March 30, 2007

kayhan_london.gif

یکهفته باخبر
... کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور!

سه شنبه 20 تا جمعه 23 مارس

جهانی از تضاد به نام ایران
پیشدرآمد: دوست و همکار قدیمی ام در رادیو تلویزیون که دیرسالی است تنها از طریق جعبه تماشای ولایت فقیه او را میبینم و لابد او نیز مرا بر پهنه تصویرهای واصله از خارج میبیند، یعنی محمدعلی خان اینانلو برنامه ای دارد در جام جم رژیم با عنوان «ایران، جهانی در یک مرز». منصفانه باید گفت این برنامه چه از نظر مضمون و محتوا و اجرا و چه از نظر فنی برنامه بسیار دیدنی و خوبی است و من هر زمان با گردش بر پهنه ماهواره، به این برنامه رسیده ام تا پایان آن را تماشا کرده ام. اینانلو آرزوهای مرا برای دیدن گوشه گوشه خانه پدری در برابرم میگذارد و خوشبختانه در برنامه اش چون گرد سیاست نمیگردد، ناچار نمیشود باج به سید علی آقا بدهد و یا مثل آقای محمدعلی کشاورز هنرمند برجسته تئاتر و سینما در مصاحبه با گوینده شبکه جام جم مجبور نیست سردار حاج عزت ضرغامی را با عنوان سرور عزیز و مدیر برجسته و حامی هنر و هنرمندان جناب آقای مهندس ضرغامی روی سرگذارد و حلوا حلوا کند. باری اینانلو با دوربینش به گوشه گوشه ایران میرود، از عادات و سنن، از کوه و رود و دریاچه، از غذاها و گیاهان و میوهها، از حیوانات و ویژگیهای بومی هر منطقه میگوید و تصویر میگیرد. آنچه برنامه اینانلو در ذهن بیننده مینشاند، نخست عظمت و زیبائی و تنوع طبیعت در ایران، همآهنگی و همدلی بین اقوام و مردمانی است که لحاف پرنقش و چهل تکه فرهنگ ایرانی را از قرنها پیش با ظرافت دوخته اند آنهم با نخی که علیرغم همه رنجها و گاه فشارهائی که مثل امروز همراه با تبعیض و خط کشیهای قومی و مذهبی بر بعضی از اقوام ایرانی وارد شده، محکم و استوار، ایرانیها را به هم پیوند میدهد. آنچه در برنامه اینانلو حضور ندارد ـ ...

و این را من به عنوان انتقاد عنوان نمیکنم ـ تأمل عمقی بر نگرش و اندیشه های مردم ایران بر روزگار خویش و تضادهای عمیق فرهنگی است که اگر در یک فضای دمکراتیک به آن پرداخته شود و نکات مثبت آن مورد توجه قرار گیرد چه بسا در رشد و پیشرفت جامعه ایرانی بسیار مؤثر و کارساز باشد. ولی طبیعی است در سایه جمهوری ولایت فقیه این تضادها متأسفانه میتواند شکاف در جامعه ایرانی را گسترده تر کند. حالا همکار من در الشرق الاوسط خانم «منال» در پی سفری کوتاه به ایران با انبانی از گفتگو و تصویر و برداشتهائی که گاه مرا به شگفتی میاندازد که این نویسنده جوان مصری چگونه در نخستین سفر خود به خانه پدری من چنین عمیق و حقا تحسین برانگیز توانسته نکاتی را ببیند و ثبت کند که حداقل بسیاری از ما در خارج از وطن از دریافت و درک آن عاجز و غافلیم، از راه آمده است.
منال پیش از سفرش گپ و گفتی مفصل با من داشت. مثل خیلی از جوانان عرب که متاسفانه همچنان میشود با شعار آنها را گمراه کرد و به نام فلسطین وعنوان نابودی اسرائیل و مرگ بر آمریکا و... مدتی آنها را از تعقل بازداشت، و نیز بدون آگاهی از جامعه ای که در آن میلیونها زن و مرد تحصیلکرده و آگاه زندگی میکنند (سه چهار میلیون ایرانی خارج از کشور را ذکر نمی کنم) که هر کدام صدها بار شایستگی بیشتری از اهل ولایت فقیه برای اداره کشور دارند، گمان میکرد لابد احمدی نژاد منتخب مردم ایران است و زن و مرد ایرانی همانها هستند که با ظاهر گاه مشمئز کننده، کت و شلوارهای گشاد بی اطو و چادر چاقچور سیاه در نماز جمعه و تظاهرات خیابانی و اینسو و آنسو مشاهده شان میکند. و بنده و آن سه چهار میلیونی که در خارج هستیم، غربزده هستیم و با سنتها و رسوم و عادات جامعه خود نسبتی نداریم. از خبر سفرش بسیار خوشحال شدم. تلاشی هم نکردم که او را به حلقه دگراندیشان وصل کنم چون میدانستم اگر به قول حافظ «آنی» داشته باشد خودبه خود در ایران دگراندیشان را خواهد یافت. چند سال پیش وقتی همکار دیگرم «نورا فاخوری» به ایران میرفت، همه جور کارها را برای او راست و ریست کردم و هم او بود که پس از دیدار از زنده یادان داریوش و پروانه فروهر، داریوش را گاندی ایران خواند و تصویرش را روی جلد «المجله» چاپ کرد و بعدها سعید امامی در نامه ای به فلاحیان با اشاره به این لقب یادآور شده بود «بعضیها میخواهند از فروهر یک گاندی بسازند و او را علیه نظام علم کنند». در مورد منال فقط به او گفتم از دوچیز غافل نشو، یکی قم و حوزه علمیه و دیگری دانشگاه گو اینکه فصل امتحانات است و ممکن است با توجه به دهه فجر (که به همین مناسبت او به ایران میرفت) و تعطیلات بخت تأمل و پرداختن به زندگی دانشگاهیان نصیبت نشود. باری منال رفت و ده دوازده روزی در ایران بود و البته مأمور مربوطه را نیز همراهش کرده بودند به عنوان دلیل راه و در حقیقت مراقب و بپّا... وقتی که آمد آدم دیگری بود. نخست آنکه احترامش برای ایران و ایرانی چنان بالا گرفته گرفته بود که به محض دیدن من گفت خوشا به حالت که ایرانی هستی. از همه چیز در شگفتی بود. خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم هم قم رفته است، هم با دگراندیشان صبح و شبی را گذرانده است، هم با محسن کدیور، آن هم بدون عبا و عمامه، سخن گفته است و هم با شهلا لاهیجی و شیرین عبادی و دخترکان زیبای شب بیدار تهران همسفر شده است. از اینکه در حوزه تفاوت صانعی با ابوالمکارم شیرازی و جنتی با صافی ابوالارتجاع گلپایگانی را درک کرده است، نه تنها شادمان شدم بلکه او را تحسین کردم که بعد از این دیدارها حرفهائی میزد که دیرسالی است ما کوشیده ایم به خیلی از هموطنان مخالف رژیم تفهیم کنیم ولی متأسفانه حدیث نرود میخ آهنین در سنگ باعث شده این هموطنان در رویاهای خوش براندازی 24 ساعته جمهوری اسلامی که از فردای انقلاب گریبانگیر آنها شده، این حرفها را پذیرا نشوند.

تهران در نگاه دخترک مصری

منال خیال میکرد لابد تهران هم جائی است مثل قاهره، جائی دارد که میلیونرهای تازه به دوران رسیده در آن ویلاهای رویائی ساخته اند و آپارتمانهای سر به فلک کشیدهای که مثل محله مهندسین قاهره، با اتومبیل میتوان در آسانسورهای شیشه ای تا طبقه سیم رفت و ماشین را جلوی آپارتمان پارک کرد. همزمان در آنسوی شهر گمان داشت در گورستانها و زاغه های دود گرفته انسانهائی زندگی میکنند (مثل قاهره) که جمهوری ولایت فقیه با تکیه بر آنها تا ظهور حضرت حکومت خواهد کرد. آدمهائی که در رگهایشان اسلام ناب انقلابی محمدی جاری است و حاضرند برای در اهتزاز ماندن پرچم هندی نشان جمهوری ولایت فقیه جان بدهند. فردای رسیدنش به تهران، همان مأمور مربوطه او را سر قبر سید روح الله برده و توی راه کلی برایش کنفرانس داده بود که بله قبل از انقلاب تمام این مسیر بیابان و مخروبه بود و مردم در فلاکت در این نواحی در کثافت خود دست و پا میزدند اما امروز به برکت انقلاب عظیم اسلامی، طرحهای شگفتی آوری توسط شهردار اسبق تهران کرباسچی در این نواحی به اجرا درآمده و همانطور که مشاهده میکنید، حالا زاغه نشینان ما صاحب خانه شده اند و بچه های آنها به دانشگاه میروند و روزهای جمعه هم اتوبوسهای دولتی آنها را به نماز جمعه میبرد و ساندویچ و پپسی و زمزم کولا هم به آنها میدهند. راهنمای منال در بازگشت از مزار سید روح الله مصطفوی خمینی به علت راه بندان و کلافه شدن منال، در نقطهای از جاده شهر ری ایستاده بود. منال با استفاده از فرصت در جائی که با دیدن تصاویرش فهمیدم کوی نهم آبان معروف است که در آن در سالهای پیش از انقلاب خانه های یک یا دو اتاقه برای زاغه نشینان ساختند، به سراغ ساکنان این خانه ها رفته بود. شگفتا دخترکی جوان به نام سمیه که دانشجوی روانشناسی است و ساکن یکی از خانه های کوی، با زبان انگلیسی شمرده برای منال شرح داده بود که او و برادران و خواهرش در این خانه ها به دنیا آمده و زیر سقف کوتاه و دودگرفته خانهای که در حال فروریختن بود، درس خوانده و به دانشگاه رفته اند منتها نه به کمک رژیم و الطاف ولایت فقیه بلکه با رختشوئی مادر و حمالی پدر و کارگری برادر بزرگ. بعد هم گفته بود آن شهرداری که میخواست تغییری در وضع ما بدهد وحاشیه این خیابان را درخت کاشته بود و آب لوله کشی به اینجا آورده بود به زندان افتاد و پوست او و معاونانش را کندند و بعد، آدم جنایتکاری که این اعمال را انجام داده بود توسط ولی فقیه به مقام نظامی بالائی در ستاد کل نیروهای مسلح منصوب شد.
سمیه با منال قرار گذاشته بود که روز بعد در هتل به سراغش برود و او را با دوستان دانشجویش آشنا کند. و همین قرار راه را برای همکار مصری من گشوده بود تا با گروههائی آشنا شود که هیچگاه گمان نمیکرد در پایتخت جمهوری ولایت فقیه با آنها روبرو شود.

رنسانس در قم

در قم سه چهار طلبه، دو مدرس و یک آیت الله که خیلی برای منال عشوه آمده بودند زیر لبی به او پیشنهاد صیغه کرده بودند و یکی از مراجع عظام نیز از طریق محررّش به او گفته بود آقا حاضرند شما را به عقد دائم درآورند. بعد هم با کلامی بین شوخی و جدّی حضرت محرّر فرموده بود در گذشته طاغوت ما با خواهر طاغوت شما ازدواج کرد اما بعد از مدتی او را طلاق داد (منظورش ازدواج شاه و پرنسس فوزیه خواهر ملک فاروق بود) حالا اگر شما قبول کنید و به همسری آقای... در آئید مطمئن باشید که ایشان تا پایان عمر از شما نگهداری خواهند کرد و ترتیبی هم میدهند که روزگار شما تا آخر عمر خوش و مرفه باشد... جدا از این پیشنهاداتی که به قول باقرزاده در سریال صمد به منال٬ در شهر حوزه و عمامه شده بود، همکار مصری من در دیدار با شماری از مراجع و علمای حوزه به دریافتی رسیده بود که آرزو میکردم هموطنان صد درصدی من که با یک غوره سردیشان میشود و با یک مویز سر و تنشان تاول میزند نیز به این دریافت میرسیدند.
منال میگفت؛ چه بخواهید و چه نخواهید در کشور شما فعلا یک حکومت دینی سوار کار است. هر سو نگاه میکنی آخوندی و یا شبه آخوندی قدرت را در دست دارد. همزمان میلیونها ایرانی از جمله جوانان بیشماری که من با آنها برخورد کردم در عین مخالفت با رژیم و عدم پذیرش راه و روش حکومتگران، همچنان انسانهائی معتقد و پایبند به دین و آئین خود هستند. شما اگر از فرصت تاریخی که برایتان نزدیک به سه دهه بعد از انقلاب فراهم شده استفاده نکنید مطمئن باشید حتی اگر فردا این رژیم سر کار نباشد و حکومت دینی جای خود را به یک نظام عرفی سکولار بدهد همچنان قید و بندی که مذهب قرنهاست به دست و پای شما بسته، مانع از پیشرفت و تحول جامعه ایرانی خواهد شد.
منال در همین فرصت کوتاه و در گفتگو با بعضی از چهرههای ملی و ملی مذهبی به ویژه محسن کدیور که سخت روی او تأثیر گذاشته بود میگفت؛ در انقلاب مشروطیت آخوندهائی بودند که مبشر جامعه مدنی شدند، در زمان مصدق، آیت الله کاشانی وقتی فهمید در شهربانی و ارتش میخواهند مانع از آن شوند که نظامیانی که به اقلیتهای مذهبی وابسته اند به درجات بالای نظامی برسند، فتوای صریح داد که مذهب نباید مانع از رشد شهروندان ایرانی شود. با این همه دیدید آنچه را که هیچکس انتظار نداشت. در ایران رو به توسعه مدرن، کشوری که مورد حسرت و حسد همسایگانش بود، کشوری که منسجمترین جامعه مدنی را داشت و زنانش از زنان تمام کشورهای اسلامی در همه زمینه ها آزادی بیشتری داشتند در زمانی کوتاهتر از یک سال، یک آخوند در یک عقبگرد شگفتی آور شما را به پیش از انقلاب مشروطه بازگرداند و زنان ایرانی بار دیگر گرفتار حجاب اجباری شدند و مردان در هیأت و قالبی که هیچ شباهتی به ظاهر آنها پیش از انقلاب نداشت ظاهر شدند. منال این حرفها را نه فقط با من بلکه در تهران و قم با خیلی از دختران و پسران جوان، نویسندگان، حقوقدانان، دگراندیشان، طلبه ها، مراجع، هنرمندان و کارگران و معلمان و زنان مبارز مطرح کرده بود. فرصت تاریخی که به آن اشاره میکرد و در واقع فقط معلول یک استنباط ساده نبود بلکه من اثر کدیور و یوسف صانعی و جناتی و مجتهد شبستری و... را در آن میدیدم، به این معنا بود که «برای رهائی از سیئات مذهبی که هر زمان خواستید گامی به جلو بردارید راه را بر شما بسته، یک روز عوام الناس را زیر چتر مشروعه علیه مشروطه بسیج میکند، زمانی با کلاه شرعی الناس مسلطون علی اموالهم علیه اصلاحات ارضی باز هم توده های نادان را به خیابان میکشاند، روزی آزادی زنان را بهانه میکند و با نوحه وا اسلاما، وا ناموسا، شعار یا روسری یا توسری را بالا میبرد، و در کشوری که دیرسالی خط کشیهای مذهبی و نژادی را فرهنگ تسامح و تساهل، پاک کرده بود، بار دیگر دوران سیاه انکیزیسیون و تفتیش عقاید را برقرار میکند آیا فرصتی بهتر از این دست میدهد که از درون حافظان بیضه این دین کسانی پیدا میشوند که آواز جدائی دین از حکومت سرداده اند و با شجاعت میگویند تصدی مقام قضاوت توسط زنان در صورتی که شرایط آن را دارا باشند مانعی ندارد و یا اینکه ازدواج با غیرمسلمان جایز است و زن میتواند حاکم شود و حکومت اسلامی در دوران غیبت غیرقابل تحقق است و این دکان را باید برای همیشه برچید... منال با مشاهده پشت پرده زندگی در قم، روابط پسران و دختران جوان و دانشجویان، شرکت در جلسات بحث و فحص زنان مبارز ایران، هم سخنی با شهلا لاهیجی، شهلا شرکت، شیرین عبادی، زنان حقوقدان، سینماگران زن، هنرمندان و ورزشکاران و ساعتها شنیدن سخنان نسلی که ظاهرا قرار بود انقلاب رگ و ریشهاش را با عشق ولایت و مهر سرسپردگی نایب امام زمان ممهور کند به من مژده میدهد که نگران مباش، ایران خود را یافته است و ایرانیها با همه سختیها و حضور سنگین ملاها و سپاه و کلاشنیکوف و غل و زنجیر و اوین و دکانهای پرزرق و برق قبر امام و جمکران و وجود کوتوله هائی از نوع تحفه مربوطه (و من اضافه میکنم «فاطمه خانم عیال آقا غلامحسین») سربلند و سرفراز هزار سال جلوتر از دیگر ملتهای مسلمان که گرفتار آخوند و محتسب مثل شما نیستند به پیش میرود و در این راه نقش روحانیونی که با تحمل زندان و فشار و تکفیر و تفسیق و گاه مطرود و مکروه شدن، آرام آرام پرچم رنسانس را در حوزه و مسجد و حسینیه بالا میبرند، نقشی اساسی و مهم است که شماها در خارج کشور از آن غافلید. همکار مصری من تصویری از خانه پدری ما عرضه کرده است که منظری روشن از فردای ایران در برابر من قرار میدهد. بیست و هشت سال بعد از انقلابی که در چشم برهم زدنی ملتی را افسون کرد و با وسوسه آزادی و عدالت و استقلال و البته مردمسالاری، گرفتار رژیمی عقب مانده، ارتجاعی، فریبکار و فاسد و ضدملی ساخت، اینک به همت مردان و زنانی که راههای مقابله با استبداد و ارتجاع ولایتی را به خوبی فراگرفته اند، نه فقط ما شاهد زوال دولت اسلام ناب انقلابی ولایتی خواهیم بود بلکه این بار با اعاده اعتبار و حیثیت به دین و اعتقادات مردم و کوتاه شدن دست دکانداران دین و فروشندگان غرفههای بهشت و اهل ولایت فقیه از بزرگ تا کوچکشان از حکومت، ایرانی در یک رنسانس واقعی، راهبر ملتهائی خواهد شد که با خروج غول اسلام ناب ولایتی از شیشه توسط ساحری مصطفوی، در بهمن 57، یک به یک گرفتار ساحرانی شدند که با افسون خود میلیونها انسان را در یک عقبگرد تاریخی به سوی تعصب و جهل و خشونت و ارتجاع و سیاهترین نوع استبداد فکری هل دادند.
منال در ایرانی که گرفتار حکومت سید علی آقای ولی فقیه است، دریافته بود روز رهائی ملتهای مسلمان از چنگ غول اسلام ناب انقلابی در دو وجه ولایتی و سلفی سنی آن، چندان دور نیست و این بار نیز ایرانیان این غول بیشاخ و دم را نه در شیشه که در گور تاریخ خواهند کرد.

شنبه 24 تا دوشنبه 26 مارس
فطعنامه 1747 کاغذ پاره یا میخ دیگری بر تابوت رژیم

تا سه شنبه احمدی نژاد مصمم به رفتن به نیویورک بود. همان شب در جلسه مشاورانش گفته بود آفریقای جنوبی، قطر و اندونزی و احتمالا دو عضو دیگر شورای امنیت به قطعنامه رای مثبت نخواهند داد. صبح چهارشنبه اما محمد جواد ظریف (که مأموریتش در سازمان ملل تمام شده و جای او را خزائی کارمند سابق بانک خواهد گرفت) به او خبر داد اجماع حاصل شده و به صلاح است که او نیاید و خود را زحمت ندهد. البته احمدی نژاد به داداش و زن داداش و پسرعمه و داماد خاله٬ و البته غلامحسین خان و فاطمه خانم وعده داده بود که آنها را این بار به نیویورک میبرد اما وقتی از مشهد آقا مجتبی زنگ زد که آقا فرمودند بهتر است شما نروید و آقای متکی برود، پرزیدنت محمود چمدان را خالی کرد و کنایه های زن داداش را ناشنیده گرفت. او گفته بود قطعنامه های شورای امنیت کاغذ پاره است و شورای امنیت بازیچه دست استکبار، بنابراین معنا نداشت تا برود و با هاله نوری که دیگر خاصیتش را از دست داده است بخواهد مقداری شعار و اراجیف تحویل نمایندگان 15 کشور عضو شورای امنیت بدهد. قطعنامه شنبه تصویب شد و متکی به گونه جاهلان سرگذر چنان بی ادب و دور از نزاکت خطاب سیاسی یک وزیر خارجه٬ حرفهای رئیسش را تکرار کرد. جالب اینکه با دسته گلی که سپاه در شط العرب به آب داد (به امید مبادله ناویها و ناوبران انگلیسی با مأموران بازداشت شده رژیم در عراق از جمله پنج افسر سپاه قدس در اربیل و نماینده وزارت اطلاعات جلال اشرفی در بغداد و سرهنگ شیرازی در بصره و...) آشکار شد که اثر تصویب قطعنامه، که به اعتقاد من میخ بزرگ دیگری بر تابوت جمهوری ولایت فقیه است، چنان سنگین است که برای کاستن از انعکاس آن در جامعه، دو روز پیش از رای گیری فرمان ماجراجوئی در شط العرب صادر میشود (برای اینکه به مردم بگویند ما از موضع قدرت حرف میزنیم و گردنمان کلفت است و انگلیسیها را با خفت و توسری دستگیر میکنیم و البته بعد هم آنها را با برادران در زنجیر اطلاعات و سپاه و سپاه قدس مبادله میکنیم.) من بررسی دقیق قطعنامه و معرفی افراد و موسسات حقیقی و حقوقی که تحریمهای وارد در قطعنامه 1747 شامل حالشان میشود را به هفته آینده میگذارم. فقط یادآور میشوم که آثار تصویب قطعنامه در داخل کشور محدود به افراد و مؤسسات مورد اشاره در قطعنامه نخواهد بود. تا پایان تعطیلات نوروزی تأمل کنید، شما هم تصدیق خواهید کرد که کاغذ پاره قطعنامه چگونه اهل ولایت فقیه را به وحشت انداخته است.

March 30, 2007 01:03 AM






advertise at nourizadeh . com