April 20, 2006

... رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم

يكهفته با خبر
سه‌شنبه 11 تا جمعه 14 آوریل
پیشدرآمد: دفترم مرتب خط می‌خورد. صف تلفنها که دیرگاهی، به طولش پیاپی اضافه می‌شد حالا کوتاهتر و کوتاهتر می‌شود. اهل ولایت فقیه خانه پدری را مصادره کرده‌اند و هر روز نیز گردنشان قطورتر می‌شود. ما اما به جان هم افتاده‌ایم. و هر روز که یکی از ما خاموش می‌شود انگشت تحسر به دندان می‌گزیم که ای وای فلانی هم رفت و دیدارمان به قیامت افتاد.

ماه پیش وقتی برنامه‌های تلویزیونی‌ام را از کانال یک شهرام همایون آغاز کردم، دوستی که علی‌رغم حضورش در حکومت، جوانمردانه در حساسترین لحظات مرا گاه از خطر در کمین و زمانی از توطئه‌های اهل ولایت جهل و جور و فساد آگاه کرده است خبرم کرد که آمدنت روی «هات‌برد» حضرات را کلافه کرده است. منتظر بسیج شدن خدام ولایت باش. و اگر دیدی جگرفروش ینگه‌دنیا دارد علیه تو رطب و یابس به‌هم می‌بافد و حرفهای کارگزاران امنیت‌خانۀ ولی فقیه را تکرار می‌کند و یا فلان صاحب بوق مصور در بوقش می‌دمد و نمایش ساخته و پرداخته اطلاعات را علیه تو نشان می‌دهد، در شگفتی مباش که خوب جگر اهل ولایت فقیه را سوزانده‌ای. من، اما جگرم سوخت وقتی شنیدم که احمد دادگر دیگر برایم نمی‌نویسد و از تلفنهای گاه ‌به‌گاهش دیگر خبری نخواهد بود.
سال 73 تازه به لندن آمده بودم و هر ماه به بانک صادرات سر می‌زدم که حوالۀ خرج تحصیل را که پدر می‌فرستاد دریافت کنم. از آنجا با احمد دادگرآشنا شدم. بعد به سفارت رفت و آنجا نیز کار ما را سریع راه می‌انداخت. پس از زلزلۀ 57 نیز همچنان در سفارت بود تا آن دم که پنج جوان عرب ایرانی در وسوسۀ فریب بزرگ بعثی، به سفارت هجوم بردند، لواسانی را کشتند و او را گلوله‌ باران کردند. دادگر اما ماند تا همراه ما حضور دوبارۀ کیهان را این بار در لندن شاهد شود... بعد با من همراه شد و در «روزگار نو»ی دورۀ جدید مطالب خواندنیش را چاپ کردم. حالا او نیست، مثل علیرضا عروضی، تنها پسر دکتر آذر ابتهاج که پس از ورپریدن داور، چشم امید مادر بود. علیرضائی که افتخار نسل خود بود. در سی‌سالگی معاون وزیر شد و در غربت همه قابلیتها و استعداد خود را هر سو گذری یافت، به عرصه ظهور رساند. این درست که دکتر عزت‌الله همایونفر بیش از 80 سال عمر با برکت داشت اما استاد پیر ما در این سالهای پایانی خیلی سخت روزگار می‌گذراند. از نفس افتاده بود و با آن که دستهای خسته‌اش دیگر یاری نمی‌کرد اما قلم را تا پایان بر زمین نگذاشت.
محضر اسناد رسمی پدرم سه‌راه شاه بود و تابستانها به‌ویژه در سالهای دبستان، با پدر همراه می‌شدم به‌عشق نوشتن قبضهای اجاره برادران سادات خمسی و دو برابر شدن پول توجیبی هفتگی، و نیز سر زدن به کلاسهای تابستانی انجمن ایران و آمریکا و استخر مدرسه هدف. در آن حال و هوا شعرکی نیز می‌نوشتم و گاهی که پدر سرخوش بود برایش می‌خواندم و او گاه از وزنش ایراد می‌گرفت و زمانی از مضمونش، اما روزی مردی شیک و خوش‌قیافه به محضر آمد که پدر برخاست و به استقبالش رفت و چنانکه پیش از این دو سه بار ما را به بوسیدن دست استادانش چون زنده‌ یادان فروزانفر و دهخدا و قوام‌شهیدی امر فرموده بود، آن روز نیز اشاره کرد که دست استاد را ببوس. استاد اما اجازه نداد و رویم را بوسید و بعد در میان حیرت من، پدر به او گفت علیرضا شعر هم می‌گوید. به‌اشاره استاد شعری خواندم و او بلافاصله صله‌ام داد؛ کتابی با عنوان «سرشک خامه» که هنوزش دارم و سرنوشت خانه و کتابخانۀ مصادره‌شده‌ام نصیبش نشد. استاد عزت‌الله همایونفر را آن روز شناختم و سرنوشت چنان کرد که بعدها او از پایدارترین مشوقان من بود و هر از گاهی زنگی می‌زد که فلان مقاله‌ات را خواندم و حظ کردم و یا سخنت را امروز در صدای آمریکا و... شنبدم. خداوند روان پدرت را شاد کند.
استاد هم رفت. مثل همه آن عزیزانی که طی این سالها به هفت هزار سالگان پیوستند. چقدر دلش می‌خواست پیکرش در آغوش خاک ایران جای گیرد. باورداشت که سرانجام بر خاک خانۀ پدری بوسه خواهد زد و حالا که نیست بیائید عهد کنیم آرزوی آخرین او را تحقق بخشیم.
همایونفر و صدها بزرگ مثل او، این حق را بر گردن ما دارند که روزی پیکرشان ـ یا آنچه از آن باقی مانده ـ را به خانه پدری بریم و به آن خاک عزیز بسپاریم. روزگاری می‌گفتند محمدرضاشاه در اندیشه برپا کردن آرامگاهی برای خود در پرسپولیس است. اما پیکر او را در خاک مصر به مسجد الرفاعی به‌امانت سپردند. صدام حسین نیز در تکریت قبه و بارگاه باشکوهی برای خود ساخته بود که بعد از 120 سال (بوزینه‌های دور و برش که از 180 سال پایینتر نمی‌آمدند) فرعون‌وار جنازه‌اش را در این بارگاه در محفظه‌ای شیشه‌ای مثل لنین به‌تماشا گذارند. سید علی نایب امام زمان نیز دستور داده است قبه و بارگاهی عظیم برای روزگار پس از مرگش در مشهد بسازند.
در واقع قدرت خانم چنان آدم را وسوسه می‌کند که حتی سید علی آقا با این خیال که در عالم عقبا نیز دست در گردن او خواهد بود دستور داده مزارش را با شکوهتر از قبر استاد و اربابش خمینی بسازند و کیلو کیلو طلا و نقره و مینا در بنایش مصرف کنند. سید علی آقا انگار نمی‌داند ای بسا آرزو که خاک شود. و به‌جای آن که آدم سالهای کهولت را با سربلندی و عزت سر کند و با دلی آسوده حکم لایزال الهی را پذیرا شود، سربازان اجنبی، آدم را از سوراخ موش بیرون می‌کشند و لای ریش و مویش به‌دنبال شپش می‌گردند. ضریح مبارک ولی فقیه ثانی ممکن است قبل از آن که حضرتش بدانجا منزل کند ـ آنهم برای ابد ـ به موزه‌ای بدل شود که در آن نمادهایی از دوران وحشت ولایت جهل و جور و فساد به نمایش درآید.

در مجلس خلیفه
1 ـ یک هفته پیش از آن که تحفه گرمسار در مشهد خبر خوش و مفرح را به ملت ایران بدهد، ارکان نظام به بارگاه خلیفه نایب امام زمان احضار شدند. گزارش جلسه را عیناً آن گونه که آشنایی از قلعۀ قدرت برایم فرستاده بخوانید.
«این بار آقای محمدی گلپایگانی شخصاً تلفن زد و برخلاف همیشه ماجرا، شکل عادی نداشت. به‌عبارت دیگر، اهل عقد و حل، آن گونه که در سالهای اخیر معمول بوده با دریافت ابلاغ دبیرخانه دفتر رهبری احضار نشدند، بلکه این بار اولا افراد، دستچین شده بودند مثلا خاتمی و خرازی و دکتر عارف و حتی علی یونسی وزیر اطلاعات سابق را که معمولا در جلسات اهل عقد و حل حاضر بودند، دعوت نکردند. در مقابل، مثلا میرحسین موسوی به جلسه دعوت شده بود. آقایان نزدیک مغرب آمدند و نماز مغرب و عشا را به آقای خامنه‌ای اقتدا کردند. هاشمی رفسنجانی از همان ابتدا بسیار عبوس بود و با کمتر کسی صحبت می‌کرد؛ البته یکی دو بار محمد گلپایگانی کنار او نشست و مطالبی آهسته بین آنها رد و بدل شد. بلافاصله بعد از نماز و پذیرایی با چای و شیرینی از آقایان، گاردها و مستخدمان بیرون رفتند و آقای خامنه‌ای در سخنانی کوتاه به حاضران بشارت داد که بله، ما موفق به غنی‌سازی شدیم و آقایان را خواستم که هم به آنها مژده بدهم و بعد هم استمزاج نظر کنم که در برابر فشارها چه راهی را مناسب تشخیص می‌دهند. هنوز سخنان رهبر خاتمه نیافته بود که آقای هاشمی ـ رفسنجانی ـ با صدای بلند گفت غنی‌سازی حاصل زحمات و تلاشها و فداکاریهای کسانی است که شانزده سال کار کردند و حالا ما شاهدیم که این انسانها همه بده شده‌اند و از راه‌رسیدگان می‌خواهند اگر افتخاری در میان است آن را بدزدند... بعد هم بدون آن که اعتنایی به احمدی‌نژاد و پورمحمدی و محسنی اژه‌ای و داوودی کند که کنار هم نشسته بودند، رو به خامنه‌ای گفت: ما در زمان امام نیز مبنا را بر مشورت گذاشته بودیم. این معنا ندارد که ما از طریق تلویزیون و روزنامه‌ها از تصمیمات باخبر شویم. شما مسؤولیت کلانی دارید که رشته‌های بین ارکان نظام حفظ شود. حال آن که وقاحت به جایی رسیده که دو تا جوجه طلبه فاسد را تحریک می‌کنند نیم قرن بدبختیها و مصائبی را که ماها تحمل کرده‌ایم زیر سؤال ببرند. من نمی‌دانم آقای محمدی گلپایگانی این خزعبلاتی را که در نشریه پرتو ـ متعلق به مصباح یزدی ـ چاپ می‌کنند به‌اطلاع شما می‌رسانند؟
ما می‌خواهیم چه کنیم، آیا با بلاهت می‌خواهیم نظامی را که با ایثار و فداکاری میلیونها انسان و هزاران شهید برپا شد، یکشبه بر باد دهیم؟ شما چرا چیزی نمی‌گویید؟ بنده ده بار به آقای محمدی گلپایگانی تذکر داده‌ام که اگر لازم شد بنده و خیلی‌های دیگر از دلسوزان انقلاب به میدان می‌آئیم. من نمی‌گذارم با بچه‌بازی انقلاب و نظام را به‌باد دهند... آقای هاشمی ـ رفسنجانی ـ مجال به کسی نمی‌داد. یکبند حرف می‌زد و خیلی عصبانی و با صدای بلند، و زمانی که گفت با این مانوورها می‌خواهیم چه کسی را بترسانیم، آمریکا یا همسایگانمان را؟ و من و آقای خاتمی پدرمان درآمد تا سعودیها و کویتی‌ها و بقیه خلیجی‌ها را در صف دوستانمان قرار دهیم، پیمان امنیتی با آنها امضا کنیم، حالا شما موشک و اژدر نشانشان می‌دهید که بار دیگر بروند بغل آمریکا؟ حسن فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح که به‌علت چاقی مفرط و تنگی نفس قادر به حرکت نیست، طاقت نیاورد و خطاب به هاشمی گفت: مانوور رسول اعظم افتخار بچه‌های سپاه و نیروهای مسلح بود. کسی حق ندارد به بچه‌های رزمنده ما توهین کند. اینجا بود که هاشمی کنترل خود را از دست داد و باز بدون توجه به فیروزآبادی، خطاب به خامنه‌ای گفت سابقاً نظمی در این جلسات بود. بزرگتر و کوچکتری رعایت می‌شد، ظاهراً حضرتعالی مجاز فرموده‌اید که هر کسی هرچه دلش می‌خواهد بگوید. بعد هم بلند شد و یک بار دیگر گفت ما نخواهیم گذاشت سرنوشت نظام و انقلاب بازیچه دست یک عده بچۀ نادان شود. به آقای خامنه‌ای هم که رسید گفت من جلسه‌ای دارم قبل از سفرم به سوریه، و ناچارم بروم. حرفهایم همان بود که گفتم. آنگاه از جلسه خارج شد. بعد از رفتن او، همه دچار بهت‌زدگی بودند. میرحسین موسوی هم دقایقی بعد رفت. آنگاه شام آوردند و دیگر بحث جدی به‌میان نیامد و...».
بعد از این جلسه، احمدی‌نژاد راهی مشهد شد و روز بعدش نیز هاشمی با یک هیأت عریض و طویل که حسن روحانی هم در آن بود و اهل و عیال، راهی سوریه شد. حسین مرعشی را نیز به چین فرستاد. در واقع اعزام نماینده ویژه از چین به تهران بعد از سفر دکتر محمد البرادعی به تهران، نتیجه گفتگوهای مرعشی به‌عنوان نماینده ویژه هاشمی رفسنجانی بود.

حجلۀ اتمی شاه‌داماد گرمساری
تحفه گرمسار بعد از آن که با فرماندهان نظامی در مشهد دیدار کرد، و در پی تقدیم «کیک زرد» به موزه آستان قدس، بشارت کبرا را به ملت داد که طی روزهای آینده خبر بهجت‌اثری را در رابطه با مسأله اتمی به شما خواهیم داد. لحظه‌ای موزه آستان قدس را پیش چشم آورید. (آنها هم که موزه را ندیده‌اند می‌توانند تصور کنند که چه نوع تحفی در موزه ثامن‌الائمه می‌تواند عرضه شود).
تا آنجا که به‌یاد دارم نفیس‌ترین نسخ قرآنهای خطی و شاهنامه و کتب نفیسه دیگر در کنار جواهرات و وسایل گرانبهای قدیمی، شمشیرهای مرصع و.. در این موزه به نمایش درآمده است. البته نسخه‌ای از وصیت خمینی را نیز در موزه گذاشته‌اند. کیک زرد چه ربطی به موزه دارد و آیا جای چنین ماده خطرناکی در موزه امام‌رضاست؟ به هر روی، تحفه گرمسار، خود را آماده می‌کرد تا با اعلام خبر میمون و مبارک غنی‌سازی مقدار ناچیزی از اورانیوم با درجه پایین، مثلا ادای عبدالناصر را هنگام اعلام ملی کردن کانال سوئز درآورد، حتی به‌قولی چنان وهم برش داشته بود که فکر می‌کرد ملت با شنیدن خبر، او را در جایگاهی فراتر از جایگاه مصدق بزرگ خواهد گذاشت. اما ساعاتی پیش از آن که نطقی را که سعیدلو برایش نوشته بود بخواند، تلکس خبرگزاری کویت و متن فارسی آن را به‌نقل از خبرگزاری ایسنا به دستش دادند. هاشمی ترتیب خبر را داده بود و پیش از او به حجله عروس غنی‌شدۀ اورانیوم سر زده بود. حالا این تحفه گرمسار حیران مانده بود که با صدهاهزار تصویر رنگی که به‌دستور آقا داداشش، چاپ شده بود تا بلافاصله بعد از اعلام خبر بهجت‌اثر توزیع شود چه کند. غضبناک با دفتر آقا تماس گرفت که دیدید چه کردند؟ آقای هاشمی همه برنامه ما را به هم زدند. از دفتر به او گفته شد شما کار خود را بکنید، ملت عزیز تشخیص می‌دهد چه کسی باعث تحقق آرزوهایش شده و اورانیوم غنی‌شده را تقدیمش کرده است.
من در میان مطالبی که پیرامون خبر فرحبخش خواندم از شعر مبتذل علیرضا قزوه تا مقاله مستهجن حسین شریعتمداری، حتی یک جمله ندیدم که برای مردم تشریح کرده باشد غنی‌سازی چه سودی برای مردم ایران دارد و دو کیلو اورانیوم غنی‌شده چه دردی را از دردهای مردم دوا خواهد کرد. همینجا بگویم که نوشتۀ هوشمندانه دکتر احمد زیدآبادی حقاً که در فضای فریب و تزویر حاکم بر وطن، نوشته‌ای در خور تقدیر بود که بندبند آن از طنزی جانکاه برای اهل ولایت فقیه و مفرح برای مردم برخوردار بود. زیدآبادی به تحفه گرمسار توصیه می‌کرد که اورانیوم غنی شده را در محفظه طلائی در میدانهای شهر نصب کنند تا مردم با رقص و پایکوبی گرد آن بچرخند. در عین حال به اهل ولایت جهل و جور و فساد به طعنه گفته بود لابد از این پس با اورانیوم غنی شده همه مشکلات ریز و درشت مردم حل خواهد شد. بیکاران به کار دست می‌یابند و معتادان معالجه می‌شوند و...
در این میان، مسابقه برای کسب افتخار غنی‌سازی بین رفسنجانی و احمدی‌نژاد و سیدعلی آقای رهبر در ابعادی تهوع‌برانگیز ادامه یافت و کسی نپرسید با این شتابی که کشور را به سوی نابودی می‌کشانید آیا هیچ فکر کرده‌اید اگر اوهام شما درست از آب درنیامد و آمریکا موفق شد با ویران کردن چهار ستون صنعت و اقتصاد کشور، رؤیای غنی‌سازی را به کابوس تبدیل کند چه کسی مسؤول خواهد بود. هاشمی یا احمدی‌نژاد؟ خامنه‌ای یا احمد جنتی؟

شنبه 15 تا دوشنبه 17 آوریل
متاع فلسطین در تجارتخانه اسلام ناب
1 ـ سه روز و سه شب رقص و پایکوبی اتمی داشتیم و سه روز خطابه‌های حماسی برای فلسطین، از همان روزی که عرفات به‌عنوان نخستین میهمان انقلاب به مبارک‌گویی خمینی سر از پا ناشناخته به ایران آمد و با چند چمدان وعده تهران را ترک گفت تا امروز هرگز جمهوری ولایت فقیه حتی یک گام مثبت برای کمک به مردم فلسطین برنداشته است. عرفات در مصاحبه‌ای که با او داشتم و در روزگار نو و المجله چاپ شد، تأکید کرد ضرباتی که مردم و انقلاب فلسطین از رژیمهای جمهوری اسلامی و سوریه متحمل شده‌اند، دهها بار سنگینتر و مرگبارتر از ضرباتی است که اسرائیلی‌ها به ما وارد کرده‌اند. عرفات از دو بار توطئه برای قتلش در بیروت توسط عوامل رژیم اسلامی پرده برداشت و گفت، وقتی که با عراق می‌جنگیدند، اسلحه خریدن از اسرائیل و استقبال از نمایندگان موساد و شاباک و وزارت دفاع اسرائیل در تهران مجاز بود، جنگ هم که تمام شد تازه به جان ما افتادند و با گرفتن مزدورانی از نوع فتحی شقاقی هر جا ما موفق به گرفتن امتیازی از اسرائیل و آمریکا می‌شدیم ضربه‌ای به ما وارد می‌کردند که کارمان فلج شود. علی اکبر محتشمی قابله‌ای که حزب‌الله را به‌طریق سزارین از شکم جنبش امل بیرون آورد و از نبیه‌بری لقب راسپوتین ایرانی گرفت (بری لقب راسپوتین لبنان را به سید محمدحسین فضل‌الله داده بود.) و در دمشق هدایت تروریستهایی را عهده‌دار بود که مقر تفنگداران دریایی آمریکا، سفارت آمریکا در بیروت و مقر سربازان فرانسوی در بقاع را به آتش کشیدند و رسم گروگانگیری را در لبنان پایه گذاشت، همان عنصری که دوران وزارت کشورش سیاهترین دوران قتل و اسارت و شکنجه آزادیخواهان بود و نامۀ جعلی خمینی درباره نهضت آزادی از شاهکارهای اوست، در دولت آقای خاتمی به‌عنوان رئیس فراکسیون اصلاح‌طلبان مجلس، پایه‌گذار نشستی با عنوان «حمایت از انتفاضه» شد، امسال نیز دعوتنامه‌ها را به رؤسای 50 کشور اسلامی داد اما فقط 16 هیأت در سطح پایین در کنفرانس حاضر شدند. البته کاسه‌لیسان فلسطینی از حماس و جهاد و گروه احمد جبریل حاضر بودند. چند میلیون دلار خرج شد تا آقای خامنه‌ای با چفیه فلسطینی بیاید و مشتی شعار تحویل شرکت کنندگان بدهد و احمدی‌نژاد یک بار دیگر جهل خود و پیوندش با نازیها را با نفی کشتار یهودیان توسط رایش سوم، اعلام کند. به‌گفته خبرنگار یکی از تلویزیونهای ماهواره‌ای عربی در خلیج فارس، آنقدر کنفرانس لوس و خنک بود که اغلب شرکت کنندگان در راهروی مجتمع کنفرانس اسلامی سرگرم لاس زدن با خبرنگاران زن و مترجمهای مؤنث بودند. حاصل این نشست برای مردم ایران و فلسطین از نظر معنوی و سیاسی صفر بود. از نظر مادی نیز 50 میلیون دلار از کیسۀ ملت ایران به‌امر ولی فقیه تقدیم خالدمشعل رهبر دفتر سیاسی حماس شد. حتی پول را برای دولت فلسطین نفرستادند تا گوشه‌ای از خزانه خالی و ورشکسته‌اش را پر کند. یعنی این که مردم فلسطین از این مرحمتی نصیبی نخواهند برد.
آقای خالد مشعل و موسی ابومرزوق نیز همچون رهبران حزب‌الله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین به دفعات از این نوع مرحمتی‌ها دریافت کرده و به‌عنوان سپاس بوسه‌ای بر دست ولی فقیه زده‌اند. اما هیچگاه مردم فلسطین حتی درهمی از این مرحمتی‌ها دریافت نداشته‌اند. ابومازن در کویت به من گفت، پولهای جمهوری اسلامی فقط برای تخریب صلح و ضربه زدن به جنبش فتح و ریاست دولت خودمختار فلسطین مصرف می‌شود. یک بار نشد که حکام ایران، یک دلار جهت کمک به مردم فلسطین، تقدیم ملت فلسطین کنند. صبح تا شام ورد فلسطین گرفته‌اند اما همیشه یار تودلی شارون و دست راستی‌های اسرائیل بوده‌اند.
دل ابومازن پر بود همان گونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاریهای اهل ولایت فقیه بارها تأکید کرده‌اند، رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین و متحد حقیقی دست راستی‌های اسرائیل است و هر بار که آمریکا به‌طور جدی اسرائیل را برای ملتزم شدن به تعهداتش زیر فشار قرار می‌داد، به‌اشاره تهران یک عمل انتحاری که با قتل چند شهروند غیر نظامی و ویرانگری روبرو بود به‌یاری اسرائیل می‌آمد و زبان آمریکا هم کند می‌شد. در نتیجه امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین نیز رنگ می‌باخت.

April 20, 2006 05:46 PM






advertise at nourizadeh . com