April 25, 2008

یکهفته با خبر

Kayhan-New.jpg

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه!

سه ‌شنبه 15 تا جمعه 18 آوریل
پیشدرآمد: بزرگ بود اما از اهالی امروز نبود، چنانکه در آن روزهای شعار و نفاق، روزهای ذوب شدن در موج پوپولیسم مذهبی، با آنکه به علت آشنائی‌ها و نان دادن دیرسال خاندانش به علمای ریز و درشت، اگر رو به بیعت خمینی می‌کرد بر صدر می‌نشست و قدر می‌دید و به احتمال بسیار در کابینه انقلاب جائی والا از آن او می‌شد، امّا سر از عهد دوستی بر نتافت، و مرغ توفان را تنها نگذاشت. عبدالرحمن خان برومند را می‌گویم، نمونه‌ای از یک اشراف‌زاده آزادمنش ملی که در سلسله جوانان عاشق خانه پدری بعد از جنگ جهانی دوم ـ همان سلسله‌ای که در آن هم مخالفان پهلوی دوم و هم و موافقانش خط قرمز‌های ثابتی داشتند که عبور از آن محال بود، دزد نبودند، به نوکری اجنبی سر نمی‌سپردند، ایران کعبه آنها بود به سنت‌ها و ارزش‌های اخلاقی سخت پایبند بودند، هرگز حاضر نمی‌شدند برای دستمال طمع‌کاری‌ها و مصالح شخصی و آنی، قیصریه وطن را به آتش کشند ـ جای ویژه‌ای داشت.

با همه دلزدگی‌ها و علی‌رغم رنج و مصائبی که بعد از 28 مرداد متحمل شده بود زمانی که دید پادشاه دست استعانت به سوی شاپورخان دراز کرده است، به جای آنکه رفیق دیر و دور خود را از خطر کردن برحذر دارد و توصیه کند او نیز هم چون دیگر رفیقشان دکتر سنجابی، با سید روح‌الله بیعت کند (و اگر بختیار چنین کرده بود آقای خمینی آنگونه که بعدها هم در روایات دکتر یزدی، بنی‌صدر، و مهندس بازرگان به اشاره و گاه صریح آمده است، ریاست دولت موقت را به او واگذار می‌کرد چون می‌دانست اگر او مسئولیت بپذیرد انسانی ثابت قدم و قاطع و سازش‌ناپذیر است) وی را به قبول مسئولیت و پایمردی تشویق کرد. با اینمه ارزش و جایگاه دکتر عبدالرحمن برومند بعد از انقلاب آشکار شد. تازه دکتر بختیار به پاریس آمده بود که بعد از فرمان آقای خمینی به شکستن قلمها و بستن دهانها، «امید ایران» توقیف شد. مجله‌ای در اوج موفقیت با بیشترین تیراژ در تاریخ مجلات سیاسی هفتگی، ناگهان از پیشخوان روزنامه فروشی‌ها پر کشید. دلشکسته و پردرد، به همراه علی زائرزاده معاون تحریری‌ام و سیاوش خورشیدی معاون فنی و صفحه‌آرای مجله به پاریس آمدم. بدیهی است با آن سوابق و ارادتی که به دکتر بختیار داشتم (و در واقع قربانی شدن امید ایران به خاطر محاکمه‌ای بود که در مجله به راه انداختم و طی ده شماره ثابت کردم دکتر بختیار آزادمردی دمکرات و سکولار و وطن‌پرست بود که ملت ایران قدرش را ندانست) روز بعد به دیدارش شتافتم. آن زمان دکتر در منزل یکی از فرزندانش در شماره 17 بلوار راسپای پاریس بود همانجائی که چندی بعد انیس نقاش تروریست لبنانی وابسته به سپاه قصد جانش را کرد اما هوشیاری امیررضا پسرعموی دکتر بختیار باعث نجات جان دکتر شد در حالی که یک پلیس و یک زن سالخورده فرانسوی به قتل رسیدند و دست امیر رضا که زنجیر در ورودی را انداخته بود آسیب دید.
آن دیدار را هرگز از یاد نمی‌برم، دکتر ما را ناهار نگاه داشت، و گفت دکتر برومند هم می‌آید. عبدالرحمن خان آمد، رشید و خوش منظر، امید ایران را خط به خط دنبال کرده بود. همانجا دکتر بختیار گفت؛ مبارزه را آغاز کرده‌ام و دکتر برومند سیصد هزار فرانک به حساب من ریخته است تا نیازمند کسی نباشم. او یکسال هزینه‌های جنبش ما را تقبل کرده است. چندی بعد من به ایران بازگشتم و یک سال و نیم بعد که دوباره آمدم، نهضت مقاومت ملی، سرشناس‌ترین گروه اپوزیسیون بود و دکتر عبدالرحمن برومند که در میان ملیون و آزادیخواهان هم جمهوری‌خواه، و هم مشروطه‌طلب، چپ ملی، جبهه ملی، بعضی از نیروهای معتدل با نگاه به ارزشهای دینی و روشنفکران ایرانی در خارج و داخل کشور، اعتبار ویژه‌ای داشت. و هم او بود که توانست در دایره نهضت مقاومت ملی نمایندگانی از همه نحله‌های فکری مخالف را گرد هم آورد.
(می‌دانم اگر عزیزالله اثنی عشری زنده بود بی‌شک بعد از انتشار مطلب من درباره دکتر برومند، زنگ می‌زد و با لهجه شیرین اصفهانی‌اش تشکر می‌کرد که برومند را نیز در کنار دکتر بختیار در یاد داشته‌ام. آخرین دیدارم با دکتر برومند زمانی کوتاه پیش از ذبح اسلامی او توسط ذوب شدگان در ولایت سیدعلی آقا، در هتل رویال گاردن لندن و همراه با عزیزالله خان بود) هر بار که دکتر برومند را می‌دیدم او پیش از هر چیز از اینکه با همه دل، همه گاه، همراه با مرغ توفان بوده‌ام و از هر فرصتی برای یادآوری حق بزرگ او بر گردن ملت ایران و دینی که ما نسبت به او داریم از همان آغاز 37 روز حکومتش تا امروز، سود جسته‌ام قدردانی می‌کرد و من قدردان او بودم که همواره چون کوهی استوار تکیه‌گاه دکتر بوده است. رژیم، نخست او را به قتل رساند چون می‌دانست با بودن او حتی اگر صدای پرطنین دکتر بختیار را خاموش کند، برومند راه او را ادامه خواهد داد و نهضت مقاومت ملی همچنان استوار مبارزه را دنبال خواهد کرد. قلب بزرگ عاشق او را چنان که گردن افراشته‌اش را، با چاقوی اسلام ناب انقلابی شکافتند، چند ماه بعد به سراغ دکتر بختیار رفتند که از زخم عمیق از دست دادن رفیق رفیقانش کمر راست نکرده بود. یادش با ما است و دور نیست آن روز که در خانه پدری تندیس او در کنار تندیس دکتر بختیار و دیگر مبارزان راه آزادی برافراشته شود تا نسلهای آینده بدانند در سالهای فریب و جهل و خون، بودند آزادگانی که سرو بودند و سرو ماندند.

در سوگ منصوره خانم
از همان زمانی که عباس پهلوان مرا نه فقط به عنوان شاعر و نویسنده جوانی که در مجله فردوسی به لطف و سخای فرهنگی او، سر بلند کرده بود بلکه به عنوان برادر کوچکتر وارد خانواده‌اش کرد منصوره خانم نیز مثل ناهید همسر پهلوان، برایم جایگاهی هم عرض مادر پیدا کرد. از آنجا که فرزندانش به ویژه سیروس و داریوش هم سن و سال من بودند، رفت و آمد به خانه آنها کم‌کم بخشی از زندگی و روزگار من شد. منصوره خانم همسر عیسی خان الوند بود. فرهنگی مردی آزاده که هزاران جوان هم نسل من و نسل بعد مدیون او هستند. منصوره خانم همانطور که نگران سیروس و داریوشش بود، نگران من می‌شد. اگر دو روز مرا نمی‌دید و یا تلفن نمی‌زدم گله می‌کرد. در شادی‌های خانه‌شان همیشه حاضر بودم. زمانی که در سال 1351 به لندن آمدم بخت این را یافتم که در زمان سفر ناهید پهلوان و منصوره خانم ساعات زیادی در خدمتشان باشم به دیدار موزه‌ای و مرکز خریدی. و زمانی نیز که به ایران بازگشتم و سیروس را در صحنه سینما یافتم که حالا اسمی فراتر از یک منتقد در آن پیدا کرده بود، منصوره خانم همچنان دلسوز و نگران همه ما (به قول او جوانها) بود. و بعد از شروع روزگار تبعید و غربت هر از گاهی که خبری از الوندها داشتم حضور منصوره خانم در این خبرها چشمگیر بود. وقتی عیسی خان رفت همراه با داریوش و سیروس و برادران و خواهرانش گریستم و نگرانی‌ام برای منصوره خانم بود که یاور و شریک زندگیش را از دست داده است. آنهم در روزهای تلخی که خواهرزاده‌اش به تیغ قهر ولایت در خون نشسته بود. بختم بیدار بود که پارسال منصوره خانم به لندن آمد برای شرکت در جشن ازدواج نوه‌اش دکتر آبتین الوند فرزند داریوش، خانواده الوند و پهلوان همه بودند (به جز ناهید و عباس که به عروسی نرسیدند). منصوره خانم در لباس سپید پولک نشان، به غرور می‌خرامید. و من و همسرم را چنان عزیز می‌داشت که تو گوئی هیچ تفاوتی بین ما و سیروس و داریوش و... فرزندانش نیست... مرگ او نیز عجیب بود که برنامه‌های من و عباس پهلوان را همه گاه در کانالهای ماهواره‌ای دنبال می‌کرد. به محض آنکه خبر انفجار حسینیه سیدالشهدا در شیراز را شنیده بود با نگرانی به سراغ همسایه شیرازی‌شان رفته بود تا خبر گیرد خدای ناکرده کسی از اقوام آنها آسیب ندیده باشد. در همین لحظات قلب پر از مهرش از حرکت ایستاده بود. برای عباس خیلی سخت است، حیدرش رفت و حالا خواهرک نازنینش، و برای داریوش که در کنارش نبود و من که با خاطره آن شب زیبا در عروسی آبتین، آخرین بار منصوره خانم را دیده بودم.

ایران فروش‌ها
1 ـ دکتر عبدالله رمضان زاده سخنگوی دولت خاتمی و چهره سرشناس جبهه اصلاحات و استاندار اسبق کردستان که کردها دوران استانداری او را در مقایسه با دوران رحیمی‌ها و آدمخواران امنیت خانه ولی فقیه، دوران خوش استبداد نام نهاده‌اند در سفری به مشهد در جمع اصلاح طلبان گفته است «دستهایی دارند ایران را می‌فروشند». این کدام دستها است؟ همانها که دریای ما زندران را فروخته‌اند.
رمضان‌زاده با اشاره به دور دوم انتخابات مجلس هشتم یادآور شده: «تلاش کنیم افرادی به مجلس راه یابند که برای وطنفروشان نامحرم باشند...» این سخنان در حالی ابراز شده است که مهدی صفری سفیر سابق ایران در مسکو و معاون وزیر خارجه در حوزه اروپا و آمریکا (که بدون شک دل در گروه KGB و دستی در بیعت با «نوتزار» کرملین عالیجناب ولادمیر پوتین دارد) همراه با رئیس خود منوچهر متکی رهبر باند فامیلی مافیای وزارت خارجه پس از ماهها تعلل و آبروریزی شرم‌آور در رابطه با دریای مازندران و سهم ایران، حیا را خورده و شرم را فرو برده فرموده‌اند، سهم 20 درصدی برای ما سهم خوب و مطلوبی است. حاج منوچ نیز اضافه فرموده با مراجعه به قراردادهای 1921 و 1940 ما به دنبال تطبیق کامل این دو قرارداد هستیم. یاللعجب، حقاً که انسان در فرومایگی و بی‌حمیتی پایوران جمهوری سید علی آقا حیرت می‌کند. دریاچه‌ای که ملک مشاع دو دولت ایران و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بوده است، وقتی اتحاد جماهیر فرو می‌پاشد و چهار جمهوری روسیه، قزاقستان، ترکمنستان و آذربایجان از دل آن سر بر می‌کشند، حق آن است که سهم مشاع شوروی سابق بین آنها تقسیم شود نه آنکه حضرات با قلدری و سوءاستفاده از بی‌حمیتی و نااهلی ذوب شدگان در ولایت سید علی، از سهم مشاع شریک ایرانی بهره‌مند شوند. سخنان رمضان‌زاده کلامی از اپوزیسیون برانداز نیست، مردی سخن می‌گوید که 8 سال چه در مقام استاندار و چه به عنوان سخنگوی دولت از محارم حکومت بوده است و گو اینکه نه او مهری به سید علی آقا دارد و نه مقام معظم رهبری لطفی به او، امّا وقتی او هشدار می‌دهد که مواظب وطن‌فروشان باشید نباید سخنش را یک شعار انتخاباتی برای بی‌اعتبار ساختن رقیب دانست. وزارت خارجه‌ای که قاعدتاً باید حافظ مصالح ملی در صحنه دیپلماسی و روابط بین‌المللی باشد، امروز زیر سلطه سه باند مافیائی، به تنها چیزی که اهتمام ندارد، مصالح ملی است. یکسو باند سپاه را داریم که از حلقه به گوشان سید علی آقا هستند و مهندسان عملیات تروریستی از نوع سردار حسن کاظمی قمی و سردار سعید باغبان از نمادهای سرشناس آن می‌باشند. قائم مقام وزیر جناب علی رضا خان شیخ عطار نان برادرش را می‌خورد که در معاونت غرضی در وزارت پست و تلگراف و تلفن طرح قتل دکتر بختیار را با موفقیت به اجرا درآورد.
باند مافیائی دوم البته باند جناب وزیر است، عیال مربوطه طاهره خانم، برادران عیال مربوطه جوادآقا و وحید خان، در کنار پسرعموها و باجناق‌هائی از نوع آقا مجتبی سرکنسول در حیدرآباد هند و... ارکان این باند هستند. جمعاً از خانواده وزیر 39 تن در مقامات اداری و مسئولیتهای دیپلماتیک مشغول تنفیذ اوامر سیدعلی آقا هستند.
مافیای سوم نیز از آن معاودین است و منوچهر خان محمدی بچه ولگرد کوچه‌های کربلا سرپرست آن است. شغل ایشان معاونت خاورمیانه وزارت خارجه است و مثل بلبل هم عربی بلغور می‌کنند. سر این هر سه مافیا به دفتر معظم وصل است که در باب آن در همین ستون حرفهائی دارم. از چنین وزارت خارجه‌ای انتظار داریم که مصالح ملی ما را پاسداری کند و از حقوق ملت ایران با همه توان دفاع نماید!! آن وزارت خارجه‌ای که دیپلماتهایش هر یک نماد استوار وطن‌پرستی بودند و با اقتدار از مشروطیت تا انقلاب اجازه ندادند یک میلی‌متر از خاک یا آبهای ایران نصیب بیگانه شود، و همین قراردادهای 1921 و 1940 و قرارداد 1975 الجزیره، و یا میثاق‌های منطقه‌ای را با همسایگان ایران به امضا رساندند دیگر وجود خارجی ندارد. حالا شادروان منوچهر ظلی سخنگوی وزارت خارجه نیست محمدعلی حسینی این کار را برعهده دارد، که جنایت تروریستی 11 سپتامبر را مشکوک می‌داند!!

شنبه 19 تا دوشنبه 21 آوریل
در بیت چه می‌گذرد؟
آقای خامنه‌ای بعد از ارسال پیام ویژه‌اش به خاتمی و کروبی و رفسنجانی (البته از طریق ایروانی که به جای میرمحمدی رسول پیامهای ویژه از سوی سیدعلی آقا و آقا مجتبی نورچشمی و ولیعهد و اصغر حجازی شده است و در باب او حرفهای بسیار دارم که به تدریج خواهم نوشت) به کلینیک مخصوص نایب امام زمان منتقل شد. روز ارتش اگر او را دیده باشید حال نزاری داشت و اصرار کرده بود ساعتی در جمع نظامیان حاضر شود که غیبتش توجیه‌پذیر نخواهد بود. آقای خامنه‌ای بیمار است. زندگی و مرگ البته در کف ما نیست، و شاید عمر حضرت ولایتمدار بیش از همه ما باشد، اما بازتاب بیماری سید و دردهائی که حالا عصاره کوکنار نیز از شدتش نمی‌کاهد و درنگهای آقا در کلینیک مخصوص و یا یکی از کاخها و ویلاهایش در رامسر و شاهدشت و لواسان و مشهد و... باعث شده عملاً همه کارها زیر نظر سید مجتبی قرار گیرد. پیش از پرداختن به موقعیت ولی فقیه‌زاده مجتبی، پیام سید را یادآور می‌شوم: «هر نوع اظهار نظر و رفتاری که نشانه تحریم دور دوم انتخابات مجلس شورای اسلامی باشد به معنای تشکیک در مشروعیت نظام و تلاش جهت متزلزل ساختن آن و در نهایت براندازی است و من به شدت با آن برخورد می‌کنم». با اینهمه آنقدر نمایش انتخابات در پرده دوّمش مضحک و در عین حال شرم‌آور است که علی‌رغم این پیام پر از تهدید، نه ملت به انتخابات اعتنائی دارد و نه پایوران برکنار و یا در کنار رژیم ولایت فقیه قصد گرم کردن نمایش را با حضور خود و جای دوست و دشمن را نشان دادن، دارند.
بازگردیم به بیت و دفتر مبارک... با قدرت گرفتن روزافزون سید مجتبی، حضور محمدی گلپایگانی رئیس دفتر مقام ولایت روز به روز کم‌رنگتر می‌شود و با آنکه آقازاده ایشان داماد سید علی آقاست، اما چون همین آقازاده در جریان خرید هواپیمای پسرعمو یا برادر پادشاه برونای برای سیدعلی آقا، آن افتضاح را به بار آورد و به عنوان دلال معامه 67 میلیون دلار بی‌زبان را به واسطه سوری داد که پول را بالا کشید و بعد هم آب شد و زیر زمین رفت، مدتی است آقا به این داماد بی‌مهر شده است. پدر دامادش که از نخستین روز نشستن بر تخت سلطنت فقیه و ولایت، از وزارت اطلاعات همراه با اصغر حجازی به نوکری آستان قدسی مآب آمد نیز دیگر آن اعتبار و جایگاه سابق را نزد ارباب ندارد. چندی است محمدی گلپایگانی با اظهار تمارض هفته‌ای دو سه روز در دفتر حاضر نمی‌شود و کارها یکسره در کف با کفایت سید مجتبی و اصغر حجازی افتاده است. ایروانی وزیر اقتصاد میرحسین موسوی چندی است جای میرمحمدی را گرفته است. (ایروانی به خاطر خدماتی که به بیت و دفتر در زمان مسئولیتش در دستگاه پیگیری فرمان 8 ماده‌ای امام کرد، جای ویژه نزد سید علی آقا پیدا کرد. در این تشکیلات اموال مردم را به عنوان طاغوتی و مفسد اقتصادی و... می‌گرفتند، وقتی صاحب مال به دادگاه مراجعه می‌کرد به او گفته می‌شد بروید صلح کنید. آقای ایروانی و تشکیلاتش حداقل 50 درصد از مال را می‌گرفتند تا آزادش کنند. میلیاردها پول از این طریق نصیب دفتر مقام معظم شد که به گفته پدر عروسش غلامعلی خان مشاور حضور حداد عادل، شبها با پاسداران نان و پنیر می‌خورد. (این حکایت ادامه دارد)

April 25, 2008 08:57 PM






advertise at nourizadeh . com