November 14, 2008

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند...

سه ‌شنبه 4 تا جمعه 7 نوامبر
او با ما نیست
پیشدرآمد: رویای مارتین لوترکینگ به کاخ سفید رسید، اما خیالات سیدعلی آقا و نوکرانش، از علی آقا لاریجانی گرفته تا محمود تحفه آرادان، بر اینکه «او ـ با ما است» با همان اولین مصاحبه مطبوعاتی پرزیدنت «باراک اوباما» به کابوس تبدیل شد.
سه ‌شنبه شب بیدار نشستم و با آنهمه شادی و شوق و زیبائی شریک شدم، اشکهای «جسی جکسون» دیده‌ام را به اشک نشاند و از آن بیشتر سخنان «مک‌ کین» وقتی پیروزی حریف دمکراتش را تبریک می‌گفت، دل و جانم را لرزاند. خدایا اینها کی هستند، ما حتی در این سوی عالم اگر با کسی اختلاف نظر داشته باشیم، حاضر نیستیم نامی بهتر از شمر بن ذی ‌الجوشن و حرمله نابکار برایش بر زبان آوریم و خدا نکند کسی را مورد لطف قرار دهیم آنگاه است که طرف یک پله از حسین بن علی هم بالاتر می‌رود. اصلا فرشته معصوم خدا می‌شود. اگر طرفدار آریامهر هستیم، همه آنها که مورد بی ‌مهری او قرار گرفته ‌اند و یا در دوره‌ای با او اختلاف داشته ‌اند، خائن و وطنفروش و نوکر بیگانه می ‌شوند، و اگر دلبسته دکتر مصدق باشیم شاه که تکلیفش معلوم است، صف شیاطین با سید حسن کاشانی آغاز می‌شود و تا بقائی و مکی و البته قوام السلطنه و زاهدی ادامه می‌یابد.

البته در جریان انقلاب یکچند دکتر شاپور بختیار را نیز راهیان مصدق که به دستبوسی سید روح ‌الله نائل شده بودند در صف شیاطین نابکار قرار داده بودند. حالا اما از گردن بریده بختیار و لعنت ملت می‌ترسند و نام بختیار را از صف بیرون کشیده‌اند. اگر ضد کمونیست هستیم حاضر نیستیم حتی شرافتمند انسانهائی را که عاشقانه به ایران می‌ نگریستند اما راه سعادت و نیک‌بختی مردم را در برپائی یک نظام سوسیالیستی می‌دانستند، مزدور و خائن و ضد ایرانی خطاب می ‌کنیم و از یاد می‌بریم که در صف اینان سلیمان میرزا و ارانی و جزنی و امیر پرویز پویان و سعید سلطانپور هم بودند و همه شان مثل رفیق کیانوری رو به قبله مسکو نماز نمی‌خواندند و تا آخرین لحظه زندگی با عشق به آزادی وعدالت، مبارزه کردند. و البته اگر سرسپرده حضرت مارکس باشیم و به امامزاده لنین و استالین و بعضاً مائو و انور خوجه دخیل بسته باشیم، هرکه را با ما نیست سگ زنجیری امپریالیسم می‌خوانیم و نوکر سرسپرده استعمار.
مجاهدمان همین است و ضد مجاهدمان، سلطنت طلب و جمهوری‌ خواهمان از این خط و راه پیروی می‌کند و لیبرال و سوسیالیست‌ ما، جهان را همین گونه می‌نگرد. اهل ولایت فقیه همه ما را کافر و مرتد و ضدانقلاب (که هستیم) و جاسوس و وابسته استکبار و صهیونیسم می‌داند و ما نیز البته همه آنها را دزد و جنایتکار و مرتجع و عقب مانده می ‌دانیم و حاضر به آن نیستیم که استثنائاتی قائل شویم... اینسوی عالم اما اهالی سیاست، رویاروی هم می ‌ایستند با سنگین ‌ترین و تندترین واژگان از یکدیگر انتقاد می‌کنند، با اینهمه پیروزی حریف و شکست خود را با صبوری و گاه بزرگواری شگفتی ‌آوری پذیرا می‌شوند، با هم در پی هر کارزار متمدنانه سخن می ‌گویند، حتی اگر ضرورت ایجاب کرد و مصلحت عالیه وطن اقتضا نمود، دست همکاری نیز به یکدیگر می‌دهند. دو هفته پیش نوشتم که ما گرفتاریم، اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه و سنی‌اش بدجوری دست وپایمان را در زنجیر کرده است، و اینهفته اقرار می‌کنم که گرفتاری ما در عرصه اخلاق به شکل عام و اخلاق سیاسی به وجه خاص، کمتر از گرفتاری ما در تعامل با مذهب نیست. شاید هم که این دو حوزه چنان به هم آمیخته‌اند که ما را یکسره دچار اوضاع امروز کرده‌اند. یک بچه کنیائی گرفتار «شوهر ننه» هم بوده است در پرتو تلاش، لیاقت، خوب درس خواندن در کمتر از چهار دهه به آرزوهای دو قرنه بردگان آفریقائی در ینگه دنیا، جامه عمل می‌پوشاند و در مصاف با قهرمانی به نام «مک‌ کین» که پدر و پدربزرگش از دریاسالاران بزرگ آمریکا بوده‌اند و نامشان بر یکی از بزرگترین ناوهای آمریکا نقش بسته، و خودش خلبان شجاع جنگ ویتنام و اسیر سربلند با 5 سال سابقه زندان و شکنجه و دو دهه سناتوری است، سرفرازانه پیروزی را به نام خود ثبت می‌کند اما با این پیروزی فروتنانه از حریف قدردانی می‌کند و حریف نیز ضمن آنکه او را با عنوان رئیس جمهوری خطاب می‌کند این پیروزی بزرگ را به او و ملت آمریکا تبریک می‌گوید.
تاریخ را ورق می ‌زنم، یکصد سال پیش ملتی عقب مانده با قاطر و سرهای گر و کلاه نمدی و زنهای پیچیده در چادر و برقع و تراخم و طاعون و سالک، کوچه‌ های گلی و خندق و خرافات و آخوند و سلطان مستبد و وزیران نوکر اجنبی، به مشروطه می‌رسد. ناگهان چنان حال و هوای وطن دگرگون می‌شود که تو گوئی، با ملتی دیگر سر و کار داری. به روایت مهدی قلی خان هدایت مخبر السلطنه شبها اینجا و آنجا کلاس دایر می‌شود تا مردم را با قوانین اساسی و اصول مشروطه آشنا کنند. استاد عزیزم احمد احرار حکایت مطبوعات آن روزگار را بر می‌ شمرد و در همین حکایت می‌خوانیم چگونه دولتمردان آن روز که بعضاً مثل عین ‌الدوله و مشیرالدوله و یا محمد ولی خان سپهدار اعظم و علاءالسلطنه قلباً و روحاً مخالف سرسخت یکدیگر بودند آنگاه که هستی و استقلال میهن در خطر بود نفاق و جدال کنار می‌گذاشتند و مطابق مصلحت روز یکیشان به میدان می ‌آمد و آن دگران به یاریش بر می‌خاستند. این تصویر را با آنچه در سال 57 شاهدش بودیم مقایسه کنید. (چند روزی است دلمشغول حکایت احوال داریوش همایون هستم در گفتگوی امیر حسینی با او، و در این شماره به دو نکته از این خاطرات حقاً خواندنی اشاره خواهم کرد. یکی آنجا که از کارشکنی‌های دولتمردان مرحله پایانی پهلوی دوم می‌ گوید و دومی در باب چگونگی چاپ تصویر سید روح ‌الله خمینی در روزنامه اطلاعات. در مورد نخست آن روزها ما مسائلی را می ‌دیدیم و می‌ شنیدیم اما نمی‌دانستیم که مرحوم هویدا با همه توان می‌ کوشید دکتر جمشید آموزگار را به شکست بکشاند. آموزگاری که سالها وزیر او بود. تردیدی ندارم آموزگار نیز هیچگونه مهر و لطفی به هویدا نداشت. من خود در زندان حکومت نظامی از دولتمردان زندانی در دوره نخست ‌وزیری دکتر بختیار دیدن کردم و شرح آن را همانروزها در اطلاعات نوشتم. تقریباً اغلب آن زندانیان به جز لعنت و نفرین برای حکومتهائی که خود جزئی از آن بودند نداشتند. بعد از انقلاب نیز منهای چند تنی که چون زنده یادان عاملی تهرانی و نادر جهانبانی و پیش از آنها بر بام مدرسه علوی سپهبد مهدی رحیمی و سرلشگر خسروداد... بقیه زندانیان ـ بی هیچ ملامتی برای آنها که با مرگ دست به گریبان بودند ـ به نفی گذشته خود و حکومتی که در خدمتش بودند پرداختند. من وقتی به دادگاه ویژه عراق که صدام حسین وبلندپایگان حکومتش را محاکمه کرد (و همچنان محاکمات بدون سر و صدا ادامه دارد) فکر می ‌کنم به یاد می ‌آورم که چگونه حتی در بند و گرفتار و با علم به اینکه صدام نیز چون آنها در بند است و دیگر کاری از دست او ساخته نیست، دولتمردان و نظامیان بلندپایه مرئوس او، ضمن غیرمشروع دانستن دادگاه و اشاره به اینکه کشورشان در اشغال است، نه تنها با احترام کامل از صدام حسین یاد می‌ کردند ـ حتی در غیاب او ـ بلکه ضمن دفاع از عملکرد خود، قربانیان را مشتی مزدور و خائن و جاسوس می‌خواندند که امروز همدستان آنها با کمک آمریکا به قدرت رسیده‌اند و دولتمردان رژیم قانونی بعث را محاکمه می‌کنند... و آنگاه لحظاتی از محاکمات پس از انقلاب را پیش نظر می‌آورم، به این نتیجه می‌ رسم که در کنار جمیع سیئاتی که گرفتار آن هستیم باید هرهری مذهبی، بی‌وفائی و سست عهدی را نیز اضافه کرد.
نمی‌گویم اوباما و مک‌ کین و دیگر دولتمردان و دولت زنان جوامع دمکرات‌منش با نظامهای منتخب مردم، از فرشتگانند و نااهل و نادرست و ناجور در بینشان یافت نمی ‌شود امّا با قاطعیت می‌ گویم ما در آن سوی دنیا اگر گرفتار سیدعلی آقای پائین خیابانی و تحفه آرادان و ناصر ابوالمکارم شکرفروش و دکانداران دین و سرداران آدمخوار شده‌ایم همه‌اش نتیجه توطئه شرق و غرب و مریضی شاه و استبداد حکومتش و بی‌اعتنائی به خواستهای حقه مردم نبوده است بلکه از سر همان گرفتاری است که ذکرش رفت (اسلام ناب و البته اخلاقیات حاصله از فرهنگ تقیه و استبداد، حسادتها، بی‌وفائی‌ها، غرور کاذب و خودپسندی بسیار) بر ما آن رفت که در هفتاد و پنج سالگی انقلاب مشروطیت، جامعه مدنی و همه دستاوردهای مشروطیت را در سینی طلا تقدیم سید روح ‌الله مصطفوی کردیم و سی سال است مویه می‌کنیم چرا چنین شد.

تبریکی که «آمد» نداشت
پرزیدنت (به قول جمشید چالنگی) دکتر محمود احمدی‌نژاد که بدون هیچ تردیدی هنگام توزیع صفات عالیه انسانی، پروردگار دریغ کرده ذره‌ای هم از صفتی به نام «آزرم» در جان و دلش مرحمت کند، جزو نخستین رهبرانی بود که با یک انشای ملال‌آور کلاس پنجمی پیروزی منتخب ملت آمریکا را همراه با نصایحی توخالی و آبکی به وی تبریک گفت و وقتی احمد توکلی گریبانش را گرفت که چرا چنین کردی، فرمود من به رئیس جمهوری آمریکا تبریک نگفتم بلکه به منتخب ملت آمریکا عرض تبریک نمودم. یادتان باشد تحفه آرادان دو ماه پیش گفته بود مردمسالاری واقعی در جمهوری ولایت فقیه تحقق یافته است، مهمترین دلیلش اینکه ما در انتخابات ریاست جمهوری 8 تا نامزد داشتیم آنها در آمریکا فقط دو تا دارند و رئیس جمهوری را تراست‌ها و کارتل‌ها و صهیونیست‌ها انتخاب می‌کنند نه مردم، اوباما هم شانسی نخواهد داشت!! هم ایشان و هم اربابشان سیدعلی آقا و دیگر نوکرانش از جمله احمد جنتی و احمد خاتمی نیز مجلس ختم آمریکا و دمکراسی و لیبرالیسم را در پی بحران اقتصادی اخیر برگذار فرمودند. حالا اما در پی یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ معاصر، ناگهان به یاد نوحه‌خوان مجالس پنجشنبه نائب امام زمان افتاده که خیر، در ولایت استکبار هم انتخاباتی هست و رئیس جمهوری منتخب مردم می‌باشد درست مثل او (منتها بدون دخالت سپاه و بسیج و شناسنامه مردگان و...) به همین دلیل نیز باید برایش پیامی فرستاد. وقتی پیام احمدی‌نژاد را خواندم با خود می‌گفتم حال اوباما با خواندن این پیام چه بوده است. مردی که به اعتراف وزیر رفاه و رئیس کل سابق بانک مرکزیش در این سه سال و اندی تعداد افرادی را که زیر خط فقر زندگی می‌کنند به 14 میلیون نفر رسانده و تورم در عصر او از مرز 30 درصد گذشته، رئیس جمهوری که در دورانش، آنچه از کرامت انسانی باقی مانده بود به باد رفت، قلمها را خرد کردند، آزاداندیشان را به مذلت و زندان و شکنجه محکوم کردند، فحشا و اعتیاد را دامن زدند، سهم ایران را در دریای مازندران به روسها و اذنابشان بخشیدند، با بی‌آزرمی به اوباما نصیحت می‌کند به داد فقرا برسد و کرامت انسان آمریکائی را به او بازگرداند. به جز وقاحت چه می‌توان بر این نوع خطابه نام نهاد؟

شنبه 9 تا دوشنبه 11 نوامبر
حکایت آن تصویر
1 ـ همانگونه که پیش از این یادآور شدم، در کتاب زندگی داریوش همایون اشاره‌ای به تصویری است از خمینی که در اطلاعات چاپ شد و مردم این شماره را چون برگ زر بردند. (از آثار سانسوری که اجازه نمی‌داد تصویر و نقطه نظرهای آدمی مثل خمینی چاپ شود و وقتی مردم تصویر او را در ماه می‌دیدند حکومت نمی‌دانست در برابر این شیفتگی چه رفتاری از خود نشان دهد). قصه این تصویر از این قرار بود که حدود ساعت سه بعد از ظهر یعنی پس از پایان چاپ اول روزنامه خبری به ما رسید مبنی بر اینکه شریف امامی نخست وزیر که تازه به زمامداری برگزیده شده بود، هواپیمائی را همراه به هیأتی به عراق می‌فرستد. من به آقای نقابت که از دوستان مرحوم پدرم بود و معاون نخست‌وزیر تلفن زدم که دلیل ارسال هواپیما و هیأت چی است؟ آیا نخست‌وزیر قصد مذاکره با آقای خمینی و بازگرداندن او را دارد؟ یادمان نرود که روز اول نخست‌وزیری شریف امامی، مرحوم سناتور محمدعلی خان مسعودی بیوگرافی از او به دست ما داد که از پدر و اجداد نخست وزیر که همه از عالمان دین بودند سخن می‌گفت. و دور از ذهن نمی‌آمد که او درصدد دلجوئی از خمینی باشد. نقابت پاسخی چندپهلو به من داد. آمدم و داستان را برای علی باستانی و مرحوم صالحیار باز گفتم. البته یادآور هم شدم که نقابت اشاره‌ای هم به این داشت که عراقی‌ها فردی را تحویل خواهند داد که خیلی از رازها را برملا خواهد کرد. صالحیار به من گفت تصویری از خمینی را داری؟ و وقتی گفتم نه، خلیل بهرامی خبرنگار حوادث را که غیر از روسای کلانتری‌ها با آخوندها هم آمد و شدی داشت صدا زد. او نیز تصویری همراه نداشت. بلافاصله صالحیار به آرشیو رفت و از دکتر حسن حاج سید جوادی که رئیس آرشیو و کتابخانه بود سراغ تصویری از خمینی را گرفت. نیمساعت بعد تنها یک تصویر از خمینی پیدا شد آن هم در کنار دکتر امینی و مربوط به زمانی که امینی در دوران نخست‌وزیری‌اش به قم رفته بود و با مراجع سرشناس ملاقات کرده بود. و در ساعت آخر دیدارش به توصیه شریف‌العلما سردفتر که مشاور مذهبی‌ اش بود از خانه خمینی نیز که هنوز مرجع سرشناسی نبود دیدار کرده بود. بلافاصله من خبری نوشتم و علی باستانی آن را کمی دستکاری کرد و لیت و لعل آن را پررنگتر کرد که بله هواپیمائی می‌رود و گفته می‌شود نخست‌وزیر فردی را برای گفتگو با آیت‌الله خمینی به عراق می‌فرستد. بلافاصله چاپ دوم با تصویر خمینی و امینی در صفحه اول با تیراژ بالا منتشر شد. مردم جلوی اطلاعات با ناباوری روزنامه را می‌دیدند و ساعتی بعد با نایاب شدن روزنامه چاپ سوم نیز منتشر شد. کیهانی‌ها که بدجوری رودست خورده بودند دو ساعت بعد تصویر خمینی را چاپ کردند با این عنوان که خبر ارسال هواپیما و فرستاده مخصوص نخست‌وزیر تکذیب شد. ما البته روز بعد پیگیر ماجرا شدیم و روشن کردیم که ارسال هواپیما برای تحویل گرفتن فردی به نام عاشور است که متهم به آتش زدن سینما رکس می‌باشد. به این ترتیب بعد از 15 سال تصویر خمینی برای نخستین بار در اطلاعات به همین سادگی به چاپ رسید. لقب امام خمینی از آن رو مورد استفاده قرار گرفت که ذکر نام او اگر با پیشوند حضرت آیت‌الله العظمی خمینی همراه نبود، بلافاصله سرو کله آقای مهدیان داماد برادر فلسفی در تحریریه پیدا می‌شد و غرو لندش بلند بود که چرا عنوان مرجع مجاهد را به صورت کامل نیاورده‌اید. و این عنوان در تیتر 84 سیاه خود دو سطر کامل می‌شد، بنابراین وقتی در یکی از اعلامیه‌ها نوشته شد حضرت امام خمینی، ما در اطلاعات و کیهانی‌ها بلافاصله این عنوان کوچکتر را برای تیترها برگزیدیم. نه توطئه‌ای در کار بود نه حساب و کتاب و برنامه‌ریزی قبلی. خیلی اتفاقی مثل چاپ تصویرش عنوان امام خمینی در تیترها نشست و جا افتاد. پیش از آن لقب امام فقط از آن سید موسی صدر بود.

2 ـ خصوصی سازی در مملکت ولایت فقیه
آقای خامنه‌ای تا دو سه سال پیش سخت با برنامه خصوصی سازی، مخالف بود و چند بار نیز صریحاً در دولت هاشمی و سپس خاتمی، طرحهائی را که برای واگذاری مؤسسات و شرکتهای دولتی به بخش خصوصی بود به شدت رد کرد و جلوی کار را گرفت اما از دو سال پیش ناگهان خصوصی سازی چیزی شد در مقام و مرتبت واجبات شرعیه، به گونه‌ای که حضرتش در دیدار با مسئولان حکومتی مرتب اشاره می‌فرمودند، باید بخش خصوصی را فعال کرد و کارخانه‌هائی را که در دست دولت به جز ضرر به بار نمی‌ آورد به بخش خصوصی داد تا با ابتکار و رقابت آنها را به سوددهی برساند. البته منظور ایشان از بخش خصوصی، حاج حبیب مؤتلفه و حاج اسدالله عسگر اولادی و بادامچیان و خاموشی و... نبود که از ابتدای انقلاب تا همین آخری‌ها، میلیاردها به جیب زدند و بازار را در اختیار داشتند بلکه بخش خصوصی این بار دستگاههای زیر نظر آقا از جمله سپاه پاسداران، بسیج، ارتش، بنیاد شهید، بنیاد مستضعفان، ستاد اجرائی فرمان امام، سازمان تبلیغات اسلامی و... بود که در یک برنامه‌ریزی دقیق با پول دولت، خرید مؤسسات شرکتهای بزرگ دولتی را آغاز کردند. دو تن از پسران آقا یعنی ولیعهد آقا مجتبی و مسعودخان هدایت این طرح بزرگ را عهده دارند و البته به تفصیل شرح خواهم داد چه مؤسسات و شرکتهائی در حراجهای ساختگی به دست آقازادگان و سازمانهای زیر نظر والد ارجمندشان حضرت ولی فقیه افتاده است. شکل خرید البته به این صورت است که نخست مؤسسه‌ای را دولت برای فروش عرضه می‌کند و از خریداران می‌خواهد پیشنهادهای خود را در پاکتهای دربسته تا فلان روز به هیأت مسئول فروش عرضه کنند. پیشنهادات همگی به صورت علنی و در حضور پیشنهاددهندگان خوانده می‌شود. مثلاً فرض کنید پتروشیمی غدیر برای فروش عرضه شده، برپایه ارزیابی کارشناسان قیمت تشکیلات غدیر 120 میلیارد تومان برآورد شده، در روز بازگشائی پیشنهادات، هیچکدام از سرمایه‌داران خریدار به طور طبیعی پیشنهادی بیشتر از حداکثر 150 میلیارد تومان نمی‌دهد. اما وقتی پیشنهاد صندوق مهر متعلق به بسیج (تیول حضرت تائب نوکر دیر و دور ولی فقیه و فرمانده بسیج) باز می‌شود همگان با حیرت در می‌یابند که صندوق مهر 250 میلیارد تومان پیشنهاد داده بنابراین غدیر را سرضرب می‌برد (البته همینجا بگویم که تشکیلات غدیر نصیب ارتش شد و دقیقی نامی از نوکران آقا آن را اداره می‌کند). در مواردی نیز حراج، حضوری است و نماینده سپاه و یا ارگانهای دیگر آخرین قیمت پیشنهادی بخش خصوصی را دوبرابر می‌کند که کسی را یارای مقابله نباشد. و اگر اتفاقاً آدمی مثل «جابریان» آمد و صنایع فولاد را خرید، با تهدید و ارعاب و به ورشکستگی کشاندن او، کارخانه را از چنگش در می‌آورند. از مدتی پیش کنسرسیومی زیر نظر آقا مجتبی ایجاد شده که ارکانش، بانک پاسارگاد، بنیاد مستضعفان، و ستاد اجرای فرمان امام می‌باشد. (دنباله این گزارش تکان دهنده را هفته آینده می‌آورم).

November 14, 2008 09:26 PM






advertise at nourizadeh . com