November 07, 2008

یکهفته با خبر

Kayhan-New.jpg

آنچه در مسجدم امروز کم است آنجا بود

سه ‌شنبه 28 تا جمعه 31 اکتبر

شب از نیمه گذشته بود که مهدی از تهران زنگ زد، و همان اول با لحنی پر از سوال پیدا و پنهان گفت؛ این «گویا» دیگه چه صیغه‌ای است. من حیران و بهت زده گفتم «گویا»؟ و مهدی که به علت پیوند مستقیم و درجه اول با روحانیت همان زنگ وآهنگ آخوندی را در صدا دارد پاسخ داد: داشتیم علی آقا؟! طرف داره مقالات ترا پخش میکنه آنوقت تو می‌ گوئی خبری از «گویا» نداری! من بی‌خبر، به جستجوی «گویا» بر پهنه اینترنت به راه افتادم. گویا را یافتم، هنوز اینترنت مثل شام وناهار بخشی از زندگی ما نشده بود و حد اکثر ساعتی را در برابر کامپیوتر می‌گذراندیم که نیمی از آن صرف خواندن و پاسخ دادن به ایمیل‌ها می‌شد.

اینگونه بود که از همان آغاز «گویا» همسفر فرشاد بر پهنه اینترنت شدم. و گمان نمی‌کنم در میان کسانی که طی ده سال گذشته به برکت جُنگ اینترنتی گویا به چهارسوی جهان راه یافته‌اند و در بسیاری از خانه‌های ایرانیان در داخل و خارج کشور، از پنجره «گویا» سر به درون کشیده‌اند، کسی مثل من اینهمه سال مشمول لطف ویژه فرشاد بیان بوده است. به لطف او سایت من به راه افتاد. او استاد من در movable بود که به من امکان داده٬ گاه در طول روز ده دوازده مطلب را روی سایت بگذارم. کُنتور شمارش بازدیدکنندگان سایت را او برایم تعبیه کرد. از لحظه ورود به جمع همسفران گویا کوتاه زمانی نگذشته بود که فرشاد را دیدم، در خانه پر از مهر و عشق او نخستین گپ و گفت تلویزیونی را با او داشتم و هم از سر این نشست بود که «عصر جمعه با علی‌رضا نوری‌زاده» به راه افتاد. هر هفته عصر جمعه فرشاد دهها سوال ارسالی از داخل و خارج کشور را عنوان می‌کرد و من به آن پاسخ می‌گفتم و حاصل این گفتگو شامگاه هر جمعه بر بلندای سایت من، نقش می‌بست. آنگاه که فرشاد را بیشتر شناختم و از پیوند او با یکی از عزیزترین و پاکترین خانواده‌های خراسانی وطنم آگاه شدم «گویا» برایم عزیزتر شد. هر بار دچار مشکلی در سایت می‌شدم (و می‌شوم) بامدادان، ظهر، شباهنگام و گاه نیمه شب، به محض آنکه فرشاد را خطاب کرده‌ام با همه مهرش آماده کمک به حل مشکل بوده است. روزگاری «گویا» و فرشاد بیان دو روی یک سکه بودند و حالا نیز با آنکه گویای ده ساله سرفراز و پایدار چراغی درخشان است که با همکاری جمعی از فرزندان عاشق ایران زمین که گرفتار گیر و بند ایدئولوژی نیستند هر روز اعتبار بیشتری پیدا می ‌کند، فرشاد بیان همچنان سند اعتبار و ماندگاری «گویا» است. از فرشاد سپاسگزارم که مرا پا به پا به دنیای «سایت» و «وبلاگ» رهنمون شد. حقاً دستم را گرفت، بی ‌منت و بدون هیچ چشمداشتی. خوشحالم که حالا فامیل «گویا» وسیعترین فامیل بر پهنه سایت‌های فارسی زبان است. امنیت خانه سیدعلی آقا کوشید با حمایت مالی و معنوی از دکانهای اینترنتی که وابستگی و نوکری از سر و رویشان می‌بارید، گویا را محاصره کند و به گامی دیگر از پا دراندازدش، این حیله که برنیامده رسوا شد، رژیم را به فکر انداخت یک گوساله‌ سامری به میدان آورد. چنین بود که «میثم» وزارت اطلاعات و بعد دفتر امنیتی سیدعلی آقا، سایت “GooyaA” را به راه انداخت. کپی گویای حقیقی و حقوقی، اما با مطالبی ساخته شده در مغزهای معلول نوابغ اینترنتی ذوب شده در ولایت جهل و جور و فساد. این طرح نیز با آبروریزی شکست خورد به گونه‌ای که بعد از یک سال بساط «گویا آ» را روی میز گذاشتند برای فروش، اما دریغ از یک دلار که هیچ خریداری خواهان یوسف دست ساخته امنیت خانه برادر میثم و برادر تائب نبود.
چندی بعد حسین بازجو در کیهان مصادره شده تهران، به ساختن شایعاتی در باب خرید و فروش گویا مشغول شد. دستیاران وپروردگانش در یالثارات و رسالت و صبح صادق و دیگر اوراق ضاله سید علی آقا نیز در پشت سر استادش، می‌ساختند ومی‌ بافتند که بله گویا را، روزی هلند می‌خرید و روز دگر آمریکا خریدارش بود. زمانی آلمان را می ‌یافتند که در خیالشان «گویا» را یکجا معامله کرده بود. فرشاد اینهمه را دید و باز هم خواهد دید. با اینهمه نه ذره‌ای در اراده او خللی حاصل شد و نه در عزم او برای اینگه جنگ گویا، هر روز پربارتر و آزاد از هر خط عقیدتی و ایدئولوژیکی، خبر و نظر را در عرصه ‌های مختلف سیاست و اقتصاد و ورزش و ادبیات و هنر و... به بازدیدکنندگانش عرضه کند، لحظه‌ای کاستی مشاهده شد. به او و همکارانش ده سالگی «گویا» را از صمیم دل شادباش و پایدارمانی می‌گویم و به خود و صدها تن از از اهل قلم و اندیشه که سفره دل را در مزرعه سبز «گویا» گسترده‌اند اطمینان می‌دهم فرشادی را که من شناختم نه تهدید و نه تطمیع هیچکدام از راه شریف وآزادمنشانه‌ای که برگزیده است، بازخواهد داشت. با این امید که «گویا» هر روز پربارتر از روز پیش، در راه آگاه ساختن هموطنان و همزبانانم به ویژه نسل جوان و بالنده خانه پدری، گامهای بلندی بردارد. فرشادجان، ده سالگی فرزندت «گویا» مبارک.

جایزه Waalm
در میان اهل ادب و هنر، راهیان عرصه تحقیق و نویسندگان و شاعران و روزنامه‌نگاران سرزمینهائی که آزادی را در بسته ‌های مثقالی و گاه توام با زهر سیدعلی آقاها و مستوفیان شمشیر به دست آنها، با هزار منت و البته همراه با غل و زنجیر و زندان و گاه شکنجه و مرگ و تبعید، تقدیم امت شهیدپرور نمی‌کنند و مردمانش چیزی از هوای عفن استبداد آنهم از نوع ولایتی انقلابی ناب در اشکال سلفی سنّی و شیعه ولایت فقیهی، نمی‌دانند، دیرگاهی است که همه ساله سازمانها و تشکیلاتی اغلب مستقل و به ندرت دولتی، برگزیدگان عرصه هنر و اندیشه و قلم و... را قدر می‌نهند و به شاخه گلی یا یادنمائی، نقشی یا رساله‌ای، کار آنها را می‌ستایند. اغلب شما گزارشها و فیلمها و تصاویر مراسمی از نوع اسکار و نوبل و بفتا و... را خونده‌اید و دیده‌اید. مرحوم علی مرتضوی سردبیر فیلم و هنر در پایان دهه چهل جایزه سپاس را برای سینماگران وطن ما برپا ساخت. دو نوبت در مراسم سپاس و حاشیه آن حضور داشتم، و نوبتی در کنار عزیزانی چون دکتر اسماعیل نوری‌علا، فرهت، زنده یاد دکتر محجوب و... از نزدیک گزینش‌ها را شاهد بودم. خیلی زود جایزه سپاس چنان اعتباری یافت که برندگانش روز بعد از مراسم دریافت جایزه، دستمزدشان را بالا می‌بردند و اعتباری ویژه می‌یافتند. فاجعه سال 57، به جای «سپاس» زندان و تبعید و خاموشی را نصیب سینماگران ما کرد. همچنانکه دیگر هنرمندان و اهل قلم و نظر نصیبی بهتر نداشتند. سید روح الله مصطفوی که بعد از مرگش، گرفتار شدن به خال هندویش را، آواز کردند، دیوانگانی از نوع خلخالی و ریشهری و لاجوردی و موسوی تبریزی و نیری و همین پورمحمدی را مأمور اسلامی کردن جامعه کرد. هنر اسلامی، ادب اسلامی، سینمای اسلامی، شعر اسلامی، مطبوعات اسلامی و... در خارج کشور نیز نخست ضربه‌های ناشی از غربت و تبعید بود و بعد پررنگ شدن مدار کینه‌ها و حسد و قهرهای تبعیدیان، پس چه جای سپاس و قدردانی و به رسمیت شناختن آنها که از جان و دل مایه گذاشتند و عرصه‌های فرهنگ و ادب و هنر و مطبوعات را با همه سختی‌ها غنای بسیار بخشیدند و مجال ندادند خاک مرده‌ای که رژیم بر پهندشت هنر و ادب و فرهنگ ایرانی پاشیده بود به خارج راه یابد.
سه سال پیش که نخستین مراسم «آکادمی جهانی هنر و ادبیات و رسانه‌های گروهی» برپا شد و شماری از چهره‌های فرهنگی و هنری و رسانه‌ای از میان ایرانیان و بیگانگانی که دلبسته فرهنگ و زبان و هنر ایران زمین بودند به عنوان چهره‌های برگزیده، شیر طلائی و مدالهای آکادمی را دریافت کردند، شاید هیچیک از ما باور نداشتیم این نهال ترد و زیبا که به همت دکتر دربیانی وهمسر نازنینش دکتر مرجان عبدی که هر دو استاد دانشگاه و از پویندگان عرصه تحقیق علم و تحلیل فرهنگ هستند، بر زمین غربت روئیده است، خیلی زود به شاخه باروری تبدیل می‌شود که نه تنها هنرمندان، شاعران، نویسندگان، روزنامه‌نگاران، پژوهشگران و مبدعین، موسیقیدانان و سینماگران و... ایرانی از اینکه از سوی آکادمی که مخفف نام آن “WAALM” است برگزیده می‌شوند سرشار از سرفرازی و شادی و افتخار خواهند شد بلکه ایران پژوهان در عرصه‌های فرهنگ و ادب و هنر واهالی رسانه‌های جهانی که در پیوند با ایران اندیشیده و نوشته و گفته‌اند نیز با اشتیاق چشم به این آکادمی می‌دوزند تا شاید نامشان را در جمع برندگان شیر طلائی و مدالهای آکادمی مشاهده کنند. لابد گزارش مراسم امسال را که در 31 اکتبر در لندن برگذار شد در همین شماره کیهان همکاران عزیزم ناصر محمدی و محمد رضا حمیدی آورده‌اند که «کیهان» ما نیز در جمع برندگانی بود که شیر طلائی نصیبشان شد و از دیرپائی و استقامت نهالی که دو بار نوبتی در ایران پس از جنگ دوم جهانی ونوبت دیگر در لندن پس از به تخت نشستن نایب امام زمان توسط زنده یاد دکتر مصطفی مصباح ‌زاده کاشته شد تقدیر به عمل آمد. صاحب این قلم نیز بعد از چهار دهه تلاش در عرصه رسانه‌ها، شعر و ادب این افتخار را داشتم که شیر طلائی آکادمی را که نمادی از یک فرهنگ و سرزمین سه هزار ساله ـ و یا بیشتر ـ است از دستان بنیان گذار آکادمی و بانوی ارجمندش دریافت کنم. در عبارتی کوتاه پس از دریافت جایزه گفتم، بیش از چهار دهه پیش دکتر مارتین لوترکینگ از رویایش گفت، دور نیست که تا چند روز دیگر با پیروزی باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا این رویا در غیاب لوترکینگ به تمام معنا تحقق پیدا کند. (حتی اگر اوباما نیز برنده نشود این آرزو عملاً تحقق یافته است). گفتم من نیز آرزوئی دارم، آرزوی آن روز که در میهن من همکاران دربندم، آنها که قلمشان را شکستند، عرصه هنرآفرینی را به رویشان بستند در مراسمی چنین حاضر باشند و از کارشان تقدیر شود. روزی که از یاران و همرهانی که استبداد خونشان را ریخت تجلیل شود... گفتم و اشک مجالم نمی‌داد و به هق هق گفتم آن روز که دهانت را نبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم، آن روز که مخالفت با سیدعلی آقاهای مستبد باعث آن نشود که جانت را بگیرند و جهانت را خونین کنند.

شنبه 1 تا دوشنبه 3 نوامبر
خامنه‌ای، حضرتی که از نو باید شناخت
در تاریخ سرزمینمان حاکم مستبد، آدمخوار، شکنجه‌گر، مردم ‌فریب، متظاهر، بی‌ایمان و دوز و کلک‌باز، دست کج و معترض به مال و جان و نوامیس امت، بسیار داشته‌ایم، اما حکایت سیدعلی آقا قصه‌ دیگری است که همین ماجرای کردان و عقبه آن کفایت می‌کند تا ابعاد تزویر در مملکت حکام جور طول و عرض تازه‌ای پیدا کند. گو اینکه پیش از این در باب ارتباط ویژه عوض‌علی کردان و سیدعلی آقا نوشته‌ام اما این بار حکایت را به شیوه‌ حکمای کهن «استقرائی» باز می‌گویم.
الف: عوض‌علی کردان به علت تجاوز به عنف به دختر جوانی دستگیر و زندانی می‌شود. در جمع اقوام عوض‌علی، پسر خاله‌اش احمد توکلی برخلاف او اهل درس و مشق و مدرسه و دانشگاه است و سرش بوی قرمه سبزی می‌دهد و با انجمن حجتیه نیز سر و سری دارد به گونه‌ای که فهرستی از خانواده‌های بهائی ساری و گرگان و گنبد را تهیه کرده و برای شیخ محمود حلبی و مرید و سرسپرده‌اش ابوالقاسم خزعلی فرستاده است. با بالا گرفتن کار انقلاب احمد نیز هم چون شماری از بچه‌های فامیل و جوانان شهر ساری، در تظاهرات، عکس خمینی را بر دست می‌گرفت و شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی سر می‌داد... بعد از انقلاب این احمد بود که پسر خاله را که از زندان روز 22 بهمن بیرون زده بود به عنوان مبارزی از اهل ایمان وارد بازی قدرت کرد...
ب: بعد از خدمت در کمیته، دادستانی انقلاب در استان مازندران و گرگان، کردان از طریق توکلی با لاریجانی‌ها آشنا شد. بالاخره با چند صد کیلومتر فاصله بین آمل و ساری، آقازاده‌های ملاهاشم آملی با عوض‌علی هم استانی بودند. عوض‌علی با علی آقا لاریجانی در اتاق پشتی فرماندهی سپاه یعنی اطلاعات سپاه مشغول خدمت بودند. و روزی که علی آقا به ارشاد رفت، عوض‌علی را نیز بی‌نصیب نگذاشت که حالا حسابداری آموخته بود و بلد بود سندسازی کند و جیب علی آقا را خالی نگذارد.
نکته جالب راه یافتن عوض علی به بیت مبارک سیدعلی آقا است. در واقع وقتی نایب امام زمان، علی آقای لاریجانی را خبر کرد که نیاز به یک حسابدار صادق و مخلص و ذوب شده در ولایت دارد، علی آقا فوراً عوض علی را به آقا معرفی کرد. از اینجا بود که ستاره بخت عوض علی درخشیدن گرفت خاصه آنکه هم در حضور ارباب معاونت او را در صدا و سیما عهده‌دار بود و هم بعد از ظهرها ساعتی شرفیاب حضور ارباب کل در بیت مبارک می‌شد. هشت سال و نیم معاونت مالی اداری صدا و سیما چنان پر برکت بود که عوض علی خان خیلی زود به یکی از قارون‌های نظام تبدیل شد. در این میان پسر خاله‌اش احمد توکلی که به دنبال علم به بلاد فخیمه رفته بود و در بازگشت کوس ریاست را به صدا در آورده بود، از اینکه در غیابش عوض علی چنین مال و منالی به دست آورده و ویلای محمودآباد و خانۀ کاخ مانند در تهران دارد، البته خالی از غضب و حسد نبود. با آمدن علی آقا لاریجانی به شورای عالی امنیت ملی، و مخالفت شدید حاج عزت ضرغامی جانشین لاریجانی با ابقای کردان، عوض علی دست توسل به سوی اخ الزوجه ارباب کل که همکارش در صدا و سیما بود دراز کرد و در یک شرفیابی مقام معظم رهبری فرمودند توصیه ایشان را به رئیس جمهوری کرده‌اند.
چنین بود که عوض علی سر از وزارت نفت درآورد و در مقام معاونت نشست. چنان دفتری برای خود برپا کرد که صدای شرکتی‌های قدیمی درآمد، بعد هم بی‌اعتنا به همه با تکیه بر حمایت اخوی رهبر حسن آقا در وزارت نفت کار بستن قراردادها را زیر نظر گرفت. (البته هوای مجید هدایت زاده و قوم خویش او غنیمی‌فرد و شرکت nico را داشت). شاهکار عوض علی همان مأموریت توام با آبروریزی در ترکمنستان بود که به قطع گاز صادراتی ترکمنستان به ایران منجر شد و چهار استان شمالی کشور را در زمستان سخت به لرزه انداخت.
ج: عوض علی امیدوار بود تحفه آرادان با توصیه‌های موکّد اصغر حجازی و مجتبی خامنه‌ای، او را به جای نوذری به وزارت نفت انتخاب کند. اما احمدی‌نژاد وزارت نفت را برای خود می‌خواست و زیر بار نرفت.
روزی که در پی درگیری لفظی و رویاروئی مستمر با وزیر کشور، احمدی‌نژاد نزد خامنه‌ای رفت و گفت به هیچ روی نمی‌تواند با پورمحمدی کار کند آقا فرمودند اشکالی ندارد، ایشان می‌روند در سنگر دیگر، اما جنابعالی نمی‌توانید رحیمی را به وزارت کشور بفرستید، بلکه بهترین گزینه جناب دکتر عوض علی کردان است که از مدیران لایق و باسابقه نظام محسوب می‌شود.
د: پسرخاله توکلی که از همان دوران مبارزه انتخاباتی برای ریاست جمهوری و سپس رقابت با خاتمی ،دلی انباشته از درد و کینه نسبت به سیدعلی آقا و نوکرانش داشت، از آنجا که اسرار پسرخاله نادرست خود را خوب می‌دانست، نخست خسرو خوبان (روح الله حسینیان) نماینده تهران در مجلس را در جریان مدارک تحصیلی قلابی کردان قرار داد، حسینیان و تنی دیگر از نمایندگان کردان را برای مشورت احضار کردند و صورت جلسه رسمی گفتگوهاشان را برای هیأت رئیسه مجلس فرستادند. (گفته‌های کردان درباره مدارک تحصیلی‌اش به تفصیل پیش از این چاپ شده است)
ه: احمدی‌نژاد بعد از سر و صدای اولیه بر آن بود تا خیلی آرام کردان را به بهانه‌ای کنار گذارد اما ارباب کل رضایت نمی‌داد، در عین حال از طریق غلامعلی خان فامیل حضور، به تحفه آرادان خبر دادند اگر کردان برود و تو مجبور شوی مطابق قانون برای کابینه‌ات تقاضای رأی اعتماد کنی، ممکن است مجلس در این ماههای پایانی دوره اول ریاست جمهوری تو کار دستت بدهد و وزرایت رأی نیاورند. چنین است که سرانجام احمدی‌نژاد به زبان آمد، استیضاح کردان را غیرقانونی، مدارک تحصیلی را کاغذ پاره و تلاش مجلسیان برای بیرون انداختن کردان را توطئه‌ای برای به زمین انداختن دولتش دانست. با آبروریزی 5 میلیون‌های اهدائی محمود عباسی مدیرکل مجلس ریاست جمهوری و عزل او، رئیس جمهوری چاره‌ای ندارد جز آنکه حکم مجلس را بر چشم گذارد. کردان بماند یا برود، این سیدعلی آقاست که همه آتش‌ها را با تأیید کردان به پا کرد و موقع حساب احمدی‌نژاد را به داخل آتش انداخت. در باب پدیده‌ای به نام سیدعلی آقا باز هم خواهم نوشت.

November 7, 2008 08:55 PM






advertise at nourizadeh . com