September 16, 2006

پيوند اسلام ناب ولايتي و خلافتی

دو بخش مقاله اي را كه جدا از هم خوانده ايد در اينجا پيوسته ميخوانيد.

اكبر گنجي چندي پيش (آن روز كه با هم به روزنامه الشرق‌الاوسط در لندن رفتيم و همكاران عرب من كلي از ديدن او شاد شدند و پاي سخنش نشستند) يادآور شد: «اگر امروز در سرتاسر منطقه انتخاباتي آزاد و پاك و پاكيزه برگذار شود در همه منطقه منهاي ايران، اسلاميست‌ها دست بالا را خواهند داشت و اكثريت را از آن خود خواهند كرد.» چنانكه در عراق و فلسطين ديديم و در مصر و مغرب و اردن نيز كه انتخابات نيمه آزاد برگذار شد اسلامي‌ها كرسيهاي بسياري به دست آوردند و پانزده سال پيش هم در الجزاير اگر ارتش نجنبيده بود قدرت را قبضه كرده بودند.

از يكسو با مشاهده جنبش دانشجويان و زنان در ايران و تجربه شخصي خودم با برنامه تلويزيوني ‌ام و سايت اينترنتي‌ ام كه بين 3500 تا 5000 مراجعه كننده در روز دارد و با همه فيلترگذاري ‌هاي عجيب و غريب هنوز هم يك سوم بازديدكننده‌ها در ايران هستند، حرف گنجي را قبول دارم كه در ايران اكثريت مردم از حكومت ديني و ولايت آخوندها بيزارند و از سوي ديگر وقتي در تعداد زائران چاه جمكران تأمل مي‌كنم و خبر مي‌شوم خيلي‌ از رأي ‌دهندگان به خاتمي نه به خاطر شكل و شمايل و شعار جامعه مدني و دمكراسي اسلامي او بلكه به خاطر سيد بودنش به او رأي دادند شك مي ‌كنم كه آيا واقعا اكثريت مردمي كه همچنان شعبده ‌بازي آخوندها را باور دارند و حتي پولدارهايشان در حالي كه از صرف هزارتومان براي كمك به خانواده زندانيان سياسي ابا دارند و حتي حاضر نيستند درمي براي ياري رساندن به انسانهاي گرفتار خرج كنند، ‌ميليون ميليون خمس و سهم امام به ملاهاي ريش‌دراز قم با عمامه‌هاي ده‌متري و شكم‌هاي برآمده تحويل مي‌دهند آنهم با طيب خاطر و رضاي دل، در يك انتخابات كاملا آزاد، به علم و آزادي و پيشرفت و برابري و عدالت راي خواهند داد و يا همچنان، راي خود را به منافقان متظاهر به دينداري مي‌دهند؟
اگر چنين نبود آيا هفتاد و پنج سال بعد از انقلاب مشروطيت، مردم شاپور بختيار را مي‌گذاشتند و سيد روح‌الله مصطفوي خميني را برمي‌گزيدند. علي ليمونادي دوست قديمي من و مدير تلويزيون ايرانيان نخستين تلويزيون فارسي زبان در خارج كشور اخيرا ديداري از اروپا داشت و مثل هميشه دوربينش نيز همراه او بود براي طرح سئوالي از دهها تن از اهل نظر كه چرا صد سال پس از مشروطيت ما به اين نقطه رسيده‌ايم كه سيدعلي آقاي پائين خياباني ملقب به خامنه‌اي خدايگان ما شود؟ چند ماه پيش از انقلاب زماني كه شاه پس از مذاكراتي با زنده ياد دكتر غلامحسين خان صديقي، از او خواست كابينه را تشكيل دهد، شبي همراه با علي زائرزاده همكارم در اطلاعات و اميد ايران، و برادر بزرگ و راهنماي هميشه‌ام علي باستاني در خدمت دكتر صديقي بوديم. ايشان با اشاره به اينكه در سال پيروزي آزاديخواهان در انقلاب مشروطه به دنيا آمده‌اند فرمودند؛ من فرزند مشروطه هستم و امروز خود را مسئول صيانت از آن مي‌دانم. آقاجان اين آقاي خميني وارث شيخ فضل‌الله نوري است و آمده تا انتقام او را از مشروطيت و دستاوردهايش بگيرد. او مي‌خواهد سلطه ملايان را بر دادگستري بار ديگر برقرار كند. آموزش و پرورش را اسلامي كند، نظام بانكي كشور را به هم ريزد، و بساط روضه‌خواني و تعزيه را برقرار سازد. او دشمن آزادي و عدالت و پيشرفت است و مثل راهبر فكريش شيخ فضل‌الله ما را دهري مذهب و طبيعت‌پرس و ضدخدا مي‌داند. اگر برنخيزيم او ايران را به زمان پيش از مشروطه و حتي پيش از آن بر مي‌گرداند. به علي ليمونادي همين را مي‌گويم اينكه مشروطيت در ‌آغاز جايگاه مذهب را با اعدام شيخ فضل‌الله مشخص كرد اما در متمم قانون اساسي با پذيرش اشراف 5 متجهد جامع‌الشرايط برنهاد قانونگذاري، عملا ميدان به آخوندها داد تا بار ديگر ميداندار سياست شوند. رضاشاه البته به آنها مهار زد و شانس هم آورد كه مرجع اعلا در عصرش حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي بود و حاج آقا حسين طباطبائي قمي كه خواست خلاف جريان آب شنا كند ناچار به بازگشت به عراق شد. ديگر مجتهدين نيز در برابر مرحوم حاج شيخ عبدالكريم نمي‌توانستند حرفي بزنند. رضاشاه آمال مشروطه‌خواهان را در زمينه توسعه و پيشرفت و تأسيس دولت مدرن با ياري روشنفكراني كه با عشق و شوق آرزوي اعتلا و سربلندي ايران را داشتند تحقق بخشيد. دادگستري را از چنگ آخوندها درآورد، جاده ساخت، وحدت ملي را برقرار كرد، ساختار زيرين كشور را مهيا ساخت، دانشگاه برپا كرد، زنان را از توي چاقچور و كنج آشپزخانه بيرون آورد، اما بخش ديگري از آرزوهاي آزاديخواهان را كه همانا برپائي جامعه مدني،‌ احزاب و مردمسالاري بود با توجه به اوضاع آن روز ايران و جهان، و عقب‌ماندگي جامعه نتوانست و البته نخواست، عملي سازد. اما همين رضاشاه وقتي 53 نفري كه مسحور فريب بزرگ قرن يعني حكومت بالشويكي روسيه بودند و مي‌خواستند الگوي ايراني آن را برپا كنند، ‌دستگير شدند، آنها را در دادگاه نظامي محاكمه نكرد و به جز اراني كه هنوز هم حكايت مرگش در زندان پر از رمز و راز است، هيچكدام از اعضاي اين گروه به لقاءالله فرستاده نشدند. و اين از بركت دادگستري بود كه داور برپا كرده بود. (مقايسه‌اش كنيد با قوه قضائيه نايب امام زمان كه احمد باطبي را به خاطر پيراهن خوني دانشجوئي را به دست گرفتن به اعدام محكوم كرد و البته بعد تخفيف قائل شد و نيز آقاجري را چون گفته بود ما ميمون نيستيم كه نياز به تقليد داشته باشيم، مستحق مرگ دانست.) از بحث دور نشوم، بعد از رضاشاه بار ديگر هر جاهل الحمدخواني، چلواري به سر بست و دكان شريعتمداران رونق گرفت. (اخيرا شيخ فاضل لنكراني تنومندترين و بلندريش‌ترين مراجع دولتي، در اطلاعيه‌اي اهل طريقت را مشرك و ضد دين و ولايت خوانده و همه اهل طريقت و عرفان را دم تيغ گذاشته بود كه ما طريقت نداريم و فقط شريعت داريم يعني شك بين دو نماز و مبحث حيض و نفاس و دخول ناقص و كامل با خاله و عمه قبل و يا بعد از وصلت با دخترخاله و دخترعمه… رسائل عملّيه آقايان را نگاه كنيد كه به قول باسل عباس جبوري رفيق عراقي شيعه روزنامه‌نگارم بچه‌ها در سالهاي بلوغ چون مجله سكسي و كتابهاي الفيه شلفيه دراختيار نداشتند با رسائل علميه علماي اعلام حال مي‌كردند كه حكايت جماع را با چهارده روايت و غسل جنابت و واژگان ممنوعه را عريان در برابر چشمان حريص جوانان تازه بالغ قرار مي‌داد.) اگر امروز اسلام ناب محمدي انقلابي در دو وجه سني طالباني و بن لادني و شيعه سيد روح‌اللهي و سيد حسن نصراللهي و البته ولي امر مسلمانان چهار راه آذربايجان رونق گرفته و دهان قوميون و خردگرايان و ليبرالها و آرمانگرايان سوسياليست را بسته است، اگر جايگاه اسلام كه روزگاري در دلها بود و بحث و فحص دين در حوزه اهل نظر و معرفت انجام مي‌گرفت، امروز به مشتهاي برافراشته و دهانهاي فحاش و شعارهاي مرگ و نفرت سقوط كرده است و ميدان بحث و فحص در تسخير شارلاتانهائي چون محمد تقي مصباح يزدي ايراني و يوسف قرضاوي مصري نوكر قطر درآمده است، اگر در جهان اسلام امروز به جاي انديشمنداني از تيره محمد عبده و رشيد رضا، و شيخ محمود شلتوت وكواكبي و امجد زهاوي و محمد الصدر و ابوالعلاء مودودي و استاد خليلي افغان در جهان اسلام و عرب، و دشتي‌ها و فروزانفرها و همائي‌ها و علامه طباطبائي‌ها و مطهري‌ها و علامه رضا صدرها و… در سرزمين خودمان، بن لادن و ايمن‌الظواهري و يوسف قرضاوي و شيخ ضاري و الكبيسي و محمد حسين فضل‌الله و ابومصعب الزرقاوي و نعيم قاسم و شيخ قاووق و البته شيخ علي مشكيني و محمدتقي مصباح يزدي و شيخ احمد خاتمي و ناصر ابوالمكارم شيرازي بر كرسي فقاهت نشسته و دين نبي را با چاشني بمب و نارنجك و قطع گردن در برابر دوربين تلويزيون تفسير مي‌كنند، اگر دينداران صالح و متفكر از تيره سيد علي‌الامين لبناني و علي سيستاني ايراني، عبدالكريم خليلي افغاني و شيخ واصل مصري گاه در وحشت از بي‌حرمتي‌هاي پيروان اسلام ناب انقلابي محمدي از دو نوع طالباني و ولايت فقيهي‌اش، زبان در كام مي‌كشند و گاه به اشاره و در پرده، سخن مي‌گويند كه به جاي افزايش اعتبار آنها باعث كاسته شدن از منزلتشان نزد مقلدان و اتباع جاهل و سحر شده شعبده اسلام ناب منجر شود، اگر متفكراني از تيره محمد آرگون و الصادق النيهوم و احمد علي الزين و عبدالغني مروّه و برهان غليون و وليد نويهفي و… زبان در كام كشيده و يا چون اساتيد و متفكراني از تيره استاد احمد مهدوي دامغاني و سيد حسين نصر و عبدالكريم سروش زندگي در غربت و دور از خانه پدري در سالهاي تلخ قدرتمداري منافقان و مصادره‌كنندگان خدا و دين و شريعت، بر آنها تحميل شده است، و بالاخره اگر جاي سعد زغلول و اعرابي پاشا و المهدي و فاضل جمالي و كمال جنبلاط و سلطان الاطرش و حبيب بورقيبه و بن بلاّ و علال الفاسي و عبدالناصر و… را در جهان عرب، و تقي‌زاده‌ها و مشيرالدوله‌ها و ملك‌المتكلمين‌ها مصدق‌ها و… را در سرزمين ما به عنوان قهرمانان مبارزه با استعمار و جهل و خرافه و عقب‌ماندگي، جنايت پيشگاني از تيره ملاعمر و بن‌لادن و الظواهري و الزرقاوي و عمرعبدالرحمن و حسن نصرالله و ابوقتاده و ابوحمزه و خالد شيخ و قاضي حسين و گلبدين حكمتيار و عماد مغنيه و… در جهان اسلام و سيد علي آقاي رهبر و محمود احمدي‌نژاد و حسن عباسي و حسين ‌الله كرم و علي اكبر محتشمي و سردار ذوالقدر و سردار جعفري و البته مصباح يزدي و… اشغال كرده‌اند لازم است تأملي در اسباب اين جابجائي و چرائي مسحور شدن امت محمد توسط ساحران شعبده‌باز و شارلاتانهاي پوپوليست كرد.

نقش خميني ٬وسوسه قدرت

گو اينكه شكست سخت عربها در برابر اسرائيل در جنگ شش روزه ژوئن سال 67 ضربه سنگيني به انديشه قوميت عربي وارد كرد و شعارهاي مشترك قومي‌هاي عرب به رهبري عبدالناصر و بعثي‌ها به رهبري ميشل عفلق مسيحي (وحدت ـ آزادي ـ سوسياليسم) كه نزديك به دو دهه توده‌هاي عرب را از مسقط تا رباط چنان سحرزده كرده بود كه به قول نجيب محفوظ بزرگ كه در همين زاويه درباره‌اش خواهم نوشت، «ما را به يك حالت كُما فرو برده بود كه حتي ضربه ژوئن 67 نتوانست به طور كامل به بيداري و خروج ما از اين كُما منجر شود»، اعتبار و ارزش خود را از دست داد اما در واقع دو عامل اصلي باعث شد دين و دينمداران به سرعت جاي ايدئولوژي‌هاي سكولار و دولتمردان معتقد به جدائي دين از دولت را بگيرد، يكي مرگ عبدالناصر و تكيه انورالسادات روي اسلامي‌ها براي كنار زدن قومي‌هاي سوسياليست و كمونيستها از صحنه و ديگري چند سال بعد ظهور آقاي خميني در صحنه و به قدرت رسيدن او و حمايت غيرقابل توجيه نيروهاي چپ، ليبرال، ملي و تكنوكراتها و بورژوازي ملي از او بود.
سادات كه خود روزگاري پيوندهائي با اخوان‌المسلمين داشت، درست در فرداي كنار زدن علي صبري و وارثان انديشه ناصريسم دست به دامان اخوان‌المسلمين شد و به آنها گفت مي‌توانيد فعاليتهاي خود را از سر گيريد و دولت نيز با تمام نيرو از شما حمايت مي‌كند. در طول دوران ناصري (و دنباله‌هايش در سودان و ليبي و الجزاير و سوريه و عراق) اخوان‌المسلمين به عنوان ريشه‌دارترين پرچمداران اسلام سياسي در جهان عرب (و نيز در پاكستان و افغانستان و تركيه) در ظل حمايت عربستان سعودي هزاران تن از وابستگان خود را به عربستان و حاشيه خليج فارس اعزام كردند. تا سال 67 قومي‌ها آموزگاران فرزندان سعودي و كويتي و ديگر شيخ‌نشينهاي خليج فارس بودند اما معلماني كه دل با اخوان‌المسلمين داشتند نيز كم و بيش در كار تدريس و تعليم بودند و بعد از سال 67 قدرت و صراحت آنها بيشتر شد. (سعوديها امروز اقرار مي‌كنند كه خطاي بزرگشان حمايت و پذيرائي از كساني بود كه فرزندانشان را به گمراهي كشاندند و بن لادن‌ها و قحطاني‌ها و مسعري‌ها را روي دستشان گذاشتند.) عربها مثلي دارند كه وقتي مصر را داشتي جهان عرب را داري. كافي است خواننده‌اي در مصر به شهرت برسد تا روز بعد در سراسر جهان عرب از اعتبار و منزلت برخوردار شود. زماني كه اخوان‌المسلمين در مصر مجال تبليغ و فعاليت پيدا كردند خيلي زود سلولهايشان در چهارسوي جهان عرب به حركت درآمد و در بطن جوامعي كه قوميت و شعارهاي وحدت و سوسياليسم و آزادي از نوع شرقي‌اش (منظورم نوع استالينيستي است) به جز شكست و بدبختي و فلاكت براي آنها دستاوردي نداشت شروع به رشد و توسعه كرد. سادات هرگز باور نداشت سرانجام همين اخوان‌المسلمين و توله‌هاي آنها مثل الجهاد و التكفير و الهجره جانش را خواهندگرفت و گو اينكه در شورش نان در مصر تا حدودي متوجه اشتباه خود شد اما هم چون شاه كه گمان مي‌كرد با ساختن مسجد و حسينيه علماي اعلام را نمك گير كرده است و تصاويرش در حال خضوع و خشوع روياروي بارگاه امام هشتم، جهت حفظ او از توطئه‌ها و نقشه‌هاي سيد روح‌الله و اتباعش از مجاهدين تفنگ به دست تا علي شريعتي آتش به لب كفايت مي‌كند. سادات قفل جعبه پاندوراي اسلام ناب را باز كرد و اجازه داد عقرب‌هاي جرار بيرون بزنند اما اين خميني بود كه وسيله زاد و ولد و تخم‌گذاري عقرب اسلام ناب انقلابي محمدي در دو وجه سني و شيعه‌اش را فراهم كرد.

دوديدار سرنوشت ساز

دراينجا ضروري است به يك ديدار مهم در نخستين روزهاي پيروزي انقلاب بين سيد روح ‌الله مصطفوي و ياسر عرفات الحسيني در تهران، و ديدار ديگري دو سال بعد در قم اشاره كنم كه طي آن امام همام به يكي از اركان جنبش جهاني اخوان ‌المسلمين و مرشد اعلاي اخوان سوريه گفت: «شما از آمريكا بازي خورده ‌ايد و اين آقاي حافظ اسد از ماست و نور ولايت بر جبين دارد.»
نخستين ديدار را خود شاهد بودم و شرح آن را در روزنامه اطلاعات فرداي آن نوشتم و بعدها شكل كاملتر آن را هم در كيهان لندن و روزگار نو و هم در «المجله» و در نهايت در يك كتاب باز گفتم.

عرفات در رأس هيأتي 80 نفره از رهبران جنبش فتح و نيز نمايندگاني از جبهه خلق و جبهه دمكراتيك و اسلامي‌هاي فلسطين و امّ علي مادر چهار شهيد فلسطيني با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فكر مي ‌كرد الان توي خيابانهاي تهران از كشته پشته و از مجروحان تپه هسته‌ اند و نمي‌ دانست اهل ولايت شعبه مقدس، يك را ده و ده را صد مي ‌كنند و خون گوسفند را بر مرده 90 ساله مي ‌پاشند تا مو لاي درز شهادتش به دست ارتش «به اين بي‌غيرتي ـ هرگز نديده ملتي» نرود. همان شب اول همراهان عرفات را در مدرسه علوي ولو كردند. خورش قيمه برپا بود و همزمان با اطعام همراهان ابوعمار سفره‌اي در اتاق مدير مدرسه كه بزرگتر از باقي اتاقها بود انداختند و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خميني البته با تأمل و نازكنان آمد و بالاي اتاق نشست، عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سيد حسين پسر آقا مصطفي كه بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جدّه بود و در عين حال كار مترجمي بين آقا و عرفات را بر عهده داشت گرد سفره در چرخش بود. رسول صدرعاملي نوجواني كه براي رفتنش به پاريس جهت درس خواندن خيلي نزد فرهادخان مسعودي (كه هرگز لطف و محبت او را از ياد نخواهم برد) مايه گذاشته بودم و وقتي ديدم علي‌رغم آنكه از متولدين روزنامه‌ نگاري در صفحات شايعات داغ داغ، سرد سرد مجله جوانان است اما مايه سياسي دارد همه گونه هوايش را داشتم، چون از پاريس در كنار استاد منصور تاراجي در هواپيماي سيد روح ‌الله به تهران آمده بود و تنها يكي دو سال بزرگتر از حسين خميني بود، خيلي با نوه آقا گرم گرفته بود و آن شب نيز همراه با پسر حاج عراقي كه چندي بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا به دست بچه‌هاي فرقان اما خيلي‌ها بر اين باور بودند كه محرك كس ديگري بوده است، و منظور بهشتي بود و كمي هم رفسنجاني) و سيد حسين پروانه ‌وار با دوربينش از اين شاخه به آن شاخه مي ‌پريد، گاهي شكار لبخند مي ‌كرد و زماني روي دستهاي چربي كه لقمه مي ‌چيد زوم مي ‌كرد. سه چهار عكس از من گرفت و عكاس روزنامه نيز كه با ما بود عكسهائي از همه ما ثبت كرد. عرفات يك بند حرف مي ‌زد. مثل بچه‌ها ذوق زده شده بود. عصر كه از فرودگاه مي ‌آمد، به قطب ‌زاده گفت هميشه فانتومهاي اسرائيلي براي بمباران ما مي ‌آمدند امروز اما فانتومهاي ايراني از هواپيماي ما استقبال كردند و اين براي من غير قابل تصور بود. حالا ايران بزرگ و قدرتمند در كنار ما خواهد بود و رؤياي ديدار از قدس، و نماز در مسجد الاقصي به امامت امام خميني واقعيت خواهد يافت. ملك فيصل نيز چنين آ‌رزوئي داشت اما به دست اميري از نوادگان برادري ناتني كه دل در گرو دختركي از بني يعقوب داشت، هم گرفتار وسوسه‌هاي معشوق اهل كنشت بود و هم سرسپرده به شيخكي وهابي كه فيصل را به خاطر برپائي تلويزيون در كشور و افتتاح سينما و استقبال از جورج پمپيدو و بانو به اتفاق ملكه ترك نژادش (مادر سعود الفيصل وزير خارجه و برادرانش تركي و عبدالله و خالد و…) تكفير كرده بود، به قتل رسيد. خميني نيز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چريك سرشناس فلسطيني بر شانه‌هايش بوسه مي‌زد و سيد ثوار (انقلابيها) خطابش مي ‌كرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روح الله خيلي زود به عرق نشست، مصطفي چمران به خميني خبر داد دفتر نمايندگي عرفات در اهواز كانون فساد است و «ابوجعفر» نماينده او مشغول تحريك عربهاي خوزستاني است و كلمه انفصال (جدائي) را در سرشان فرو كرده است. چند هفته بعد، ‌دريادار دكتر مدني (هنوز هم باور نمي‌كنم كه ديگر بين ما نيست) ابوجعفر و تني ديگر را بيرون كرد و درهاي دفتر نمايندگي سازمان آزاديبخش فلسطين را بست، بعد هم سه فلسطيني را كه معلوم شد وابسته به گروه جبهه خلق براي آزادي فلسطين (گروه جرج حبش) بودند دستگير و شبانه اعدام كرد. نرم نرمك شكاف جدائي ‌ها آشكار شد. «هاني حسن» كه به سفارت به تهران آمده بود رفت و جاي خود را به سرگرد «ابوايمن» داد كه بعدها سفير فلسطين در افغانستان شد. او نيز كوتاه زماني بعد جاي خود را به «صلاح الزواوي» داد كه خيلي زود به كبوتر حرم تبديل شد و بيش از ربع قرن است كه در تهران مداحي ولي فقيه مي‌كند و در همه مراسم رسمي و غيررسمي حاضر است و بيش از آنكه سفير فلسطين در تهران باشد، سفير ولي فقيه در سفارت فلسطين است. روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائيل در خيابان كاخ را براي سفارت فلسطين درنظر گرفته ‌ايم و آن را به شما مي‌دهيم. اما اين وعده نيز هرگز عملي نشد و در ابتدا به بهانه نياز ساختمان به تعمير، سفارت فلسطين را كمي پائين ‌تر در خيابان كاخ در خانه ‌اي مجلل و البته مصادره ‌اي برپا داشتند و بعد هم اصلا به روي مبارك نياوردند كه قرار بود سفارت فلسطين در دفتر حافظت منافع اسرائيل در نزديكي ميدان كاخ را به برادران فلسطيني واگذارند. عرفات نخستين مهمان انقلابي خميني چون براي خود حق و حقوقي قائل بود و به علت آن كه شماري از مخالفان رژيم شاه را در اردوگاههاي خود در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وامدار خويش مي ‌دانست، لذا انتظار داشت سيد روح‌ الله درهاي خزائن معموره محمد رضا شاه را به رويش بگشايد. البته چنين نشد، و از آنجا كه عرفات بيش از خميني، با كساني رفاقت داشت كه يا مثل قطب‌ زاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سيد روح ‌الله سرشان به دار رفت، و يا چون بني ‌صدر ره تبعيد گرفتند و يا آنكه چون نواده مكرّم ولي فقيه «سيد حسين» مغضوب جدّ كبير واقع شدند، بنابراين طرح خميني براي به خدمت درآوردن انقلاب فلسطين با شكست روبرو شد. با شروع جنگ ايران و عراق، و موضع‌گيري عرفات به نفع صدام حسين به ويژه پس از آنكه در پايان دومين سال جنگ نيروهاي ايراني ارتش عراق را از خرمشهر بيرون راندند و خميني مأموريت ميانجي‌گري هيذت رهبران كشورهاي عضو «كنفرانس سران اسلامي» را كه عرفات نيز جزو آن بود نپذيرفت، عرفات رسما به عنوان عنصري سازشكار و خائن نه فقط هدف حملات گسترده ارگانهاي تبليغاتي نظام بلكه هدف توطئه‌هاي گسترده گاه براي قتل وي، و از هم پاشيدن سازمان آزاديبخش قرار گرفت. در اين مورد رژيم دست در دست رژيم سوريه كه از هيچ تلاشي براي نابودي عرفات فروگذار نمي‌ كرد قرار داده بود. مي‌توان گفت انقلاب ايران با از دست دادن عرفات و انقلاب فلسطين عملا همدلي و همبستگي گروههاي انقلابي چپ و ملي را در منطقه از دست داد، و تنها مزبگيراني از طايفه احمد جبريل رئيس جبهه خلق براي آزادي فلسطين (فرماندهي عمومي) و ديگر نوكران فلسطيني و لبناني سوريه از نوع خالد فاهوم (رئيس سابق پارلمان فلسطين) و عاصم قانصوه رهبر حزب بعث لبنان همچنان رو به قبله مشترك تهران و دمشق نماز مزدوري مي ‌گزاردند.

دفتر نهضتهاي آزاديبخش

در سال اول انقلاب دفتر نهضتهاي آزاديبخش و انقلابي براي هماهنگي با جنبش‌هاي اسلامي و انقلابي در منطقه و جهان برپا شد و نخست در وزارت خارجه و به رياست خانم «سودابه سديفي» همسر سابق غضنفرپور ازمترجمان خميني در پاريس و بعدها يار بني‌صدر و نماينده مجلس اول پا گرفت اما چندي بعد به سپاه منتقل شد و رياست آن را مهدي هاشمي برادر داماد آقاي منتظري برعهده گرفت (همان مهدي هاشمي كه بعد از مغضوب شدن پرونده قتل مرحوم آيت ‌الله شمس ‌آبادي و شيخ قنبرعلي و… توسط او قبل از انقلاب به جريان افتاد و از جمله بابت همين قتلها قصاص شد). اين دفتر نخستين نشست بين‌ المللي جنبشهاي انقلابي و سازمانهاي آزاديبخش را در سالروز نخستين انقلاب در تهران با حضور 27 سازمان و گروهك به اصطلاح انقلابي و آزاديبخش برپا كرد. در اين نشست خليل الوزير (ابوجهاد) كه بعدها توسط كوماندوهاي اسرائيلي در تونس به قتل رسيد رياست هيأت سازمان آزاديبخش فلسطين را به عهده داشت و در روز اول نشست به رياست كنفرانس انتخاب شد اما به محض آنكه عده ‌اي نقاب بر چهره و چفيه بر سر و روي را مشاهده كرد كه در برابرشان تابلوهائي از اين قبيل «سازمان انقلاب اسلامي در جزيره ‌العرب»، «حزب ‌الله حجاز»، «حزب ‌الله كويت»، «جنبش خلق براي رهائي مسقط و عمان»، «جنبش جهاد در مصر» و… قرار داشت، ضمن اعتراض به ميزبانان ايراني گفت،‌ يا اين افراد چهره نشان مي‌ دهند و خود را معرفي مي‌ كنند و يا اينكه او در كنفرانس حاضر نخواهد شد. واكنش ابوجهاد طبيعي بود، در واقع كشورهائي كه گروهكهائي درصدد براندازي رژيمهايش بودند مهمترين حاميان فلسطيني و تأمين كنندة بودجة ساليان سازمان آزاديبخش فلسطين بودند. مهدي هاشمي و تني چند از سران سپاه از جمله عباس زماني (ابوشريف) براي اينكه كنفرانس بهم نخورد تعدادي از شركت كنندگان سر و رو پوشانده را از جلسه بيرون بردند و چندي بعد عملا ارتباط گروههاي ريشه‌ داري مثل سازمان آزاديبخش فلسطين و جبهه موروي فيليپين و فطاني تايلند و اسلامي‌هاي مصر با دفتر سازمانهاي آزاديبخش سپاه قطع شد و سرو كار دفتر فقط با گروههاي مخالف صدام حسين و گروهكهاي چند نفره‌اي بود كه قصد براندازي سعوديها و كويتي‌ ها و مصري ‌ها و تونسي ‌ها را داشتند. در كنار اين تحولات، ديدار ديگري باعث بي‌ اعتباري خميني نزد احزاب و گروههاي اسلامي سني به ويژه جنبش اخوان ‌المسلمين در جهان عرب شد.

رهبر اخوان ‌المسلمين سوريه در تهران

جنبش اخوان المسلمين نيز نظير ديگر گروههاي راديكال اسلامي و چپ در منطقه پيروزي انقلاب ايران و روي كار آمدن خميني را جشن گرفت. و در اين توهم كه با كمك خميني به زودي در انقلابهائي مشابه حكومتهاي كودتائي و نيز محافظه‌ كار عرب را يكي بعد از ديگري سرنگون خواهند كرد باب مراوده و گفتگو با رژيم اسلامي ايران را گشود. در آغاز دهة هشتاد ميلادي در قرن بيستم، وسوسه تسخير دژ قدرت، اخوان ‌المسلمين سوريه را عليه رژيم كودتائي بعثي حافظ الاسد، به روياروئي مستقيم با رژيم علوي سوريه كشاند. (علوي‌ ها نُصيري‌ ها طايفه ‌اي هستند كه در سوريه، بخشهائي از تركيه و مناطقي در شمال لبنان مستقر هستند. اين طايفه در نگاه اهل تسنن رافضي و حتي كافر خطاب مي ‌شوند و شيعيان سنت ‌گرا نيز آنهارا جزو غلاه به حساب آورده ولي با تسامح با آنها برخورد مي ‌كنند. مذهب علوي، آميزه ‌اي از مسيحيت، تشييع. مذهب مهر و آئين اهل حق خودمان است. آنها كه در دوران اخير باورهاي خود را چندان آشكار نمي‌ كنند و با توجه به اينكه خميني آنها را شيعه خالص خوانده، خود را ضمن مذاهب شيعه جا زده‌اند بر اين باورند كه خداوند جبرائيل را براي ابلاغ پيامبري به علي راهي زمين كرد، اما وي با توجه به اين كه علي كودك بود به اشتباه وحي را بر محمد نازل كرد. در دوران سلطه عثماني‌ها بر شامات، از آنجا كه خانواده‌هاي سني كمتر اشتياقي براي اعزام فرزندان خود به سپاه عثماني داشتند بيشتر عساكر غيرترك عثماني از علوي‌ها و كردها بودند. به همين دليل نيز بعدها علوي‌ها و كردها در ارتش ‌هاي سوريه و عراق جاي ويژه ‌اي يافتند. و خيلي از كودتاها به دست علوي‌ها در سوريه انجام گرفت). حافظ ‌الاسد برادرش رفعت را كه فرمانده سراياالدفاع (نوعي گارد ويژه) بود با توپ و تانك و هواپيما به شهرهاي حلب و حمص و حما كه خاستگاه اخوان ‌المسلمين بود فرستاد و دست به كشتاري زد كه به روايتي 30 و به روايت اخوان ‌المسلمين 60 هزار قرباني به جا نهاد و به ويراني كامل شهر حما منجر شد. صدها تن نيز از رهبران و كادرها و فعالان جنبش اخوان دستگير شدند. دمشق با متهم كردن اخوان‌المسلمين به همكاري باعراق و اسرائيل و مصر در محاكماتي شبيه محاكمات خلخالي، صدها تن از دستگيرشدگان را به اعدام و يا زندان ابد محكوم كرد. معروف الدواليبي نخست وزير اسبق سوريه و يكي از رهبران بزرگ جنبش اخوان ‌المسلمين سوريه و جهان كه غيابا به مرگ محكوم شده بود به همراه شماري از انديشمندان جهان اسلام و رهبران جنبش اخوان به تهران آمد تا ضمن ميانجي ‌گيري بين ايران و عراق از خميني براي مقابله با حافظ الاسد ياري بگيرد. خود او در كتاب خاطراتش ديدارش را با سيد روح ‌الله مصطفوي چنين توصيف مي ‌كند: «به اتفاق 8 تن از انديشمندان و بزرگان عرصه فكر و دين در جهان اسلام بر خميني وارد شديم. همة ما با خضوع كامل و در نهايت احترام و ادب به او سلام گفتيم و بر زمين نشستيم. انتظار داشتيم او بلافاصله ضمن همدردي با هزاران سوري كه قرباني جنايات رژيم علوي دمشق شدند حافظ الاسد را محكوم كند. او اما يك سلسله حرفهاي بي ‌ربط و جفنگ تحويلمان داد، مدعي شد كه صدام با اسرائيل همدست است و او به زودي با كندن كلك بعثي ‌هاي كافر عراق، قدس را آزاد خواهد كرد و سپس به تنبيه همة آنها كه صدام حسين را ياري داده‌اند، خواهد پرداخت. من ضمن اشاره به اينكه جنگ بين دو كشور مسلمان ايران و عراق فقط دشمنان اسلام را شاد مي‌ كند و ما به عنوان متفكرين جهان اسلام آمده ‌ايم كه خارج از هر تعلق سياسي و حزبي، آتش جنگ را فرو نشانيم، حضرت امام آيا خبر داريد كه بعثي كافر ديگري در دمشق هزاران تن از فرزندان مسلمان شما را قتل عام كرده است؟ آيا مي ‌دانيد سربازان علوي او به عرض و ناموس زنان و دختران مسلمان تجاوز كرده‌اند؟ آيا خبر داريد كه در زندانهاي حافظ الاسد بعثي كافر مردان مسلمان را شمع آجين مي ‌كنند و پوستشان را مثل مغولها مي‌ كنند؟… خميني بر و بر مرا نگاه مي ‌كرد. سكوت مطلق بود. علي اكبر ولايتي وزير خارجه ‌اش و يك مترجم مفلوك كه هنگام ترجمة حرفهاي من مي‌ لرزيد رنگ به چهره نداشتند. لحظاتي بعدخميني ناگهان مثل كوه آتشفشان به غرش آمد: اين حرفهاي بي‌ ربط چي است كه مي ‌گوئيد، شماها بازي خورديد. استكبار شما را بازي داد. رژيم سوريه رژيمي مردمي و برادر ما است. آنها مقام والاي اميرالمؤمنين را به رسميت مي‌ شناسند، برويد زينبيه را ببينيد كه آقاي اسد با چه احترامي هر از چندي از آن ديدن مي‌ كند. شماها عامل استكبار و صدام و كافر شديد. شايد ناخود آگاه اما برويد و توبه كنيد و ما به آقاي ولايتي مي ‌گوئيم به دمشق برود و شفاعت شما را نزد آقاي اسد بكند. من ديدم بايد چيزي بگويم وگرنه از غضب مي ‌تركم، خطاب به او گفتم، آنكه بازي خورده شما هستيد. اين شمائيد كه چشم به روي كشتار 60 هزار مسلمان بسته ‌ايد. بعث سوريه فرقي با بعث عراق ندارد. هر دو عقبة ميشل عفلق نصراني هستند كه بر سر قدرت با هم درگيرند وگرنه تعاليم هر دو يكي است. بعد هم به همراهانم گفتم برخيزيم اينجا جاي ما نيست. خميني هم برخاست و سري تكان داد و رفت. ولايتي مثل بهت‌ زده‌ها ما را تا كنار ماشين همراهي كرد. ساعتي بعد به فرودگاه رفتيم و تهران را ترك گفتيم. براي ما آشكار شد كه خميني يك رهبر اسلامي واقعي نيست، بلكه سياستمداري است كه هر جا لازم باشد از اسلام سوءاستفاده مي‌كند…» (پايان نوشته معروف الدواليبي).

اسلامي‌ها بعد از خميني

علي ‌رغم اختلاف نظر شديد خميني و نظامش با اسلام گرايان سني مذهب، غول اسلام ناب انقلاب محمدي را خميني از شيشه بيرون آورد. هم او بود كه به هر جوجه ملائي در شرق و غرب عالم ياد آور شد مي‌توانيد با كشيدن عكس مار به ديوار و شعارهاي توخالي مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل، آشوبي به پا كنيد و اگر بخت يارتان باشد به قدرت برسيد.
با مرگ او نحوي تعامل رژيم با گروههاي اسلامي تحول چشمگيري يافت. به اين ترتيب كه به جاي تلاش براي جذب گروههاي انقلابي و اسلامي در منطقه، رژيم با هزينه كردن صدها ميليون دلار به ايجاد بديل و يا چند پاره كردن جنبشهاي انقلابي و اسلامي پرداخت. تشكيل سپاه قدس اصولا با هدف هماهنگ كردن و تحت كنترل درآوردن اين جنبشها انجام گرفت. در اوائل دهه 90 ميلادي هنگامي كه در پي سقوط دولت دكتر نجيب ‌الله در افغانستان و استقرار مجاهدين در كابل، صدها تن از مجاهدين عرب به رهبري اسامه بن لادن راهي سودان شدند و تحت حمايت رژيم عمرالبشير ـ حسن الترابي قرار گرفتند، سپاه پاسداران نيز كه حضوري گسترده در سودان داشت نخستين پايه‌هاي همكاري و همسوئي با القاعده بعدي و گروههاي جهادي در مصر، فلسطين، و شمال آفريقا را در همين كشور، برپا داشت. (تجربه پيشين رژيم در حمايت از جبهه رهائي ـ انقاض ـ الجزاير به رهبري عباسي مدني و علي بلحاج با به قدرت رسيدن نظاميان و اخراج سفير رژيم سياوش زرگر يعقوبي از الجزيره با شكست همراه بود). در سودان دكتر ايمن ‌الظواهري از سران جهاد اسلامي مصر و كساني كه بعدها رهبري حماس و جهاد اسلامي در فلسطين را عهده ‌دار شدند ـ هم چون خالد مشعل، خالد نزار، رمضان شلح و… ـ در كنار بعضي از مسئولان حزب‌الله كه از لبنان به سودان آمده بودند بنيان پيوندي را نهادند كه تا امروز فراز و فرودهاي بسياري داشته است. اما علي‌رغم ظهور كساني چون ابومصعب الزرقاوي معدوم كه كشتن شيعيان را مهمتر از كشتن آمريكائي‌ها مي ‌دانست از بطن القاعده، پيوندهاي پنهان رژيم با بنيادگرايان اسلامي سني مذهب همچنان مستحكم و استوار است. اخيرا سردار قاسم سليماني فرمانده سپاه قدس همراه با سعدبن لادن فرزند اسامه بن لادن كه طي چهار سال اخير ميهمان سپاه بوده و در جريان درگيري‌هاي لبنان همراه باعماد مغنيه تروريست حزب‌اللهي معروف سفري به دمشق كرده بود، در زابل با نمايندگان بن لادن و ايمن ‌الظواهري ديداري داشت كه طي آن بر سر تشكيل دو واحد تروريستي مشترك شيعه و سني براي مقابله با آمريكا و انگليس و اذناب منطقه‌ اي آنها به توافق رسيدند. باش تا صبح دولتش بدمد… در واقع تا زماني كه رژيم ولايت فقيه روي پا است و نفت بشكه‌اي 70 دلار مي‌فروشد و عكس مار بر ديوار هنوز مي‌تواند ميليونها مسلمان را در جابلقاي جهان اسلام و جابلساي كافرستانهاي غرب جذب كند، پرچم اسلام ناب انقلابي محمدي در دو وجه شيعه و سني آن، بر سر ما در اهتزاز خواهد بود. فتنه از تهران آغاز شد و در تهران ختم مي‌شود.

September 16, 2006 01:35 PM






advertise at nourizadeh . com