یکهفته با خبر
... غرّه مشو که گربه زاهد نماز کرد
سه شنبه 14 تا جمعه 17 اکتبر
تندروهای جهان متحد شوید
1ـ وقتی خوب بر گفتهها و عملکرد رهبران حزب تندرو «شاس» اسرائیل نظر میکنم بدون هیچ تردیدی حاج حبیب مؤتلفه و شرکا را میبینم، البته کاری ندارم که حاج حبیب، جدید الاسلام است و جد او وقتی از دماوند به عودلاجان نقل مکان کرد به علت فضای ضد یهودی که در اواخر سلطنت ناصر الدینشاه در بعضی محلات تهران حاکم شده بود اسلام آورد وپنجاه سال بعد که فرزندش ناچار شد شناسنامه بگیرد لقب «تازه مسلمان» در جوار اسمش نشست، اما وقتی رهبر حزب شاس وزعیم یمنیهای یهودی را در اسرائیل مشاهده می کنم که رگ غیرتشان به جوش آمده که یک سیاستمدار مؤنث کشورشان پس از سالها تلاش و سیاست ورزی اینک در آستانه تشکیل کابینه خویش است لحظهای تردید به خود راه نمیدهم که اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه ولایتی و سنی سلفی را در کنار یهودیت ناب سلفی رادیکال، و مسیحیت ناب افراطی قرار دهم.
در واقع هر سه این مکاتب در کنار دکانهای تعصب و جهل در دیگر مذاهب از یک گنداب سیراب میشوند. برای اینها زن موجود پست و نجسی است. در دوران عادت ماهانه زنان که یک امر طبیعی فیزیکی است و مخلوقات همگی در نوع ماده خود آن را تجربه میکنند، پیروان این دکانهای افراطی، زنان را موجوداتی غیرقابل معاشرت تلقی میکنند. ظرفشان جدا میشود و بالش آنها جدا.
در آمریکا یکی از کشیشهای کلیسای «خلاصی از وسوسه شیطان» گفته بود گزینش «سارا پیلین» به عنوان معاون رئیس جمهوری از سوی جان مککین، فاجعه و گناهی کبیره است که در صورت انتخاب مککین، ما مؤمنان را به دوزخ خواهد کشاند.
«شاس»های اسرائیل نیز در هیأت خانم لیونی لابد شیطان را مشاهده میکنند. در اسلام ناب هم که البته زن اثاث المطبخ است و گرمابخش بستر، و برای آنکه مردسالاری در اسلام کم و کسری نداشته باشد، بین نیم یا یک دوجین از زنها از نوع ریشدارشان (که قرار است یکیشان سر مبارک مهدی موعود را گوش تا گوش ببرد) هم چون گوهرالشریعه و عشرت خانم شایق و فاطمه خانم آلیا به مجلس شورای ذکور راه پیدا میکنند تا وسیله حظ بصر برادران انقلابی باشند و هفتهای یک بار نیز در آشپزخانه دارالشورا برای برادران آبگوشت بار بگذارند.
فکر نکنید مثلاً «سیک»ها و... از این مقوله مذهب ناب انقلابی مصون ماندهاند. کافی است قتل ایندیرا گاندی و فرزندش راجیو و کشتار تکان دهنده در راجستان و معبد طلائیشان را به یاد بیاورید.
اینجاست که مفهوم جدائی دین از دولت «سکولاریسم» و نجات بشریت از چنگ دلالان ارتباط با خدا، و بهشتفروشان ریاکار بیش از هر زمان دیگر ضرورت پیدا میکند. دین اگر در دل و جان انسان جائی داشت و نوع رابطه مؤمن با خدا را خود او مشخص میکرد بدون تردید جنگ هفتاد و دو ملت که اغلب ریشه مذهبی دارد به شکلی که امروز شاهد آنیم رخ نمیداد. شما فکرش را بکنید، یک مشت آدمخوار ماقبل تاریخ که با کمک سازمان اطلاعات نظامی پاکستان و القاعده و بهرهبرداری از نفرت و غضب مردم افغانستان از مجاهدینی که پس از سلطه برکابل به جای امنیت و آرامش و سازندگی برای آنها کینه و نفاق و برادرکشی را به ارمغان آوردند ـ توپخانه گلبدین حکمتیار نخست وزیر دولت مجاهدین دوسوم کابل را با خاک یکسان کرد ـ، توانستند یک چند بر افغانستان مسلط شوند و حکایت بچه سقا و جنایاتش را در پی سقوط امانالله خان پادشاه اصلاحطلب افغانستان، با سبعیت و وحشیگری خود از یادها پاک کنند، پس از جنایت القاعده در 11 سپتامبر، و حمله ایالات متحده به افغانستان گریختند و دولت پوشالیشان فروریخت. دیگر در استادیوم فوتبال کابل زنی را سنگسار نکردند و مغز روشنفکران و هنرمندان را ملاعمرها با تبر نشکافتند. افغانستان با کمک جامعه بینالمللی اندک اندک به پا میخاست. و اگر توطئه پاکستان و مافیای مواد مخدر و البته پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی سلفی سنی، و نیز نوکران سنی و شیعه رژیم حاکم بر وطن ما، از نوع همان گلبدین حکمتیار و آصف محسنی آیتالله قاچاقچی نبود مسلماً تا امروز کرزای و قانونی و احمد ضیا و استاد خلیلی و سپنتا و گیلانیها (پدر و دختران و دامادها) و... افغانستانی نو را پایه نهاده بودند. آنسو عراق را بنگرید، سی سال صدام و بعثیها دریدند و کشتند و خوردند و بردند و اپوزیسیون عراق یا در نوکری امنیت خانه مبارکه ولی فقیه و سپاهش بود و یا خدمتگزار بعث سوریه، عدهای چون جناب چلپی مشغول زراندوزی بودند و شماری از الدعوهایها و مجلس اعلائیها نیز در خانههای دولتی دو اتاقه در کیلبورن و اجوررود، با کار سیاه و هفتگی بیکاری دولتی، دلشان خوش بود هفتهای دو سه بار به روضه و سینهزنی به سه چهار تا حسینیه و مسجد شمال لندن بروند و جمعهها نیز در قهوهخانههای اجوررود غلیان بکشند. در کمتر از چند ماه زندگی اینها زیر و رو شد. کسانی مثل ابراهیم الجعفری و ابوزینب و ابوامیر و ابوزهرمارها به ثروت و دولت رسیدند و خانههای یک ملیون پاوندی برای اهل و عیال در بلاد کفر ابتیاع کردند و خود در منطقه سبز بغداد زیر حمایت سربازان آمریکائی که بیش از چهار هزار کشته دادهاند تا آقای المالکی در رأس دولت باقی بماند، با عیال جدید و مقام وزارت و نیابت و ریاست، به زندگی تازهای مشغول شدند. البته هر بار که سفری به تهران یا دمشق و لندن میکردند چنان قهرمانان مجاهد بر صفحه تلویزیونهای ماهوارهای عربی و ایرانی و انگلیسی ظاهر میشدند (و میشوند) و ناسزاهائی را نثار آمریکائی میکنند که از ذلت به عزت و از فلاکت به دولتشان رساند.
جانوری مثل مقتدا صدر با حمایت رژیم جهل و جور و فساد در ایران، یک شبکه تروریستی وحشی برپا کرد و به شکار آمریکائی و انگلیسی و سنی عراقی مشغول شد. شیخ ضاری نامی که تا دیروز مدح صدام میکرد یکشبه شیخ المجاهدین شد و در گوش تروریستهای القاعده و جیشالعشرین و فدائیان صدام هنگامی که عازم کشتار شیعیان و کردها و البته آمریکائیها و انگلیسیها بودند سوره یاسین خواند.
حالا نیز نمایندگان منتخب مردم مفلوک عراق هر یک کاسهای به دست رو به سوی قبلهگاههای خود در تهران و ریاض و ابوظبی و دمشق کردهاند تا بابت مخالفتشان با قرارداد امنیتی که پیشنویس آن را تا دیروز همهشان پذیرفته بودند، مزد بیشتری طلب کنند. من پیشنویس قرارداد را خواندهام. رازی در آن نیست و روزنامههای عراقی تمام جزئیات آن را به چاپ رساندهاند. به موجب این قرارداد آمریکائیها تا سه سال دیگر عراق را ترک میگویند، میلیاردها دلار در این مدت صرف بازسازی عراق و تحکیم مبانی دمکراسی و جامعه مدنی در این کشور خواهد شد. آمریکا چند پایگاه هوائی از عراق اجاره خواهد کرد و مسئولیت بازسازی کامل نیروهای مسلح و پلیس و دستگاههای امنیتی عراق را عهدهدار خواهد شد. دار و دسته نوکران از هر طایفه و مذهب با این ادعا که قرارداد حاکمیت عراق را نقض میکند به مخالفت با آن برخاستهاند. (البته تظاهرات میلیونی به دعوت مقتدی صدر علیه قرارداد فقط در روزنامه حسین بازجو واقعیت یافت وگرنه روزنامهها و رادیو تلویزیونهای غیردولتی در عراق تعداد تظاهرکنندگان را بین ده تا سی هزار تن تخمین زدند).
آقای سیستانی از خود سلب مسئولیت کرده که رسیدگی به قرارداد و رد و قبول آن مسئولیت نمایندگان پارلمان است و یا مراجعه به آرای عمومی.
آخوندهای سنی منهای مدیر وقف سنی نیز موضع مخالف گرفتهاند. خیلی طبیعی است که همسایگان عراق نگران پیاده شدن مواد قرارداد باشند. یک عراق دمکراتیک آزاد که روی پای خود بایستد و حقوق زنان در آن با مردان برابر باشد البته برای اهل ولایت فقیه و همتایان سنی مذهب آنها در کشورهای عرب همسایه عراق بسیار نگران کننده است. یک لحظه خود را به جای مسئولان آمریکائی و انگلیسی و کشورهائی که در عراق و افغانستان حضور دارند، مثل فرانسه که حکمتیار افتخار میکند همین دو سه هفته اخیر تعدادی از سربازانش را کشته است، بگذارید و فکر کنید با این مردم قدرناشناس، مزور حقهباز که هزار چهره دارند چه باید کرد. عبدالعزیز حکیم که سرطان وجودش را گرفته است، در واشنگتن ابراز بندگی به بوش میکند و مخلصانه استدعا میکند عموسام هوای ولیعهدش عمارخان را وقتی که او دیگر نیست داشته باشد. بعد به تهران میرود و بعد از دستبوسی سیدعلی آقا، «عمارجان» را به او میسپارد. روز بعد هم در سفارت آمریکا در بغداد به آقای رایان کروکر سفیر آمریکا میگوید قلباً طرفدار قرارداد امنیتی است اما چه کند که متحدانش در حزب الدعوه و شرکایش در قدرت از اهل سنت منافقبازی در میآورند و او ناچار است حداقل تظاهر به مخالفت با قرارداد بکند تا پایگاههای مردمی خود را از دست ندهد. (باور کنید چنین است. آن روزها که آقای پل بریمر حاکم واقعی عراق بود در کنفرانسی در پارلمان کویت پیرامون روابط ایران با همسایگانش در خلیج فارس که از ایران نیز آقایان دکتر عطاءالله مهاجرانی، محمد شریعتی، و محمد صادق الحسینی در آن شرکت داشتند، یکی از دستیاران بریمر که با ما در کنفرانسی بود شبی با میزبان محمد جاسم الصقر رئیس کمیته روابط خارجی پارلمان و مدیر روزنامه الجریده تا بامداد نشست و از نفاق و تزویر زعمای شیعه و سنی عراق گفت که جلوی او خم میشوند اما نیمی از آنها نوکران رژیم ایران و نیم دیگر سرسپردگان بقیه رژیمهای منطقهاند. او تنها از کردها با واژگانی تحسینبرانگیز و مثبت یاد میکرد. امروز نیز این طالبانی و بارزانی و دکتر محمود عثمان و برهم صالح و هوشیار زیباری و... هستند که صریح و صادق پیمان امنیتی را بدون ترس از عوام کالانعام تایید میکنند...).
میشل عون مسیحی مارونی، کوچک مرد کوچک که تا دیروز سوریه را دشمن میداشت و تا زمانی که در پی قتل رفیق حریری، ارتش سوریه کشورش را ترک نگفته بود نمیتوانست به بیروت بازگردد، حالا برای دمشق عشوهگری میکند و در تهران جلوی احمدینژاد و لاریجانی و رفسنجانی پشتک و وارو میزند. به قول حازم صاغیه نویسنده سرشناس لبنانی «عون خود را ناپلئون فرض میکرد اما حالا کارتن ناپلئون شده است.)، به خانه پدری بنگریم، کوتولههای عمامهدار و بیعمامه، ریشدار و بیریش، درست شبیه فیلمهای عروسکی با قصه وحشتناک، اسلام ناب انقلابی محمدی را روزی با جعل مدرک دکترا، روز دگر با فتوای مهدورالدم شدن اکبر گنجی، شبی با اعلام زوال دمکراسی و لیبرالیسم، و نیمه شبی با کشتن زهرا کاظمی و بنییعقوب... در همه شئوون زندگی ما پیاده کردهاند. قائد امت و ولی امر مسلمانان جهان که هنوز عاجز است از اینکه بفهمد دمکراسی و لیبرالیسم مکتب سیاسی و نظام حکومتی است و کاپیتالیسم نظام اقتصادی که میتواند در زشتترین و ناعادلانهترین وجه خود در جمهوری ولایت فقیه ملتی ثروتمند را به فلاکت بکشاند و سه چهار هزار دزد فاسد دینمدار را به ثروت و دولت برساند. احمد خاتمی یکی از ابوالارتجاعهای مملکت ولایت فقیه که با اثبات مراتب نوکری، هم عضو خبرگان است و هم امام جمعه موقت تهران، مژده میدهد که اسلام ناب انقلابی محمدی با زوال کمونیسم و لیبرالیسم!! به زودی جهان را تسخیر میکند. چنین نادانی را چگونه میتوان در سرزمینی که روزگاری دور پادشاهش نخستین منشور برابری انسانی را انتشار داد، به عنوان عالم و خطیب و نماینده مردم پذیرا شد. (هفتم آبانماه فرزندان ایران زمین به آرامگاه کوروش کبیر گرد میآیند تا بنیانگذار یکی از درخشانترین تمدنهای بشری را تجلیل کنند).
اسلام ناب در دو وجه، شاسهای یهود، رادیکالهای نصرانی و... همه مصادرهکنندگان خدا و شیطان و جن و پری، فروشندگان بهشت و دوزخ، به همراه شاگردان و نوکرانشان، جهانی را که میتواند، صحنه آشتی و زیبائی و دوستی و مهر باشد، به جهانی کریه بدل کردهاند. جنبشی باید چنان رستاخیر فکری (رنسانس) برای نجات خدا، انسان و عشق.
شنبه 18 تا دوشنبه 20 اکتبر
ای کاش علم پاسخ داده بود
در خاطرات اسدالله علم که بخشهائی از آن (جلد ششم) در کیهان خودمان به صورت پاورقی چاپ میشود، نامهای بود از امام موسی صدر به وزیر دربار شاهنشاهی دو سال پیش از انقلاب. به گمان من این نامه واکنش شاه و آنچه علم از شاه در رابطه با رجال سالخورده نقل می کند، نمادی از شوربختی ماست. نامه آقا موسی صدر را یک بار دیگر بخوانید، آیا در آن جز احترام ومهر و عشق به ایران و آشتیجوئی چیزی میبینید؟ شاه ایران اما با پرونده سازی و گفته های سفیر وقتش در بیروت سرتیپ ساواک منصور قدر، خطی سیاه بر نام مردی کشیده بود که اگر به درستی با او رفتار شده بود و حرمت و جایگاهش رعایت میشد هرگز سید روحالله خمینی به امامت و زعامت نمیرسید، اسلام ناب انقلابی محمدی بر ایران چنگ نمیانداخت و امروز سرنوشت ما به دست سیدعلی آقاها که آقای صدر به دربانی اتاقش هم قبولشان نداشت نمی افتاد. از یاد نبرید که به دفعات نوشتهام امام موسی صدر علیرغم بیمهری دستگاه حکومتی یک ماه پیش از اختفایش در لیبی، نامهای این بار برای شخص شاه نوشت که آقای هوشنگ معینزاده عضو سفارت ایران در بیروت و مسئول اطلاعات به تهران آورد و به دست تیمسار مقدم که تازه رئیس ساواک شده بود داد. با این امید که نامه بلافاصله به دست شاه خواهد رسید. چون امام صدر تاکید کرده بود که پاسخ نامه را هرچه زودتر دریافت کند. البته نامه به جای آنکه به دست شاه برسد، به دست مرحوم بهشتی و توسط او به دست آقای خمینی رسید.
تعجب ندارد وقتی میبینیم در توطئه سفر امام موسی به لیبی و اختفای او، جلالالدین فارسی و محمدصالح حسینی (که بعدها سخت از عملش اظهار پشیمانی میکرد و اینجا و آنجا میگریست که در چه کاری شریک بوده است، به همین دلیل نیز به فرمان محتشمیپور او را در بیروت به قتل رساندند و ادعا کردند استخبارات عراق او را کشته است) از نزدیکان حاشیه آقای خمینی نقش اصلی را داشتهاند.
نامه دوم امام صدر حاوی پیشنهاداتی به شاه بود از جمله تشکیل یک دولت ملی، برگذاری انتخابات آزاد، دعوت از مهندس بازرگان و اللهیار صالح و دکتر صدیقی و... برای تشکیل یک شورای مشورتی و... امام صدر گفته بود اگر چنین شود، چهرههای سرشناس مخالفی که از او (صدر) حرفشنوی دارند به ایران بازخواهند گشت و در بازگرداندن آرامش به کشور همکاری خواهند کرد.
علم مینویسد «کاغذی موسی صدر از لبنان نوشته، فرمودند جواب نده. تمام تقصیرها گردن خود این آدم است، باز سنگ شیعیان را به سینه میزند...» پیداست که علم اعتقاد داشته باید نامه را جواب دهد، شاید هم جوابی محرمانه نوشته بود. متن نامه را که میخوانید حداقل انتظار دارید وزیر دربار اعلیحضرت، به مردی که از کسالت علم باخبر شده و آرزوی عافیت او را دارد، از دوستی 50 ساله میگوید، از دیدارش با پرزیدنت سادات که با احترام او را پذیرفته و از شاهنشاه یا به قول او امپراتور با بزرگی و نیکی یاد کرده است، از نامه قبلی که از اردن فرستاده و بیجواب مانده یاد میکند و اینکه آیا باید همه درها را بست و دوستان را مجبور کرد یا به مذلت تن دردهند و یا مأیوس و بیتفاوت شوند... پاسخ بدهد. امام موسی صدر مینویسد که از کاردانی و صدق و فرهنگ وسیع، جهانبینی و محبت ایشان ـ شاه ـ رئیس جمهوری مصر بحثها کرد و او ـ صدر ـ به خود بالیده است اما در دل محزون بوده (که چرا بیدلیل مورد بیمهری قرار گرفته است). مینویسد برای معالجه به اروپا میرود، آیا میتواند با علم و یا نماینده او دیداری داشته باشد... احترامات فائقه خود را به پیشگاه شاهنشاه تقدیم میکند و او و علم را به خدا میسپارد.
حقاً نامه دردناکی است. مردی که روسای جمهوری و پادشاهان به حرمتش از جای بر میخاستند و در لبنان بیش از هر رهبر دینی و سیاسی اعتبار داشت نه تنها پیوند خود را با خانه پدری قطع نمیکند بلکه در حالی که خمینی از نجف اعلامیه پشت اعلامیه علیه شاه و نظامش صادر میکند، او خواستار تماس و دیدار با وزیر دربار شاه و یا نمایندهاش میشود. جواب شاه به او اما جز توصیهای به علم برای بیاعتنائی و پاسخ نگفتن نیست.
(لازم است نامههای امام صدر پس از دیدارش از عربستان و گفتگو با ملک خالد و ولیعهدش امیر فهد ـ ملک فهد بعدی ـ و امیر عبدالله پادشاه فعلی که برای تنی از دوستانش فرستاده بود و نامهای که برای مرحوم رائد سفیر وقت ایران در عربستان در بازگشت به لبنان نوشته مطالعه شود. امیدوارم اگر عمری باقی بود این نامهها را در کتابی که در دست دارم «موسائی که در صحرا گم شد» بیاورم. در نامه به مرحوم رائد، امام موسی صدر ضمن سپاس از محبتهای او بخشی از گلایهها و دردهایش را به خاطر حضور منصور قدر در بیروت بازگو میکند. سفیری که آنقدر متکبر بود که انتظار داشت موسی صدر مقابلش تعظیم کند.
کمکهای شاه برای ساختن بیمارستان برای شیعیان در جنوب لبنان را به این بهانه که موسی صدر حاضر نیست نام آریامهر را بر بیمارستان بگذارد به مصارف دیگری رساند که بخشی درجهت توطئه برای بیاعتبار کردن امام صدر و رقیبتراشی برای او بود. خطای سفیری، دیوار بدگمانی و کدورت را در تهران بالا برد.
بازنده در این میان نخست خود شاه و نظامش و البته مردم ایران بودند که کمی فروتنی و خویشتنداری و آنگونه سخن گفتن در باره دولتمردانی که به اندازه خود شاه نگران فردای وطن بودند، میتوانست وضع را به گونهای دیگر رقم زند.
October 24, 2008 06:05 PM