November 25, 2005

مروری بر قتلهای زنجيره ای پس از هفت سال: بخش سوم اتوبوس مرگ

در سومين بخش از سلسله برنامه های مربوط به قتلهای زنجيره ای به موضوع اتوبوس حامل نويسندگان که عازم ارمنستان بودن پرداخته می شود. در تابستان سال 1375، جمعی از نويسندگان، شاعران و روزنامه‌نگاران ايرانی، به دعوت انجمن نویسندگان ارمنستان، با اتوبس راهی اين کشور شدند، غافل از آن که نيروهای امنيتی جمهوری اسلامی تصميم دارند با سرنگون کردن اتوبوس حامل آنان در دره، خود را يکباره از بخشی از هنرمندان و فرهيختگان جامعه فرهنگی ايران خلاص کنند. در اين بخش از برنامه مرور بر قتلهای زنجيره‌ای، منصور کوشان، عبدالکريم لاهيجی، مسعور بهنود و عليرضا نوری‌زاده، در مصاحبه با راديو فردا، گوشه‌هائی از ماجرای باورنکردنی اتوبوس مرگ را با شنوندگان راديو فردا در ميان می‌گذارند.
Download file

علی سجادی (رادیو فردا): با آشکار شدن قصد بخشی از وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در حذف دگراندیشان صحبت از ده ها قتل دیگر نیز به میان آمد، از جمله قتل نویسندگان و دگراندیشان و عالمان اقلیت‌های دینی که گفته می‌شود ماموران وزارت اطلاعات آنها را کشتند. در این میان، داستان سفر نویسندگان با اتوبوس به ارمنستان نیز بار دیگر مطرح شد. یکسال پیش از مرگ فروهرها در تابستان 1376 ، 21 نویسنده، شاعر و روزنامه نگار برای شرکت در مراسمی راهی ارمنستان شدند. منصور کوشان که در آن اتوبوس بود و قرار بود با بیست سرمایه ادبی دیگر ایران به قعر دره سقوط کند، از سفر ارمنستان می گوید:

منصور کوشان: دوستی به من خبر داد که یک هموطن ارمنستانی ایرانی مایل است که عده‌ای از نویسندگان را به ارمنستان دعوت کند و تبادل فرهنگی بشود. من پرسیدم برای چی، و گفته شد که احمد شاملو، به ویژه به خاطر همسرش آیدا در ارمنستان بسیار محبوب است، شعرهای نیما شناخته شده‌است، شعرهای کارو شناخته شده‌است، شعرهای فروغ فرخزاد شناخته شده است، اتحادیه نویسندگان ارمنستان از ایروان مستقیما ما را دعوت کرده بودند. بعد من با سفارت تماس گرفتم، صحت و سقم قضیه درست بود، هوشنگ گلشیری هم تماس گرفته بود همین را هم به او گفته بودند که بله، شما دعوتنامه دارید، و قرار بود که ما شب شعر و شب سخنرانی داشته باشیم. سه شب برنامه بود. یک شب برای ایرانی‌ها، یک شب برای ارمنی‌ها و یک شب به اصطلاح میز گرد و گفت و شنود با مطبوعات و سپس برگردیم. سفر، یک سفر تبادل فرهنگی و آشنایی بیشتر دو فرهنگ همسایه با همدیگر بود.


ع. س.: منصور کوشان که مسئولیت هماهنگی با نویسندگان برای این سفر را بر عهده گرفته بود، فهرستی از چهره‌های ادبی و شاعران معاصر تهیه می‌کند. اما از فهرست اولیه کسانی چون احمد شاملو، هوشنگ گلشیری، و رضا براهنی، هر یک به دلایلی از رفتن به این سفر صرف‌نظر کردند. در نهایت، محمدعلی سپانلو، جواد مجابی، مسعود بهنود، سیروس علی‌نژاد، امیرحسین چهلتن، بیژن بیجاری، بیژن نجدی، محمد محمدعلی، شریارمندنی‌پور، شاپور جورکش، مسعود توفان، علی باباچاهی، حسن اصغری، منوچهر کریم‌زاده، کامرال جلیلی، محمود طیاری، فرج سرکوهی، فرشته ساری، مجید دانش‌آراسته، علی صدیقی و منصور کوشان، با اتوبوس راهی ارمنستان می‌شوند.


منصور کوشان: ما با مشکل زمانی روبرو بودیم. به این دلیل که هفته‌ای یکبار هواپیما بیشتر به ایروان نمی‌رفت و امکانات اتحادیه نویسندگان جمهوری ایروان اینقدر نبود که بتواند ما را بیش از یک هفته پذیرایی و نگهداری کند.


ع.س.: آن طور که منصور کوشان، بعدها در کتاب حدیث تشنه و آب، که در آن روایت کاملی از این ماجرا شرح داده شده می‌نویسد وقتی که بحث سفر به ارمنستان با اتوبوس مطرح می‌شود، غفار حسینی، به این ماجرا شک می‌کند:


منصور کوشان: شادروان، یادش بخیر، آقای غفار حسینی، در جلسه گروه مشورتی کانون نویسندگان این هشدار را به ما داده‌بود که نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی، به احتمال زیاد، پشت این دعوت هستند و پشت این یک توطئه بزرگ به احتمال زیاد خواهد بود و امکان اینکه اتوبوس را قعر دره‌های ایروان بفرستند، بسیار نزدیک خواهد بود.


ع. س. : هرچند پیش‌بینی و دورنگری آقای غفار حسینی با واقعیت منطبق بود، اما این دورنگری‌ها ثمربخش نبود. غفار حسینی بعدها توسط همان تیم وزارت اطلاعات، با تزریق سیانور در آپارتمانش کشته شد. عبدالکریم لاهیجی در این‌باره می‌گوید:


عبدالکریم لاهیجی: مرگ مشکوک غفار حسینی، از اعضای کانون نویسندگان ایران، که وقتی می‌خواست به ایران بازگردد، در همین پاریس با من مشورت کرد و گفت که من می‌خواهم برگردم برای این‌که فکر نمی‌کنم برای من در ایران مشکلی به وجود بیاید. مدتی بعد از بازگشتش، نمی‌دانم یک سال، کمتر یا بیشتر بود، اعلام شد که او در آپارتمانش در تهران فوت کرده و بعد هم اعلام کردند که ایست قلبی بوده است. الآن مشخص شده است که این ایست قلبی بر اثر تزریق سیانور بوده، یعنی موردی که مرگ سعیدی سیرجانی هم در زندان به همین صورت بوده.

ع. س. : اما طرح داستان و توطئه برای فرستادن چندین چهره شاخص ادبی، و نه سیاسی، به قعر دره‌ای در مرز ارمنستان، بیشتر به داستان‌های پلیسی شبیه است. مسعود بهنود، از مسافران اتوبوسی که به ارمنستان می‌رفت، و بعدها به اتوبوس مرگ مشهور شد، می‌گوید که اگر خود در این اتوبوس نبود، شاید هرگز این داستان را باور نمی‌کرد.

مسعود بهنود: یک سیستم ذهنی به کار می‌افتد در این جور مواقع، که برای ما هم در آن زمان وجود داشت، به دلیل این سیستم ذهنی بعضی مواقع غیر عقلایی می‌دیدیم این شایعات را. بنابراین شایعات را، تقریبا می‌شود گفت که من خودم را دارم عرض می‌کنم و بقیه را نمی‌دانم، هشتاد نود درصدش را باور نمی‌کردم و شخصا به حساب افسانه پردازی می‌گذاشتم. به همین دلیل هم وقتی که در حادثه ارمنستان خودم بودم و دیدم که چه اتفاقی افتاد، یکی از دوستانمان، سرکوهی، وقتی که ما نجات پیدا کردیم از مرگ، از من پرسید که اگ نبودی خودت و به چشم نمی‌دیدی، حتما به ما می‌گفتی که دچار افسانه پردازی شده‌اید. گفتم بله. و او راست می‌گفت. واقعا اگر من نبودم و نمی‌دیدم، با هیچ فرض عقلایی باور نداشتم که یک حکومتی یا یک جمعی در داخل حکومتی، بخواهند بیست نفر شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار را یکباره بکشند، توی این قرن و این دنیا. که آخر چه بشود، چه اتفاقی بیفتد؟

ع.س.: نویسندگان سوار بر اتوبوس، به سوی ارمنستان می‌روند. اما پبیش از رسیدن به مرز، و در نیمه شب، مسافران اتوبوس ناگهان متوجه می‌شوند که اتوبوس در بخش خاکی کنار محلی که جاده پیچ می‌خورد، توقف کرده، اما راننده در جای خود نیست. مسافران از اتوبوس پیاده‌ می‌شوند، راننده را می‌یابند که کمی دورتر ایستاده و در پاسخ به این پرسش که چرا از اتوبوس بیرون پریدی، می‌گوید، خوابم برده بود و ترسیدم. و آنجاست که مسافران به یادهشدار غفار حسینی می‌افتند و در‌می‌یابند که چه نقشه‌ای برایشان کشیده شده. ادامه ماجرا را از منصور کوشان می‌شنویم:


منصور کوشان: من با این پیش‌زمینه، زمانی که اتوبوس در گردنه ایستاد و راننده پرید پائین و اتوبوس در لبه گردنه ایستاد، خوب خیلی وحشت کردم، ولی شرایط ایجاب می‌کرد که هیچ به رو نیاورم، و این سابقه ذهنی و گفته‌های آقای غفار حسینی را ممطرح نکنم، برای این‌که بتوانند افراد در اتوبوس آرامش خودشان را حفظ کنند، چون نزدیک‌های صبح بود، و هر لحظه ممکن بود که نیروهای امنیتی برسند و با توجه به این که ما از توطئه آگاه هستیم، ما را تیرباران کنند یا به شکل دیگری سر به نیست کنند. در نتیجه، ما پذیرفتیم که راننده اتوبوس، اشتباه کرده، خواب بوده، و پریده از وحشت پائین، و مجددا سوار شدیم که به راهمان ادامه بدهیم چون نزدیک بودیم به مرز جلفا، و در این شرایط، دو تا از دوستان، یکی این طرف راننده ایستاد ، و آقای مندنی‌پور پشت سر راننده، که اگر این احتمال دوباره وجود داشت، ما هم به جلوگیری از پرت شدن اتوبوس بپردازیم. و راننده اتوبوس مجددا همین کار را کار را کرد، بعد از اینکه حدود چهار متر رفت جلو و اتوبوس را پرگاز کرد، به سرعت پرید پائین و آقای مندنی پور فرمان را چرخاند و دوست دیگر، آقای توفان، ترمز دستی را کشید و ما نجات یافتیم در حالی‌که دقیقا سر اتوبوس در دره بود و کف اتوبوس به یک صخره سنگی گیر کرده بود.


ع. س. : مسافران اتوبوس، حیران در جاده می‌مانند. ماشین‌های عبوری به ایستگاه پلیس که در فاصله نه چندان دوری قرار داشته، خبر می‌دهند و افراد، ابتدا به پاسگاه برده می‌شوند. در همین حین، مصطفی کاظمی، که بعدها در قتل فروهرها مستقیما شرکت داشته، خود را به محل می‌رساند و نویسندگان را به زندان می‌برند و بازجویی می‌کنند. مسعود بهنود چنین می‌گوید:


مسعود بهنود: وقتی از آن اتوبوس نجات پیدا کردیم ما از مرگ، بعد آمدند و ما را گرفتند و از محلی که گردنه حیران بود در نزدیکی آستارا، ما را منتقل کردند به زندان آستارا. بیست نفر بودیم، همه‌مان را کردند توی یک اتاق. در آنجا، آن شخصی که آمد به عنوان به اصطلاح مامور اطلاعاتی، پیدا بود که یکی از مدیران وزارت اطلاعات است، وقتی من را خواست برای بازجویی، در حرفهایی که می‌زد به من گفت که ما با ماجرای سعیدی سیرجانی برای شما پیام فرستادیم، و شما نشنیده گرفتید. او را صدا می‌کردیم با اسم مستعار آقای هاشمی. او همان است که بعدا به اسم مصطفی کاظمی، معاون سعید امامی، مطرح شد و نامش آمد نفر دوم پرونده قتل‌های زنجیره‌ای. من به او گفتم که آقای هاشمی، شما دارید به من می‌گویید که سعیدی سیرجانی را کشته‌اید؟ در حالی‌که من تا کنون چندباری شده‌است که در خارج کشور یا داخل کشور در معرض این سوال قرار گرفته‌ام، و همیشه استدلال کرده‌ام که آقای سعیدی چرا باید کشته می‌شد توسط دستگاه اطلاعاتی و امنیتی. به خاطر این که شما او را به آنجایی که می‌خواستید برسانید، رسانده بودید، مصاحبه کرده بود، از تلویزیون پخش شده بود، نوشته بود، و او جواب خیلی پر معنی‌ای به من داد. به من گفت که شما ممکن است از سر ترس یا از سر مصلحت اندیشی از این حرفها زده باشی. ولی واقعیت همان است که من دارم به شما می‌گویم.

ع. س. : سخنان علیرضا نوری‌زاده نیز با آنچه مسعود بهنود به نقل از مصطفی کاظمی می‌گوید، مطابقت دارد.

علیرضا نوری‌زاده: در مورد آدمهایی که دیدند سر باز‌ایستادن ندارند و با قدرت مشغول جنگیدن و مبارزه هستند، اینها را تصمیم به قتل‌شان گرفتند. و با آن برنامه اتوبوس نویسندگان می‌خواستند یکسره از شر همه‌شان خلاص شوند، که این همیشه نظر آقای پورمحمدی بود که اینها را یکجا باید از بین برد.

داستان قتل‌های زنجیره‌ای به همین‌جا ختم نمی‌شود. در بخش بعدی این برنامه، ادامه این ماجرا را خواهید شنید.



November 25, 2005 12:25 PM






advertise at nourizadeh . com