يكهفته با خبر
آنکس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد...
سهشنبه 23 تا جمعه 26 سپتامبر
اسمال در نیویورک
پیشدرآمد: بیش از نیم قرن پیش مرحوم حسین مدنی نویسنده و فیلمساز و فکاههپرداز معروف آن روزگار کتابی نوشت با نام «اسمال در نیویورک» که علیرغم گذر اینهمه سال، هنوز هم بسیاری از نکتهها و تصویرهای آن در یاد من است. اسمال یکی از همان کلاه مخملیهائی بود که با برگه عبور «قیصر» بعد از یک حضور کوتاه قبلی از جمله در «شب قوزی» فرخ غفاری، در سینمای دهه پنجاه شمسی حضوری چشمگیر داشتند...
آدمهائی که تجلی امروزین قلندران دیروز بودند منتها در جمعشان هم «مرد» بود و هم «نامرد» چنانکه در گذشته، هم «کاکارستم» داشتیم و هم «داش آکل». اسمال حسین مدنی بیشتر «مرد» بود، حساب و کتاب و دوستی سرش میشد، به ناموس رفیق و همسایه و آشنا هرگز نظر سوئی نداشت اما مدنی از جهل و سادگی او زمینهای برای خنداندن خوانندهاش ساخته بود و گاه در اطوار او و گفتههایش آنچه را که خود نمیتوانست کرد و گفت، تصویر میکرد. اسمال آقا به نیویورک میرفت تا جلوی گوریل باغ وحش کلان شهر ینگه دنیا ادا درآورد، به مجسمه آزادی بخندد و انگشت شست حواله دهد و جلوی امپایر استیت بیلدینگ حیرت جهان سومی کتاب نخوانده را از عظمت تمدن غرب و پیشرفتهای آمریکا فریاد زند.
نیم قرن پس از دیدار اسمال از نیویورک، رویگرزادهای به ظاهر درس خوانده و هم جبهه دیده، در چهارمین سفرش به نیویورک همان کرد که اسمال کرده بود. با این تفاوت که کوچه باغی خواندن اسمال در منهاتن انعکاسی جهانی نداشت و آبتنی او در حوض پارک شهر را کسی به جز چند ولگرد و یکی دو زن تنفروش ندید. اما محمود را همه دیدند و واژگانش را همگان شنیدند. به برکت مترجم بدصدا و بیسوادی که خنده پرزیدنت را نیز ترجمه میکرد، از همان دقایق نخستین که پرزیدنت در زیر سقف مجمع عمومی سازمان ملل به سخن آمد، نفرت و حیرت را به بینندگان و شنوندگانش تحمیل کرد. برغنای پائین شهری اسمال، تحفه از آب گذشته آرادان چیزی که نیفزود هیچ، بل آن دنیای بسیط جاهلانه را چنان لعابی از خرافه و چرندیات دخمههای روزهخوانی جنوب شهر و ضد فرهنگ جمکرانی پوشاند که دیگر آنکه بر بلندای منبر جامعه جهانی سخن میگفت ذرهای هم از دلچسبی «اسمال» حسین مدنی در اطوار و اقوال نداشت.
آنچه ابراهیم نبوی (داور) در این چند روزه از محمود و پینوکیو و... نوشت شاید اگر رفیق طنزپردازمان همتی کند و اینها را مفصلتر در کتابی گرد آورد، «محمود در نیویورک» بسیار دلشنینتر و بی گمان تأملبرانگیزتر از نوشته ساده و شیرین مرحوم حسین مدنی، شود.
محمود در نیویورک با 32 میلیون دلاری که برای سفرش تدارک دیده شده بود چند هدف اساسی را دنبال میکرد و من در این نوشته آشکار خواهم ساخت چرا حتی در تحقق یکی از این هدفها توفیق نیافت.
1 ـ احمدینژاد طراحی سفرش را این بار به گروهی سپرده بود که یک سرش بورسیه سابق کیهان در رژیم گذشته و سرسپرده حسین بازجوی شریعتمداری در رژیم فعلی، پروفسور حمید «جان» مولانا (لقبی که آقای خامنهای به عزیزانش داده و میدهد، عمّارجان، مسعودجان، میثم جان، و البته حمیدجان و سعیدجان...) قرار داشت و سر دیگرش اسفندیار رحیم مشائی، هرچه آن سر رند است و بیحقیقت و کلکباز و بیاعتنا به ابتدائیترین مبانی اخلاق، این سر یعنی مشائی جان و دلش با زبان یکی است. پروفسور با این اشاره که آمریکا رو به نابودی است و بحران اقتصادی و اوضاع عراق و افغانستان کمرش را شکسته و به برکت قدرت رو به افزایش اسلام ناب و حمایت برادران روسی و چینی و همیاری برادران همسنگر، چاوز و مورالس و اورتیگا، دور نخواهد بود آن دم که پرزیدنت دکتر محمود بر شانههای مردم آمریکا به سوی کاخ سفید روانه شود و در کنگره آمریکا به نام سیدعلی آقا نایب برحق امام زمان خطبه بخوانند، محمود آقا را با شمشیر چوبی راهی نبرد با آسیاب بادی «بان کیمون» کرده بود در حالی که اسفندیارخان پدر داماد عزیزش را از ناسزاگوئی به شیطان بزرگ و صهیونیسم جهانی برحذر داشته بود. و تازه کلی هم قبل از سفر پرزیدنت، اینجا و آنجا سخنانی در مدح ملتهای اسرائیل و آمریکا سر داده بود. اما به محض آنکه پرزیدنت به نیویورک رسید بند پاره کرد و نصایح اسفندیار را از یاد برد و طوطیوار آنچه را استاد ازل بر زبانش نهاده، یکجا در مجمع عمومی بالا آورد. در این میان دلالان و دلالههای محبتی که در سفرهای آشکار و پنهان فولاد قلب محمود را به گرمای عشق و صفا نرم کرده بودند ضمن تدارک دیدارهای رئیس جمهوری محبوب و برنامهریزی مصاحبههایش، اینجا و آنجا زیر گوش بعضی از اهالی رسانههای جمعی زمزمه میکردند که هشیار باشید این محمود تحفه آرادانی دیروز نیست بلکه این بار برگی را رو خواهد کرد که باعث ایجاد زلزلهای سیاسی در سازمان ملل خواهد شد. محمود اما نه تنها زلزلهای ایجاد نکرد بلکه کمتر از سه نوبت پیش توانست نزد افکار عمومی آمریکا و سازندگان این افکار، اعتباری برای خود دست و پا کند.
2 ـ پرزیدنت احمدینژاد با وسواس و با کمک مشاوران ریز و درشت خود برنامه دیدار با تنی چند از سردبیران و برنامهسازان معروف شبکههای رادیو تلویزیونی و روزنامههای معتبر ینگه دنیا را تنظیم کرده بود. کسانی مثل «لاری کینگ» که از نظر من و بعد از چهار دهه کار مداوم مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی به اندازه یک خبرنگار درجه سه صدا و سیمای ایران چه در عصر پهلوی و چه امروز قابلیت و سواد و استعداد ندارد، در گفتگو با تحفه آرادان به رئیس جمهوری محبوب سید علی آقا چنان مینگریستند که به یک رقاصه یا خواننده سرشناس. برای مثال، لاری کینگ که حتی مشورتی مثلاً با خانم آسیه نامدار و امانپور، همکاران سابق و لاحقش در باب ایران و مصائب مردمانش نکرده بود مهمترین وجه نقض حقوق بشر را تعرض به همجنسگرایان میدانست و اصلاً نمیدانست مصاحبه شونده دومین مقام رژیمی است که نوکرانش از نوع سعید مرتضوی دگراندیشان و دانشجویان را زنده زنده پوست میکنند و زندهخوارانش از جنس اکبر خوش کوشک و جواد آزاده و حمید سرمدی، انسانها را میبلعند تا نایب برحق امام زمان چهارراه آذربایجان شبها سر آسوده زمین گذارد.
3 ـ مطابق گفتههای دکتر هوشنگ امیراحمدی به رادیو فردا در میز گردی که من و دکتر منصور فرهنگ و دکتر ماهان عابدین شرکت داشتیم، ایشان تنظیم بعضی از برنامههای تحفه آرادان در نیویورک را بر عهده داشتهاند. این میرساند که در سفر چهارم پرزیدنت محبوب که به گفته خودش 98 درصد ملت ایران از رژیم و شخص ایشان حمایت میکنند، فردی که در نگاه حسین بازجو از غیرخودیهاست و سرش به کاخ سفید و موساد و... وصل است این بار تنظیم بعضی از دیدارها را برعهده داشت. دیدار با شماری از استادان ایرانی و لابیگرهای بیمواجب و بامواجب با جناب پرزیدنت بدون شک یکی از این دیدارها بوده است.
4 ـ خزعبلات احمدینژاد در مجمع عمومی آنقدر بیارزش و دور از شأن ملت ایران بود که حتی اگر یکی از روزهخوانهای پیش از ظهور امام مرحول از نوع شیخ علی اکبر ناطق نوری، شیخ عباس واعظ طبسی، شیخ علی اکبر محتشمی و... به جایش در مجمع عمومی ظاهر میشدند، از گفتن و یا قرائت سخنان مکتوب پرزیدنت ابا داشتند.
برای هیأتهائی که در جمعشان شاید سه چهار شیعه حضور داشتند سخن از امام زمان و ظهور نزدیکش و در رکاب حضرت شمشیر زدن و جهان را پر از عدل و داد کردن آنقدر بیمعنا بود که حتی شیخ همام حمودی عضو هیأت عراقی نیز سر برگردانده و بیاعتنا به اظهار لحیههای احمدینژاد با هوشیار زیباری وزیر خارجه کرد سنّی کشورش گرم گفت و شنود بود.
توهین به مردم اسرائیل (همانها که مشائی دوستشان دارد) و بیحرمتی به آمریکائیها (که احمدینژاد را یک هیتلر کوچولو با اندیشههای خطرناکتر میدانند) به همان اندازه بیربط و دور از شأن ایرانی بود که مزخرفات حضرتش در باب دمکراسی و عدالت.
5 ـ احمدینژاد برای سه چهار شب (به قول دکتر منصور فرهنگ) برای شوهای سرگرم کننده و برنامههای کمدی تلویزیونی آمریکا سوژه فراهم کرد و اطوارش مایه کاریکاتورهائی شد که چند روزی زینتبخش رسانههای مکتوب و تصویری آمریکا بودند.
6 ـ جامعه آمریکا و فراتر از آن دولت جورج بوش نه تنها نسبت به آمد و شد و حرکات و گفتار احمدینژاد بیاعتنا بود بلکه در حالی که هیأت نمایندگی ایران نشستند و حملات سنگین بوش را به جمهوری ولایت فقیه و جمهوری ولایت بعث سوریه، با گوش جان شنیدند، هیأت نمایندگی آمریکا با به جا گذاشتن یک منشی جوان هیأت در سالن سخنرانی به محض ورود احمدینژاد سالن را ترک گفتند. بسیاری از هیأتهای غربی نیز چنین کردند. انعکاس سخنانش در رسانههای مکتوب از نیم ستون در رسانههای تصویری و صوتی از حداکثر یک دقیقه و نیم بیشتر نبود.
7 ـ دیدار محمود در نیویورک با یک جمع مسیحی ضد جنگ و سه تا و نصفی حاخام مطرود یهودیان و افطاری حضرتش، حتی دو سطر پوشش خبری نداشت.
8 ـ خبرنگاران ریز و درشت صدا و سیمای ج.ا و روزنامههای بیطعم و تیراژ ولایت فقیه که از سفره پررونق ملت خوب بهره بودند، در طول سفر آنچه دروغ و جفنگ بود به هم آمیختند، سؤالات خبرنگاران خارجی را در مصاحبه مطبوعاتی احمدینژاد اغلب سانسور شده و با دروغ و افزودن القابی از نوع «حضرت آقای رئیس جمهوری محترم»، «جناب پرزیدنت دکتر احمدینژاد»، عالیجنابا، رفیع جایگاها، جنت مسندا و... به خورد اهالی خانه پدری میدادند.
9 ـ دستگیری احمد باطبی که با دوربینش و کارت رسمی خبرنگاری برای شکار لحظههای رئیس جمهوری به سازمان ملل رفته بود و توقیف محترمانه فیلمبردار صدای آمریکا، توسط پلیس سازمان ملل با شکایت تیم محافظان پرزیدنت تحفه آرادان، با این عنوان که اینها تروریست هستند و ممکن است قصد سوئی نسبت به منتخب ملت ایران داشته باشند، گویای این واقعیت بود که جناب رئیس و نوکرانش حتی از دوربین یک خبرنگار جوان و فعال حقوق بشر وحشت داشتند.
10 ـ در کنار حضور تحفه در سازمان ملل، ایرانیان مخالف رژیم، گروههای یهودی، فعالان حقوق بشر و نمایندگان پیشین جنبش دانشجوئی با تلاشهای خود حقاً کام تحفه و نوکرانش را به سختی تلخ کردند. نازنین افشین جم و همراهانش از یک سو و حقوقدان برجسته مهرانگیز کار و شماری از نویسندگان و فعالان حقوق بشر از سوئی دیگر، مجال به تحفه ندادند تا با دیدن میدان به میان بپرد و به رقص و خودجنباندن بپردازد.
11 ـ از بامزهترین اظهارات تحفه اشاره او به محبوبیت 98 درصدی رژیم، تظاهرات میلیونی، آزادی انتخابات در ایران صدبرابر آمریکا با این دلیل که در آمریکا فقط دو نامزد دارند و در ایران دوره گذشته 8 تا داشتیم باعث تفریح اغلب آنها بود که تحفه را دنبال میکردند.
هم چون پارسال، امسال نیز در زمان حضور پرزیدنت احمدینژاد، من نیز در آمریکا بودم و تا آنجا که مقدور بود در ارائه تصویر واقعی پرزیدنت و تشریح سخنانش از جمله در نشستی بسیار موفق در بنیاد صلح پرزیدنت نیکسون (که در آن دکتر مهرداد خوانساری، پرویز دستمالچی، دکتر محسن سازگارا نیز شرکت داشتند و حضور شاهزاده رضا پهلوی که بیخبر به جلسه آمده بود و اظهارنظرهائی جالب درباب رژیم و راههای مهارش بدون توسل به جنگ در بخش بحث و سؤال عنوان کرد) کوشیدم.
در بنیاد نیکسون برای شماری از نخبگان سیاسی و دانشگاهی و رسانهای آمریکا گفتم رژیم در حیاط خلوت آنها در ونزوئلا، نیکاراگوا و بولیوی چه میکند و چه خطراتی از این حضور متوجه جامعه آمریکاست. در نشست با شمار دیگری از نخبگان و سیاستمداران و دیپلماتها در کنگره و وزارت خارجه و مراکز پژوهشی، تأکید من همه گاه بر این بود که فشارها و تحریمها نباید برای ملت آزاردهنده باشد بلکه رژیم ولایت فقیه را باید هدف قرار داد. با تحریمهای هوشمند، سران و پایوران رژیم جائی در جامعه جهانی نخواهند داشت، باید جلوی سفرهای آنها، و دزدی و چپاول و انتقال پولها به خارج را گرفت.
حس میکنم زمان توسل به این تحریمها به سرعت فرا میرسد.
12 ـ ایرانیانی که با تحفه دیدار کردند به گفته دکتر امیراحمدی همگی دستچین شده و از سرسپردگان همیشگی و یا تازه بیعت کردهها بودند، به هیچ ایرانی غیرخودی اجازه دیدار با تحفه را ندادند. دروغ بزرگی که منبع آن بدون شک عوامل خود رژیم بودند مبنی بر اینکه دکتر یارشاطر به دیدار احمدینژاد رفته است خیلی زود آشکار شد.
استاد برجسته تاریخ و ادب و فرهنگ ما که بار بزرگ ایرانیکا را بر دوش دارد هرگز با تحفه ذوب شده در ولایت جهل و جور و فساد ملاقاتی نخواهد کرد. رویت تحفه ارزانی آنها باد که برای دوشیدن گاو جمهوری ولایت فقیه آستین بالا زده بودند و در نهایت هم معلوم نشد که دوشیدند ویا ندوشیدند!
(حاشیههای دیگر را به بعد میگذارم).
شنبه 27 تا دوشنبه 29 سپتامبر
در حضرت همایون
خسته بودم بسیار، پنج ساعت تفاوت زمان، هفت ساعت و نیم پرواز از واشنگتن به لندن، درنگی دوساعته در فرودگاه و بعد پرواز به فرانکفورت و از آنجا با ترن به کلن برای حضور در مجلس انسی که به پاسداشت عمری اندیشیدن و نوشتن و به قول مسعود بهنود «مکتب آیندگان» را برپا داشتن، از سوی فرخنده مدرس و همسرش علی کشگر سردبیر و مدیر نشریه تلاش، در هشتادمین سالروز تولد داریوش همایون برپا شده بود.
من شاگرد مکتب فردوسی و عباس پهلوان، روزنامه اطلاعات زنده یاد سناتور عباس مسعودی و عمرش دراز باد فرهاد خان مسعودی، مهندس قطبی و زندهیاد محمود جعفریان در رادیو تلویزیون ملی ایران، و زندهیادان علی اکبر صفیپور در امید ایران، اسماعیل پوروالی و جعفر رائد در روزگار نو هستم با اینهمه همیشه همایون و نثر فاخرش و آیندگان و شیوه و هیأت متفاوت و اهالی دوستداشتنیاش را از صمیم دل تحسین میکردم. در آن مجلس تصاویری از همایون را ارائه دادم، همایون که چند سال پیش از من در پشت میز دبیری سیاسی اطلاعات بود، همایون وزیر اطلاعات و دیداری در سفارت افغانستان در نخستین سال انقلاب ترهکی، با میزبانی دکتر نجیبالله (رئیس جمهوری بعدی که بهترین رئیس دولت افغانستان در سه دهه اخیر بود و بههمین دلیل نیز ASA پاکستان به دست ملاعمر به قتلش رساند)، همایون در زندان و گفتگوئی که آنجا با او داشتم و تصویرش بر تخت زندان با ریش انبوه و سپس همایونی که در این سالها شناختم. مردی که در هشتاد سالگی چنان جوان و پرخون مینویسد که از او نیرو میگیرم. بزرگانی در مجلس بودند از هر قبیله فکری، از چپ چپ، از ملیها و مشروطهخواهان، از ستونهای کنفدراسیون سابق، از لیبرالها، از راستهای قدیم و جدید و... و اینهمه آمده بودند تا به تقدیر از مردی سخن گویند که معنای مردمسالاری، اندیشهورزی، عقلانیت، سکولاریسم و ملیت و ناسیونالیسم را در قالبی نو و مورد پسند همه آزادیخواهان در سه دهه اخیر، تجسم بخشیده بود. فیلمی از او، سخنان مهدی خانبابا تهرانی، مسعود بهنود، دکتر سیروس آموزگار، صاحب این قلم و... همه حکایت از اعتباری داشت که همایون در جمع اهل قلم و نظر، روزنامهنگار و سیاستمدار و... طی عمر دراز و پربرکت خود پیدا کرده است. ضمن تبریک مجدد هشتاد سالگی او و آرزوی طول عمر پرثمرش، سپاس و تقدیر بسیار دارم از علی کشگر و همسر گرانقدرش فرخنده مدرس که کاری چنین سترگ را به بهترین وجه تدارک دیده و به انجام بردند.
October 4, 2008 03:21 AM