May 25, 2007

یکهفته با خبر

kayhan.jpg

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل...
سه شنبه 15 تا جمعه 18 مه

و باز هم وطن در خطر است...

پیشدرآمد: خانم پری کلانتری برای من نه فقط از آن رو عزیز و ارجمند و گرانقدر است که در آن 37 روز کابینه زنده یاد دکتر شاپور بختیار غمخوار و مصاحب آن عزیز بود و در عین حال هر لحظه ای که میخواستم با دکتر صحبت کنم و یا او را ببینم پری خانم اگر لازم بود زمین و زمان را به هم میریخت تا فوراً این تقاضای مرا عملی سازد، و نه فقط به این سبب که در سالهای تبعید نیز در کنار مرغ طوفان ماند و دفترش را تو گوئی هم چنان نخست وزیر است با درایت و کاردانی اداره کرد بلکه از آن روزی با این بانوی آزاده و فرهیخته هموطنم از نزدیک آشنا شدم که در مقام دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات ضمن تماس با نخست وزیری در رابطه با شایعه ای که بامدادان از رفیق دیر و دور پدرم چناب نقابت شنیده بودم پرس و جوئی کنم. آقای نقابت در زمانی که به دیدار دکتر علی امینی در یکی از روزهای مرداد 57 رفته بودم مرا بعد از سالها دیده بود و شماره تلفن منزلش را به من داده بود. از آن پس هر از چند روز به او زنگی میزدم و پرس و جوئی از احوال روزگار که او و مرحوم محمدعلی خان مسعودی از پس پرده امور باخبر بودند.

در آن روز خاص نیز بعد از آنکه به روزنامه رسیدم و زنگی به زنده یاد آیت الله شریعتمداری زدم که سخت از عملکرد دولت آموزگار آزرده بود، ایشان فرمودند مثل اینکه آموزگار میرود. بلافاصله به آقای نقابت زنگ زدم و پرس و جو کردم که آیا خبری از تغییر کابینه دارد؟ ایشان با گرفتن این قول که منبع فاش نشود گفت بله جناب شریف امامی کابینه جدید را تشکیل خواهند داد. میدانستم با آمدن شریفامامی و با توجه به روابط نزدیک نقابت با او، حتما نقابت مقامی مهم در کابینه خواهد داشت. همینطور هم شد و او در مقام معاونت نخست وزیر و مسئول ارتباط با اهل ولایت مطبوعات قرار گرفت. پس از خبر گرفتن از ایشان و مطلع کردن سردبیر مرحوم غلامحسین صالحیار، و پشت و پناه و معلم عزیز زندگی ام علی باستانی که عمرش دراز باد، به خانم کلانتری زنگ زدم. این بانوی عزیز که سخت به مرحوم هویدا وفادار بود و علیرغم ابقاشدنش در مقام منشی مخصوص نخست وزیر دردولت آموزگار دل با دارای معزول داشت با لحنی که شاید در آن نوعی احساس آرامش هم وجود داشت گفت آقای آموزگار مشغول خالی کردن میزش است. ساعتی پس از فراغت از کار روزنامه به آقای نقابت زنگ زدم و شش عصر قرار گذاشتیم که به اتفاق او به دیدن مهندس شریف امامی برویم. آقای مهندس را نمیشناختم، در واقع حضور من در سرویس سیاسی که پاداشی از سوی صالحیار برای تلاشهای شبانه روزی ام در روزنامه و به ویژه گزارشهایم در رابطه با کودتای ثور (اردیبهشت) تره کی در افغانستان بود با روزهائی همزمان بود که مخالفان رژیم مدنظر بودند نه چهره های همیشگی سیاست. در واقع یکی از دلائل سپردن سرویس سیاسی به من از سوی سردبیر روزنامه و با حمایت فرهادخان مسعودی مدیر مؤسسه، همین آشنائی و ارتباط من با شخصیتهای برکنار از قدرت بعد از 28 مرداد 32 و گروههای شبه مخالف و مخالف بود. دوست نازنین و حقا آزاده ام علیرضا شفائی که دبیر سرویس پارلمانی بود و شریف امامی را خوب میشناخت و بارها در سفرهای هیأتهای پارلمانی به خارج او را همراهی کرده بود به یاریم آمد، و وقتی آهسته به او گفتم میروم جناب مهندس را ببینم، او مطالبی رادرباره شخصیت و نگرش و رفتار سیاسی شریف امامی به من گفت که هنوز هم جزئیات آن را به یاد دارم. از جمله اشاره کرد که جناب مهندس رو به قبله لندن نماز میگزارد و اگر به صحنه آید از این روست که لابد شاه فکر میکند که دست انگلیسیها در کار است بنابراین با روی کار آمدن یکی از فراماسونهای سرشناس، کار مُلک آرام خواهد گرفت. جالب اینکه در جریان جنگ جهانی دوم همین آقای مهندس به دلیل آلمانوفیل بودن چندی در کنار شخصیتهای ضدانگلیسی کشور دستگیر و تبعید شده بود. باری، رفتم و محمدعلی خان مسعودی را دیدم که در اتاق کوچکی در جوار اتاق پذیرائی خانه مهندس مشغول نوشتن یادداشتی درباره نسب خانوادگی رئیس مجلس سنا بود. همین متن را سناتور دو روز بعد برای همه روزنامه ها فرستاد که بله آقای مهندس پسر شریفالعلماء است و همه قبیله او از عالمان دین بوده و هستند... آقای شریف امامی که مشغول گفتگو با شماری از دوستان و همکاران بعدی اش بود، با معرفی من توسط آقای نقابت دستی داد و جمله ای گفت که روز معرفی کابینه اش در مجلس آن را تکرار کرد. و دو هفته بعد نیز در جلسه ای که در دفتر تیمسار مقدم رئیس جدید ساواک تشکیل شد و همه سردبیران و معاونان سردبیر و دبیران سرویس سیاسی روزنامه های مهم صبح و عصر در آن حاضر بودند همین جمله را چندین بار بر زبان راند: آقایان، وطن در خطر است، بقای ایران اینک به میزان همدلی و همبستگی روشنفکران و روحانیون واقعی و سیاستمداران و متفکران و آزادیخواهان در دفع شر افراطیون و مرتجعین و توده ای ها بستگی دارد.
شریف امامی موقع خداحافظی گفت از دو روز دیگر خواهید دید در مملکت ما نیز مثل ممالک راقیه دولت همه مسؤولیتها را در دست خواهد داشت. با کمک مجلس و مطبوعات و آیات عظام و نیروهای انتظامی و ارتش من تردید ندارم که موفق خواهیم شد آتش این فتنه را فرونشانیم.
در دیدار با شریف امامی تنها بودم اما وقتی از دفتر مقدم بیرون آمدیم همه دوستان و همکاران بودند. زنده یاد رحمن هاتفی گفت؛ وطن در خطر نیست، حکومت آقایان در خطر است.

پیشبینی ناقص

به فاصله چند ماه دیدیم که حرف رحمن تا حدی درست بود اما همه حقیقت نبود. آری حکومت در خطر بود و سرانجام نیز در 22 بهمن سرنگون شد. اما شریف امامی و مقدم هم راست میگفتند چون ایران هم در خطر بود و با به قدرت رسیدن اهل ولایت فقیه با دعای خیر حزب توده و تبریک و تهنیت ملیّونی که یار مبارز خود دکتر بختیار را تنها گذاشتند و صدها خنجر غدر و کین و حسادت و تنگ نظری بر شانه اش فرو کردند تا چهارده سال بعد سربازان گمنام امام زمان سلطنت آباد (پاسداران فعلی) با بریدن سر او، کار ناقص آنها را به اتمام برسانند، وطن نیز سقوط کرد. آنچه را امروز مشاهده میکنیم اگر سقوط ننامیم چه بنامیم. اگر تکلیف بختیار 14 سال بعد از 22 بهمن در تبعیدگاه پاریسی با قطع شدن رگهایش روشن شد، تکلیف وطن ما نیز اگر حرکت نکنیم و همچنان به دعوای طولانی خود پیرامون به لاهوت فروشدن میخهای صلبت عیسی یا به ناسوت شدنش ادامه دهیم، نه روشن که سیاه خواهد شد. آری بقای ایران در خطر است. مردی که آن روز قدرت را در دست داشت تا آنجا رفت که حکومت را به دست مردی دهد که یک سال قبل در نامه ای به او یادآور شده بود با اجرای انتخابات آزاد، رفع سانسور از مطبوعات و التزام به قانون اساسی که به موجب آن شاه باید سلطنت کند و نه حکومت میتوان کشور را از فروافتادن در یک گرداب مهلک نجات داد. آری شاه با هر منطقی که بخواهیم عمل او را بررسی کنیم (از سر ناچاری و اجبار و یا به اختیار) پذیرفت که کار اداره بحران از شریف امامی و ازهاری و امثال ایشان بر نمی آید بنابراین سرانجام (و البته با تاخیر چند ماهه) دولت را به دکتر بختیار واگذار کرد و خود از کشور خارج شد. کشور البته چنان از هم پاشیده شده بود که نجات وطن نیاز به معجزه داشت، به ویژه آنکه بیش از اهالی ولایت فقیه، پیروان راه مصدق و پرچمداران ملت و ملیت به بختیار ضربه زدند. شاه میتوانست حتی در هفته های آخر سلطنتش اگر اراده کشتار داشت با دستگیری حداکثر هزاران تن (فهرستی بعد از انقلاب در کیهان و اطلاعات از میان اسناد فرمانداری نظامی به چاپ رسید که اسامی شماری از فعالان سیاسی، روحانیون و روزنامه نگاران به عنوان فتنه گرانی که باید در یک طرح کودتا دستگیر میشدند در آن آمده بود از جمله اسم صاحب این قلم) و چند اعدام و اعزام نیرو به قم و اصفهان و برقراری یک حکومت نظامی واقعی، میتوانست جلوی سرنگونی حکومتش را بگیرد. علم این کار را در سال 42 انجام داد. اطمینان داشته باشید اگر وضع در مسیر سرکوبی پیش رفته بود نه خمینی به ایران باز میگشت و نه اصحابش جرأت میکردند شورش را ادامه دهند. اعتصابیون نیز با اولین اعدامها و سرکوبیها به سر کار باز میگشتند.
البته شاه تبدیل به شمر میشد و خمینی نیز به قدیسی بدل میشد که اگر میآمد ایران به بهشت تبدیل میشد. شاه نه اراده کشتن داشت و نه توان تصمیم گیری، هم بیمار بود و هم تصور تکرار آنچه را در طول سلطنتش در عراق و افغانستان از دور دیده بود برای خود و خانواده اش، او را به خروج از کشور ترغیب میکرد. البته توصیه های سفیر دولت فخمیه پارسونز و همتای آمریکائی اش سولیوان مزید بر علت شده بود که خدایگان دیروز، شکسته و گریان وطن را برای همیشه ترک گوید.

رژیم و مالیخولیای پیروزی بر آمریکا

امروز البته در عالم خیال، (و با شاید و ای کاش) میتوان سناریوهای مختلفی را که میتوانست به جای سناریوی روی کار آمدن یک دولت مذهبی عقب افتاده ارتجاعی به اجرا درآید مرور کرد اما یادمان باشد در آن تاریخ حداقل نیمی از مردم (و بسیاری از همینها که امروز باد به غبغب میاندازند که ما در هیچ تظاهراتی شرکت نکردیم و بعضا در تلویزیونهای لس آنجلس بی آنکه یادشان باشد در زمان انقلاب چکاره بوده اند که بود و نبودشان در صفوف مخالفان رژیم گذشته محل تأثیر باشد، دیگران را نفی و محکوم میکنند و البته از همان راه دور نیز مرتب نسخه میپیچند که بله اگر این ملت غیرت داشت و با اشاره ما به پا میخاست این رژیم را میشد دو روزه سرنگون کرد) خواستار تغییر رژیم بودند. آن صفهای هزار هزاری یادمان نرفته است. باری قصد بازگوئی رویدادهای گذشته را ندارم و هدفم رسیدن به این نقطه است که یکبار دیگر وطن در خطر است با این تفاوت که امروز رژیم بر این باور است که خطر اصلی نه وطن که کیان ولایت فقیه را تهدید میکند، آن هم یک خطر خارجی که اگر با یک برانگیختگی داخلی همراه نباشد میتواند در نهایت به سودش تمام شود. به عبارت دیگر اگر میبینیم رژیم هر روز عده ای را به اتهام توطئه برای براندازی و زمینه سازی انقلاب مخملی و نارنجی و زرد و آبی دستگیر میکند، درمقابله با صداهای مخالف با وحشیگری عمل میکند، در یک روز 15 بلوچ را در مشهد به اسم اشرار و قاچاقچیان به دار میآویزد و هاله اسفندیاری را که از بیطرفی گاهی متهم به طرفداری از رژیم میشد به این دلیل که بانوئی فرزانه و اندیشمند است و همسرش دکتر شائول بخاش یکی از برجسته ترین اساتید و روزنامه نگاران و پژوهشگران ایرانی در خارج است که کتابش درباره انقلاب امروز به یک کتاب مرجع تبدیل شده است، بااتهام واهی وابستگی به سازمان موساد و سیا و صهیونیست بودن و مشارکت در طراحی جنگ علیه حزب الله و... که مرغ پخته را نیز به خنده میاندازد دستگیر و تحویل زندان 209 میدهد، همه و همه برای از بین بردن تمام زمینه های یک برانگیختگی داخلی در صورت وقوع یک حمله خارجی است. رژیم پیش خود حساب کرده اگر آمریکا به فرض به چهارصد پانصد مرکز اتمی و صنعتی و نظامی حمله کند جهان اسلام از تیمبوکتو تا جاکارتا به پا میخیزد، سفارتخانه ها و مصالح آمریکا به آتش کشیده میشود و همزمان برادران پاسدار با شلیک موشکهای فجر 1 و 2 و 3 و شهاب ثاقب و نور و نازعات و... به مراکزی در قطر و عراق و کویت و... منطقه را به آتش میکشند و در عراق و فلسطین و لبنان برادران جیش المهدی و حزب الله و جهاد اسلامی و حماس چنان ضربات کوبنده ای متوجه پایگاههای آمریکا و انگلیس و شهرها و تاسیسات صنعتی و نظامی اسرائیل وارد خواهند کرد که پس از چند روز آمریکا دستها را به تسلیم بالا خواهد برد و لابد خانم نانسی پلوسی را با روسری راهی تهران خواهد کرد تا مراتب پشیمانی دولت متبوعش را از تجاوزات دولت بوش به میهن اسلامی به ولی امر مسلمانان جهان ابلاغ کند. (البته مع الواسطه از طریق برادر متکی که برخلاف فرارش از برابر خانم رایس در برابر این یکی که به سن یائسگی رسیده و مانع شرعی در میان نیست مؤدبانه به گفتگو خواهد پرداخت). فکر نکنید اینها را از روی گمانه زنی مینویسم، نه، عین این مطالب در سطوح عالیه بین مقامات رژیم رد و بدل شده است.

ولی فقیه مسئول اول همه مصائب

وطن در خطر است چون مردی که امروز در جایگاه پادشاه منتها به هزار برابر اختیارات و سلطه مطلقه، اداره کشور را به جای آنکه به دست گروهی کاردان بدهد و از اسب کین و غرور و انانیت پائین بیاید و از آن طاغوتی که یک عمر مذمتش میکردند و مستبد و دیکتاتور و وابسته اش میخواندند این نکته را بیاموزد که هنگام خطر باید اداره کشور در دست کسانی باشد که علاوه بر اقتدار و درایت، نزد مردم صاحب اعتبار و آبرو هستند و اتهام فساد و جنایت و خیانت به آنها نمی چسبد، مجنونی چون محمود احمدی نژاد و کوتوله هائی از طایفه اسماعیل احمدی مقدم و مصطفی محمدنجار و آدمکشانی از نوع مصطفی پورمحمدی و محسنی اژه ای را به جان مردم انداخته است تا در تصورات مالیخولیائی خود، دن کیشوت وار با شمشیر چوبی شهاب و فجر ثاقب، و سوار بر خرهای خود به جنگ آسیابهای بادی بروند که برخلاف قصه سروانتس، از درون آنها موشکهای کروز توماهوک خانمان مهاجم را به باد میدهد. این بار از طیراً ابابیل خبری نخواهد شد بلکه F16 و F18 وستلیت های حامل بمبهای هوشیار و کاوشگر تأسیسات زیرزمینی، آسمان ایران را سیاه خواهد کرد.
ایران در خطر است. اگر آقای خامنه ای ذره ای شهامت داشت که مثل شریف امامی که گفت من شریف امامی دیروز نیستم و در حد مقدورش هم تلاش کرد این را ثابت کند و اگر 17 شهریور میدان ژاله نبود شاید میتوانست این دگردیسی را بهتر نشان دهد، اعلام میکرد من خامنه ای دیروز نیستم، و چون کشور در خطر است و این تحفه هائی را که از یالقوزآبادها دست چین کرده ام با حماقت و جهل، ایران را به سوی نابودی میبرند، ضمن استفاده از اختیارات امام الزمانی، دولت را عزل میکنم و تا انجام یک انتخابات آزاد کمیته ای را متشکل از شخصیتهای مورد اعتماد و کاردان برای اداره کشور انتخاب میکنم. باور کنید اگر چنین معجزهای رخ دهد خواهید دید همین مجلس شورای مطیع و نوکرصفت چگونه یکشبه رنگ عوض میکند و مطالبات ملت را پیگیری میکند. میدانم اینها یک تصور است اما بدان پرداختم تا آشکار کنم مسئولیت همه مصائبی که در کنار مصائب 28 ساله، از این پس در انتظار ملت ما است و فاجعه بنیان کنی که کم کم سایه اش از دور ظاهر میشود متوجه شخص شخیص سیدعلی آقای ولی فقیه است. هیچکس به جز او قادر نیست مانع از بروز این فاجعه شود. ده سال پیش مردم ایران به او این فرصت را دادند که در جایگاه پدر ملت قرار گیرد او اما با همه قوا کوشید خاتمی و اصلاحاتش را به شکست و بی آبروئی بکشاند. همزمان مراجعی که میدانند تاریخ از سکوت آنها نخواهد گذشت و روزی که عمامه ها بر خاک میافتد عمامه آنها نیز در امان نخواهد بود، وظیفه دارند از روی مخده لحظه ای بلند شوند و نگران خمس و سهم امام و نماز مستحب نباشند بلکه به تأسی از روحانیونی که درصدر مشروطیت با دلاوری و شجاعت ملای مقتدری چون شیخ فضل الله نوری را تکفیر و بعد هم اعدام کردند، اعلام کنند بنا به وظیفه شرعی و ملی خود حکومت را عزل میکنند و اگر سیدعلی آقا همچنان علیه مصالح ملت به هیزم گذاشتن زیر دیگ شعار و تزویر و فریب مشغول باشد، تبعیت از او را نیز غیرمشروع اعلام کنند. شخصیتهای ملی و آزاداندیش کشور نیز باید دست از مماشات و تقیه بردارند و پیش از آنکه به قول محمد قائد بر خرابیهای ری بگریند، به پا خاسته و اخطار آخرین را به «آقا» بدهند. اگر خامنه ای حتی یک مشاور صدیق داشت که به او میگفت سیدنا فیلم دستگیری صدام را به یاد داری؟ و میدانی راهی که میروی به ترکستان است، امروز ولی فقیه در اقدام به آنچه ذکر شد لحظه ای درنگ نمیکرد.

شنبه 19 تا دوشنبه 21 مه

استعفای لاریجانی

روز جمعه علی لاریجانی دبیر شورایعالی امنیت ملی و مسئول پرونده اتمی و روابط با همسایگان ایران، برای پنجمین بار در هفته های اخیر از آیت الله خامنه ای خواست او را از ادامه کار معاف کند اما سید گفته بود کار شما یک تکلیف است و حق شانه خالی کردن نداری. لاریجانی در بغداد وقتی فهمید متکی بدون هماهنگی با او عازم شرم الشیخ است چنان غضبناک شد که در بازگشت به تهران یک راست به دفتر آقا رفت که بنده دیگر قادر نیستم با اقوال و افعال تحفه ای که بر کرسی ریاست نشانده اید به کارم ادامه دهم. بعد هم دسته گل متکی در اردن داد همه را درآورد که در پاسخ به سوالی در نشست اقتصادی بین المللی تاکید کرد ما قصد نابودی اسرائیل را نداریم و اصولا حذف هیچ کشوری امروز ممکن نیست و روز بعد با وقاحت مدعی شد منظورش از اسرائیل فلسطین بوده است. فعلا ولی فقیه به علی آقا گفته بمانید ببینیم چه میشود، اما کار دعوا به تماشا کشیده است.

May 25, 2007 02:41 AM






advertise at nourizadeh . com