January 18, 2008

یکهفته با خبر

Kayhan-New.jpg

زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار!

سه ‌شنبه 8 تا جمعه 11 ژانویه
پیشدرآمد: دوست عزیزم «دکتر رضا حسین بر» برایم فیلمی را فرستاده که مثل هفته گذشته که قطع دست راست و پای چپ پنج جوان بلوچ به دستور جنایتکاری به نام ابراهیم نکونام رئیس دادگستری بلوچستان و شورای قضائی شرق کشور با رعایت اصول کامل شرعی و بهداشتی (دعای جوشن کبیر و ارّه برقی و اِتر) انجام گرفت، حال و روز مرا چنان کرد که اشک و درد رهایم نمی‌کرد، روزهای پایانی این هفته را نیز دردآلوده کرد.

فیلم که ظاهراً با تلفن همراه برداشته شده چند مأمور انتظامی رژیم را نشان می‌دهد که دو جوان بلوچ را در بیابان به دام انداخته‌اند. وضع این دو جوان و نوع لباس و ظاهرشان حداقل آشکار می‌کند آنها چریک و به قول اهل ولایت فقیه راهزن مسلح و قاچاقچی نیستند. اگر هم سوءظنی نسبت به وابستگی‌های آنها وجود داشته باشد، این وظیفه بازجویان دادگستری است که در بازجوئی قانونی از آنها روشن کند چه کسانی هستند و به چه گروهی وابستگی دارند. اما مأموران انسانهائی دست بسته را که روی زمین افتاده‌اند با لگد و مشت و قنداق تفنگ می‌زنند، ناسزاهای رکیک نثارشان می‌کنند و در باب اینکه آنها را به قتل برسانند و یا به زندان منتقل کنند با هم به بحث می‌پردازند. روزی که برای نخستین بار با آقای «عبدالمالک ریگی» رهبر جنبش رهائی ایران (جندالله سابق) گفتگو کردم (و این گفتگو و مصاحبه‌های بعدی من با ایشان هم روی سایت من و هم سایت‌های مبارزان بلوچ و... قابل دسترسی است) ضمن انتقاد شدید از ایشان و عملکردشان به ویژه در ماجرای تاسوکی که به قتل وحشیانه عده‌ای هموطن بیگناه منجر شد، به آقای ریگی گفتم با قتل و کشتار و شکنجه شما به هیچ جا نمی‌رسید و به جز ایجاد نفرت، کار شما هیچ نوع اثر مثبتی چه در بالا بردن روحیه مردم و چه در تضعیف روحیه نظام نخواهد داشت. برعکس، نظام با استفاده از فیلمهائی که از سر بریدن و قتل مردم عادی و مأمورانش در دست دارد، موفق شده شما و وابستگان شما را در صف تروریستهای همدل با القاعده و طالبان و مظهر خشونت و جنایت قرار دهد. دست بالا، شما یاغیانی مسلح خواهید بود که از طریق آدم‌ربائی و قاچاق مواد مخدر می‌کوشید امنیت را در بلوچستان برهم بزنید. البته ریگی پاسخهای خود را داشت، اینکه در تاسوکی او به هیچ روی دخالتی نداشته و هر که شال بلوچی انداخت و تفنگ به دست گرفت جزو یاران او نیست. در مصاحبه دوم ریگی در برابر میلیونها بیننده من در برنامه تلویزیونی‌ام «پنجره‌ای رو به خانه پدری» اعلام کرد از این پس تنها در صورتی که مورد حمله مأموران رژیم قرار گیرد از خود دفاع خواهد کرد و به هیچ روی آغازگر عملیات نظامی نخواهد بود. ریگی همچنین نشان داد طی یکی دو سال اخیر علی‌رغم همه جوانی‌اش هم تجربه و هم دانش سیاسی بسیاری کسب کرده است. حالا دیگر فقط از اوضاع بلوچستان و اهل سنت نمی‌گفت بلکه با تغییر نام سازمانش از رهائی ملت ایران سخن بر زبان می‌آورد. ریگی یکبار دیگر در سومین گفتگو تعهد کرد که دیگر تفنگ به روی سینه هموطنی نگیرد. به تقاضای من و تنی دیگر از مخالفان نظام گروگانهائی را که در اختیار داشت آزاد کرد. در پاسخ او رژیم اولاً مدعی شد گروگانها را با کمک پاکستان آزاد کرده است و بعد هم مأمورانش با حمله به یک مدرسه دخترانه و قتل چند معلم و کارگر بلوچ بیگناه مدعی شدند کمر جنبش ریگی را شکسته‌اند. از آن پس نیز این مأموران رژیم بوده‌اند که وحشیانه با اعدام بلوچها، دست و پا بریدن آنها و در مواردی تعرض به نوامیس مردمانی که انگار نصیبی از مواهب این سرزمین غنی ندارند و زندگی امروزشان با نفت بشکه‌ای صد دلار فرقی با زندگی یک قرن پیش آنها ندارد، بذر کینه و نفرت می‌کارند و هر روز با شدت و حدت بیشتری در باروری و گسترش آن می‌کوشند. بار دیگر وقتی با عبدالمالک ریگی یا دیگر مبارزان و گروههای مسلح بلوچ سخن می‌گویم چگونه از آنها بخواهم با دیدن تصویر فیلمی که حالا در اینترنت هم پخش شده عصبانی نشوند و خشم خود را بر سر مأموران رژیم خالی نکنند.
این هفته «وحید صادقی» نزد من آمده بود. جوانی 28 ساله که یک سال پیش از انقلاب در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده خانواده‌ای که در یک سوی آن سه جوان مجاهد اعدام شده‌اند و یک سوی دیگر چندین شهید در جنگ دارد و تعدادی از اقوام او نیز از پایوران سطح بالای نظام در ارگانهای نظامی و امنیتی هستند. وحید نماد مسلمی از نسل انقلاب است، نسلی که با ایمان عمیق دینی و دلی لبریز از عشق و آزاداندیشی، پس از آنکه فهمید دکانداران دین چگونه با استفاده از باورهای دینی مردم، با چپاول و غارت ثروت ملی، قتل و زندان و سرکوبی آزادیخواهان از جمله روحانیون و دینمداران صادق، حکومت سیاه استبدادی مذهبی خود را در ایران برقرار کرده‌اند سر به عصیان برداشت، یا به بیراهه خشونت افتاد، یا کوشید در چهارچوب امکانات موجود زمینه‌های تحول آرام را فراهم سازد، و یا ناچار به گریز و پناه جستن در غربت شد. وحید از گروه آخر است. با این توضیح که او تا آخرین روز حضورش در وطن می‌کوشید در پناه شخصیت‌هائی چون آیت‌الله منتظری و شماری از اصلاح‌طلبان، حتی با تحمل خطراتی، خانه پدری را ترک نکند اما به نقطه‌ای رسید که دیگر گزیری جز گریز نداشت.

تراژدی وحید
من چهار سال و نیم پیش با وحید آشنا شدم. همان روزهائی که با تنی سوخته از اسید، دست و پای در زنجیر و شانه‌هائی که بر آن نام خاتمی و مصدق و منتظری را با چاقو نقش زده بودند، ویران و خونین در زندان شیراز بود. آزاده‌ای حکایت او باز گفت و بعد به طرقی توانستم با او سخن گویم. و از آن پس همه گاه پیگیر احول او بودم که با همسر و کودک تازه به دنیا آمده‌اش هر روز در گوشه‌ای در گریز از سربازان گمنام و مشهور امنیت‌خانه سیدعلی آقا نایب امام زمان، پنهان بود. چگونه بیرون آمدن او از خانه پدری یک سال پیش نیز حکایتی است که در کتابی در دست تهیه، بازش خواهم گفت. با همه آنچه از او می‌دانستم، وقتی شانه‌ها و سینه و شانه‌های سوخته و زخم‌خورده‌اش را دیدم بر خود لرزیدم که 70 میلیون ایرانی در چنگ چه هیولاهائی گرفتارند. و این علی بن جوادالحسینی خامنه‌ای تا چه حد در برابر پتیاره قدرت، خود و جان و جهان و شرف و رحم و... را واگذار کرده که با وجود آگاهی از عملکرد مأمورانش، نه تنها سر به دیوار نمی‌کوبد و ره به بیابان نمی‌کشد، بلکه از این آدمکشان تقدیر می‌کند، مواجب و امتیازاتشان را بیشتر می‌کند و بعد هم آن طور که در یزد دیدیم با چه راحتی مدعی می‌شود نظام سیاهکارش بهترین حکومت جهان است و ایران در کف باتدبیر او و نوکرانش از نوع تحفه آرادان ابرقدرت منطقه و در همه زمینه‌ها چهار نعل به سوی عظمت و پیشرفت و توسعه می‌تازد. ذهن گرفتار پارانویای سیدی که سه دهه پیش حکایت رنج وارسته‌ای مثل آقای احمدزاده در زندان و ماجرای فرزندانش، او را چنان می‌لرزاند که به هق‌هق می‌افتاد، نه فقط همین آقای احمدزاده در آغاز دوران ولایتش به زندان می‌افتد بلکه اگر او در به خون کشیده شدن یک فرزند داغدار شد، در دوران خلافت همین جناب سید صدها پدر داغدار فرزندانشان می‌شوند و هزاران خانواده نگران روزگار نوردل و دیده‌شان چه آنها که در زندانند و چه آنها که مثل وحید ناچار به گریز از خانه پدری شده‌اند. بگذارید اینجا حکایتی را از روزگار نایب امام زمان در آن سالهائی که زندگی را به سختی گاه در تبعید و زمانی در زندان، سر می‌کرد برایتان بازگو کنم. همان دستگاه ساواکی که همه ما در باب جنایاتش می‌گفتیم و می‌نوشتیم هنگامی که سید در پی آتش‌افروزی‌ های بسیار محکوم به زندانی سنگین شد، به توصیه مرحوم تیمسار بهرامی که رئیس ساواک خراسان بود، به جای زندانی کردن آن جناب با این توضیح که «ایشان بسیار وضع مالی بدی دارد و عیالوار است و وابسته به خانواده محترمی است و پدرش از دعاگویان ذات اقدس ملوکانه است...» سیدعلی آقا را به ایرانشهر تبعید کرد. در این شهر سنی نشین بلوچ، سید خانه‌ای 50 متری اجاره کرد و احباب و اخیار نیز همه جور خشکه و غیرخشکه هوای حضرتش را داشتند. در چند نوبت که به علت دیر رسیدن بسته‌های ارسالی و دیدارهای دوستان، سید حال و روز درستی نداشت و به ویژه درد استخوان و خمیازه‌های مستمر توان از او سلب کرده بود، یک سردفتر بلوچ سنی که در نزدیک منزل ایشان ساکن بود از جان و دل کمر به خدمت و مراقبت از او بسته بود. خود آقای خامنه‌ای بارها با ستایش از این فرد می‌گفت شیعه واقعی این بلوچ سنی است که تا فهمید من سیدم و اولاد پیغمبر، با همه خطرهائی که آمد و رفتش به خانه‌ام داشت هر روز به من سر می‌زد و نیازهای مرا از غذا و نان و ذغال و نفت و میوه گرفته تا عصاره گل کوکنار فراهم می‌کرد. آن سردفتر ده سال پیش پس از مدتها رنج و درد به خاطر زندانی و شکنجه شدن و از دست دادن محضرش درگذشت، دو پسر او فاروق و عبدالقادر که در زمان تبعید آقای خامنه‌ای به ایرانشهر بچه بودند یکی در سال گذشته اعدام شد و دومی از دو سال پیش گم شده است و خیلی‌ها بر این باورند که مأموران نایب امام زمان سرش را زیر آب کرده‌اند.
وحید وقتی برایم گفت هنگامی که بر شانه‌های او اسید می‌ریختند و هر مأموری از راه می‌رسید قربتاً الی‌الله ضربه‌ چاقوئی به او می‌زد و بعد همگی یکصدا می‌گفتند انشاءالله فاطمه زهرا و فرزندش امام خامنه‌ای از کارشان رضایت خواهند داشت چهره فرزندان آقای خامنه‌ای را مجسم می‌کردم که در مقام والاحضرتها و والاگهرها، از برکت سلطنت جابرانه والد معظم ساکن روضه رضوان شده‌اند و نمی‌دانند جلادان امنیت خانه جناب ابوی چگونه بر پیکر جوانی هم سن و سال آنها با قطره‌های اسید نوشته‌اند مرگ بر ضد ولایت فقیه، مرگ بر مصدق! همان مصدقی که وقتی نامش ذکر می‌شد سیدعلی اقا به پا می‌خاست و سر به احترامش فرود می‌آورد.

شنبه 12 تا دوشنبه 14 ژانویه
بوش در حاشیه خلیج فارس
1ـ طی روزهای سفر پرزیدنت جورج بوش به اسرائیل و منطقه خودمختار فلسطین و سپس حاشیه خلیج همیشه فارس، به دقت گزارشهای خبری و مقالات تحلیلی پیرامون این سفر بسیار مهم را در رسانه‌های عربی و غربی و البته خانگی دنبال می‌کردم. نکته‌ای که در این چند روز بیش از هر زمان رویاروی من قرار گرفت، حضور سنگین و مؤثر ایدئولوژی در دو وجه چپ ضدآمریکائی و غربی و اسلامی ناب محمدی در دو نمای شیعه و سنی آن، در رسانه‌های منطقه‌ای و بین‌المللی بود. بوش به منطقه آمد با اهدافی که کم و بیش پیش از سفرش خطوط آن ترسیم شده بود. و من آن را بدون قائل شدن به اهمیت بیشتر و کمتر هر یک به طور پیاپی می‌نویسم:
الف: رویای میلیونها فلسطینی برای داشتن وطنی مستقل، و خاتمه یافتن 60 سال درد و محنت و فلاکت چهار نسل را رنگ واقعیت بخشیدن و نقشه راهها را که در آناپولیس به طرح صلح عربی (طرح ملک عبدالله پادشاه سعودی) پیوند خورد در مسیر به اجرا درآمدن قراردادن.
ب: دیدار از بیت‌اللحم زادگاه مسیح و سپس نقطه عروج او را زیارت کردن. بوش که از چهل سالگی به عنوان یک مسیحی احیا شده، دل به زیارت ارض مقدس سپرده بود در واقع حج اکبر خود را نیز انجام داد.
ج: پس از انتشار گزارش 16 سازمان اطلاعاتی آمریکا درباره برنامه اتمی ایران، این فقط مردم ایران نبودند که از این تغییر لحن و کلام مقامات آمریکائی، حیرت‌زده و دچار نوعی سردرگمی شدند، بلکه همسایگان عرب ایران به ویژه در حاشیه خلیج فارس که تا دیروز از یک سو نگران پیامدهای یک درگیری نظامی جدید در منطقه این بار بین ایالات متحده و جمهوری ولایت فقیه بودند و از سوی دیگر برنامه اتمی ایران در دو وجه علنی (نیروگاه بوشهر و سایه یک چرنوبیل دیگر بر سر مردمی که فاصله خانه‌هاشان تا بوشهر به مراتب کوتاهتر از فاصله بوشهر تا تهران است) و وجه سری آن (تلاش برای ساختن سلاح هسته‌ای) خواب راحت را از چشمانشان ربوده بود با انتشار گزارش نگران شده بودند که مبادا واشنگتن در پی سازش با جمهوری ولایت فقیه باشد و در این میان و در پرتو این سازش آنچه پادشاه اردن هلال شیعی‌اش خوانده بود تحقق پیدا کند. سعودی‌ها و اماراتی‌ها البته بیش از همه نگران بودند. بوش آمده بود تا به آنها اطمینان دهد سازشی در کار نیست بلکه ایالات متحده بر آن است تا حلقه محاصره را گرد رژیم اسلامی ایران تنگ‌تر کند و بدین منظور امیدوار است کشورهای عرب منطقه با سیاستی هماهنگ مجال مانور به جمهوری اسلامی ندهند و فریب لبخندهای احمدی‌نژاد و پیامهای خامنه‌ای را نخورند که اینها نقشه خطرناک و دور و درازی علیه کشورهای منطقه در سر دارند که نخستین مرحله آن را پشت سر گذاشته‌اند. اندکی تامل روی سخنان بوش نخست در اسرائیل و سپس در کویت و بحرین و آنگاه در ابوظبی، روشن می‌کند که سخنان بوش سه گروه مخاطب داشت؛ نخست کشورهای عرب منطقه، دوم مردم ایران و بالاخره اهل ولایت فقیه.
پیام او به عربها را باز گفتم، به مردم ایران نیز پیام ویژه‌ای را که طی چند سال اخیر به مناسبتهای مختلف خطاب به هموطنان ما عنوان کرده این بار با تفصیل بیشتری به آنسوی آبهای خلیج فارس فرستاد «شما ملتی بزرگ با پیشینه‌ای تاریخی و تمدنی ستودنی هستید که در چنگ رژیمی سرکوبگر و اسلام‌زده گرفتار شده‌اید. ما مبارزات شما را برای رها شدن از حکومتی که شایستگی نمایندگی شما را ندارد تقدیر می‌کنیم و از این مبارزات حمایت کرده و می‌کنیم...» پیام بوش به سیدعلی آقا و حکومتش نیز تفاوت زیادی با پیامهای پیشین نداشت تنها این بار رئیس جمهوری آمریکا ضمن دادن اخطار به شریک استراتژیک رژیم یعنی رژیم بشار الاسد در دمشق، اهل ولایت فقیه را بزرگترین خطر برای صلح جهانی و امنیت منطقه خواند و تاکید کرد این رژیم مهمترین حامی تروریسم اسلامی در جهان است.
جبهه اسلام ناب و مارکسیسم ناب و دنباله‌چی‌هایش (از ضد امپریالیستهای فرسوده و بی‌دندان گرفته تا سوسیالیستهائی از نوع آقای جورج گالاوی رفیق شفیق صدام حسین که در مراسم افتتاح ساختمان میلیونی نمایندگی ولی فقیه در لندن سید علی آقا را رهبر بزرگ جهان اسلام خواند و همانطور که مراحم تکریتی خونخوار نصیبش شد از مواهب مداحی رژیم ولایت فقیه نیز برخوردار شد، و البته چپ زدگان جهان عرب از «مُعن بشور» همتای عرب گالاوی تا عبدالباری عطوان سردبیر بلبل‌زبان القدس العربی همراه با حماس و حزب‌الله و جهاد اسلامی و القاعده و توابعش زیر سایه جمهوری ولایت فقیه با چند روزنامه و شبکه تلویزیونی از نوع الجزیره ـ واقع در بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا در منطقه یعنی قطر ـ و الزورا ـ شبکه تروریستهای عراق ـ العالم و پرس تی.وی، و... از سفر جورج بوش چیزی به جز توطئه، برنامه‌ریزی برای حمله به ایران، در هم شکستن مقاومت فلسطین و به ویژه حماس، زمینه‌سازی برای یک حضور مستمر نظامی در منطقه و غارت اموال کشورهای منطقه، حمایت رژیمهای ارتجاعی و فاسد عرب و در مقابل ضربه زدن به سوریه ـ که لابد رژیمش مثل رژیم جمهوری ولایت فقیه مردمی و دمکرات منش و پاکدامن و صادق است ـ و... حتی در این چند روز این جماعت یک عبارت مثبت درباره نتایج سفر بوش عنوان نکردند. اشاره بوش به اینکه اسرائیل باید سرزمینهای اشغالی را تخلیه کند و به پشت مرزهای 5 ژوئن سال 67 باز گردد، با سی سال تأخیر سرانجام بر زبان رئیس جمهوری آمریکا جاری شد. این عبارت در گوش میلیونها فلسطینی و سیصد میلیون عرب، خوش‌آهنگ‌ترین عبارتی بود که در دومین روز سفر بوش در فضای منطقه طنین‌انداز شد. این جماعت این آهنگ را نشنیدند. در گوش مردم ایران نیز آهنگی خوش نشست، اینکه جنگی رخ نخواهد داد، و خانه پدری با بمبهای آمریکا و اسرائیل به ویرانی کشیده نخواهد شد اما با جدی شدن تحقق آرزوی مردم فلسطین، دکانداران مساله فلسطین در تهران و دمشق، بیش از هر زمان در عزلت قرار خواهند گرفت، فشار بین‌المللی و منطقه‌ای بر رژیم بیشتر می‌شود، و رویای سیدعلی آقا و نوکرانش در زمانی نه چندان دور به کابوسی از آن دست که گریبان رژیمهای سرکوبگر ضدمردمی را در پایان عمرشان می‌گیرد، تبدیل خواهد شد. من به نتایج این سفر خوشبینم. همینکه رئیس جمهوری آمریکا در سفر به کویت ساعتی با زنان این کشور که بر اثر فشارهای خانم دکتر رایس و رئیسش بر دولت این کشور (که از ده سال پیش می‌خواست به زنان حق رای و انتخاب شدن بدهد اما پارلمانی که زیر سلطه اسلامی‌های سلفی و فراکسیونهای مذکر است مانع از تحقق آن می‌شد) سرانجام صاحب حق رای و انتخاب شدن در پارلمان شدند، به گفتگو پرداخت و زنان کویت و بحرین و امارات آنگونه با چهره‌های پر از لبخند و امید از او استقبال کردند، خود بشارتی خوش برای همه زنان منطقه است. فردا عربستان نیز ناچار می‌شود در برابر آخوندهای مرتجعش بایستد و با اشاره به وضع زنان در دیگر کشورهای شورای همکاریهای خلیج فارس، اندک اندک حقوق قانونی زنان را به رسمیت شناسد. این را هم بگویم که رژیم میلیونها دلار خرج کرد تا در بحرین با توجه به شروع عزاداری‌های محرم تظاهرات گسترده‌ای علیه بوش به راه اندازد. دولت بحرین اجازه این تظاهرات را داد، اما تعداد شرکت کننده در آن البته اسباب خجالت نایب امام زمان و نوکرانش شد که از چندصد نفر فزونی نگرفت.

و حالا نوبت فروزنده‌هاست
وزارت خزانه‌داری آمریکا با تأخیر بسیار سرانجام سردار سرتیپ احمد فروزنده از فرماندهان سپاه قدس و عاملان ترور و تخریب و صدور اسلحه به عراق و آموزش تروریستها را در فهرست سیاه حامیان ترور قرار داد. این احمدآقا به اتفاق اخوی محمد وزیر دفاع پیشین و مدیر بنیاد مستضعفان و جانبازان و اخوی سوم سردار مسعود از مسئولان ترورهای خارج از کشور که اخیراً چند نوبت با اسامی متفاوت به اروپا سفر کرده بود از سه مفسدینی هستند که در طول دو دهه اخیر پرونده سیاهی از جنایت و فساد و دزدی دارند. در نوبتی دیگر به تفصیل در باب این سه برادر خواهم نوشت.

January 18, 2008 04:27 PM






advertise at nourizadeh . com