June 08, 2007

یکهفته با خبر

کجاست صوفی دجّال فعل ملحد شکل...

سه‌شنبه 29 مه تا جمعه 1 ژوئن

پیشدرآمد: هجده سال پس از درگذشت آیت‌الله خمینی، حال که فرزندان حقیقی ولایت فقیه (آنها که از پستان ولایت شیر خورده‌اند و روی زانوی نایب مربوطه امام زمان ـ سابق ولاحق ـ بزرگ شده‌اند) قدرت را در همه سو در دست دارند می‌توان با قاطعیت و وضوح بیشتر آثار مخرب خمینیسم را در زندگی ما ایرانی‌ها از یکسو و سرنوشت و زندگی مردم منطقه از سوی دیگر مشخص کرد و در پرتو آن، چشم انداز فردای ایران و همسایگانش را پیش روی انسانهائی گذاشت که خواسته یا ناخواسته، دانسته و یا ندانسته گرفتار این پدیده عجیب و غریب شده‌اند.



مافیای قدرت در وطن

برای درک آنچه را مافیای قدرت می‌خوانم یعنی همان نوشندگان جام ولایت، نخست نگاهی به چهارگوشه مربع قدرت می‌اندازم تا ارزیابی ابعاد خطرناک بقای خمینیسم در صحنه سیاسی و فرهنگی کشور و البته منطقه آسانتر باشد.
1 ـ مافیا در صحنه سیاست: به جز سید علی خامنه‌ای که به همراه هاشمی رفسنجانی (که در حال حاضر برای بقای خود می‌جنگند و جایگاه و اعتبارش از همه سو در معرض توپخانه مافیای جدید قرار دارد) از شاگردان و اصحاب خمینی، الباقی قدرتمداران نه فقط از برکات وجود ولی فقیه به طور مستقیم بهره نبرده‌اند بلکه حداکثر در کودکی (هم چون حسین بازجوی شریعتمداری) تفاله چای خمینی نصیبشان شده است.
احمدی‌نژاد در زمان خمینی، تیرخلاص زن و حداکثر وردست فرماندار یک شهر درجه 4 بوده است و حداکثر تماسش با خمینی، هنگام دیدار بسیجی‌ها با نایب مربوطه امام زمان در جماران در سالروز انقلاب، صورت گرفته است.
وزرای او نیز (منهای سه وزیر که در بابشان خواهم نوشت) در زمان خمینی محلی از اعراب حتی در ده و شهرستان خود نداشته‌اند چه برسد به صحنه قدرت. اما آن سه وزیر یکی محسنی اژه‌ای وزیر اطلاعات است که در زمان خمینی جوجه آخوندی بیسواد بوده که در حاشیه اوین و دادگاه ویژه و وزارت اطلاعات پرسه می‌زده است. مصطفی پورمحمدی وزیر کشور نیز چون اطلاعات‌چی بوده و در کار سر بریدن و قتل و قمع به ویژه در سال 67، هیچ نوع ارتباط مستقیمی با خمینی به جز آن حکمی که برایش صادر شده تا صدها پسر و دختر جوان را بکشد، نداشته است.
سومین وزیر، منوچهر متکی در زمان خمینی کارمند ساده وزارت خارجه بوده که با خریدن لیسانس از هند ـ چون درسش در زمان انقلاب نصفه کاره مانده بود ـ از کادر اداری به کادر سیاسی منتقل می‌شود.
این از حکومت، اما در دیگر مراکز سیاسی قدرت، رئیس مجلس حضرت مستطاب زبده العلماء غلام جان نثار دکتر غلامعلی خان حداد عادل دارای مدرک کارشناسی ارشد فیزیک و دکترای فلسفه، در عصر آقای خمینی مردی بود از قبیله علم و فضل که با وجود داشتن برادر شهید، چندان علاقه‌ای به ظهور و حضور در مجلس سران مافیا نداشت اما بعد از رحلت نایب امام زمان وقت، جامه استادی را نزد اصغر حجازی معاون وزیر اطلاعات آن زمان و مشیرالولایه بعدی در امور امنیتی و سرکوبی و توطئه گرو گذاشت تا کاسه‌ای شله زرد نذری که نایب امام زمان بعدی دارچین رویش ریخته بود به خانه برد. مزه شله زرد آنقدر زیر دهان حضرتش و بانو دلنشین بود که دو سه روز بعد، جان و جهانش را به همراه معرفت و عواطف و آزادگی، یکجا کابین وصلت خود با پدرخوانده کرد. (اخیرا شنیدم آقای خامنه‌ای اینجا و آنجا می‌گوید اشتباه کردیم کاش آقای حداد را به جای احمدی‌نژاد دستار ریاست بخشیده بودیم، البته حالا هم دیر نشده، و انشاءالله در دوره بعدی ایشان را خلعت می‌دهم، آقای شاهرودی را هم که مرتب غر می‌زند و از وضع قوه قضائیه کلافه است می‌فرستم بر مجلس ریاست کند تا وضع آینده‌اش هم بعد از لقاءالله رفتن حضرت ما در جایگاه ولی فقیه ثالث تحکیم شود...) آقای حداد که امروز یک پایش در تاجیکستان است و پای دیگرش به قول اهالی ترکیه در یونانستان، صبح نان و عسل با امیر کویت می‌خورد و شب آبگوشت بزباش را در خانه اصغر حجازی به نیش می‌کشد، سحرگاهان رو به قبله چهارراه آذربایجان نماز می‌خواند و نماز ظهرش را رو به‌سوی خانه نمایندگان یا مجلس عوام دولت فخیمه اقامه می‌بندد، مغرب یاد افلاطون و حدائق فلسفه می‌افتد و در عشایش هم صدا با مادام کوری و کپرنیک خدای فیزیک را عبادت می‌کند. این حضرت با خمینی کاری نداشت با این همه حبه قندی از ولایتش در دهان آب کرده بود که امروز چنین شیرین شیرین کنان ستایشگر حلوای ولایت شده است.

در میدان قضا و تبلیغات

سید محمود هاشمی شاهرودی که نیم ذکری از او رفت در عصر آقای خمینی، ملائی اهل بحث و فحص در قم بود که قلباً از سرسپردگان مرحوم آیت‌الله شریعتمداری و علامه طباطبائی بود اما در ظاهر تقیه می‌کرد و جام ولایت سر می‌کشید. وقتی با شروع جنگ ایران و عراق، مجلس اعلای انقلاب اسلامی در عراق را بر پا داشتند چون آقای خمینی از مرحوم آیت‌الله حکیم و فرزندانش هیچگاه خوشش نمی‌آمد زمانی که آقای دعائی پیشنهاد کرد برای ریاست مجلس اعلا سید محمود هاشمی شاهرودی را که از بیت بزرگی برخاسته که کم از بیت حکیم نیست، انتخاب کند، علی‌رغم اصرار هاشمی رفسنجانی و آقای منتظری و دیگران برای دادن حکم ریاست به سید محمد باقر حکیم، شاهرودی را برگزید و حکیم سخنگوی مجلس شد اما چند ماه بعد وقتی به او گفتند شاهرودی ساز خود را می‌زند و حاضر نیست دستورات سپاه و نماینده ولی فقیه را گوش کند پذیرفت که جای حکیم و شاهرودی عوض شود اما شاهرودی تنها مدت کوتاهی در این مقام ماند و بار دیگر به درس و مدرسه پناه برد. و هفته‌ای یکبار هم که به تهران می‌آمد فقط به دیدن خامنه‌ای می‌رفت که در دوران ریاست جمهوری به تلمذ نزد استاد مشغول بود.
به این ترتیب شاهرودی را نیز نمی‌توان از اصحاب و رجال حاشیه خمینی دانست.
2 ـ مافیا در صحنه حوزه
وقتی که آقای خمینی قدرت را به دست گرفت حداقل در کشور ده دوازده مرجع هم پایه و از او بالاتر وجود داشت که علی‌رغم ضرب و تهدید و بازداشت و پرونده سازی برای اغلب آنها، آقای خمینی حداقل در حوزه مسائل مذهبی حرمت آنها را داشت. دو سه تنی نیز نظیر مرحوم مطهری و بهشتی و موسوی اردبیلی که در راه مرجعیت بودند، در کنار آقای منتظری که فقاهتش را همگان قبول داشتند حوزه و دایره روحانیون را اعتبار و منزلتی ویژه می‌بخشیدند. اینها یکان یکان رفتند. از آنها که مانده‌اند آیت‌الله طباطبائی قمی با سرُم زنده است، آقای منتظری محترمانه در حصار، آقایان بهجت و وحید خراسانی و شبیر زنجانی خانه نشین به اراده خویش، آقا صادق روحانی از پا افتاده است. آخوندهای حکومتی از ابوالمکارم شکرفروش گرفته تا فاضل لنکرانی و نوری همدانی و مصباح یزدی هیچکدام در زمان خمینی اعتبار و جایگاهی نداشتند. نوری همدانی دور جهان می‌گشت به عنوان نماینده ویژه و سرپرست دانشجویان و هر گوشه‌ای صیغه‌ای کاشته بود. اینها را به آقای خمینی می‌گفتند به همین دلیل نیز اعتنائی به این افراد نداشت. یک وقت گفته بود ناصر مکارم اگر معرفت داشت پشت به آقای شریعتمداری نمی‌ کرد. به هر رو امروز حوزه در دست یک مافیای دینفروش دنیاپرست است که میلیاردها تومان از بوجه کشور را می‌بلعد.
3 ـ مافیای نظامی؛ در زمان آقای خمینی هنوز در ارتش بودند افسران و درجه‌دارانی که نظامی‌گری را در مفهوم واقعی و مدرن آن آموخته بودند و اگر در مقام فرماندهی جای می‌گرفتند از نوع فلاحیان و فکوری و نامجو و ظهیرنژاد بودند. در سپاه نیز کسانی از تیره سردار بروجردی و کلاهدوز و داود کریمی و... اداره جنگ را عهده‌دار بودند. حتی همین محسن رضائی نیز از همان آغاز انقلاب در ارتباط مستقیم با خمینی بود و به همراه علائی و ایزدی و رفیق‌دوست و عباس زمانی ابوشریف (این یکی خیلی زود کنار زده شد و به اسم سفیر او را راهی پاکستان کردند. امروز ابوشریف در شرایط بسیار بد مالی در یکی از مساجد کراچی شب را به روز می‌رساند) جنگ را اداره می‌کرد. امروز اما مافیای سپاه نه فقط اداره امور نظامی بلکه امور اقتصادی و سیاسی و فرهنگی را نیز در دست دارد. از آن بچه‌هائی که با دل و جان در جبهه‌ها می‌جنگیدند خبری نیست. سرداران سپاه حالا با شکمهای گنده و اتومبیلهای لوکس و راننده و خانه‌های سازمانی، از نوع نیمه دامپزشک حسن فیروزآبادی و حاج مرتضی رضائی و محمدباقر ذوالقدر می‌باشند. در ارتش نیز حالا کسانی که با دعای ولی فقیه بعد از انقلاب به دانشکده افسری رفتند و با دعای جوشن کبیر و معجزات امام زمانهای اسب سوار شبرنگ نشان در جبهه‌ها سر و کار داشتند جای آن نظامیان برجسته و کارآزموده را گرفته‌اند. حالا دور دور صالحی و آشتیانی است که روی پیشانی داغ مهر دارند و دو زانو در مجلس سینه‌زنی نمایندگی ولی فقیه بر سر و سینه می‌زنند.

بازار هم بازار قدیم...

در میدان اقتصاد نیز جای آن بازاریهای سرشناسی را که اغلب هم دین داشتند و هم دلبسته وطن و نهضت ملی ایران بودند بازاری‌هائی از طایفه دستمالچی و مانیان و فواکهی و... و مدیران کارآمدی که بزرگترین واحدهای صنعتی کشور را اداره می‌کردند، ناصر واعظ طبسی و آقازاده‌های ناصر ابوالمکارم و هاشمی بهرمانی و علی فلاحیان گرفته‌اند، و بذرپاش‌ها اداره مهمترین واحدهای صنعتی را در راه به ورشکستگی کشاندنشان عهده‌دار شده‌اند.
حال این جمع را در کنار مافیای تبلیغات و مطبوعات از تیره حسین بازجو و حسین وزیر نایب بازجو (صفار هرندی) و حاج محتشم و حاج عزت مدیر صدا و سیمای ولی فقیه قرار دهید می‌بینید که همگی از نوع همان تفاله چای آقای خمینی را خورده هستند. با اینهمه امروز اینها خمینی‌مدار شده‌اند و قصدشان تنفیذ وصایای مردی است که در همه عمر به جز نفرت و کینه را نشناخت. حالا احمدی‌نژاد می‌خواهد آرزوی خمینی را که نسبت به یهودی‌ها و نیز خارجی‌ها نفرت بیمارگونه‌ای داشت، در نابود کردن اسرائیل تحقق بخشد. خمینی هرگز به ایران مهری نداشت و به ایرانی بودن افتخار نمی‌کرد اما هم او هنگامی که بارزان تکریتی برادر صدام و رئیس استخبارات وقت عراق (به گزارش دکتر عاملی سفیر آن روز ایران در عراق) نزدش رفته بود که بیائید با ما همکاری کنید همه چیز به شما می‌دهیم، گفته بود من حاضر نیستم با شما علیه کشورم فعالیت کنم و وقتی بارزان گفته بود در این صورت ما معذوریم که به شما اقامت بدهیم داد زده بود من اقامت هم نمی‌خواهم و می‌روم. امروز اما وارثان اندیشه او و پرچمداران خمینیسم، کشور را دربست تقدیم روسها کرده‌اند و از اینکه روسها و جمهوری‌های سابق اتحاد شوروی 89 درصد از دریای مازندران را بلعیده‌اند ککشان هم نمی‌گزد.
اندیشه‌های خطرناک خمینی هجده سال پس از خاموشی او، اینک در دست تفاله چای‌خورهای کم مایه‌ای از نوع احمدی‌نژاد و احمدی مقدم و مصطفی نجار شمشیر خطرناکی است که نه فقط گردن بلکه ریشه اندیشه آزاد و فرهنگ ایرانی را نشانه رفته است. امروز آثار اندیشه و آرای امام راحل را در همه سو می‌بینیم. جامعه‌ای که خط قرمزی نمی‌شناسد، مبانی و اصول اخلاقی و سنت‌های پسندیده ایرانی در آن از رسمیت افتاده است. تروریسم به محور اصلی سیاستهای داخلی و خارجی نظام تبدیل شده است. اینک ماشین ترور رژیم در عراق، افغانستان، لبنان و فلسطین به صورت آشکار مشغول صید انسانها و تخریب و ویرانگری است.

اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه

یادمان باشد که خمینی اسلام ناب انقلابی محمدی را از کوزه بیرون آورد و در دو وجه شیعه و سنی به جان نه فقط مسلمانان بلکه جامعه بشری انداخت. ظهور بن‌لادن‌ها و ظواهری‌ها و حسن نصرالله‌ها و مقتدی صدرها همگی در پیوند با به قدرت رسیدن مردی بود که می‌خواست خلافت اسلامی را در جهان برپا کند و خود در مقام خلیفه المسلمین جای هارون‌الرشید را بگیرد. این خمینی بود که آخوندهای سنی را هم مثل شیعه تشویق کرد که شما هم می‌توانید با ترور و تکفیر و ارعاب رژیمهای حاکم بر کشورهایتان را سرنگون کنید. گو اینکه راشد الغنوشی در تونس و عباسی مدنی در الجزایر و خالد اسلامبولی و ایمن‌الظواهری در مصر و بن لادن در عربستان و الزرقاوی در اردن و سپس عراق و ملاعمر و قاضی حسنی در افغانستان و پاکستان نتوانستند قدرت را به طور کامل به دست گیرند و دولت ملاعمر در کابل نیز مستعجل بود اما بذری که سید روح‌الله کاشت امروز از جاکارتا تا دارالبیضا را رویاروی خطری قرار داده که به هر نام وصفش کنید؛ (بنیادگرائی، سلفی‌جوئی، اسلام ناب محمدی انقلابی، ارتجاع، واپس‌گرائی و...) در این واقعیت تغییری داده نمی‌شود که خمینیسم بعد از مرگ صاحب علّه به مراتب خطرناکتر و با ظهور هیتلر کوچولوهای اهل ولایت فقیه اسباب نگرانی بیشتر نخست اهل اندیشه و فرهنگ و زنان ـ به ویژه ـ در دنیای اسلام و سپس در دیگر نقاط جهان است.
دو سه روز پیش با فرزند یکی از دوستانم که مادری مصری و پدری ایرانی دارد سخن می‌گفتم. نوجوانی که تازه فارغ‌التحصیل شده و در خانه‌ای رشد کرده که نفی ولایت فقیه ستونهای آن را بالا برده است. این پسر جوان در لندن به مدرسه و دانشگاه رفته بود اما یک لحظه حس کردم با یکی از فارغ‌التحصیلان مدرسه دیوبندی وزیرستان پاکستان یا مدرسه حقانی روبرو هستم. وحشت کردم اگر از این نوع جوانان کسانی پیدا می‌شوند که فاجعه 11 سپتامبر و یا جنایت قطارهای زیرزمینی لندن را باعث شوند حال که 53 میلیارد دلار پول نفت را تفاله‌چای خمینی خواران، در میان گذاشته‌اند تا اذهان پاک این جوانان را مسموم کنند، جهان ما به کدام سو کشیده خواهد شد؟
بگذارید صریحتر بگویم: هجده سال پس از مرگ خمینی که زندگی سه نسل را نابود کرد اینکه با کسانی روبرو هستیم که می‌خواهند زندگی بشریت را نابود کنند. وقتی احمدی‌نژاد از نابودی و محو اسرائیل می‌گوید، معنای حرفش همان سخنی است که زیدآبادی و محمد قائد می‌گویند، ویرانی ایران و منطقه... من می‌ترسم، برای اولین بار از خمینیسم احساس وحشت می‌کنم. نه برای خودم و جانم که زمان زیادی را پیش رو ندارم، بلکه برای فرزندانم، برای آنها که امروز به دنیا آمده‌اند. اگر دنیا به (با پوزش بسیار) پفیوزی خود در برابر اهل ولایت فقیه ادامه دهد، تردیدی ندارم که سرنوشت فرزندان و نوادگان نسل ما نیز با وحشت و مرگ و ویرانگری پیوند خواهد خورد. آری، من می‌ترسم وقتی می‌شنوم جک استراو دوباره به کار باز می‌گردد و خانم نانسی پلوسی خواب دیدار از حداد عادل را می‌بیند. می‌ترسم وقتی مشاهده می‌کنم در برابر جنایت رژیم در اعزام تروریست به اربیل و کشتن دهها کرد بیگناه، بعضی از مقامات کردستان عراق احمدی‌نژاد را در آغوش می‌گیرند و جناب مام جلال طالبانی مراتب دوستی و ارادت خود به سید علی آقا را ابراز می‌کند.

شنبه 2 تا دوشنبه 4 ژوئن

غافلانند همه در کف غفلت چه کنیم؟

به مناسبت سالروز جنگهای شش روزه ژوئن 1967 که طی آن اسرائیل سرزمینهائی را به اندازه دو برابر خاک خود از مصر و اردن و سوریه و لبنان اشغال کرد تلویزیونهای فضائی عربی برنامه‌های ویژه‌ای را تدارک دیده‌اند که شامل پخش فیلمهای مستند از روزهای پیش و پس از جنگ، به دریاریختن یهودیان توسط احمد شقیری رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین در آستانه جنگ (البته در خواب و خیال درست مثل احمدی‌نژاد) به دام افتادن جمال عبدالناصر محبوب‌ترین رهبر عرب بعد از صلاح‌الدین ایوبی (که اصلا کرد بود) توسط حکومت رادیکال مجنون سوریه (گروه آتاسی، زوعیّن، ماخوس که ترکیبی بود شبیه سیدعلی اقای رهبر، محمود احمدی‌نژاد و ژنرال حسن آقای فیروزآبادی) و... می‌شود. اما جالبترین بخش گفتگو با مردم کوچه و خیابان در کشورهای عربی پیرامون روز 6 ژوئن است. از هر ده نفری که مورد پرسش قرار گرفتند حداقل 7 تن اصلا نمی‌دانستند 6 ژوئن خوردنی است یا پوشیدنی، به معنای دیگر خبر نداشتند در چنین روزی ساحل غربی رود اردن، بیت المقدس شرقی، صحرای سینا و بلندی‌های جولان به همراه مزارع شبعا به اشغال اسرائیل درآمد. این در حالی است که هر بچه مدرسه‌ای در اسرائیل حتی اگر دیروز از اوکراین به اسرائیل آمده باشد، می‌داند موشه دایان در چنین روزی چه کرد و چگونه در نبرد با سه ارتش عربی پیروز شد. هنوز در هیچکدام از کشورهای عربی روایت درستی از جنگ 6 روزه و شکست عربها برای کودکان و جوانان بازگو نشده است. همانگونه که در ایران هنوز کسی نمی‌تواند دلایل ادامه یافتن جنگ با عراق پس از پیروزی درخشان ارتش و سپاه در نبرد آزادسازی خرمشهر را مورد بحث قرار دهد. ملتی که تاریخ خود را نمی‌داند بدون شک امکان گزیده شدن از یک حفره را بیش از دیگران دارد اما ملتی که تاریخ معاصر خود را ندارد، هر لحظه در خطر قرار دارد که هستی و بقای خود را در معرض نابودی قرار دهد.

June 8, 2007 04:56 PM






advertise at nourizadeh . com