September 15, 2006

… اين فتنه‌ها كه دامن آخر زمان گرفت

يكهفته با خبر

سه‌ شنبه 5 تا جمعه 8 سپتامبر
هوشمندي يا تعصب (2ـ2)
1ـ در ادامة نوشتة پيشين پيرامون زمينه‌هاي ظهور «رايش اسلامي» در دو وجه شيعه و سني آن در جهان اسلام، ضروري است به يك ديدار مهم در نخستين روزهاي پيروزي انقلاب بين سيد روح ‌الله مصطفوي و ياسر عرفات الحسيني در تهران، و ديدار ديگري دو سال بعد در قم اشاره كنم كه طي آن امام همام به يكي از اركان جنبش جهاني اخوان ‌المسلمين و مرشد اعلاي اخوان سوريه گفت: «شما از آمريكا بازي خورده ‌ايد و اين آقاي حافظ اسد از ماست و نور ولايت بر جبين دارد.»
نخستين ديدار را خود شاهد بودم و شرح آن را در روزنامه اطلاعات فرداي آن نوشتم و بعدها شكل كاملتر آن را هم در كيهان لندن و روزگار نو و هم در «المجله» و در نهايت در يك كتاب باز گفتم.

عرفات در رأس هيأتي 80 نفره از رهبران جنبش فتح و نيز نمايندگاني از جبهه خلق و جبهه دمكراتيك و اسلامي‌هاي فلسطين و امّ علي مادر چهار شهيد فلسطيني با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فكر مي ‌كرد الان توي خيابانهاي تهران از كشته پشته و از مجروحان تپه هسته‌ اند و نمي‌ دانست اهل ولايت شعبه مقدس، يك را ده و ده را صد مي ‌كنند و خون گوسفند را بر مرده 90 ساله مي ‌پاشند تا مو لاي درز شهادتش به دست ارتش «به اين بي‌غيرتي ـ هرگز نديده ملتي» نرود. همان شب اول همراهان عرفات را در مدرسه علوي ولو كردند. خورش قيمه برپا بود و همزمان با اطعام همراهان ابوعمار سفره‌اي در اتاق مدير مدرسه كه بزرگتر از باقي اتاقها بود انداختند و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خميني البته با تأمل و نازكنان آمد و بالاي اتاق نشست، عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سيد حسين پسر آقا مصطفي كه بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جدّه بود و در عين حال كار مترجمي بين آقا و عرفات را بر عهده داشت گرد سفره در چرخش بود. رسول صدرعاملي نوجواني كه براي رفتنش به پاريس جهت درس خواندن خيلي نزد فرهادخان مسعودي (كه هرگز لطف و محبت او را از ياد نخواهم برد) مايه گذاشته بودم و وقتي ديدم علي‌رغم آنكه از متولدين روزنامه‌ نگاري در صفحات شايعات داغ داغ، سرد سرد مجله جوانان است اما مايه سياسي دارد همه گونه هوايش را داشتم، چون از پاريس در كنار استاد منصور تاراجي در هواپيماي سيد روح ‌الله به تهران آمده بود و تنها يكي دو سال بزرگتر از حسين خميني بود، خيلي با نوه آقا گرم گرفته بود و آن شب نيز همراه با پسر حاج عراقي كه چندي بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا به دست بچه‌هاي فرقان اما خيلي‌ها بر اين باور بودند كه محرك كس ديگري بوده است، و منظور بهشتي بود و كمي هم رفسنجاني) و سيد حسين پروانه ‌وار با دوربينش از اين شاخه به آن شاخه مي ‌پريد، گاهي شكار لبخند مي ‌كرد و زماني روي دستهاي چربي كه لقمه مي ‌چيد زوم مي ‌كرد. سه چهار عكس از من گرفت و عكاس روزنامه نيز كه با ما بود عكسهائي از همه ما ثبت كرد. عرفات يك بند حرف مي ‌زد. مثل بچه‌ها ذوق زده شده بود. عصر كه از فرودگاه مي ‌آمد، به قطب ‌زاده گفت هميشه فانتومهاي اسرائيلي براي بمباران ما مي ‌آمدند امروز اما فانتومهاي ايراني از هواپيماي ما استقبال كردند و اين براي من غير قابل تصور بود. حالا ايران بزرگ و قدرتمند در كنار ما خواهد بود و رؤياي ديدار از قدس، و نماز در مسجد الاقصي به امامت امام خميني واقعيت خواهد يافت. ملك فيصل نيز چنين آ‌رزوئي داشت اما به دست اميري از نوادگان برادري ناتني كه دل در گرو دختركي از بني يعقوب داشت، هم گرفتار وسوسه‌هاي معشوق اهل كنشت بود و هم سرسپرده به شيخكي وهابي كه فيصل را به خاطر برپائي تلويزيون در كشور و افتتاح سينما و استقبال از جورج پمپيدو و بانو به اتفاق ملكه ترك نژادش (مادر سعود الفيصل وزير خارجه و برادرانش تركي و عبدالله و خالد و…) تكفير كرده بود، به قتل رسيد. خميني نيز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چريك سرشناس فلسطيني بر شانه‌هايش بوسه مي‌زد و سيد ثوار (انقلابيها) خطابش مي ‌كرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روح الله خيلي زود به عرق نشست، مصطفي چمران به خميني خبر داد دفتر نمايندگي عرفات در اهواز كانون فساد است و «ابوجعفر» نماينده او مشغول تحريك عربهاي خوزستاني است و كلمه انفصال (جدائي) را در سرشان فرو كرده است. چند هفته بعد، ‌دريادار دكتر مدني (هنوز هم باور نمي‌كنم كه ديگر بين ما نيست) ابوجعفر و تني ديگر را بيرون كرد و درهاي دفتر نمايندگي سازمان آزاديبخش فلسطين را بست، بعد هم سه فلسطيني را كه معلوم شد وابسته به گروه جبهه خلق براي آزادي فلسطين (گروه جرج حبش) بودند دستگير و شبانه اعدام كرد. نرم نرمك شكاف جدائي ‌ها آشكار شد. «هاني حسن» كه به سفارت به تهران آمده بود رفت و جاي خود را به سرگرد «ابوايمن» داد كه بعدها سفير فلسطين در افغانستان شد. او نيز كوتاه زماني بعد جاي خود را به «صلاح الزواوي» داد كه خيلي زود به كبوتر حرم تبديل شد و بيش از ربع قرن است كه در تهران مداحي ولي فقيه مي‌كند و در همه مراسم رسمي و غيررسمي حاضر است و بيش از آنكه سفير فلسطين در تهران باشد، سفير ولي فقيه در سفارت فلسطين است. روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائيل در خيابان كاخ را براي سفارت فلسطين درنظر گرفته ‌ايم و آن را به شما مي‌دهيم. اما اين وعده نيز هرگز عملي نشد و در ابتدا به بهانه نياز ساختمان به تعمير، سفارت فلسطين را كمي پائين ‌تر در خيابان كاخ در خانه ‌اي مجلل و البته مصادره ‌اي برپا داشتند و بعد هم اصلا به روي مبارك نياوردند كه قرار بود سفارت فلسطين در دفتر حافظت منافع اسرائيل در نزديكي ميدان كاخ را به برادران فلسطيني واگذارند. عرفات نخستين مهمان انقلابي خميني چون براي خود حق و حقوقي قائل بود و به علت آن كه شماري از مخالفان رژيم شاه را در اردوگاههاي خود در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وامدار خويش مي ‌دانست، لذا انتظار داشت سيد روح‌ الله درهاي خزائن معموره محمد رضا شاه را به رويش بگشايد. البته چنين نشد، و از آنجا كه عرفات بيش از خميني، با كساني رفاقت داشت كه يا مثل قطب‌ زاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سيد روح ‌الله سرشان به دار رفت، و يا چون بني ‌صدر ره تبعيد گرفتند و يا آنكه چون نواده مكرّم ولي فقيه «سيد حسين» مغضوب جدّ كبير واقع شدند، بنابراين طرح خميني براي به خدمت درآوردن انقلاب فلسطين با شكست روبرو شد. با شروع جنگ ايران و عراق، و موضع‌گيري عرفات به نفع صدام حسين به ويژه پس از آنكه در پايان دومين سال جنگ نيروهاي ايراني ارتش عراق را از خرمشهر بيرون راندند و خميني مأموريت ميانجي‌گري هيذت رهبران كشورهاي عضو «كنفرانس سران اسلامي» را كه عرفات نيز جزو آن بود نپذيرفت، عرفات رسما به عنوان عنصري سازشكار و خائن نه فقط هدف حملات گسترده ارگانهاي تبليغاتي نظام بلكه هدف توطئه‌هاي گسترده گاه براي قتل وي، و از هم پاشيدن سازمان آزاديبخش قرار گرفت. در اين مورد رژيم دست در دست رژيم سوريه كه از هيچ تلاشي براي نابودي عرفات فروگذار نمي‌ كرد قرار داده بود. مي‌توان گفت انقلاب ايران با از دست دادن عرفات و انقلاب فلسطين عملا همدلي و همبستگي گروههاي انقلابي چپ و ملي را در منطقه از دست داد، و تنها مزبگيراني از طايفه احمد جبريل رئيس جبهه خلق براي آزادي فلسطين (فرماندهي عمومي) و ديگر نوكران فلسطيني و لبناني سوريه از نوع خالد فاهوم (رئيس سابق پارلمان فلسطين) و عاصم قانصوه رهبر حزب بعث لبنان همچنان رو به قبله مشترك تهران و دمشق نماز مزدوري مي ‌گزاردند.

دفتر نهضتهاي آزاديبخش
در سال اول انقلاب دفتر نهضتهاي آزاديبخش و انقلابي براي هماهنگي با جنبش‌هاي اسلامي و انقلابي در منطقه و جهان برپا شد و نخست در وزارت خارجه و به رياست خانم «سودابه سديفي» همسر سابق غضنفرپور ازمترجمان خميني در پاريس و بعدها يار بني‌صدر و نماينده مجلس اول پا گرفت اما چندي بعد به سپاه منتقل شد و رياست آن را مهدي هاشمي برادر داماد آقاي منتظري برعهده گرفت (همان مهدي هاشمي كه بعد از مغضوب شدن پرونده قتل مرحوم آيت ‌الله شمس ‌آبادي و شيخ قنبرعلي و… توسط او قبل از انقلاب به جريان افتاد و از جمله بابت همين قتلها قصاص شد). اين دفتر نخستين نشست بين‌ المللي جنبشهاي انقلابي و سازمانهاي آزاديبخش را در سالروز نخستين انقلاب در تهران با حضور 27 سازمان و گروهك به اصطلاح انقلابي و آزاديبخش برپا كرد. در اين نشست خليل الوزير (ابوجهاد) كه بعدها توسط كوماندوهاي اسرائيلي در تونس به قتل رسيد رياست هيأت سازمان آزاديبخش فلسطين را به عهده داشت و در روز اول نشست به رياست كنفرانس انتخاب شد اما به محض آنكه عده ‌اي نقاب بر چهره و چفيه بر سر و روي را مشاهده كرد كه در برابرشان تابلوهائي از اين قبيل «سازمان انقلاب اسلامي در جزيره ‌العرب»، «حزب ‌الله حجاز»، «حزب ‌الله كويت»، «جنبش خلق براي رهائي مسقط و عمان»، «جنبش جهاد در مصر» و… قرار داشت، ضمن اعتراض به ميزبانان ايراني گفت،‌ يا اين افراد چهره نشان مي‌ دهند و خود را معرفي مي‌ كنند و يا اينكه او در كنفرانس حاضر نخواهد شد. واكنش ابوجهاد طبيعي بود، در واقع كشورهائي كه گروهكهائي درصدد براندازي رژيمهايش بودند مهمترين حاميان فلسطيني و تأمين كنندة بودجة ساليان سازمان آزاديبخش فلسطين بودند. مهدي هاشمي و تني چند از سران سپاه از جمله عباس زماني (ابوشريف) براي اينكه كنفرانس بهم نخورد تعدادي از شركت كنندگان سر و رو پوشانده را از جلسه بيرون بردند و چندي بعد عملا ارتباط گروههاي ريشه‌ داري مثل سازمان آزاديبخش فلسطين و جبهه موروي فيليپين و فطاني تايلند و اسلامي‌هاي مصر با دفتر سازمانهاي آزاديبخش سپاه قطع شد و سرو كار دفتر فقط با گروههاي مخالف صدام حسين و گروهكهاي چند نفره‌اي بود كه قصد براندازي سعوديها و كويتي‌ ها و مصري ‌ها و تونسي ‌ها را داشتند. در كنار اين تحولات، ديدار ديگري باعث بي‌ اعتباري خميني نزد احزاب و گروههاي اسلامي سني به ويژه جنبش اخوان ‌المسلمين در جهان عرب شد.

رهبر اخوان ‌المسلمين سوريه در تهران
جنبش اخوان المسلمين نيز نظير ديگر گروههاي راديكال اسلامي و چپ در منطقه پيروزي انقلاب ايران و روي كار آمدن خميني را جشن گرفت. و در اين توهم كه با كمك خميني به زودي در انقلابهائي مشابه حكومتهاي كودتائي و نيز محافظه‌ كار عرب را يكي بعد از ديگري سرنگون خواهند كرد باب مراوده و گفتگو با رژيم اسلامي ايران را گشود. در آغاز دهة هشتاد ميلادي در قرن بيستم، وسوسه تسخير دژ قدرت، اخوان ‌المسلمين سوريه را عليه رژيم كودتائي بعثي حافظ الاسد، به روياروئي مستقيم با رژيم علوي سوريه كشاند. (علوي‌ ها نُصيري‌ ها طايفه ‌اي هستند كه در سوريه، بخشهائي از تركيه و مناطقي در شمال لبنان مستقر هستند. اين طايفه در نگاه اهل تسنن رافضي و حتي كافر خطاب مي ‌شوند و شيعيان سنت ‌گرا نيز آنهارا جزو غلاه به حساب آورده ولي با تسامح با آنها برخورد مي ‌كنند. مذهب علوي، آميزه ‌اي از مسيحيت، تشييع. مذهب مهر و آئين اهل حق خودمان است. آنها كه در دوران اخير باورهاي خود را چندان آشكار نمي‌ كنند و با توجه به اينكه خميني آنها را شيعه خالص خوانده، خود را ضمن مذاهب شيعه جا زده‌اند بر اين باورند كه خداوند جبرائيل را براي ابلاغ پيامبري به علي راهي زمين كرد، اما وي با توجه به اين كه علي كودك بود به اشتباه وحي را بر محمد نازل كرد. در دوران سلطه عثماني‌ها بر شامات، از آنجا كه خانواده‌هاي سني كمتر اشتياقي براي اعزام فرزندان خود به سپاه عثماني داشتند بيشتر عساكر غيرترك عثماني از علوي‌ها و كردها بودند. به همين دليل نيز بعدها علوي‌ها و كردها در ارتش ‌هاي سوريه و عراق جاي ويژه ‌اي يافتند. و خيلي از كودتاها به دست علوي‌ها در سوريه انجام گرفت). حافظ ‌الاسد برادرش رفعت را كه فرمانده سراياالدفاع (نوعي گارد ويژه) بود با توپ و تانك و هواپيما به شهرهاي حلب و حمص و حما كه خاستگاه اخوان ‌المسلمين بود فرستاد و دست به كشتاري زد كه به روايتي 30 و به روايت اخوان ‌المسلمين 60 هزار قرباني به جا نهاد و به ويراني كامل شهر حما منجر شد. صدها تن نيز از رهبران و كادرها و فعالان جنبش اخوان دستگير شدند. دمشق با متهم كردن اخوان‌المسلمين به همكاري باعراق و اسرائيل و مصر در محاكماتي شبيه محاكمات خلخالي، صدها تن از دستگيرشدگان را به اعدام و يا زندان ابد محكوم كرد. معروف الدواليبي نخست وزير اسبق سوريه و يكي از رهبران بزرگ جنبش اخوان ‌المسلمين سوريه و جهان كه غيابا به مرگ محكوم شده بود به همراه شماري از انديشمندان جهان اسلام و رهبران جنبش اخوان به تهران آمد تا ضمن ميانجي ‌گيري بين ايران و عراق از خميني براي مقابله با حافظ الاسد ياري بگيرد. خود او در كتاب خاطراتش ديدارش را با سيد روح ‌الله مصطفوي چنين توصيف مي ‌كند: «به اتفاق 8 تن از انديشمندان و بزرگان عرصه فكر و دين در جهان اسلام بر خميني وارد شديم. همة ما با خضوع كامل و در نهايت احترام و ادب به او سلام گفتيم و بر زمين نشستيم. انتظار داشتيم او بلافاصله ضمن همدردي با هزاران سوري كه قرباني جنايات رژيم علوي دمشق شدند حافظ الاسد را محكوم كند. او اما يك سلسله حرفهاي بي ‌ربط و جفنگ تحويلمان داد، مدعي شد كه صدام با اسرائيل همدست است و او به زودي با كندن كلك بعثي ‌هاي كافر عراق، قدس را آزاد خواهد كرد و سپس به تنبيه همة آنها كه صدام حسين را ياري داده‌اند، خواهد پرداخت. من ضمن اشاره به اينكه جنگ بين دو كشور مسلمان ايران و عراق فقط دشمنان اسلام را شاد مي‌ كند و ما به عنوان متفكرين جهان اسلام آمده ‌ايم كه خارج از هر تعلق سياسي و حزبي، آتش جنگ را فرو نشانيم، حضرت امام آيا خبر داريد كه بعثي كافر ديگري در دمشق هزاران تن از فرزندان مسلمان شما را قتل عام كرده است؟ آيا مي ‌دانيد سربازان علوي او به عرض و ناموس زنان و دختران مسلمان تجاوز كرده‌اند؟ آيا خبر داريد كه در زندانهاي حافظ الاسد بعثي كافر مردان مسلمان را شمع آجين مي ‌كنند و پوستشان را مثل مغولها مي‌ كنند؟… خميني بر و بر مرا نگاه مي ‌كرد. سكوت مطلق بود. علي اكبر ولايتي وزير خارجه ‌اش و يك مترجم مفلوك كه هنگام ترجمة حرفهاي من مي‌ لرزيد رنگ به چهره نداشتند. لحظاتي بعدخميني ناگهان مثل كوه آتشفشان به غرش آمد: اين حرفهاي بي‌ ربط چي است كه مي ‌گوئيد، شماها بازي خورديد. استكبار شما را بازي داد. رژيم سوريه رژيمي مردمي و برادر ما است. آنها مقام والاي اميرالمؤمنين را به رسميت مي‌ شناسند، برويد زينبيه را ببينيد كه آقاي اسد با چه احترامي هر از چندي از آن ديدن مي‌ كند. شماها عامل استكبار و صدام و كافر شديد. شايد ناخود آگاه اما برويد و توبه كنيد و ما به آقاي ولايتي مي ‌گوئيم به دمشق برود و شفاعت شما را نزد آقاي اسد بكند. من ديدم بايد چيزي بگويم وگرنه از غضب مي ‌تركم، خطاب به او گفتم، آنكه بازي خورده شما هستيد. اين شمائيد كه چشم به روي كشتار 60 هزار مسلمان بسته ‌ايد. بعث سوريه فرقي با بعث عراق ندارد. هر دو عقبة ميشل عفلق نصراني هستند كه بر سر قدرت با هم درگيرند وگرنه تعاليم هر دو يكي است. بعد هم به همراهانم گفتم برخيزيم اينجا جاي ما نيست. خميني هم برخاست و سري تكان داد و رفت. ولايتي مثل بهت‌ زده‌ها ما را تا كنار ماشين همراهي كرد. ساعتي بعد به فرودگاه رفتيم و تهران را ترك گفتيم. براي ما آشكار شد كه خميني يك رهبر اسلامي واقعي نيست، بلكه سياستمداري است كه هر جا لازم باشد از اسلام سوءاستفاده مي‌كند…» (پايان نوشته معروف الدواليبي).

اسلامي‌ها بعد از خميني
علي ‌رغم اختلاف نظر شديد خميني و نظامش با اسلام گرايان سني مذهب، غول اسلام ناب انقلاب محمدي را خميني از شيشه بيرون آورد. هم او بود كه به هر جوجه ملائي در شرق و غرب عالم ياد آور شد مي‌توانيد با كشيدن عكس مار به ديوار و شعارهاي توخالي مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل، آشوبي به پا كنيد و اگر بخت يارتان باشد به قدرت برسيد.
با مرگ او نحوي تعامل رژيم با گروههاي اسلامي تحول چشمگيري يافت. به اين ترتيب كه به جاي تلاش براي جذب گروههاي انقلابي و اسلامي در منطقه، رژيم با هزينه كردن صدها ميليون دلار به ايجاد بديل و يا چند پاره كردن جنبشهاي انقلابي و اسلامي پرداخت. تشكيل سپاه قدس اصولا با هدف هماهنگ كردن و تحت كنترل درآوردن اين جنبشها انجام گرفت. در اوائل دهه 90 ميلادي هنگامي كه در پي سقوط دولت دكتر نجيب ‌الله در افغانستان و استقرار مجاهدين در كابل، صدها تن از مجاهدين عرب به رهبري اسامه بن لادن راهي سودان شدند و تحت حمايت رژيم عمرالبشير ـ حسن الترابي قرار گرفتند، سپاه پاسداران نيز كه حضوري گسترده در سودان داشت نخستين پايه‌هاي همكاري و همسوئي با القاعده بعدي و گروههاي جهادي در مصر، فلسطين، و شمال آفريقا را در همين كشور، برپا داشت. (تجربه پيشين رژيم در حمايت از جبهه رهائي ـ انقاض ـ الجزاير به رهبري عباسي مدني و علي بلحاج با به قدرت رسيدن نظاميان و اخراج سفير رژيم سياوش زرگر يعقوبي از الجزيره با شكست همراه بود). در سودان دكتر ايمن ‌الظواهري از سران جهاد اسلامي مصر و كساني كه بعدها رهبري حماس و جهاد اسلامي در فلسطين را عهده ‌دار شدند ـ هم چون خالد مشعل، خالد نزار، رمضان شلح و… ـ در كنار بعضي از مسئولان حزب‌الله كه از لبنان به سودان آمده بودند بنيان پيوندي را نهادند كه تا امروز فراز و فرودهاي بسياري داشته است. اما علي‌رغم ظهور كساني چون ابومصعب الزرقاوي معدوم كه كشتن شيعيان را مهمتر از كشتن آمريكائي‌ها مي ‌دانست از بطن القاعده، پيوندهاي پنهان رژيم با بنيادگرايان اسلامي سني مذهب همچنان مستحكم و استوار است. اخيرا سردار قاسم سليماني فرمانده سپاه قدس همراه با سعدبن لادن فرزند اسامه بن لادن كه طي چهار سال اخير ميهمان سپاه بوده و در جريان درگيري‌هاي لبنان همراه باعماد مغنيه تروريست حزب‌اللهي معروف سفري به دمشق كرده بود، در زابل با نمايندگان بن لادن و ايمن ‌الظواهري ديداري داشت كه طي آن بر سر تشكيل دو واحد تروريستي مشترك شيعه و سني براي مقابله با آمريكا و انگليس و اذناب منطقه‌ اي آنها به توافق رسيدند. باش تا صبح دولتش بدمد… در واقع تا زماني كه رژيم ولايت فقيه روي پا است و نفت بشكه‌اي 70 دلار مي‌فروشد و عكس مار بر ديوار هنوز مي‌تواند ميليونها مسلمان را در جابلقاي جهان اسلام و جابلساي كافرستانهاي غرب جذب كند، پرچم اسلام ناب انقلابي محمدي در دو وجه شيعه و سني آن، بر سر ما در اهتزاز خواهد بود. فتنه از تهران آغاز شد و در تهران ختم مي‌شود.

شنبه 9 تا دوشنبه 11 سپتامبر
آن روز شوم كه عالم سياه شد
قرار بود ساعت 11 صبح اردلان از راديو فردا در رابطه با اوضاع خاورميانه با من گفتگوئي كند. در آغاز صحبت اشاره كرد ظاهرا يك هواپيماي مشقي به يكي از برجهاي دوقلوي نيويوركي برخورد كرده است. كلي هم حرف زديم كه با اين آسمان خراشهاي سر به ما سائيده، پرندگان آهني روز به روز مشكلات بيشتري خواهند داشت. هنوز حرفهايمان تمام نشده بود كه نيمه فريادي كشيد، و بعد با صدائي لرزان گفت برجها را زدند… و آن روز چه روزي بود. خورشيد رفته بود و جهان خاكستري بود با مردان و زناني كه از بلنداي زندگي به خالي مرگ مي‌پريدند و بعد فرونشستن دو غول تجاري نيويورك، و سپس پنتاگون و… يازدهم سپتامبر، تاريخ جهان با خون و مرگ ورق خورد، 19 جوان مغزباخته كه به اميد وصلت با فرشتگان هميشه باكره پس از زيارت حضرت بن لادن و امام ظواهري، با كوفتن هواپيماهائي كه پر از مسافران بيگناه بود به دو برج نيويوركي و پنتاگون، به هدف چهارم نرسيدند. هزاران تن را كشتند و خود خاكستر شدند همراه با لعنتي كه تا پايان جهان همراهشان خواهد ماند.
آنها كه در كابل و بغداد به شنيدن خبر پروازهاي مرگ به رقص درآمده بودند هزينه‌اي سنگين پرداختند، و از آن فلسطيني‌هائي كه در خيابان حلوا پخش مي‌كردند كسي به جا نمانده است. اما آن هزاران نوجوان و پيري كه در ميدان محسني شمع به دست، و با چشماني گريان، تأثر خود را از خاكسترشدن هزاران انسان آواز كردند و ايراني را در جايگاه سرفرازترين مردم جهان نشاندند، هنوز اسيرند و گرفتار رژيمي كه بند نافش را با ترور و مرگ و فريب بريده‌اند. «فاشيسم اسلامي» حالا فقط تعبير مورد استفاده رئيس جمهوري آمريكا نيست، بلكه مسلمانان آزاده نيز مكتبي را كه با خون و جنون پيوند خورده است به همين عنوان محكوم مي‌كنند…

September 15, 2006 03:15 PM






advertise at nourizadeh . com