June 01, 2007

در عشق خانقاه و خرابات فرق نیست...

kayhan.jpg

سه شنبه 22 تا جمعه 25 مه

یاد باد آن روزگاران یاد باد

مرحوم صالح علیشاه گنابادی ـ حداقل در آن سالهای خردی و نوجوانی ـ در چشم من تجلی واقعی بزرگانی چون مولانا ابوسعید بود که غیر از رباعی های منسوب به او، معنای توحید و عشق به واجب الوجود را با روایت او چون به دلم نشسته بود حقیقت مطلق می پنداشتم.
از بچه های نسل من عبدالکریم حاجیان چریک فدائی شده بود، جابرزاده انصاری مجاهد، محمدرضا فشاهی از همان لحظه دل بستن به رایا همسرش، در پرتو جذبه پیری از راهیان چپ سالهای بعد از جنگ که دوست پدر همسرش بود، ذره بین به دست در میان متون مارکسیستی به دنبال حقیقت بود. رضا امامی و مهدی طالقانی دل با شریعتی داشتند و کرامت موللی و محمدحسن احمدی (نوه دختری آیت الله حاج آقا احمد خوانساری) عبا روی شانه می انداختند و نزد آقای خوانساری تمرین شرع مداری میکردند. روزگار من اما در پرتو یاد پیر احمدآبادی و حاشیه پرخطر جبهه ملی و دوستان پدر که ...

در بین آنها هم حبیب ستایشگر عارف، هم جواهری وجدی شا عر، هم سید عرفان نوکر حسین بن علی حضور داشتند و هم یاران دبستانی و جوانی اش که هر یک در جایگاه خود سرفرازترین بودند از حسنعلی خان صارم کلالی یاور داریوش فروهر تا استاد فرزانه بزرگوارم حضرت دکتر احمد مهدوی دامغانی، دکتر سید محسن بهبهانی خطیب سرشناس و سید عبدالهادی آقایان. که این آخریها نماینده مجلس و منشی هیأت رئیسه بود، سپری میشد.
در مجلس پدر کسانی را دیدم که هر کدام در نگاهم غولهای زیبائی بودند که در استوای زمین منزل داشتند. وقتی شوهر عمه ام حضرت حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی فرزند حاج شیخ حسنعلی نخودکی مشهور، (که آن روزها در مشهد و یک چند پس از سوءقصد به او در اصفهان مقیم بود) به تهران میآمد، خانه ما به مجلس بحث و فحص بدل میشد. فرزانگانی چون زنده یادان امیر شهیدی، میرزا علی اکبرخان ستوده (پدر مهندس و دکتر ستوده ها) مدرس دزفولی، محمودخان قوام صدری، جهانشاه خان صمصمام بختیار، سرهنگ میرزائی، آیت الله حاج میرزا عبدالله مسیح تهرانی ملقب به چهلستونی و فرزندانش حسن سعید و محمد آل آقا، کی استوان، مهیاری و... اغلب روز و شبشان در دوران اقامت حاج شیخ در خانه ما میگذشت. پای صحبت آنها نشستن بیش از هر مدرسه و دانشگاهی برای من آموزنده و در عین حال دلپذیر بود. هر پنجشنبه صبح، مرحوم حاج شیخ محمود کفائی روضه هفتگی میخواند، اما شب جمعه خانه در طنین سوز ساز مرتضی خان وزیری و کمانچه استاد بهاری و آواز دلنشین ادیب خوانساری و گاه نی داودی موسوی به خانقاه دلها تبدیل میشد. در چنین فضائی بار آمدن، و در بیرون خانه در مدرسه و دانشگاه با رفقای چپ و اسلامی و بیدین سرکردن، و در مجله فردوسی و کافه فیروز و چارلی و شبهای شعر با اهل ادب و هنر و سیاست سر و کار داشتن، روزی با رضا امامی به حسینیه ارشاد و روز دیگر با خسرو گلسرخی سر به خرابات چپ زدن، دوشنبه در محضر آل احمد ور دست عباس پهلوان نشستن و اقوال بزرگان را نوشیدن... همه و همه بر ذهن جوانت بیدارکننده حیرتی است که سرانجام رهت را به «بیدخت» میکشاند.
بیدخت نیم روستائی شهرک شده، در پرتو یک نام و یک حضور معنا پیدا کرده است؟ راستی این قطب و پیر و آقا را در هاله قدسی پیچیدن از کی آغاز شده است. یادم هست همه ساله در 13 رجب آقای کمدار دوست زرتشتی پدر در باغ بزرگش در شمیران ولیمه میداد و درویش مشتاق را دعوت میکرد تا مدح علی بخواند. یک زرتشتی و سرسپردگی به علی و درویش مشتاق؟ حکایاتی که مرحوم ستایشگر از پیرش ذوالریاستین تعریف میکرد حتی برای ذهن باورمند نوجوانی من سنگین بود. ضمن اینکه حکایات کرامات حاج شیخ نخودکی را سالها پیش از انتشار کتاب دو جلدی «نشان از بینشانی ها» پرفروشترین کتاب در ایران از دهان مریدان شنیده بودم. بزرگانی را میدیدم از طایفه وزیران و اسپهبدان سه و چهار ستاره و حمایل و تاج که به زیارت پیر صالح به بیدخت میآیند. و آنگاه که او نبود فرزندش سلطان حسین را میدیدم که مثلا یکی از مظاهر قدرت و ثروت وقت دوزانو ساعتها در برابرش نشسته و زار زار میگرید. آن زمان هنوز شوهای مذهبی را در تلویزیونهای خارج ندیده بودم و نمیدانستم مراتب جذبه و سرسپردن و به دیدن قطب گریستن و غش کردن خاص ما نیست و دنبال ریشه اش که بگردی به مراسم «زار» جنوبیها میرسی که خود از افریقا آمده و تازه بومیان سرخ پوست آمریکا و سیاهان استرالیا و گینه و زلاند جدید و هبریدنو نیز از این دست مراسم داشته و دارند.
اگر در روزگار ما شبکه «خدا» و «پیش به سوی بهشت» و «هاله لویا» و... با کشیشهائی که چون هنرپیشگان هالیودی، بعد از یک ساعت نشستن زیر دست سلمانی و آرایشگر و با لباسهای چند هزاردلاری، در صفحه جعبه تماشا ظاهر میشوند و با کشیدن عکس مار و دست کشیدن به سر خانم چلاقی که ناگهان با گریه و فریاد، به دویدن میپردازد به کلاهبرداری مشغولند و مرتب در فاصله های کوتاه برای تبلیغات شماره کارت اعتباری شما را طلب میکنند که بشتابید غفلت موجب پشیمانی است و اگر صد دلار امروز کمک کنید هزار در آخرت دریافت میکنید، در مملکت ما نیز از این دست مارگیران و شعبده بازان بسیار بوده اند. به همین دلیل نیز وقتی کسانی از تیره نخودکیها و قوام زاده ها و جندقی ها و صالح علیشاه ها پیدا میشوند که ثروت و دولت در نگاهشان کمتر از خاشاک و مرید و مقلد در حضرتشان اگر سینه از عشق منجلی نداشته باشد حتی اگر در جایگاه سلطانی قرار گیرد، کمتر از علی آقای پینه دوز است که وقتی از در درمی آمد پیر بیدخت در برابرش از جا بر میخاست و زمین ادب میبوسید و از او التماس دعا می طلبید حضورشان و محضرشان جلوه دیگری دارد.
بنده صالح خدا که سلطنتش در دل یاران و یاورانش برقرار بود وقتی که مژده وصلت یافت و ره به حجله مرگ کشید، حسین را به پیر عاشق ساعت مشیرالسلطنه مرحوم جذبی سپرد که آقا این فرزندی صاحب «آن» است و تو که بنده دولت آنی که «آنی» دارد، همسفرش شو! در روزهای انقلاب، در آن سرگشتگی ها و وحشت، یگانه خلوتی که در آن سایه ای از وحشت نبود، همان منزلگه دلها در سید خندان بود که در فاصله ای نزدیک به آن حسینیه ارشاد با سایه شریعتی، سربرافراشته بود. ما به غربت اجباری محکوم شده بودیم که آقای تابنده خبر داد به همراه جمعی از یارانش قصد سفر به بیت العتیق دارد تا سینه آتش گرفته تشنه را با جرعه ای از زمزم عشق خنک کند. مرحوم رائد جلو افتاد و به ساعتی کارها درست شد و مرحوم سلطان حسین و اصحاب به حجاز سفر کردند. زمان کوتاهی پس از این دیدار ناگهان بانگي برآمد خواجه نیست. چرا؟ هیچکس نفهمید، چنانکه مرگ فرزند سلطان حسین که محبوب خاص و عام بود نیز در پرونده های سیاه فلاحیان و سعیدامامی و در حلقه سلسله قتلهای به «فرموده آقا» زیر خاکستری از فریب و دروغ گم شد. اینجا بود که حضرت نورعلی خان وظیفه دار شد تا چراغ خانه عشق را روشن نگاه دارد.
او که از قضاوت به وکالت و از خدمت در محضر پیر احمدآبادی به اخوت با مهدی بازرگان رسیده بود، پرچم حقوق بشر به دستی و لوای خدمت خلق گرفتار در دست دیگر، آن شب که برادرزاده محبوبش، به سوی دیدار معشوق رکاب کشید گزیری نیافت جز آنکه دستار قضاوت فرواندازد، خامه وکالت بشکند، ردای فقر بر شانه اندازد، چراغ عقل خاموش کند و صلای مصلحت فراموش، شمع سوزان عشق را شب پره شود و به عشق آفتاب حقیقت که چون پدید شود، هم حکایت مردان آشکار گردد و هم قصه نامردمان ورد زبان رهگذران در کوی و برزن و بازار!

فتح الفتوح بیدخت

سیدعلی آقا، قم را فتح کرد و منتظری را به خانه نشینی کشاند، وحید خراسانی خلعت مرجعیت پس فرستاد و مکارم شیرازی، به کارخانه قند دزفول تتمه شرفی را که پیش از این در معامله با قدرت با فروش استاد و سرورش شریعتمداری فروخته بود، واگذار کرد و شد وردست فاضل قفقازی که آقازاده اش با گرفتن نمایندگی فروش لاستیک و سمند، کرسی نیابت امام زمانی پدر را در چهارراه چهارمردان سابق و نامردان فعلی، گذاشته بود تا ابوی بر فراز آن، در مدح قزل ا رسلان مشهدی سابقاً تبریزی پشتک و وارو بزند. سیدعلی آقا سپس اصفهان را فتح کرد، پیش از او البته سلف صالحش، آقا حسین خادمی را دق مرگ کرده بود، او نیز چنان کرد که مصرف کوکنار سید جلال روضه خوان سابق و مرجع اصلاح طلب لاحق، روزی 18 نخود افزایش یابد. نماینده مقام عظمای ولایت از دمشق احضار و مأمور اصفهان شد... مشهد دیرگاهی بود با شمشیر بران شیخ عباس واعظ و آقازاده اش ناصرخان فتح شده بود. نوه میلانی را به لقاءالله فرستادند و آقازاده حاج حسن آقای قمی را پس از 40 روز نسقگیری در امنیت خانه مبارکه، زبان بریدند که صُم بکم گوشه ای نشیند و جیک نزند تا مبادا سرنوشت برادرش صادق نصیبش شود که در جاده خراسان چنان مورد مرحمت کامیون ارسالی حاج سعید امامی قرار گرفت که نه از خودش نشان ماند و نه از فرزند و همسر و فرزندانش.
همه سو را فتح کردند، از دارالعلم شیراز تا دارالعباد یزد از سنگر ستار تبریزی تا خانه درویش امیرخیزی... مانده بود بیدخت که خاری شده بود در چشم اهل ولایت فقیه، تا خانه گلی پیر گنابادی خراب نمیشد دل نایب مربوطه امام زمان چهارراه آذربایجان آرام نمیگرفت.
نور علی خان تابنده را هم گرفتند، با غل و زنجیر بر مرکب هوائی نشاندند و چون دیدند تنها با داغ فرزند و برادر میتوان کمرها را شکست و عبدالله نوری حسینآبادی را که حسرت یک آخ را به دل مقام معظم رهبری گذاشته بود چنان به فغان آورد که از سر درد فریاد کشد و در آن شب هولناک اوین تا سپیده اشک بریزد، فرمان قتل برادر نورعلی خان را نیز صادر کردند. همانگونه که دکتر علیرضا نوری و صادق طباطبائی قمی را پیش از این کشته بودند...

شنبه 26 تا دوشنبه 28 مه

در بغداد چه گذشت؟
۱ ـ خیلی از دلبستگان به تئوری استحاله احمدی نژاد به خاتمی، و امید به اینکه سرانجام به لطف فرشتگان آسمانی، و دعای حتما مستجاب پدر راحل نورالدین کیانوری و رفقای تاجرپیشه امروز، اهل ولایت فقیه خوی پلنگی رها کرده و آهوانه از شکم مبارک، مشک و عبیر تقدیم آنها خواهند کرد، طی دو هفته اخیر خیلی بالا و پائین میرفتند که بله سرانجام سیاستهای داهیانه سید علی آقا و اهل ولایت فقیه به نتیجه رسید و شیطان بزرگ چاره ای نددید جز آنکه سفیرش در عراق را مأمور کند با نمایندگان جمهوری اسلامی به گفتگو بنشیند. در چند برنامه تلویزیونی در شبکه های عربی و انگلیسی کسانی از این نوع مفسران را میدیدم که با شادمانی معتقد بودند برپائی کنفرانس بغداد نشان شکست آمریکا در زورآزمائی با جمهوری اسلامی است و نمایندگان رژیم در نشست بغداد دست بالا را خواهند داشت.

چرا ظریف نیامد

در تهران از آن لحظه ای که آقا اجازه حضور نمایندگان رژیمش در مذاکرات را داد بحث پیرامون شخصیتی که قابلیت ریاست هیأت ایرانی را داشته باشد بالا گرفت. هفته پیش نوشتم که دکتر محمدجواد ظریف به این منظور طرف مشورت قرار گرفته است. لاریجانی البته معتقد بود اگر اخوی محمدجوادخان که از 20 سال پیش سنگ برقراری روابط با ینگه دنیا را به سینه میزد و به همین دلیل نیز به امر مقام معظم ولایت راحل از مقام معاونت وزارت خارجه کنار گذاشته شد به همراه ظریف به بغداد رود حضور جوادین (لاریجانی و ظریف) باعث خواهد شد ابرهای کدورت به سرعت از آسمان روابط تهران و واشنگتن زدوده شود و با دو خط خطبه ای که برادر جواد نوری المالکی میخواند عروس ولایت فقیه به حجله داماد یعنی شیطان بزرگ راهی شود. ظریف برای رفتن به بغداد شروطی داشت و در درجه اول خواستار آن بود که اگر قرار است تجارب سابقش را در تعامل با آمریکائیها که طی سالهای خدمت او در نیویورک علیرغم عداوت با رژیم ولایت فقیه، حرمت او را همیشه داشته اند و اینک در وداع او هر روز در اوصافش نامداران رسانه ای و شخصیتهای سرشناسشان مقاله ای مینویسند، در بغداد به کار گیرد، باید اختیار داشته باشد و اگر واقعا تصمیم گیرندگان در تهران به این حقیقت رسیده اند که برای جلوگیری از فاجعه جنگ میبایست با آمریکا از در تفاهم و سازش درآیند، به او اختیار داده شود که به بهترین وجه و به صورت آبرومندی مذاکرات را به انجام رساند. از آنجا که هدف نایب امام زمان و رئیس جمهوری محبوبش فقط وقت کشی و اطاله نه جنگ نه صلح تا پایان ریاست جمهوری جورج بوش است خیلی طبیعی بود که خواست ظریف مورد قبول قرار نگیرد به ویژه آنکه احمدی نژاد برخلاف وزیر خارجه اش متکی که میگفت در برابر رایان کروکر که یکی از معدود کارشناسان ارشد وزارت خارجه آمریکا در امور خاورمیانه و به ویژه عراق و سوریه و لبنان و ایران و پاکستان است باید دیپلماتی در حد و اندازه او به بغداد اعزام شود، اصرار داشت رئیس هیأت مذاکره کننده باید فردی باشد آشنا به چم و خم ترور، کسی که از زوایای پنهان آدمکشیها در عراق آگاه باشد، و با برادران سپاه قدس و اطلاعات سپاه از جام شراب ولایت نوشیده باشد. چه کسی بهتر از همین سردار حسن آقای کاظمی خودمان که هم سابقه فعالیت هایش را در افغانستان داریم و میدانیم چگونه هرات را به آشوب کشید و اسماعیل خان حاکم هرات را وسوسه کرد برای براندازی دولت حامد کرزای شمشیر از رو بندد، و در این دوساله در عراق، نشان داده است چگونه میتوان هم با مقتدا و سیدعبدالعزیز شیعه بر سر سفره نذری ابوالفضل نشست و هم ترتیب سفر آموزشی مجاهدین القاعده و امارت اسلامی عراق را به ایران داد و هرجا لازم بود برایشان اسلحه و مهمات ارسال کرد. انتخاب حسن کاظمی قمی برای گفتگو با رایان کروکر به اعتقاد من انتخاب درستی بود چون اساس گفتگو در رابطه با مداخلات جمهوری اسلامی در عراق و روغن ریختن در ما شین ترور است که روزی رانندگی اش را ابومصطفی الشیبانی عهده دار است و پارکابی اش مقتدی صدر است و روز دیگر ابوعمر و ابو ولید هدایتش را بر عهده دارند. حسن کاظمی قمی به این ترتیب علیرغم میل لاریجانی و متکی (یادتان باشد سه روز پیش از کنفرانس متکی به طور غیرمستقیم به حضور ظریف در رأس مذاکره کنندگان اشاره کرده بود، که یکی از برجسته ترین دیپلماتهای ما که در زمینه مسائل آمریکا و تحولات عراق دارای تخصص بالاست عهده دار گفتگو با سفیر آمریکا خواهد بود) روز دوشنبه همراه با سه نفر اعزامی از تهران و مترجم و مأمور وزارت اطلاعات به کاخ نخست وزیری عراق رفت. چهره او با دیدن دو بانوی جوان زیبای آمریکائی که همراه کروکر بودند واقعاً دیدنی بود. چهار ساعت نشستند و گفتند و شنیدند. در پایان کاظمی قمی با اظهار رضایت از گفتگوها از طرح تشکیل کمیته سه جانبه با عراق و آمریکا و ضرورت خروج نیروهای آمریکائی از عراق گفت؛ علی دباغ سخنگوی دولت نوری المالکی اما تاکید کرد خروج نیروهای ائتلاف از عراق امری است که به عراقیها مربوط است و در عین حال یادآور شد تشکیل کمیته سه جانبه مورد قبول آمریکائیها هنوز و به طور رسمی قرار نگرفته، رایان کروکر نیز پاسخ روشن به پیشنهاد ایران و امکان ادامه گفتگوها را به بعد از گفتگوهایش در واشنگتن موکول کرد... من از این نشست نور رستگاری ندیدم بلکه گمان میکنم با این نشست خطر درگیری از همیشه بیشتر شده است...

June 1, 2007 01:37 AM






advertise at nourizadeh . com