یکهفته با خبر
فتنه میبارد از این سقف مُقرنس برخیز!
سه شنبه 26 تا جمعه 26 اوت
هرچه فکر میکنم هیچ نوع رابطه معقولی بین دانیل اورتگا و تحفه آرادان پیدا نمی کنم. حتی در زندگی خصوصیشان هیچ نوع وجه شبهی نمییابم. عیال مربوطه پرزیدنت دکتر محمودخان، صغری خانمی است پیچیده در چارقد و مقنعه و چادر با کفشهای دمپائی، بیآرایشی و حلقه رنگ پریدهای که لابد صد تومان بابت آن محمودخان، آن روزهائی که در مسجد راه آهن مداحی می کرد و شبهای احیا دعای جوشن کبیر سر میداد از جواهری دست دوم فروش پشت گارد ماشین خریده بود.
مادام اورتگا که در سفر به ایران ناچار به رعایت شئونات اسلام ناب انقلابی محمدی شده بود و چارقدی به اندازه کف دست به زور به سر کشیده بود اما بانوئی است برخوردار از همه فنون که در نوجوانی رقاصه کافههای ماناگوا بود و با همسر بعدیاش دانیل، بر پیست رقص، چنان تانگو و چاچا و فلامینگو میرقصید که همه چریکهای ساندنیست بطریهای تکیلا را به سلامتیاش در کام تشنه خالی میکردند. تصاویر مادام بر مزار خمینی با انگشتانی که در هر کدام حداقل دو انگشتر پربها نشسته بود، خوشبختانه به چاپ رسید و همگی دیدیم که تفاوت بین عیال رئیس جمهوری منتخب ولی فقیه با عیال چریک سابق (متهم به تعرض جنسی به دختر همسرش و تردامن در سه چهار حکایت الفیه شلفیه) از زمین تا آسمان است.
با اینهمه، عشق یکشبه تحفه آرادان و همتای نیکاراگوائی او چنان بود که محمودخان در یک فقره 200 میلیون دلار برای ساختن سد در مناطق تحت نفوذ ساندنیستهای تعدیل شده و در فقره دوم 400 میلیون دلار برای بنای مجتمعات مسکونی برای بیخانمانهای شرق ماناگوا مرحمت فرمود. آنسوتر تحفه آرادان برای جلب قلوب ملت همیشه در صحنه بولیوی و برای شادی روح پرفتوح چهگوارا 230 میلیون دلار ناقابل از کیسه ملت شش هزار ساله ایران خارج و به جیب بچه سرخپوست کاتولیک متعصبی که راهنمای چپ میزند اما به سوی بهشت میپیچد وارد ساخت. از عشق هوگو چاوز به مقام معظم رهبری و نوکر آرادانیاش چه گویم که تا امروز نزدیک به یک میلیارد دلار هزینه روی دست ملت شریف و نجیب ایران گذاشته است. حدود یک سال پیش در همین زاویه نوشتم که رژیم در تنفیذ طرحهای جنونآمیزش نگه به سوی آمریکای لاتین کشیده به این امید که وسیله ایذا و ضربه زدن به استکبار را در حیاط خلوتش مهیّا سازد. همان زمانی که با 80 هزار دلار در هر پرواز در پی دیدار تحفه آرادان از کاراکاس در راه سفر به قبله استکباری نیویورک، پروازی هفتگی از تهران به کاراکاس از راه دمشق برپا شد.
گارد ریاست جمهوری
معمولاً در مدرسه بچه تخسها یکدیگر را خیلی زود پیدا میکردند، همانطور که بچه درسخوانها. در گستره روابط بینالمللی، (یا به قول استاد بزرگوار مرحوم ما در دانشکده حقوق روابط بینالملل) نیز همین قاعده معمول است. مثلاً شما هرگز انتظار ندارید پرزیدنت دکتر محمود احمدینژاد با واسلاوهاول چه در دوران ریاستش و چه امروز ارتباط دوستانهای داشته باشد. اما حضور او دست در آغوش رابرت موگابه، و عمر البشیر امری کاملاً طبیعی و منطقی به نظرمیرسد. البته بچه تخسهای کلاس گاهی بر اثر تنبیه بدنی و تهدید به اخراج از مدرسه و یا تحت تأثیر معلمی و یا یکی از بچههای مودب و درسخوان کلاس، ناگهان دچار استحاله روحی و فعلی میشدند (چنانکه در دنیای سیاست نیز سرهنگ معمر القذافی که روزگاری تخسترین شاگرد جهان سیاست بود از همان روزی که رونالد ریگان گوشش را پیچاند و باب العزیزیه را بمباران کرد بدان سان که فرزند خوانده سرهنگ نیز در کنار 60 تن از گاردها و معشوقههای تفنگ به دست قذافی به لقاءالله پیوست اندک اندک به خود آمد اما تحول اساسی در او زمانی ایجاد شد که روزگار فلاکتبار صدام حسین را به چشم دید و تلاشهای عایشه دخترش برای نجات جان دیکتاتور عراق به جائی نرسید. اینجا بود که سرهنگ معمر، موش شد و دست تسلیم بالا برد و هرچه بزرگترها گفتند به گوش جان شنید تا آن حد که امروز فرودگاه طرابلس غرب را آب و جارو میکند تا خانم دکتر رایس در نخستین سفر یک وزیر خارجه آمریکا به «جماهیریه سوسیالیستی خلقی لیبی عُظمی» از همان لحظه ورود نمکگیر شود. این سفر برای قذافی تا همینجا با مبالغی که به بازماندگان قربانیان جنایاتش در آمریکا و اروپا پرداخته بیش از سی میلیارد دلار آب خورده است. روابط گرم و دوستانه سرهنگ با انقلابیونی که بعضاً در روزهای بهقول اسفند منفردزاده روزهای خوش استبداد، از کرامات و عنایات او برخوردار بودند به گونهای شگفتیآور به هم خورده است. روزگاری جناب سرهنگ چنان دل به انقلاب اسلامی بسته بود که سرگرد عبدالسلام جلود را با یک چمدان پول به پاریس فرستاد تا امام امت و یارانش کم و کسری نداشته باشند. بعد نیز امام موسی صدر را در سبها به بند کشید که رقیبی برای امام نوفلوشاتو آنهم از نوع آزادمنش و آقازاده در میان نباشد. یکبار که رفیقدوست در سالهای جنگ به دیدنش رفته بود به گفته منصور کیخیا وزیر خارجه وقت لیبی که توسط مأموران قذافی در مصر ربوده شد و سرنوشتی مشابه امام موسی پیدا کرد، وقتی رفیقدوست دوستانه گفت برادر عزیز میدانید که ما دنبال صدر نیستیم او درصدد سازش با شاه بود اما به خود ما بگوئید با او چه کردید آیا هنوز زنده است؟ قذافی گفته بود باید تا ابد قدردان من باشد که او را از میان برداشتم وگرنه تو امروز به عنوان وزیر سپاه اینجا نبودی، به پاس کمکهای قذافی و به ویژه موشکهای اهدائی سکاد B او رژیمی که فرزند بنیان گذارش داماد خواهر امام موسی صدر بود و شمار زیادی از سران و بزرگانش یا از ارادتمندان و یا از بستگان او بودند، هیچگاه به طور جدی پیگیر ماجرای اختفای امام صدر نشد حتی نوکرانش در حزبالله لبنان که اغلب با حضور صدر در کرسی زعامت شیعیان در نقشه سیاسی لبنان به حساب آمدند و بعضاً از اعضای حرکت محرومان و حنبش امل او بودند نیز در حالی که برای سمیر قنطار کمونیست آدمکش اسیر در اسرائیل سینه میزدند و تظاهرات به راه میانداختند لب از لب وا نمیکردند. البته بانوی بزرگوار، رباب صدر خواهر امام موسی هیچگاه اجازه نداد جنایت قذافی فراموش شود. به هر روی با پیروزی خاتمی در انتخابات سال 76، او که همسرش خواهرزاده امام صدر بود برخلاف احمد خمینی پیگیر پرونده شد. در این امر تردیدی نیست که در دستگاه خلافت، کسانی بودند که مثل جلالالدین فارسی در توطئه ربودن امام صدر و سپس کشتن او و دو رفیقش شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین دست داشتند. خاتمی حاضر نشد به لیبی سفر کند حال آنکه خامنهای و رفسنجانی هر دو به دیدار سرهنگ رفته بودند. به هر روی، همکاری سرهنگ با آمریکائیها، دادن اسرار اتمی ایران به آنها، و اخیراً حرفهای پر از نیش و کنایهاش در دانشگاه تونس به اهل ولایت فقیه و برحذر داشتن خامنهای و احمدینژاد از ارتکاب حماقتی که باعث شود سرنوشت صدام حسین نصیبشان گردد ظاهراً چنان بر رژیم گران آمده که حسن هانیزاده از قلم به مزدان امنیت خانه سیدعلی آقا، در مقالهای شدیداللحن در سایت خبرگزاری مهر، قذافی را تروریست سابق و حکیم لاحق خوانده و از محمدرضاشاه یاد کرده که در مورد قذافی درست قضاوت میکرد که او را سرهنگ مخبط مجنون میخواند. هانیزاده قذافی را یک مزدور خودفروش خوانده که شرف خود و ملتش را به آمریکا فروخت و حالا شکر زیادی میخورد و رژیم الهی امام زمانی جمهوری اسلامی را با رژیم بعثی عفلقی صدام حسین مقبور مقایسه میکند... نفاق و شارلاتانیزم را میبینید! تا دیروز قذافی عزیز و حبیب و الاخ المکرّم بود، حتی صدام مقبور هم این آخریها با معاملاتی که جیب آقازادهها و سپاه را پر میکرد برادر عزیز صدام حسین خطاب میشد. حالا ناگهان آقایان در سیامین سال اختفای امام صدر به یاد جنایت قذافی افتادهاند و همانطور که دادگاه لبنان حکم جلب او و تعدادی از همکارانش را صادر میکند، زبان حسن نصرالله و دیگر نوکران سیدعلی آقا نایب مربوطه امام زمان نیز باز شده و همراه نبیه بری و شیخ قبلان که بهناحق در جایگاه امام صدر نشسته مجنون عاقل شده لیبیائی را محکوم میکند... بازگردم به حکایت کبوتر با کبوتر باز با باز.
در طول سه سال اخیر روابط جمهوری اسلامی و ونزوئلا از حد روابط معمول تجاری و فرهنگی و نظامی و... بسیار بالاتر رفته است. رژیم با هزینه کردن میلیونها دلار و انتقال بیش از هزار تن از نیروهای قدس و واحدهای کوماندوئی سپاه همراه با مربیان آموزش نظامی به کاراکاس، یک واحد ویژه گارد ملی برای چاوز ایجاد کرده که مثل تیپ ولی امر حفاظت چاوز و ارکان رژیمش را عهده دارند. و در عین حال به وقت ضرورت قادرند تبدیل به تیم ترور شده مخالفان چاوز را سر به نیست کنند. وزارت اطلاعات سیدعلی آقا با تأسیس دفتری در کاراکاس، همکاری بسیار نزدیکی را با سازمان اطلاعات و ضدجاسوسی ونزوئلا دنبال میکند. پروازهائی که از تهران و از راه دمشق راهی کاراکاس میشود در عین حال صدها عضو حزبالله را برای آموزش میلیشیای ویژه چاوز به ونزوئلا برده است اما این واحدها مأموریتهای دیگری نیز دارند که همانا به دام کشیدن بچه مسلمانهای سوری و فلسطینی و لبنانی است که خانوادههایشان بعضاً در آغاز قرن بیستم و شماری در جریان جنگ شش روزه، جنگهای داخلی لبنان، و نیز پس از درگیری دو سال پیش اسرائیل و حزبالله به آمریکای لاتین مهاجرت کردهاند. در کلمبیا، بولیوی، آرژانتین، شیلی، ونزوئلا، اکوادور، پاراگوئه و اروگوئه هزاران تن از این مهاجران زندگی میکنند که شیعیان حداقل یک چهارم آنها را تشکیل میدهند.
احمدینژاد بیدلیل شتابان در سال گذشته به دیدن مورالیس رئیس جمهوری بولیوی که نسخه شبیه به اصل احمدینژاد و چاوز است نرفت. درمارچ 2007 سفارت رژیم در لاپاز افتتاح شد و در سپتامبر عهدنامه مودّت و همکاریهای اقتصادی، نظامی، امنیتی، فرهنگی بین دو کشور به امضا رسید و بلافاصله کلیات آن به تصویب مجلس رسید! سفر مورالیس به تهران در واقع مناسبتی است برای برقراری پیوندهای گستردهتر بین دو کشور، پیش از او دانیل اورتگا نیز بر قبر خمینی گل گذاشت و با دست پر به کشورش بازگشت. در طول سال جاری میلادی میزان سرمایهگذاریها و اعتبارهائی که جمهوری ولایت فقیه در اختیار بولیوی و نیکاراگوئه گذاشته از 500 میلیون دلار بیشتر است. با ونزوئلا نیز سرمایهگذاریهای مشترک میلیاردی در زمینههای صنایع نظامی و پروژههای مشترک نظامی و امنیتی، حاصل پیوند دو رژیم متمرد پوپولیست بوده است. حالا تزار کرملین نیز از این نوع بچه تخسها حمایت میکند. لس آنجلس تایمز که هفته پیش در باب حضور حزبالله در ونزوئلا گزارشی منتشر کرده بود، ظاهراً تازه از خواب بیدار شده است وگرنه بیش از یک سال است که ما گفته و نوشتهایم عشق ناگهانی ولی فقیه نایب امام زمان و نوکرش تحفه آرادان به چاوز بیدین و اورتگای مارکسیست و مورالیس کاتولیک متعصب برای فتح حیاط خلوت عمو سام است.
شنبه 30 اوت تا دوشنبه 1 سپتامبر
نامهای از خانه پدری
ظاهراً آنچه در باب مافیای تحصیلی نوشتم با افتضاح دکترای جناب علی کردان، ابعاد تازهتری پیدا کرده است. حالا آشکار شده دکترای مرحمتی به بزرگان ولایت فقیه از همان نوع است که روزگاری آقای محسنی با ریز نمرات و یا بدون ریز نمرات از هر دانشگاهی که اراده میکردید انواع آن را در رشتههای مختلف با نرخی بین هزار تا سه هزار دلار تقدیمتان میکرد. البته کسانی مثل حاج منوچ متکی که آب رودخانه گنگ را نوشیده بود و میدانست انواع مدرک را میشود در هندوستان ابتیاع کرد بعد هم گرفتار انکار دانشگاه و نفی امضاکنندگان مدرک نشد، قید آکسفورد و کمبریج را زد و فروتنانه خود و خانم و اخ الزوجه و بنی عم و بنی خال جمعاً با دو سه هزار دلار از گجرات و حیدرآباد مدارکی دریافت کردند که مو لای درزش نمی رود. باری این هفته نامهای دریافت کردهام از فردی که مدتی در خدمت مدیران کالج نیست در جهان سویفت بلاد فخیمه به خدمت مشغول بوده است. این شخص که مشخصات کاملش را در اختیار دارم مدارکی را برایم ارسال کرده است که نشان میدهد حضرات محمد طاهری و رضا قریشی، از جمله ذوب شدگان کامل در ولایت سیدعلی آقا هستند. چرا که صدها بازرگان در ایران حتی با داشتن دفاتر واقعی و نه از نوع دفاتر عالیجنابان در جبلالطارق و دبی و آمستردام و البته کالج غیبی نیست در جهان به ظاهر موجود در بلاد فخیمه، به علت نداشتن پشت و پناهی در داخل حکومت و محرومیت از عنایت آقا زادهها، یک صدم این عالیجنابان مال و منال ندارند. مدارکی که کارمند سابق برایم فرستاده، نشان میدهد که حضرات در سال مالی 2005 / 2006 بیش از چهارده میلیون دلار معامله کردهاند که سودشان از این معاملات مبلغ ناچیز نیم میلیون دلار بوده است. همکار سابق مدیران عالیمقام کالج نیست در جهان، و شرکتهای اسمی اما غیبی، برایم نوشته است، «آنچه شما در رابطه با شرکتها و گرفتن ویزای تحصیلی از کالجی که وجود خارجی ندارد نوشته اید در مقابل اعمالی که در پس پرده انجام شده و میشود کاهی از کوهی است. ارتباط این آقایان با دستگاههای ولی فقیه تا بدان حد است که تا پیش از شما حتی قربانیان عملکرد آنها جرأت نمی کردند به جائی شکایت برند. اما امروز از آنجا که حامیان چنین افرادی از بالا رفتن پرده و بیرون افتادن واقعیات وحشت دارند، بازرسی دفتر رهبری با من که از بسیاری اسرار باخبرم و تنی دیگر از کارکنان سابق و فعلی تماس گرفته و به نظر میرسد پروندهای قطور در حال تکمیل است به ویژه آنکه اکنون آشکار شده، محمدآقا و آقارضا حامیان و شرکای غیبی خود را از منافع حاصله از معاملات حقه و قانونی!! خود بیخبر گذاشته اند. (از آنجا که برای حفظ هویت این کارمند نمی توانم بیش از این بنویسم و یا مدارک را چاپ کنم چون منبع آن فاش خواهد شد، در فصل مدارک کتاب در دست تهیه «مافیا» آنها را خواهم آورد. درعین حال به جوانانی که نگران ووحشتزده با پذیرش قلابی به پناه نزد من آمدند یادآور میشوم نگران نباشید حقیقت آشکار شده و دور نخواهد بود روزی که، اهل ولایت فقیه خود ناچار میشوند درباب این نوع ناراستیها و کژرویها، توضیح دهند. رژیمی که انسانهای پاکدامن و وطنپرستی چون مدیر و مسئولان شرکت «ایران مارین سرویس» را با پرونده سازی و ناجوانمردیهای جنایتکاری چون علی فلاحیان به خاک سیاه نشاندند و سالها انسانی بی گناه را پس از غارت هستی او در زندان زیر شکنجه و آزار قرار دادند، نخواهد توانست از این پس نوکران خود را هرچند هم از خواص باشند، در برابر موج توفنده حقیقت از بازخواست و پیگیری عدالت حفظ کند. به فرزندان درد کشیدهام با همه دلم قول میدهم حکایت کالج غیبی و شرکتهای اسمی را عالمگیر خواهم کرد تا دیگر کسی با سرنوشت نسل جوانان میهنم اینگونه بازی نکند.
در پکن چه گذشت؟
اینکه آقای رضا زاده پهلوان کبیر (به دو معنا) در پکن حاضر نبود مسأله قابل فهمی است. آنچنان او را آزردند که در آخرین تمرینها 50 کیلو کمتر از مجموع یک ضرب و دو ضرب خود بالا برد. اما با ساعی که مدال طلا بر گردن آویخت نیز رفتاری ناجوانمردانه داشتند. روحالله نیکپا قهرمان تکواندو افغانستان که مدال برنز را گردن آویز خود کرد با چنان استقبالی به کابل وارد شد که هم برای من خوشحال کننده بود و هم بر غربت پهلوانان میهنم گریستم. حامد کرزای، استاد عبدالکریم خلیلی معاونش، دیگر بزرگان افغان در کنار تودههای مردم از او استقبال کردند، اتومبیل و خانه و جوایز نقدی و جنسی به او دادند، حتی موگابه زالوصفت به بانوی سپیدپوستی که برای زیمبابوه مدال آورد صد هزار دلار جایزه داد، اما هادی ساعی عضو حزبالله لبنان نبود تا سیدعلی آقا از پیروزیش به وجد آید و احمدینژاد به او پاداش نقدی بدهد. از این فجیعتر حکایت میهمانی نیمه شعبان سفارت رژیم بود که به زور ورزشکاران را به آنجا بردند و 19 تن از ورزشکاران و سرپرستان به علت مسمومیت ناشی از کباب سفارت، ساعتهای پردردی را در بیمارستان و کلینیک اردو گذراندند و بعضی از آنها روز بعد روی تشک کشتی رمق نداشتند حرکت کنند چه برسد که به دنبال مدال به آب و آتش بزنند. یکی از کشتیگیران که به علت اضافه وزن به میهمانی نرفته و ساعتها مشغول کم کردن وزن بود وقتی شکست خورد، با این جمله عالیجناب سفیر سیدعلی آقا روبرو شد که میگفت: در جشن نیمه شعبان نیامدی، انتظار داشتی آقا امام زمان به یاریت بیاید؟! با این سفیر و رژیمی که او نمایندهاش میباشد انتظار داشتید ورزشکاران ما معجزه کنند؟
September 5, 2008 07:04 PM