December 21, 2007

یکهفته با خبر

Kayhan-New.jpg

... اهل نظر معامله با آشنا کنند

سه شنبه 11 تا جمعه 14 دسامبر
پیشدرآمد: کنار گذاشته شدن سردار سرتیپ محمدباقر ذوالقدر قائم مقام وزیر کشور و معاون وی در امور امنیتی و انتظامی، حادثه ساده ای نبود. به اعتقاد من این ماجرا اهمیتی به مراتب بیشتر از واداشتن علی لاریجانی به استعفا از دبیری شورایعالی امنیت ملی و سرپرستی هیأت مذاکره کننده در باب پرونده اتمی داشت. باید نخست ذوالقدر را شناخت تا قدر و جایگاه او در حلقه ذوب شدگان و نوکران فدائی سید علی آقا را بهتر درک کنیم...

علی کولو ـ زاغی
تا نیم قرن پیش در استان فارس و بخصوص در مناطقی مثل داراب و کازرون و فسا و اغلب در حاشیه شهرها، افرادی زندگی میکردند با چهره هائی تیره و بعضاً سیاه که به آنها «کولو» میگفتند. کولوها نیز هم چون کولیها کارشان ساختن چکش و قیچی و الک و بوریا و در مواردی بافتن جاجیم و نوع ویژه ای از گلیم بود که نقشهای آن هیچ نوع هماهنگی با نقش گلیمها و قالیهای محلی نداشت بلکه بعدها که رسانه های ایران به چاپ گزارشهائی از هنر بومی آفریقائی اقدام کردند و تلویزیون نیز هر از گاه آثاری از دست ساخته های بومیان آفریقائی را به نمایش گذاشت آشکار شد که کار «کولو»ها شباهتهای غریبی به کار بومیان مناطق زنگبار، جنوب سودان، تانزانیا، کنیا و... دارد. نخستین بار چهار دهه پیش، در یک تحقیق دانشگاهی در دانشگاه پهلوی شیراز آشکار شد که «کولو»ها بازماندگان آفریقائیهایی هستند که در دوران قاجار و یا پیش از آن از آفریقا به ایران آورده شده و بعضی از آنها به عنوان برده در خدمت حکومت و قدرتمندان محلی بوده اند. علی کولو (که به علت داشتن چشمهای روشن با صورتی تیره و مسی رنگ، علی زاغی نیز خطاب میشد) یکی از این برده زادهها بود که در نوجوانی در مزارع خوانین و ثروتمندان به مزدوری کار میکرد اما پس از مرگ پدرش که او نیز در برابر دستمزد ناچیزی سختترین کارها را در مزارع و خانه های ثروتمندان انجام میداد، بخت یارش شد و به خدمت یکی از ثروتمندان سرشناس فسا در آمد. اما بعد از دو سه سال و به دنبال اتفاقی که در خانه ارباب افتاد و او مورد سوءظن قرار گرفت، به چوب و فلک ارباب دچار شد و نیمه شبی از خانه گریخت و به جهرم رفت که تنی چند از اقوام مادریاش در آنجا سکونت داشتند. در جهرم او با یکی از اقوام خود ازدواج کرد. سردار سرتیپ محمد باقر ذوالقدر فرزند این کولوی زحمتکش است که دوران کودکی و نوجوانی بسیار سختی را در نهایت فقر و رنج پشت سر گذاشته است. او به مدرسهای رفت که امروز نام «ذوالقدر» را بر پیشانی دارد. شرایط سخت زندگی و دشمنی با ثروتمندان و مالکین، محمدباقر را فردی کینه جو، عصبی و بسیار بیرحم بار آورد. در میان آشنایان پدرش که با آنها نسبت فامیلی نیز داشت «ناصر...» گروهبان شهربانی بود و به خانواده ذوالقدر در حدود امکاناتش کمک میکرد با اینهمه محمدباقر چنان با این پاسبان دشمنی داشت که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب ترتیبی داد که ناصر دستگیر و اعدام شود. استشهادی در جهرم درست کردند که حکایت از جنایات ناصر در آخرین ماههای حکومت پیشین ایران میکرد. گفته بودند او به دختران مبارز شهر تعدّی کرده و مفسد فی الارض است.

مجاهدین انقلاب
در آستانه انقلاب ذوالقدر نیز هم چون بسیاری از جوانان محروم و فقیر به فعالیتهای زیرزمینی رو آورده بود. در همین گستره او به مرور جذب گروه مسلح کوچکی شد که تعدادی از اسلامیهای دانشگاه و هیأتهای مذهبی آن را برپا کرده بودندو نام منصورون را بر آن گذاشته بودند. محسن رضائی، عبدالله زاده، علم الهدی از جمله افراد سرشناس این گروه بودند. این گروه به همراه شش گروه دیگر (سازمان بدر که از بچه های شهر ری و نازی آباد بود و چهره سرشناس آن علی عسگری نام داشت که بعدها از اطلاعاتی ها شد و چندی نیز در بدنه انصار حزب الله فعالیت میکرد، گروه فلق که بیشتر اعضایش از بچههای اتحادیه های اسلامی در خارج کشور بودندو مصطفی تاجزاده، بهروز ماکوئی، حسن واعظی و طیرانی در آن عضویت داشتند. گروه توحیدی صف که مهمترین اعضایش محمد بروجردی، حسین صادقی، اکبر براتی و اباذر بودند، گروه امت واحده که از بچه های زندانی و شماری از بریده های مجاهدین خلق تشکیل میشد و سرشناسترین آنها بهزاد نبوی، محمد سلامتی و پرویز قدیانی بودند، گروههای کوچک موحدین و فلاح با کسانی چون حسن منتظر قائم، حسین شیخ عطار، و محمد رضوی دیگر گروههائی بودند که پس از مدتها مذاکره تصمیم به پیوند گرفتند) سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بر پا کردند. مرتضی الویری از پایوران رژیم و شهردار اسبق که مدتی نیز سفیر ایران در اسپانیا بود و در برپائی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نقش ویژه ای داشت در خاطرات خود مینویسد: «هفت گروه بودیم که در کمیته استقبال از امام خمینی شرکت داشتیم»... درآغاز تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی این گروه روابط دوستانه و نزدیکی با احمد خمینی، ابوالحسن بنی صدر و هاشمی رفسنجانی داشت. در فروردین سال 58 سفیر فلسطین در تهران و ابوالحسن بنی صدر حاضر بودند و بنی صدر سخنرانی مبسوطی درباره اوضاع کشور و جایگاه مجاهدین انقلاب ایراد کرد. از همان هفته های نخست انقلاب، سازمان مجاهدین انقلاب تلاش خود را معطوف به تشکیل کمیته های انقلاب، دست انداختن روی ساواک و اسنادش، برپائی یک سازمان اطلاعاتی جدید و در نهایت سپاه پاسداران کرد. با دستیابی گروه به قدرت، اسلحه و پول، اختلافها نیز بین اعضای اولیه و نیز شورای مرکزی آغاز شد که توضیح درباره آن و حضور آخوند مرتجعی از نوکران سابق شیخ محمود حلبی رهبر حجتیه به نام آیت الله راستی کاشانی در سازمان به عنوان نماینده آیت الله خمینی، خارج از بحث ما است، تنها این نکته را باید گفت که ذوالقدر و فلاح و رضائی از نخستین سران سازمان بودند که پس از درگیری شدید با بهزاد نبوی سازمان را ترک کردند و خیلی زود نیز صف دشمنان خونین سازمان را تشکیل دادند. ذوالقدر نیز هم چون محسن رضائی، و شمار دیگری از اعضای اولیه مجاهدین انقلاب به سپاه پیوست و خیلی زود قابلیتهای خود را در عرصه مدیریت نظامی اطلاعاتی آشکار ساخت.
یکی از ویژگیهای ذوالقدر که پیش از انقلاب و در درون گروه کوچک منصورون نیز آن را آشکار کرده بود بیرحمی و قساوت عجیب او بود. معمولاً ویژگی را با بار مثبت مورد استفاده قرار میدهند اما در باب ذوالقدر ویژگی بار منفی دارد. زمانی که گروه منصورون تصمیم به بمبگذاری در کاباره ها و رستورانها و دیسکوهای تهران گرفت، کسی که با خونسردی در چند رستوران از جمله خوانسالار بمب گذاشت همین سردار سرتیپ دکتر محمدباقر ذوالقدر بود. در جریان عملیات ترکمن صحرا به همراه محسن رضائی، و در کردستان به همراه مرتضی رضائی و خواهرزاده اش علی رضا افشار، ذوالقدر چنان قساوتی در کشتار از خود نشان داد که حتی دوستان نزدیکش از او وحشتزده بودند.
با چنین سابقه ای، ذوالقدر مدارج ترقی در سپاه را یک به یک پیمود تا آنکه بعد از منصوب شدن سردار یحیی رحیم صفوی آرام و محبوب در میان کادرهای سپاه، ولی فقیه و فرمانده کل قوا ذوالقدر را به جانشینی فرمانده کل سپاه برگزید. در این مقام بود که ذوالقدر بر پایه آن CD معروف جلسه فرماندهان نظامی و امنیتی در فردای رویدادهای دانشگاه، آن خط و نشانها را کشید و زمینه های برپائی دولت پادگانی را فراهم آورد. انتقال او به وزارت کشوری که در رأس آن یکی از سیاهکارترین پایوران امنیت خانه ولی فقیه یعنی مصطفی پورمحمدی نشسته بود اما چون در دوران نیابت وزارت اطلاعات معروف به ضعیف کشی بود، آشکار ساخت که سیدعلی آقا در صدد است فضای گورستانی را در کشور حکمفرما سازد. و چنین نیز شد، ذوالقدر بسیاری از دست پروردگان خود را در سپاه به استانداری و فرمانداری به استانها و شهرهای بزرگ فرستاد. گهگاه نیز با تهدید آمریکا و اسرائیل نشان میداد گو اینکه در وزارت داخله است اما از امور خارجه نیز غافل نمانده است. زمانی که ذوالقدر خواهرزاده اش یعنی علیرضا افشار را به وزارت کشور آورد آش انتخابات چنان شور شد که حتی صدای آقا مجتبی سرمعلم تحفه آرادان نیز درآمد.
نکته دیگری که در باب معاون جدید رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در امور بسیج (مقامی ساختگی که با بودن عزیز جعفری در فرماندهی سپاه و بسیج هیچ معنا و مفهومی ندارد) باید یادآور شوم نقش ذوالقدر در روابط پنهان و آشکار رژیم با گروههای تروریستی است. ذوالقدر در نیمه نخست دهه 90 قرن پیش زمانی که به سودان فرستاده شد تا نظارت بر تشکیل واحدهای زبده و گاردهای ریاست جمهوری داشته باشد، روابط نزدیکی با بن لادن و دکتر ایمن الظواهری که آن روزها در سودان بودند، برقرار ساخت. همچنان که در لبنان نیز موفق شد روابطی نزدیک با جهاد اسلامی و حماس و گروههای ضد صلح فلسطینی برقرار کند. در سودان ذوالقدر افرادی را مامور کرده بود تا در باب چگونگی انتقال برده ها از آفریقا و به ویژه زنگبار به ایران در زمان سلطنت محمدشاه و ناصرالدینشاه تحقیق کنند. ظاهراً سردار سرتیپ محمدباقر خان که حالا از عنوان دکتر نیز استفاده میکند همچنان در جستجوی ریشه خویش است.
با این اشارات، پیداست که کنار گذاشتن ذوالقدر از وزارت کشور تنها چند هفته پیش از برپائی انتخابات دارالشورای اسلامی، یک انتقال ساده نیست، به ویژه آنکه این انتقال به اراده مجتبی ثمره هاشمی صورت گرفته، یعنی فردی که ذوالقدر در همین وزارت کشور زیرآبش را زد و مقامش را به خواهرزاده خود دارد. با شناختی که از ذوالقدر داریم با دوران به لاک رفتن او در ستاد کل نباید با بیتوجهی برخورد کنیم. کسی که نقشه پادگانی کردن جمهوری ولایت فقیه را به دقت و با توفیق به اجرا گذاشت حالا که بار دیگر لباس نظامی را بر تن کرده و دیگر از عنوان آقای دکتر استفاده نمیکند، بسیار خطرناکتر از گذشته است گو اینکه منصب تازهاش، قدرت تازه ای را نصیب او نکرده است.

شنبه 15 تا دوشنبه 17 دسامبر

پایتخت بیمار
1 ـ در اوت 2003 و سپس در اکتبر همین سال در «یکهفته با خبر» مطلبی در رابطه با ظهور بعضی بیماریهای پوستی و حساسیتهای شدید و و درد معده و روده در مناطقی که در اطراف دانشکده صنعت آب و برق دیده شده، نوشتم. دانشکده که به ظاهر وابسته به وزارت نیرو است اما عملاً زیر نظارت سازمان انرژی اتمی قرار دارد در آن تاریخ توسط کسانی مثل دکتر آیت اللهی معاون اسبق سازمان انرژی اتمی و سرپرست پروژه غنی سازی اورانیوم در آزمایشگاههای مخفی سازمان، اداره میشد. در اطراف دانشکده چند آزمایشگاه موقت (با سوله) برپا کرده بودند و گاه نیز آزمایشگاههای سیار به روی تریلی، به اطراف دانشکده میآوردند. نهر کوچکی که زمینهای اطراف را مشروب میکرد از نزدیکی دانشکده عبور میکند. نخستین آثار وجود یک جریان غیرطبیعی، ماهیان مرده ای بودند که هر روز به روی نهر کوچک ظاهر میشدند. بعد گوسفندهائی که در اطراف رودخانه به چرا مشغول بودند دچار بیماریهای گوناگون از جمله ریختگی بیدلیل پشمها، کوری و ظهور زخمهای وحشتناک به روی شکم و صورت آنها شدند. چندی بعد بیماری پوستی عجیبی شبیه اگزما و زونا در میان کودکان و نیز افراد سالخورده و زنان باردار ظاهر شد و سرانجام با ابتلای تعدادی از دانشجویان به بیماریهای پوستی و اسهال و قی و معده و روده درد، در یکی از روزهای مهر کوتاه زمانی پس از شروع سال تحصیلی، تعدادی نظامی آمدند و ساختمانهای سوله را برچیدند... آنچه مرا به یادآوری این مطلب واداشت، انتشار بیدلیل بیماریهای پوستی به خصوص زونا که میگویند ریشه عصبی نیز دارد، خارشهای شدید گرد چشم، حالات نفس تنگی و سوزش شدید معده، زردی و... در مناطقی از شمال شرق تهران (نزدیک به مراکز و کارخانجات نظامی) اصفهان، نطنز، همدان، کرمان، سمنان و ورامین است. البته رژیم مدتهاست با ارسال پارازیتهائی که اثر مستقیم روی زنان باردار، بیماران قلبی، مبتلایان به آلرژیهای شدید، کودکان و سالخوردگان دارد، میکوشد در ارسال برنامه های تلویزیونی ماهوارهای اخلال ایجاد کند. اما آلودگیهای اخیر را، چیزی فراتر از پارازیتهای ماکروویو باعث شده است. از آنجا که مناطق انتشار بیماریهای مورد اشاره اغلب در نزدیکی تاسیسات نظامی و یا اتمی است بنابراین این نگرانی وجود دارد که ناکارآمدی متخصصان و کارکنان فنی تاسیسات اتمی باعث آلوده شدن این مناطق به مواد شیمیائی و یا رادیواکتیو شده باشد. پزشکی برای من نوشته است در ماه آبان بیش از 34 بیمار مبتلا به زونا و 70 بیمار مبتلا به نوع عجیبی از اگزما و داءالصدف (سوروسیازیس) داشته است.

و تتمه حوزهها
2 ـ بحث حوزه ها را به شکلی کاملتر آماده میکنم برای کتابی که گرد مرجعیت بعد از ظهور ولایت فقیه و آنچه بر حوزه ها و روحانیت رفته است دور میزند. فکرش را بکنید کار حوزه و مرجعیت به جائی رسیده که آقای اعرجی از جوجه ملاهای وردست مقتدا صدر اخیراً گفته است حضرت سیدنا چندی است اوقات خود را به درس خارج میگذراند تا بعد از گذراندن سریع این دوره چند ماه دیگر بتواند به مقام آیت اللهی برسد و پیروانش ناچار نباشند از دیگر مراجع تقلید کنند. دوره سریع فراگیری زبان و ریاضیات و رانندگی و میکانیکی را دیده و یا شنیده بودیم اما دوره فراگیری فنون و علوم مرجعیت را آنهم به صورت فشرده و سریع تا به حال سراغ نداشتیم. از روزی که مجلس خبرگان با یک قیام و قعود سید علی آقای خامنه ای را از حجت الاسلامی به آیت الله العظمائی ارتقاء مقام داد و شیخ علی اکبر ناطق نوری و احمد خاتمی لقب آیت الله گرفتند پیدا بود دوره فشرده شش ماهه و حتی سه ماهه مرجعیت نیز به زودی برپا میشود. روزگاری طلبه ای چهل سال درس میخواند و درس میگفت و تازه سنش که به بالای 50 میرسید عنوان مجتهد را میگرفت، حالا اما مجتهدانی داریم که ریششان سبز نشده و مراجعی که برای خرید مرید یک چمدان پول به همراه میبرند. این یکی مقتدا صدر سپاه مهدی هم دارد و در آدمکشی نیز شهرت وافری پیدا کرده بنابراین حفاً که مرجعیت زیبنده اوست. گذشت دوران نائینی ها و اصفهانی ها و خوانساری ها و شریعتمداری ها و صدرها، حالا عصر جنتی ها و فلاحیان ها و حضرت آیت الله محمد محمدی ریشهری ها است.

مجامع طلاب
در اینجا لازم است مختصری نیز درباره مجامع طلاب بازگویم. اکثر طلاب شهرستانها دارای مجمعی هستند که به نام شهرستانشان نامگذاری میشود مثلاً: مجمع طلاب تهرانی، اصفهانی، کاشانی... و این مجامع بیشتر توسط طلاب سیاسی هر شهرستان که در قم به تحصیل اشتغال یا سکونت دارند تشکیل و اداره میشود و معمولا سالانه یک اجتماع دارند و در مواقع انتخابات و یا در حضور خامنهای نیز جلساتی برپا میکنند.
این مجامع دو نقش عمده ایفا میکنند: اول تحت کنترل گرفتن باقی طلاب همان شهرستان، دوم متشکل کردن طلاب جهت حمایت از حکومت و خامنه ای که به صورتهای گوناگون انجام میگیرد و در همان رابطه نیز وجوهی تقسیم و توزیع میشود. مجامع شهرستانهای بزرگتر، پرجمعیتتر و فعالتر است.
در کنار این مجامع، مجامع بی نام و نشانی از همان شهرستان نیز وجود دارد که به صورت غیررسمی به فعالیت مشغول بوده و اهداف خود را که میتواند سیاسی و غیرسیاسی باشد، دنبال میکنند. به طور کلی این مجامع و دوستیهایشان در حوزه تاثیراتی میگذارد.

محافل سیاسی و اجتماعی طلاب خارجی
طلاب خارجی نیز دارای محافلی هستند که به صورت رسمی است و شامل مجالس روضه و جشن میشود. عربهای عراقی دارای مجالس حزبی هستند (حزب الدعوه و مجلس اعلا)، طرفداران شیرازی نیز جلساتی برای بحث و نظر بین خود دارند و در شرایط مختلفی که برای آنان اهمیت دارد مبادرت به تنظیم اعلامیه و سیدی و غیره نموده و منتشر میسازند.

عربها و غیر عربها
اکثریت عراقیها مجالس غیرسیاسی خود را دارند و آنان تابع حوزه نجف بوده و فقط صحبت آنان حداکثر مربوط به نقل مسائل است و در مورد سیاسی بحث نمیکنند. بخشی از فعالیتهای آنان غیرعلمی و تحقیقاتی است که در موسسات و یا به صورت شخصی انجام میگیرد.
لبنانیها نیز با توجه به تأثیری که حزب الله دارد، دارای تشکیلاتی نانوشته بین خود هستند و آنان از زمانی که حزب الله قدرت بیشتری یافته است، جلساتشان و محافلشان خودمانیتر شده است و مطلب زیادی در مورد این گونه مجالس نمیشنویم مگر این که آثار آن را به صورت اعلامیه ملاحظه کنیم.
بحرینیها نیز کم و بیش فعالیتهایی دارند که این فعالیتها در رابطه با بحرانهایی که در بحرین بود کم و زیاد میشد. ولی این نکته نیز قابل توجه است که شیرازیها نیز برنامه هایی برای گسترش نفوذ خود در بحرین داشتند.
شیخ محمد سند از بحرینیهای مقیم قم است که شاگرد مرحوم آیت الله سید محمد روحانی بود و میگویند که با فضل است. او در جریانات سیاسی دخالت نمیکرد و بیشتر در دعواهای فرقه ای و مباحث عقیدتی بود ولی اخیراً و با توجه به صاحب عنوان شدن در فکر مریدبازی افتاده و در نتیجه دوست داردکه در بحرین قدرت به دست شیعه باشد تا او هم سهم بیشتر ببرد.
در مورد غیرعربها فقط پاکستانیها و افغانها هستند که تعدادشان به حدی میرسد که بتوانند میان خود جلساتی داشته و بحثهای سیاسی و غیره نمایند. پاکستانیها در این میان فعالتر میباشند که علت آن نیز داشتن امکانات مادی بیشتر نسبت به افغانها است.

December 21, 2007 11:57 AM






advertise at nourizadeh . com