلام خالص بن لادني، ديگر نه اعتباري برايش مانده است و نه قدر و جايگاهي.
صدام حسين كه ايرانيها را مجوس ميخواند و شيعيان را خاصه اگر جد هشتم آنها از ايران به عراق رفته و مجاور شده بود جاسوس و ستون پنجم ايران ميدانست (آنها كه نسل دوم و سوم مهاجران ايراني بودند كه همان روزهاي نخست به قدرت رسيدن بعثيها اخراج شدند و شماري نيز به قتل رسيدند و يا به زندان افتادند)، تا پيش از روي كار آمدن آقاي خميني در ايران، از كمك كردن به آخوندهاي شيعه ضدشاه كوتاهي نميكرد و با آنكه شخص آقاي خميني اعتنائي به او نداشت و حتي يكبار با برادرش برزان كه آن روزها رئيس استخبارات بود به تندي رفتار كرده بود به گونهاي كه سفير وقت ايران در عراق دكتر عاملي شرح اين ديدار را به تهران گزارش كرده بود، اما فرزندش مصطفي و نزديكانش مثل آقاي محمود دعائي ــ كه زير نام علي اراكي برنامهاي در راديو بغداد را تحت اسم نهضت روحانيت در ايران اجرا ميكرد ــ با بعثيها روابط نزديكي داشتند. روحانيون ايرانيالاصل در نجف وضعي به مراتب بهتر از روحانيون شيعه عراقي داشتند چون مقلدانشان بيشتر و در نتيجه مقدار وجوهات واصله افزونتر بود. طبيعتا يگانه پادشاه شيعه كه اغلب آقايان دعاگويش بودند نيز هر از چند گاه عنايت ويژه خود را از طريق سفرا و مأمورانش در عراق و گاه فرستادگان ويژهاش به آقايان ابلاغ ميكرد.
با خروج خميني از عراق و سپس پيروزي انقلاب، صدام حسين مطمئن بود بسياري از آنها كه بر سفره بعث سالها خوردند و نمك گير او هستند حال كه به قدرت رسيدهاند نمكدان نميشكنند و او ميتواند با آمدن آقاي دعائي به عنوان سفير خميني به بغداد آسوده خاطر باشد كه همه چيز به كام است و دوستياش با پرچمداران اسلام ناب انقلاب محمدي مستدام. دو روز پس از پيروزي انقلاب، كاردار عراق در تهران آقاي السامرائي به روزنامه اطلاعات آمد و متن پيام صدام حسين را به مهندس بازرگان كه حاوي دعوت رسمي از وي براي ديدار از عراق بود به من داد و عجيب اصرار داشت كه اين پيام در صفحه نخست روزنامه چاپ شود. البته دو سه خط از پيام در صفحات داخلي د ركنار پيام ديگر رهبران و مسئولان جهان به چاپ رسيد. صدام با همه رندي و هشيارياش متوجه نشده بود كه بر ديوار كج و آخوند معوج نميتوان تكيه و اعتماد كرد. به هرحال زماني كوتاه پس از پيروزي انقلاب به او خبر دادند از تهران روزي ده بار به آقاي محمد باقر صدر شاگرد و دوست نزديك خميني و از معدود ملايان شيعه عراقي صاحب نام و نفوذ در نجف، تلفن ميزنند و يكي از تلفن كنندگان «محمد تقي مدرسي» رهبر حزب عمل اسلامي و خواهرزاده مرحوم آيتالله سيد محمد شيرازي صريحا به صدر ميگويد آقا پس چرا بلند نميشويد؟ چرا اطلاعيه نميدهيد؟ چرا لواي انقلاب اسلامي را به دست نميگيريد؟ كار را به جائي رساند كه صدر به همراه خواهرش بنتالهدي و تني از شاگردان و اتباعش به تلگرافخانه بغداد رفت و از آنجا تلگرافي مستقيم به آقاي خميني فرستاد با اين مضمون كه رهبر معظم فرزندان شما در عراق به اميد رسيدن فرمان شما براي كندن ريشه بعث كافر مرتد لحظه شماري ميكنند.
صدام نخست با ناباوري اين خبر را دريافت كرد اما خيلي زود فرمان بازداشت صدر و خواهرش و شماري از اتباعش را صادر كرد و در فاصله اي كوتاه آنها را اعدام كرد. تا شش ماه بعد هنوز تهران خواستار آزادي آقاي صدر بود و هر روز اينجا و آنجا تظاهراتي عليه صدام عفلقي تكريتي به خاطر دستگيري آقاي صدر برپا بود. جريان اعدام مرحوم صدر را كه نقطه نظرهاي بسيار جالبي در زمينه مسائل اقتصادي داشت برزان تكريتي برادر ناتني صدام كه هم اينك در زندان آمريكائيهاست چنين روايت كرده است: بعد از دو سه روز بازجوئي از صدر و اتباعش، وقتي ارتباط كامل آنها با رژيم خميني آشكار شد سيدي الرئيس ــ آقاي من رئيس جمهوري ــ به پادگاني آمد كه صدر و همكارانش در آنجا زنداني بودند. همه را رديف كرديم. بعضي از افسران و سربازان شيعه كه آدمهاي متديني بودند حالتي وحشتزده داشتند… صدام حسين سخنان كوتاهي ايراد كرد و خطاب به نظاميان گفت حتما در جمع شما كساني هستند كه گمان ميبرند اين آقا ــ صدر ــ و خواهر و حاشيه اش آدمهاي خدا هستند و هرگونه اسائه ادبي به آنها از سوي خداوند بي پاسخ نخواهد ماند. شايد بعضي فكر كنند اگر كسي اين (ناسزاهاي زشت و واژگاني مثل خوك و سگ و…) خائن را بكشد لابد فردا بچه اش زير ماشين مي رود و زنش كور ميشود و يا خودش به فلاكت و بدبختي دچار مي شود. حال من براي اينكه نگراني اين افراد را برطرف كنم و در عين حال به شما ثابت كنم اين افراد به جز مشتي خائن و جاسوس عجمهاي مجوس نيستند، خودم آنها را مي كشم. اگر فردا اتفاقي براي من و خانوادهام رخ داد آن وقت معلوم ميشود شماها درست فكر ميكرديد. در اين لحظه صدام حسين بعد از عنوان كردن عباراتي بسيار توهين آميز خطاب به آقاي صدر كه دست و پايش در غل و زنجير بود و بدون عمامه با دشداشه اي در مقابل وي قرار داشت، مسلسل يكي از پاسدارانش را گرفت و سپس در ميان بهت همگاني شروع به تيراندازي به سوي بيست نفري كرد كه در كنار آقاي صدر و خواهرش ايستاده بودند. مرحوم صدر با فروافتادن يارانش، فقط تكبير مي گفت. تا آنكه صدام رگباري نيز نثار او و خواهرش كرد. و بعد فاتحانه خطاب به نظاميان و سربازان موجود در صحنه گفت برويد و اين لاشهها را هم با خود ببريد و توي سوراخي بريزيد تا گوشت خائنان نصيب گرگ و مار شود…
روحانيوني هم چون آيت الله ابوالقاسم خوئي كه ميانة خوشي با خميني نداشتند و در سياست هم دخالت نمي كردند، حتي نتوانستند مجلس ختمي براي مرحوم صدر برپا كنند. صدام حسين همه روحانيون ايراني الاصلي را كه فكر ميكرد طرفدار انقلاب هستند از عراق بيرون كرد. بعضيها را نيز به زندان انداخت. اما احترام آقاي خوئي و خانواده اش را تا حدودي داشت چون ميدانست تنها خوئي قدرت و اعتبار روياروئي با خميني را دارد. فرزندان و بستگان مرحوم آيت الله محسن حكيم را نيز بعد از رفتن محمدباقر و عبدالعزيز به ايران و تشديد فعاليتهاي آقاي مهدي حكيم عليه رژيمش دستگير و بيش از 70 تن از آنها را به قتل رساند. و زماني يكي از فرزندان كهنسال مرحوم حكيم را به تهران فرستاد تا به محمدباقر حكيم رئيس مجلس اعلا بگويد اگر دست از فعاليتهايش برندارد همه اقوامش اعدام ميشوند. البته حكيم اعتنائي به اين تهديد نكرد و صدام هم تهديد خود را در مقابل عملي كرد و آل حكيم را برانداخت. علاوه بر آقاي خوئي در آن تاريخ در نجف چند ملاي شيعه ايرانيالاصل بودند كه به علت دوري از سياست و بيزاري از ولايت فقيه (و در عين حال نفرت از بعث و صدام) و تقيه كمتر مورد ايذا و اذيت قرار ميگرفتند. اغلب اين آقايان از شاگردان و حاشيه آقاي خوئي بودند. سرشناسترين آنها مرحومان غروي و بروجردي (عموي علاءالدين بروجردي رئيس كميسيون امنيت ملي و روابط خارجي مجلس شوراي اسلامي) مرحوم عبدالاعلي سبزواري، آقاي سيستاني و… بودند.
از آخوندهاي شيعه عرب در حد مرجعيت نيز سرشناسانشان محمد صادق صدر (پدر مقتدا) و سعيد الحكيم در نجف و اسماعيل حسين الصدر در كاظمين بودند كه اين آخري مثل محمد صادق سر و سري هم با حكومت بعثي داشت و البته بعد از سرنگوني صدام تنها مرجعي بود كه رابطهاي نزديك با پل بريمر برقرار كرد و در خانهاش از كالين پاول وزير خارجه پيشين آمريكا استقبال به عمل آورد.
در جريان انتفاضه جنوب عراق بعد از شكست صدام در كويت، مرحوم آيت الله خوئي تلاش بسياري كرد كه جلوي خشونت و آدمكشيها و انتقام گيري هاي توده شيعه و عوامل مجلس اعلا و سپاه پاسداران را كه به جنوب عراق سرازير شده بودند بگيرد. به دستور او كميتههائي در شهرهائي كه از كنترل دولت خارج شده بود، تشكيل شد تا مانع كشتار و هرج و مرج شوند. با اينهمه وقتي صدام شورش را فرونشاند، فشار زيادي بر مرحوم آيت الله خوئي وارد شد تا آنجا كه او را به ديدن صدام بردند و در يك نمايش تلويزيوني پيرمرد وحشتزده ناچار شد كه براي تكريتي خونخوار دعا كند. از آن پس موج تصفيهها شروع شد. مرحوم محمدتقي فرزند مورد علاقه خوئي را در جاده نجف در يك تصادف ساختگي به قتل رساندند. غروي و بروجردي را نيز به قتل رساندند. همزمان تلاش براي كشتن مرحوم عبدالاعلي سبزواري كه بعد از درگذشت خوئي، به عنوان مرجع اعلي كانون توجه مقلدان خوئي بود با شكست روبرو شد و پس از او جانشينش آقاي سيستاني نيز دو نوبت در معرض خطر مرگ قرار گرفت.
حكايت صدام حسين با آقاي محمد باقر صدر پدر همين مجنون آدمكش مقتدا صدر قاتل مرحوم عبدالمجيد خوئي دبيركل سابق مؤسسه خوئي، نيز شنيدني است.
صدام براي كاستن از نفوذ و اعتبار ملاهاي شيعه غير عراقي مثل سيستاني و فياضي، دستگاههاي تبليغي خود را واداشت كه روز و شب به تبليغ براي محمد صادق صدر به عنوان مرجع اعلاي تشيع بپردازند و در حالي كه راههاي دريافت وجوهات را به روي سيستاني و ديگر ملاهاي غيرعراقي بسته بود، امكانات وسيعي را در اختيار محمد صادق صدر گذاشت. كار به جائي رسيد كه رئيس مجلس اعلا آقاي محمدباقر حكيم در تهران، آيت الله صدر را خائن و جزو وعاظ السلاطين خواند و تيتر بزرگ روزنامه حكيم روزنامه بدر و نشرياتي مثل صوت المجاهدين چند هفته پيش از قتل صدر، از سازش خيانتكارانه او با صدام ياد كرده بود.
صدر با به راه انداختن نماز جمعه در مسجد كوفه شيعيان را به برپائي نماز جمعه در هر نقطهاي كه زندگي ميكنند دعوت كرد و از آنجا كه خود در خطبههايش زبان به انتقاد از حكومت گشود خيلي زود از چشم صدام افتاد و فرمان مرگش صادر شد. سرانجام او و دو تن از پسرانش را در بازگشت از نماز جمعه، عوامل صدام به قتل رساندند و ترديدي نيست اگر صدام يك سال ديگر بر سر كار بود، نسل روحانيون شيعه را برميانداخت.
با قتل محمد صادق صدر، بار ديگر سيستاني به عنوان مرجع اعلاي شيعه در عراق و ايران و حاشيه خليج فارس و شبه قاره هند و افغانستان پذيرفته شد… اين سابقه را دادم تا بدانيد آقاي سيستاني نه مديون رژيم ولايت فقيه است نه مرهون عنايات ويژه آقاي خامنه اي. ملائي سرشناس است كه به علت رفتار و پيامهايش در مرحله بعد از سرنگوني صدام حسين، چنان جايگاه و اعتباري پيدا كرد كه روزنامهنگار و پژوهشگري چون توماس فريدمان او را ستود و جمال خاشقجي روزنامهنگار سعودي و سخنگوي اميرتركي الفيصل برادرزاده پادشاه سعودي و سفير اين كشور در لندن و در حال حاضر واشنگتن خواستار دادن جايزه صلح نوبل به او شد.
آنچه سيستاني را از اهل ولايت فقيه متمايز كرده است نخست مخالفت او با ولايت فقيه و حكومت اسلامي و سپس معارضه شديد او با برپائي هر نوع حكومتي كه عنوان ديني داشته باشد و مخالفت شديدش با مداخله روحانيون در امور اجرائي ميباشد. در چنين احوالي دور و بريهاي ايشان كه هر كدام ساز خود را ميزنند هر از گاه به اسم وي مطالبي را منتشر ميكنند كه در تعارض مستقيم با مواضع و آراي شناخته شده اوست.
وكلا و نمايندگان
معمولا مراجع سرشناس افرادي را به عنوان وكيل جهت اخذ وجوهات اينجا و آنجا تعيين ميكنند كه كارشان منحصراً اخذ وجوهات براي مرجع موردنظر و انتقال آن در كمال صدق و امانت است. البته از اين وجوهات سهمي نيز براي وكيل منظور ميشود (آقاي خميني البته اين حق السهم را قبول نداشت و ضمن آنكه به نماينده خود در ايران آقاي لواساني حق تصرف در وجوهات را داده بود، اما به آنها كه وكالتا وجهي برايش ميگرفتند چيزي نميداد). آقاي سيستاني وكلائي در اغلب نقاط جهان دارد. در كنار اين وكلا از سالها پيش مراجع نمايندگاني نيز دارند. نماينده آقاي خوئي در ايران داماد ايشان آقاي فقيه ايماني بود و نماينده آقاي سيستاني نيز يكي از دامادهايشان آقاي جواد شهرستاني است. در لندن نماينده ايشان دكتر فاضل ميلاني نواده مرحوم آيتالله ميلاني است و البته داماد ديگرشان آقاي كشميري و نيز آقاي موسوي كه مركز اهل البيت را دارد لواي نمايندگي را در دست دارند. در كويت يك آخوند تا خرخره وابسته به امنيت خانه ولي فقيه به نام محمد باقر مهري كه دست خامنه اي را ميبوسد و پول به حساب او ميگيرد ادعا مي كند نماينده آقاي سيستاني است در حالي كه من از افراد ثقه شنيدهام نماينده واقعي ايشان حجت الاسلام سيد ابوالقاسم ديباجي است. در نقاط ديگر هم وضع چنين است. خبرگزاري محمود هاشمي رئيس قوه قضائيه، يعني خبرگزاري فارس، هفته پيش دسته گلي به آب داد و در گزارشي به نقل از آقاي سيستاني مطالبي به هم بافت حاكي از اين كه سيستاني ولايت فقيه را باور دارد و علاوه بر ولايت در امور حسبيه (شرعي) قائل به ولايت مطلقه در امور سياسي و اداره بلاد است. اين حرفها خطرناك است. آقاي سيستاني بايد فورا آن را تكذيب كند وگرنه معلوم ميشود ايشان هم زير تأثير وسوسههاي اطرافيان، خواب ولايت را مي بينند. من البته هنوز معتقدم اين حرفها از مردي نيست كه با قاطعيت مداخله آخوندها را در امور اجرائي منع كرد و زير بار وسوسههاي حكيم نرفت. ما از آقاي سيستاني خواسته بوديم در رابطه با جرائم رژيم، وضع خطرناك اكبر گنجي و زندانيان سياسي حرفي بزنند. فرموده بودند ما در اين امور مداخله نميكنيم كه سر دراز دارد. بنابراين انتظار داريم خيلي فوري به نگراني دوستداران و آنها كه حرمت بسيار برايشان قائلند، خاتمه دهند و در دو خط بنويسند همانگونه كه بارها به طور خصوصي گفته اند ولايت فقيه، اين بدعت نامبارك ضدانساني و ضد آزادانديشي و حريت انسان را قبول ندارند و آن را محكوم ميكنند.
شنبه 10 تا دوشنبه 12 سپتامبر
قتلهاي زنجيرهاي ادامه دارد
1 ــ روز 26 مهرماه گذشته دكتر بامدادان از خانه بيرون شد تا بار ديگر در يكي از پاركهاي تهران با شاگردان و علاقمندانش ديدار كند. بعد از آنكه ارشاد به كتابش اجازه انتشار نداد و «مفتاح» درس قرآن او را مصادره كرد، در دانشگاه ساعت به ساعت از درسهايش كاسته شد و كار به جائي رسيد كه حتي به انديشه افتاد خانهاش را بفروشد تا حداقل بتواند پسر نوجوانش را براي ادامه تحصيل به خارج بفرستد و خودش نيز كنجي بجويد و با كتابها و انديشههايش به آنجا رود و با شاگردان و علاقمندانش خلوت كند و اسراري را كه از خلقت و طبيعت و غور فلسفياش در اديان كشف كرده بود با آنها در ميان گذارد.
دكتر علي عرفاني را همه ميشناختند كه هم طبيبي حاذق بود كه دردهاي جسمي بيماران را درمان ميكرد و هم فيلسوفي كه براي روح سرگشته انساني داروهايي از جنس فلسفه و حكمت و ادبيات داشت. ضد دين نبود اما آخوندها را شياداني ميدانست كه خداي را از ترسشان بايد در پستوي دل نهان كرد. آن روز خانواده و نزديكانش تا پاسي از شب چشم انتظار او بودند. و وقتي فردا هم پيدايش نشد به سراغ پليس رفتند اما همدردي نيافتند كه گوش شنوائي داشته باشد.
در هفتم آبانماه جسد لبريز از شكنجه و زخم دكتر را مأموران پليس در نزديكي آبراه لويزان يافتند ولي دستور داشتند خبري از يافتن دكتر عرفاني به خانوادهاش نرسانند. چنين بود كه دكتر عرفاني را در گوري بينشان به خاك سپردند. و زماني كه خانواده سرانجام پي به جنايت دهشتناك ماموران امنيت خانه ولي فقيه بردند و خواستار استرداد جسد او شدند، به آنها گفته شد جسد به خاك سپرده شده است و آنها نيز بهتر است سر و صداي ماجرا را در نياورند. دوستي نازنين كه پزشك است و با اداره پزشكي قانوني در ارتباط، برايم نوشته است كه بيش از سي مورد شكنجه را روي جسد دكتر عرفاني مشاهده كرده است. شكنجههائي از آن دست كه منجر به قتل دكتر زهرا كاظمي شد و همانطور كه قاتل كاظمي سعيد مرتضوي و معاونش ارجمندي و حاج ميثم و جعفر نعمتي به جاي هرگونه مجازاتي، پاداش ديدند و در مقام خود تثبيت شدند (منهاي ارجمندي كه استعفا داد و البته ده ميليون تومان دستخوش گرفت) در مورد دكتر عرفاني نيز قاتلان او در اطلاعات سپاه همگي ترفيع گرفتند. پرونده قتل نيز در همان ابتدا مختومه اعلام شد انگار نه انگار كه آزادهاي را به خون كشيدهاند و خانوادهاي بزرگ و صدها تن از شاگردان و علاقمندان وي را داغدار كردهاند. جنايت بزرگ قتل دكتر علي عرفاني را بايد پيگيري كرد. و اجازه نداد اين بار نيز جنايتي در اين ابعاد بدون مجازات و تعقيب مرتكبان آن فراموش شود.
چرا سليمي بركنار شد
2 ــ ظاهرا سرلشگر محمد سليمي فرمانده كل ارتش كه يكي از لايق ترين امراي ارتش و بسيار محبوب افسران و درجهداران نيروهاي سه گانه ارتش بود، پس از پنج سال و اندي فرماندهي، از مقام خود كنارهگيري كرد. حتي نامه استعفاي او همراه با نامه ديگري است كه در پايان سال گذشته به خامنهاي نوشته بود و در آن تقاضاي معافيت از خدمت در مقام فرمانده كل ارتش كرده بود. حكايت اين نامه اما چيز ديگري است. در واقع سرلشگر سليمي در اعتراض به جنايت اطلاعات سپاه در حق سرلشگر احمد دادبين فرمانده سابق نيروي زميني استعفا داده بود. (حكايت دادبين را پيش از اين نوشتهام و او خوشبختانه عليرغم سنگيني توطئه قتلش به مرور بهبودي كامل خود را باز مييابد) خامنهاي نگران و اكنش ارتشيها به استعفاي سليمي از پذيرش درخواست او خودداري كرده بود اما درصدد بود به موقع او را كنار گذارد. بعد از موفقيت كودتاي سپاه و اطلاعات موازي و انتخاب احمدينژاد، عوامل خامنهاي در ارتش شايع كردند آقا تصميم دارد علي شمخاني را به فرماندهي كل ارتش منصوب كند. مدتي بعد نيز گفته شد رهبر و فرمانده كل قوا به سرتيپ سعدي حسني معاون رئيس كل ستاد نيروهاي مسلح درجه سرلشگري داده تا زمينه را براي منصوب كردنش به فرماندهي كل ارتش فراهم كند. اما ظاهراً سعدي حسني كه روابط نزديكي با سليمي دارد از پذيرش پيشنهاد فرماندهي خودداري كرده بود. سرانجام در اين هفته ولي فقيه با دادن درجه سرلشگري به عطاءالله صالحي او را به فرماندهي كل ارتش منصوب كرد. البته سرلشگر صالحي افسري حرفهاي و آشنا به فنون فرماندهي است كه در طول جنگ با لياقت و شجاعت و پاكدامني، نقش مهمي در اداره جنگ داشت. بعدها نيز در ستاد فرماندهي كل ارتش، و نيز فرماندهي عمليات را عهدهدار بود.
اميدوارم سرلشگر صالحي تلاشهاي سلفش را در بازسازي ارتش دنبال كند كه چشم اميد ملتي بيش از هرچيز رو به فرزندان دلاور ايران در ارتش است.
September 15, 2005 11:26 AM