خوبان پارسيگو، بخشندگان عمرند…
سهشنبه 11 تا جمعه 14 اكتبر
پيشدرآمد: هر بار كه به قاهره ميآيم، در برابرم تصوير جواني جان ميگيرد كه در رؤياهاي خود بارها به قاهره سفر كرده بود، گاهي همراه با ناصرخسرو، در بارگاه خليفه فاطمي خلعت داعي اسماعيل گرفته بود، زماني آواره و دردمند با جمال الدين اسدآبادي همسفر شده بود، روزي در برابر دكتر قاسم غني شاهد عقد فوزيه بنت فؤاد خواهر پادشاه مصر محروسه با محمدرضا پهلوي وليعهد رضاشاه در قصر عابدين ميشد و چند سالي بعد، باز با دكتر غني به قاهره ميآمد تا روايت جدائي ملكه ايران را از پادشاه، بشنود.
تصوير جوان ايراني جان ميگرفت كه دل به منظره استقبال ميليونها مصري از زعيم الشرق دكتر محمد مصدق در خيابانهاي قاهره سپرده بود، همان جواني كه بعد از 28 مرداد در شبي دلگير وطن را بدرود گفت و ره به مصر كشيد تا از پشت راديوي صوتالعرب عبدالناصر هر شب به حكومت كشورش حمله كند و دل مادرش را به درد آورد. همان جواني كه نامش «ضرابي» بود و چند سال پيش در قاهره براي هميشه خاموش شد.
به نيل مينگرم، به رودخانهاي كه هم فرعون در زلالش تن شسته بود، هم بر سينهاش گهواره حصيري موسي تا كاخ خواهر فرعون ره كشيده بود. رودخانهاي كه جدّم داريوش بر پهنهاش نيايش «اورمزد» را خوانده بود.
قاهره را نگاه ميكنم كه ساكنانش بر اين باورند كه رأس پورعلي مرتضي و پيكردخت علي در خاكش آرام گرفته است. قاهره معزّ، شهر صلاحالدين ايوبي، خواهر توامان فسطاط. شهري كه جنون بوق و سرگيجه غبارآلودش، از لحظه ورود گرفتارت ميكند.
جواني را مينگرم كه براي نخستين بار به زيارت قاهره آمده بود. آنهم سالي پس از مرگ ناگهاني جمال عبدالناصر. در مسجد «منشيه البكري». جوان در برابر قبر ناصر ايستاده بود و اشك در چشمانش ميجوشيد. جواني كه هنگام ديدار از بازار خان خليلي و قهوهخانه فيشاوي براي اولين بار نجيب محفوظ را ديده بود و با صلاح عبدالصبور همسخن شده بود كه اي شاعر بزرگ، من شعرهاي تو از جمله منظومه حلاّجت را به فارسي برگرداندهام.
نوروز بود و ايران در نمايشگاه بينالمللي قاهره شركت كرده بود. بخت ديدار از قاهره در ميان هيأت مطبوعاتي كه بعد از مرگ عبدالناصر همراه با هويدا به قاهره رفت، نصيب من نشده بود كه هم خيلي جوان بودم و به حساب نميآمدم و هم آنكه در شب مرگ ناصر در ميهماني سنديكاي نويسندگان به شنيدن خبر فرياد درد كشيده بودم و اگر عباس پهلوان نبود و مرا به گوشهاي نميكشيد، لابد فردا بايد سين و جيم امنيت خانه را هم جواب ميدادم. وضع اما كوتاه مدتي پس از مرگ ناصر تغيير كرده بود كه حالا سادات يار يكدله شاه بود و ايران بزرگترين غرفه را در نمايشگاه قاهره صاحب شده بود. چنين بود كه من نيز به همراه تني چند از همكارانم در راديو تلويزيون به قاهره رفتم. حسن بهنام نماينده راديو تلويزيون بود و چشم انتظار رسيدن زنده ياد محمود جعفريان. روبروي شرايتون قاهره در ساختمان الاهلالي آپارتمان سفير وقت سنگال در مصر را اجاره كرده بودم. و زماني كه مرحوم انجوي شيرازي و جعفريان رسيدند، بر بالكن آپارتمان كه رو به نيل داشت، سفره دل را گشوديم. انجوي تلخ وش مصري مينوشيد، من ميِ خانگي رنگ محتسب خورده، جعفريان اما اهل لب گرفتن از دختر رز نبود و آب روان را حاضر نميشد به سردرد گران شب بعد از صراحي كشيدن، واگذارد. حسن بهنام هم آمد با دكتر غباشي و دكتر مصطفي پاشا و دكتر سيد عبدوس كه از عاشقان و سرسپردگان فرهنگ و ادب و شعر فارسي بودند. انجوي به دنبال بحثي پيرامون دواوين متعدد حافظ سخت به حافظ به روايت احمد شاملو تاخت و تاكيد كرد كسي حق دارد به خلوت حافظ سركشد كه عرفان و عشق را بشناسد و مفاهيم پنهان واژگان را در عصر حافظ و محتسبان رياكار آدمكش درك كند. آن شب انجوي نميدانست كه شاملو در زمانهاي خواهد زيست كه مزد گوركنان در آن، به مراتب بيش از قدر شاعران خواهد بود و هم چو حافظ از عصري خواهد گفت كه در آن، عسس دهانت را ميبويد مبادا گفته باشي دوستت دارم. دكتر غباشي رباعيات خيام را خواند همراه با ترجمه دلنشين احمدرامي، و بعد صفحاتي از كيفش درآورد و به هديه به من داد. شش صفحه يا به قول عربها اسطوانه، كه ترانه رباعيات خيام امكلثوم بر سينهاش ضبط شده بود. همان شب ترانه را بارها شنيديم.
«سَمعِتُ صوتا هاتفا نادي من الغيب…»
كه ترجمه دلنشين «آمد سحري ندا ز ميخانه ما…» بود. جعفريان وقتي انجوي حافظ را گشود و خواند كه: «در زلف چون كمندش هرگز مپيچ كانجا / سرها بريده بيني بيجرم و جنايت» سخت به گريه افتاد. باور نداشتم مردي درشت اندام چون او، و مديري كه در اقتدارش هيچكس ترديد نميكرد، آنچنان به هقهق آيد. انجوي گيلاس آبي به دستش داد. مدتي سكوت بين ما برقرار شد و بعد ميهمانان مصري به سخن آمدند و بحث بر سر زبان فارسي و جايگاهش در مصر شد و اينكه ضروري است تعدادي از اساتيد ادب فارسي از ايران به مصر بروند و گروه استادان رو به انقراض زبان فارسي را در دانشگاههاي مصر ياري دهند.
از آن سال تا امشب كه باز روي بالكني در برابر نيل جاودانه نشستهام و قلم و كاغذ در دست از خون دل به دوست نامه مينويسم، بارها به قاهره آمدهام و هر بار در اين شهر شلوغ پر از فرياد وغبار و زيبائي رمز و راز تازهاي را كشف كردهام. ماه رمضان است و قاهره بامدادان در خواب و گيجي و بيحالي است اما به محض آنكه مثل خانه پدري توپ افطار را در ميكنند، ناگهان به عينه مورچگاني كه به سرعت در پي هم از سوراخي بيرون ميزنند، پانزده ميليون ساكن اين كلان شهر به خيابانها ميريزند. در گوشه گوشه شهر خاصه در محلات قديمي از جمله در اطراف رأسالحسين و سيده زينب (در دولت فاطميان براي كاستن از قدر كربلا و شام، مزاري آراستند كه سر حسين در اينجا دفن است و نام رأس الحسين بر آن گذاشتند و در فاصلهاي نه چندان دور نيز ضريحي برپا كردند كه پيكر زينب كبري در اينجا دفن است و نه در شام) وليمههاي رنگين برپاست كه خرجش را آدمهاي پولدار و گاه دستگاههاي دولتي ميدهند و هزاران مصري از جمله آنها كه در طول سال رنگ گوشت و خورش و شيريني را نميبينند، گرد اين بارعام سخاوتمندانه دلي از عزا در ميآورند.
به روي رودخانه نيل پولدارها و توريستها و عربهاي حاشيه خليج فارس در رستورانهاي باشكوه سيار و يا قايقهاي ثابت، به خوردن و نوشيدن و حظ سمع و بصر بردن از نواي خوانندگان و رقص رقاصان مصري مشغولند. و در حاشيه رودخانه مستضعفها سفره گستردهاند و نان و باقلاي خود را با چند دانهاي خرما و چاي ديشلمه و احتمالا چاشني قليان بعد از غذا به نيش ميكشند و با صداي ضبط صوتها و يا آوازخوانان دورهگرد به شادي افطار ميكنند و تا پاسي از شب براي روزه فردا، خود را آماده ميكنند.
اوضاع سياسي و اجتماعي
مصر دوران انتقالي را ميگذراند. گو اينكه خيليها به انتخابات اخير رياست جمهوري مصر خنديدهاند و حضور چند نامزد غير قدر را در برابر حسني مبارك، نمايشي مسخره خواندهاند. اما بايد در مصر بود تا از نزديك با مردم در رابطه با انتخابات اخير و تحولاتي كه مصر شاهد آن است سخن گفت.
اين مصريها
پيش از بحث پيرامون انتخابات بايد نكاتي را درباره روحيات مصريها بيان كنم. مردم مصر در طول تاريخ خود مردماني صلح جو، قانع، زحمتكش و صبور بودهاند. خشونت و آدمكشي با روحيه اين مردم سازگار نيست. به همين دليل نيز گروههاي اسلامي با آنكه داراي پايگاههاي مردمي گستردهاي بودند زماني كه دست به كشتار و بمب گذاري زدند به سرعت محبوبيت و جايگاه خود را از دست دادند. بسياري از مردم از جمله روشنفكران و دانشجويان در ماههاي پاياني حكومت انورالسادات به شدت از او دلزده و خواستار سرنگونياش بودند. اما روزي كه در رژه نظامي اكتبر سروان خالد اسلامبولي او را به قتل رساند، ميليونها مصري كه چند ماه قبل در شورش بزرگ معروف به «شورش نان» عليه او شعار داده بودند در موكب جنازهاش خون ميگريستند و يكشبه او را كه خائن و وطنفروش و عامل آمريكا و يار اسرائيل خوانده بودند به عنوان شهيد راه ملت پذيرا شدند.
در ژوئيه 1952 وقتي كه كميته افسران آزاد با انتشار بيانيهاي از راديو به امضاي ژنرال محبوب آن دوران محمد نجيب، عزل ملك فاروق را اعلام كرد، نه تنها خون از دماغ كسي نيامد بلكه افسران آزاد با برگذاري مراسم توديع رسمي و نواختن سرود ملي مصر، ملك فاروق و همسر و فرزند و همراهان و اعضاي خانوادهاش را با تشريفات كامل و شليك 21 تير توپ تا كشتي سلطنتي محروسه بدرقه كردند و كليه جواهرات شخصي و اسناد و اوراق و تصاوير خاندان سلطنتي را نيز به كشتي نهادند و سپس دو قايق جنگي كشتي فاروق را تا خارج آبهاي مصر به صورت رسمي بدرقه كرد. زماني نيز كه فاروق در رم درگذشت، به دستور عبدالناصر پيكر او را با احترام بسيار در قاهره تشييع كردند و در آرامگاه خانوادگيش در مسجد الرفاعي در كنار مزار پدرش ملك فواد به خاك سپردند و اجازه داده شد بر سنگ مزارش از او با تجليل ياد شود. (در فاصله چند متري مزار فاروق، محمدرضا شاه پهلوي دور از ميهن در خاك خفته است. و اگر شرافت و صداقت سادات نبود، خدا ميداند پيكر او در كدام گورستان بيگانه به خاك سپرده ميشد. خلخالي فرداي انقلاب گور رضاشاه و فرزندش عليرضا و شماري از بزرگان عصر پهلوي چون حسنعلي منصور و سپهبد رزمآرا را ويران كرد. و در خاطراتش يادآور شد كه در جواني قصد داشته هنگام ورود جنازه رضاشاه به ايران، به روي تابوت او بنزين بريزد و جنازهاش را آتش بزند.) انقلابات خونين سوريه و عراق را بعد از انقلاب مصر ديديم. كشتن و تكهتكه كردن جنازهها و حتي رحم نكردن به پيرزن علويه مادربزرگ فيصل دوم پادشاه عراق كه قرآن بر دست داشت و بريدن سر او، تفاوت روحيه مردم مصر با سوريها و عراقيها و يمنيها و… را نشان ميدهد. البته ما ايرانيها نيز در بيرحمي كم از عراقيها نبوديم. چهارصد انسان بيگناه در سينما ركس آبادان خاكستر شدند تا انقلاب اسلام ناب انقلابي محمدي بر محور فريب و دروغ به قدرت برسد. چه تعداد پاسبان و افسر جوان پليس و ارتش بيگناه توسط مردم تكه تكه شدند و در خون غلتيدند تا پرچم ولايت فقيه بالا برود. آنهمه كشتار در آغاز انقلاب و سپس تصفيههاي خونين همراهان انقلاب از ملي و مجاهد گرفته تا تودهاي و فدائي و حتي ياران حضرت امام!! شاهد گويايي است بر اينكه ملت شش هزار ساله تفاوتهاي بسيار با ملتي ديگر يعني مصريها با قدمتي شايد بيشتر دارد. نگوئيم فقط خميني و خلخالي و گيلاني و ريشهري و موسوي تبريزي و… آدم كشتند. افسر جواني كه جلوي بيمارستان شاهرضاي مشهد يك ماه قبل از پيروزي انقلاب، و در زماني كه همسرش را براي زايمان به بيمارستان آورده بود، با شقاوت به قتل رساندند، در دادگاه خميني محكوم نشده بود. همين مردمي كه امروز صبح و شب به رژيم لعنت ميفرستند او را به قتل رساندند.
باري از موضوع دور شدم. مصريها با همين روحيه اسلاميها را شكست دادند. و جالب اينكه امروز بقاياي گروهي كه در قتل سادات شركت داشت و دستههاي ديگري از جهاديها داوطلبانه در زندان اعلام توبه و پشيماني كردهاند و با ارسال نامهاي براي جيهان السادات و فرزندانش، ضمن تقاضاي گذشت، گفتهاند سادات شهيد بود و قتل او جنايتي نابخشودني بوده است. جهاديها عمليات تروريستي اخير در شرمالشيخ را نيز محكوم كردهاند. حتي ايمن الظواهري كه به غلط به عنوان معاون بن لادن از او ياد ميشود در حالي كه او معلم فكري رهبر القاعده است، با شناخت روحيات ملت خود از صدور فتوا عليه دولت مصر و دستور قتل و ويرانگري صادر كردن در مصر پرهيز ميكند. فقر از نشانههاي آشكار زندگي مصريها است و گو اينكه در سالهاي اخير به طور نسبي وضع مردم بهتر شده است و در عين حال شمار ثروتمندان مصري افزايش زيادي داشته است اما وقتي در محلات قديمي قاهره قدم ميزني ميتواني فقر دردناكي را كه در چشم و روي ساكنان اين محلات ديده ميشود، با همه وجود حس كني. با اينهمه مصري آنقدر شاكر و قانع است كه با داشتن لقمه ناني و سقفي بر بالاي سر از ته دل روزي ده بار خدا را شكر ميكند و الحمدلله ميگويد.
شنبه 15 تا دوشنبه 17 اكتبر
عاشقان زبان فارسي
دكتر مني احمد حامد استاد زبان فارسي در دانشگاه عينالشمس به ديدنم ميآيد. بانوئي اديب كه زبان فارسي را به شيريني سخن ميگويد. «چشمهايش» بزرگ علوي را به عربي برگردانده آنهم با زباني فاخر و زيبا، و كتاب دومش سناريوي فيلم «شوكران» از بهروز افخمي است. سه بار به ايران سفر كرده است و وسعت آگاهيهايش نسبت به ايران، مرا به تحسين وا ميدارد. يكبار چند ماهي در تهران بوده و در دوره ويژهاي براي تربيت استادان خارجي زبان فارسي شركت كرده است.
دكتر مُني ميگويد در تمام دانشگاههاي مصر دوره زبان فارسي برپاست و صدها دانشجوي مصري به آموختن زبان و ادبيات فارسي مشغولند. منتها سوءتفاهمات در روابط دو كشور باعث شده اساتيد ايراني نتوانند به مصر بيايند و ضمن برنامه تبادل استاد كه پيش از انقلاب برپا شده بود، دانشجويان مشتاق مصري را از دانش خود بهرهمند سازند.
در رابطه با بزرگواراني چون استاد فرزانه و پدر بزرگوارم دكتر احمد مهدوي دامغاني، دكتر سيد جعفر شهيدي، دكتر شفيعي كدكني، دوست فاضل دكتر احمد كريمي حكاك، دكتر پورنامداريان، دكتر اسلامي ندوشن و شماري ديگر از اساتيد مسلم زبان و ادب فارسي به سخن نشستهايم. قرار ميشود «ما بچههاي خوب اميريه» را برايش بفرستم كه سخت علاقمند ترجمه روايتي از روزهاي انقلاب است.
مصر در آستانه تحولات مهم
همانطور كه پيش از اين نوشتم انتخابات اخير مصر، به احتكار نيم قرنه قدرت توسط نظاميان و روساي جمهوري 9/99 درصدي خاتمه داده است. اپوزيسيون البته در انتخابات باآبروريزي روبرو شد. حزب كفايه كه توسط شماري از تكنوكراتها درست شده بود، در آستانه انتخابات دو شقه شد و «ايمن نور» رهبرش حزب ديگري به نام «فردا» برپا داشت و با وجود برخورداري از حمايتهاي ضمني آمريكا آراي بسيار كمي كسب كرد. نامزد حزب قديمي وفد نيز سوم شد. اما تلاش حزب حاكم ملي ــ وطني ــ مصر براي ارائه نامزدهائي متفاوت از نامزدهاي هميشگي نشانه آن است كه انتخابات پارلماني آينده. با شگفتيهائي همراه خواهد بود. كار مهمي كه در زمان مبارك صورت گرفته، آزادي مطبوعات است. در شماري از نشريات احزاب و گروههاي مخالف، مقالاتي در انتقاد از مبارك و حكومتش و فرزندش جمال كه پيش از اين به عنوان وليعهد مبارك از او ياد ميشد، به چاپ ميرسد كه واقعا برايم باورش سخت بود كه اين مقالات در مصري به چاپ ميرسد كه سي سال است «قانون فوقالعاده» چوبي در دست حكومتش بوده تا مخالفان خود را قلع و قمع كند. از نخستين باري كه سي و دو سه سال پيش به مصر آمدم تا امروز تعداد روسري به سرها در مصر به شكل عجيبي افزايش يافته است. دكتر مني احمد حامد كه خود روسري بسيار شيكي بر سر دارد ميگويد حجاب براي زنان نوعي مصونيت به همراه دارد. كمتر كسي به آزار و متلك پراني زنان روسري به سر ميپردازد. در عين حال زن را از نگاههاي ناپاك مصون ميدارد. همزمان بايد گفت كه از تعداد مقنعه بهسرها كه دوتا چشم بيرون ميگذارند و بعضي حتي همان دو چشم را نيز زير توري ميپوشانند، كمتر شده است. اسلاميها با برپائي صندوقهاي قرضالحسنه و توزيع گوشت و نان بين خانوادههاي فقير همچنان به يارگيري مشغولند اما مطمئن باشيد كه مصر از خطر يك انقلاب اسلامي بيرون جسته است. دكتر رشيد دوست نويسنده و متفكر عراقيام كه در الشرقالاوسط با هم همكاريم و دكتر سعدبن طفله العجمي وزير اطلاع رساني پيشين كويت و استاد دانشگاه در اين سفر همراه من هستند. با هم در ميز گرد دو روزه شبكه فضائي تلويزيوني «اوربت» با نام «اوراق خليجيه» شركت داريم و بحث ما پيرامون مداخلات جمهوري ولايت فقيه در عراق، پرونده اتمي ايران، اوضاع مردم و روي كار آمدن محمود احمدينژاد و آينده ايران و روابط تهران با همسايگانش در اطراف خليج فارس است.
دكتر رشيد كه يك ليبرال آزادانديش با سابقه چپ ملي است با شهامت بسيار عليه دار و دستههاي وابسته به رژيم ايران در عراق مثل مجلس اعلا و حزبالدعوه موضع ميگيرد و با ذكر اينكه يك شيعه عراقي است اما با حكومت شيعيان از نوع حكيم و جعفري سخت مخالف است، از زبان ميليونها عراقي سخن ميگويد كه حاضر نيستند يك رژيم تنگ نظر ديني كه بند نافش به تهران وصل است و يا يك رژيم ديني سني كه وصل به طالبان و بن لادن و وهابي باشد، در كشورشان روي كار آيد.
من نيز با او همصدايم. محمد القطحاني مجري برنامه از من ميپرسد فكر ميكنيد آقاي دكتر جعفري نخست وزير عراق شايستگي براي رياست دولت را ندارد؟ ميگويم ايشان ميتواند حداكثر معاون رئيس يك بيمارستان يا رئيس يك انستيتوي اسلامي باشد. در كشوري كه آدمهائي از نوع دكتر اياد علاوي و عدنان الپاچهچي، وجود دارد، حضور جعفري در مقام رئيسالوزرا ظلم و اهانت به مردم عراق است همانگونه كه بودن خاصه مداح ولي فقيه محمود احمدينژاد در رأس دولت ايران توهين آشكار به مردم ميهن من است. و زماني كه در اعتراض به ذكر خليج هميشه فارس با عنوان جعلي خليج عربي، ميگويم دشمني با رژيم ايران نبايد به دشمني با مردم ايران و اهانت به مقدسات و تاريخ ايران منجر شود، دكتر سعدبن طلفه العجمي كه روشنفكري آزادانديش است، ميگويد از نظر روشنفكران و آكادميسينهاي عرب، ناميدن خليج با صفت فارس هيچ ايرادي ندارد اما مشكل اين است كه هر بار آثاري از تفاهم دوستي بين كشورهاي حاشيه خليج فارس و ايران پيدا شده، جمعي در جمهوري اسلامي با سياستهاي غلط و تبليغات دشمنانه جو را آشفته كردهاند و به گروههاي متعصب و ضدايراني در كشورهاي عربي امكان دادهاند تا به تبليغات دشمنانه عليه ايران دامن بزنند.
به او گفتم صدام ما را عجمي مجوس ميخواند، و آن همه جنايت در حق ملت ما مرتكب شد آن وقت ولي فقيه وزير خارجهاش را فرستاد تا با او دست در آغوش شود و سپاه معظم پاسداران خون هزاران تن از افرادش را ناديده گرفت و با فرزند صدام وارد معاملات نفتي و تجاري شد. حق با شماست تا اين رژيم ضدايراني در كشور ما بر سر كار است، نميتوانيم از شما گلهمند باشيم كه با من هرچه كردند اين آشنايان كردند.
October 20, 2005 07:53 PM